رضاخان میرپنج، این کودک رهاشده در طویله

نوع مقاله : ادبیات

10.22081/mow.2023.74449

چکیده تصویری

رضاخان میرپنج، این کودک رهاشده در طویله


ادب و هنر

معرفی کتاب

با قدرت علیه ملّیون می‌جنگید

رضاخان میرپنج، این کودک رهاشده در طویله

کمیته آهن، شاخه‌ای نظامی هم داشت که قرار بود در صورت شکست کودتا، مستقلا عمل کند و با ترورهای پی‌درپی، از طریق ایجاد وحشت، حکومت را در دست بگیرد. سیدضیاء داستان معرفی رضا‌خان به کمیته آهن را این‌چنین شرح می‌دهد:

رضاخان را نیز «کلنل کاظم‌خان سیاح» که یک عضو نظامی کمیته بود، پیشنهاد کرد. من قبلا او را توسط کلنل که در آن زمان مترجم رسمی آیرونساید بود، دیده بودم. در جلسه، کلنل از او تعریف زیادی کرد. من نیز تایید کردم. در جلسه غیر از من و کلنل، «ماژور مسعودخان کیهان» هم حاضر بود که با ورود رضاخان به جمع ما مخالفت کرد؛ با این وجود «عدل‌الملک دادگر» و «منصورالسلطنه عدل» با استدلال من قانع شدند. در نتیجه ما 4نفر ماژور مسعودخان را قانع کردیم.

کاظم‌خان سیاح، رضاخان را در جلسه کمیته آهن این‌گونه معرفی می‌کند:

یک افسر قزاق پیدا کردم که به درد ما می‌خورد. هم قدبلند است، هم بداَخم، هم‌پرهیبت، هم‌افسرهایش دوستش دارند. فقط باید رویش فکر کرد.

اما مخالفت مسعودخان کیهان با رضاخان دلیل خاصی داشت، او می‌گفت: «این افسر قزاق هم بی‌سواد است، هم ترسو. اما اگر قدرت به دستش بیفتد، به همین 2دلیل خطرناک می‌شود.»

رضاخان، فرزند عباس‌علی‌خان یاور معروف به داداش‌بیگ از ایل پالانی و همسرش نوش‌آفرین، در قریه آلاشت از توابع سوادکوه در سال1256شمسی به‌دنیا آمد. رضا چهل روزه بود که پدر را از دست داد و یتیم شد. مادرش، زن پنجم داداش‌بیگ بود. داداش‌بیگ ابتدا مسئول اصطبل فوج سوادکوه بود و در زمان سلطنت ناصرالدین‌شاه به ادعای برخی تاریخ‌نویسان نزدیک پهلوی، حاکم سوادکوه شد. اطلاع دقیقی از آباواجداد رضاخان در دست نیست. «سلیمان بهبودی»، پیشکار و یکی از نزدیک‌ترین افراد به رضاخان، عبدالله‌خان را پدر رضاخان معرفی می‌کند و می‌نویسد: «فرماندهی آن فوج سوادکوه، با مرحوم عبدالله‌خان معروف به داداش‌بیگ پدراشرف (رضاخان) بود.»

مادر رضا پس از مرگ شوهر، از ترس هووها و فرزندان‌شان به این فکر افتاد که به تهران بیاید و تحت حمایت برادرش باشد. نوش‌آفرین در سرمای زمستان، از طریق راه‌های کوهستانی و گردنه امام‌زاده‌هاشم، راهی تهران شد. رضاخان دراین‌باره می‌گوید:

«من طفل شیرخوار دوماهه‌ای بودم که با مادرم از سوادکوه به تهران روانه شدم. در سرگدوک فیروزکوه، من از سرما و برف سیاه شدم و مادرم به خیال آن‌که من مرده‌ام، من را به فردی سپرد تا دفنم کند و خودش حرکت کرد. او هم من را در آخور یکی از طویله‌ها با قنداق برجا گذاشت؛ خود و قافله راه افتادند. ساعتی دیگر قافله دیگری می‌رسند و در قهوه‌خانه گدوک منزل می‌گیرند. یکی از آنها گریه طفلی را می‌شنود، می‌رود و کودکی را در آخور می‌بیند. من را گرم می‌کنند و شیر می‌دهند، تا جانی دوباره بگیرم و در فیروزکوه به مادرم تسلیم می‌نمایند!»

نوش‌آفرین در بدو ورود به تهران، به منزل حاج‌اسماعیل‌خان سردار، یکی از اقوام شوهرش وارد شد؛ اما میزبان روی خوش به او نشان نداد. در نتیجه از منزل حاج‌اسماعیل‌خان و همسرش که بیم داشت توجه شوهرش به این بیوه جوان جلب شود، بیرون آمد و به منزل برادرش، ابوالقاسم‌بیگ‌آیرملو، خیاط قزاق‌خانه رفت. این برادر ابتدا قصد داشت از مسئولیت، شانه خالی کند؛ ولی پس از ملاحظه اصرار و زاری و التماس خواهرش، سرپرستی وی و فرزند کوچکش را به‌عهده گرفت. تمام کودکی و نوجوانی رضا با فقر و تهی‌دستی همراه بود. در آن حد که ناچار شد در چهارده‌سالگی به قزاق‌خانه برود و با پادرمیانی خویشان و آشنایانی که آنجا مشغول خدمت بودند، جذب خدمت در فوج سوادکوه شود. البته مسیر برای رضا آن‌قدرها هم هموار نبود. او حتی سابقه نگهبانی از بانک استقراضی روس، سفارت‌خانه‌های خارجی از جمله بلژیک، هند و آلمان را هم داشت. در سفارت هلند نزدیک بود سرش برباد رود. شبی که نوبت کشیک او بود، زین مرصع و طلاکوب و جواهرنشانی در نگهبانی سفارت گذاشته شده بود. این زین را یکی از شاهزادگان هلندی برای «مسعودمیرزا ظل‌السلطان»، فرزند بزرگ ناصرالدین‌شاه و مالک اصفهان و خطه فارس، فرستاده بود. وقتی معلوم شد که دو تکه از جواهرات زین کَنده و ناپدید شده است، جنجالی راه افتاد و حتی دو سه روزی رضا حبس شد. سرانجام به وساطت کسی که فرماندهی او را داشت، نجات یافت. به گفته «گادفری‌ هاوارد»، رضا هنگام حبس، 30ضربه شلاق نیز خورده بود. در دوره نگهبانی از سفارت آلمان، «کنت گوادت» از عملکرد رضاخان راضی بود و حتی به او رضایت‌نامه مکتوب داد و همین باعث ارتقای یک درجه‌ای او شد.

رضا که روحیه خشن و قاطعی یافته بود، در جوانی مدام بدمستی و شوشکه‌کشی (قمه‌کشی) می‌کرد و از این نزاع‌ها زخمی هم سر بینی، به یادگار داشت. او که به‌عنوان قزاق محمدعلی‌شاه در دوران استبداد صغیر، علیه مجاهدان مشروطه‌طلب آذربایجان می‌جنگید، با شکست شاه، کنار مشروطه‌طلبان ازجمله «یپرم‌خان ارمنی» قرار گرفت. رضاخان، به مدد خدمت به «فرمان‌فرما»، در جنگ با «سالارالدوله» باز هم ارتقا یافت. با آغاز جنگ جهانی اول و تشکیل کمیته دفاع ملی و دولت ملی که علیه متفقینِ متجاوز متشکل شده و البته از حمایت متحدین نیز برخوردار بود، رضاخان باقی ماندن در جبهه روسی ـ انگلیسی را برگزید و با ملیون می‌جنگید.