ترجیح می‌دهم مربی قرآن باشم، تا خانم مهندس

نوع مقاله : مادرانه

10.22081/mow.2023.74781

چکیده تصویری

ترجیح می‌دهم مربی قرآن باشم، تا خانم مهندس

کلیدواژه‌ها

موضوعات


مادرانه

 

گفت‌وگو با آرزو محسن‌زاده، با دنیایی از خاطره و امید برای تربیت نسل قرآنی

ترجیح می‌دهم مربی قرآن باشم، تا خانم مهندس

لیلا صدری

آرزو محسن‌زاده یزدی، 43سال دارد و تا مقطع کارشناسی در رشته شیمی درس خوانده. پس از فارغ‌التحصیلی، در زمینه کامپیوتر کار کرده است. 14 سال قبل کار و شغل را رها می‌کند و مربی قرآن بچه‌های زیر 7سال می‌شود. در مدت مصاحبه، هر بار صحبت به رها کردن مشغله‌های دیگر و فعالیت در زمینه قرآن ‌رسید، یا حرفی از شاگردان ریزه‌میزه به میان آمد، چشمانش پر از اشک شوق ‌شد. خانم محسن‌زاده از معامله‌ای که با خدا کرده، بسیار راضی است و امید دارد به آینده و شاگردان تازه. او نمونه یک مادر موفق است که با محبت مادری، آیه‌های قرآن را جرعه‌جرعه به جان بچه‌ها می‌ریزد.

 

  • از بخش سوال‌برانگیز زندگی شما شروع کنیم؛ رها کردن شغل و آغاز مربی‌گری. کار را از کجا شروع کردید؟

پدرم در وزارت دفاع کار می‌کرد. با راهنمایی او وارد شرکت صاایران و ایزایران شدم و در زمینه پشتیبانی نرم‌افزار کارم را شروع کردم. به‌سرعت جزییات کار را یاد گرفتم. برای شرکت‌های تابع وزارت دفاع، هرجایی سیستم نصب می‌کردند، من می‌رفتم 3ماه آموزش می‌دادم به‌عنوان پشتیبان نرم‌افزار. همان سال اول در مسابقات قرآن وزارت دفاع شرکت کردم، رتبه کشوری آوردم و از همین‌جا مسیر زندگی من کج شد به سمت قرآن، البته درست این است که بگویم مسیر زندگی‌ام راست و مستقیم شد!

 

  • این تفکر که می‌گویند زن خانه‌دار یا زن مربی درجه پایین‌تری دارد نسبت به زن کارمند؛ قبول دارید؟ شما هر دو موقعیت را تجربه کردید. در وزارت دفاع کار می‌کردید که عنوان مهمی دارد، اما رها کردید و رفتید سمت مربی‌گری قرآن. تفکر غالب جامعه ما، کار شما را نمی‌پسندد.

متاسفانه از نظر اجتماعی همین‌طور است که می‌گویید. همین الان هم نزدیکان که من را می‌بینند، می‌گویند اشتباه کردی نباید از وزارت دفاع بیرون می‌آمدی. ولی خب من به‌عنوان یک زن، زندگی برایم اولویت داشت. وقتی فرزندم به دنیا آمد، دیدم نمی‌توانم به پسرم رسیدگی کنم. ساعت کاری‌ام خیلی طولانی بود، از 6ونیم صبح همراه پدرم می‌رفتم، 7ونیم شب تمام می‌شد و حداقل یک ساعت هم در راه بودم. حس کردم به زندگی‌ام نمی‌رسم. مرخصی زایمان که تمام شد، یکی دو ماه رفتم و دیدم به بچه ظلم می‌شود. بهترین کار این است که بالای سر بچه‌ام باشم. خیلی راحت استعفا دادم. نمی‌خواستم هرجور شده کارم را حفظ کنم. سرکار رفتن، آرزوی محدود و کوچکی بود که به آن رسیدم. زندگی‌ام مهم‌تر بود، نمی‌خواستم همیشه کارمند باشم. همیشه دعا می‌کردم خدایا کاری داشته باشم که اجر اخروی زیادی داشته باشد، مادیات برایم مهم نبود. از نظر ذهنی خیلی راحتم. برایم جذاب است بچه‌ای اولین سوره‌های قرآن را به‌کمک من یاد گرفته، تا ابد که این سوره را بخواند، ان‌شاءالله من هم در ثوابش شریک خواهم بود. وقتی دوتا دوتا چهارتا می‌کنم، می‌بینم روند زندگی که حالا دارم، خیلی جذاب‌تر است تا این‌که هر روز استرس رفت‌و‌آمد و کار و خستگی و امورات خانه را داشته باشم. مادر، ناخودآگاه استرس را به فرزندان منتقل می‌کند، ولی من همیشه سرحالم. مربی‌گری قرآن، منفعت مالی ندارد، ولی من هم به‌خاطر پول کار نمی‌کنم. نمی‌توانم در خانه بنشینم، دوست دارم کار کنم. مربی‌گری قرآن، بهترین کاری است که اجر اخروی دارد و انتخاب ساعت و روز کلاس، با خودم هست. هم به زندگی لطمه نمی‌خورد و هم می‌توانم آدم مفیدی باشم.

 

  • در خانه پدری چند بچه بودید؟

 5 تا بودیم و من فرزند اول خانواده بودم.

 

  • خانواده مخالفتی نداشتند با این انتخاب شما، هم خانواده پدری و هم همسرتان؟

نه، خداراشکر همه همراه بودند. مادرم همیشه مشوقم بود و می‌گفت زن باید توانمند باشد و بتواند درآمد کسب کند. به من و خواهرها و برادرم می‌گفت حواس‌تان را جمع کنید چند هنر داشته باشید. علاوه بر این‌که درس خواندید و همیشه شاگرد اول بودید، باید کار و حرفه‌ای را هم بلد باشید.

 

  • طرز تفکر مادرتان خیلی به‌روز است. چون ایشان متعلق به نسلی هستند که سنتی فکر می‌کنند.

همیشه می‌گفت یادتان باشد اگر هم می‌خواهید خانه‌دار شوید، حتما درس بخوانید. مادرِ خانه‌دارِ تحصیل‌کرده، خیلی بالاتر از مادری است که می‌گوید من که آخرش می‌خواهم خانه‌دار شوم، چرا درس بخوانم؟ درس خواندن، اولویت زندگی ما بود. مادرم تکیه‌کلام مهمی داشت، می‌گفت: «تو نتوانی، پس کی بتواند!» اعتمادبه‌نفس می‌داد. مادرم از نظر روان‌شناسی خیلی خوب به ما روحیه و اعتمادبه‌نفس می‌داد. پای تمام برنامه‌ریزی‌هایم می‌نوشتم؛ «اگر من نتوانم، پس کی بتواند» وقتی وارد زندگی شدم، مادرم کمکم می‌کرد. گاهی پسرم را نگه می‌داشت. وقتی به انتخاب بین کار و مادری رسیدم، گفت اختیار با خودت است، ببین زندگی و بچه و کار را چه‌طور می‌توانی هماهنگ کنی. پسرم هر روز ضعیف‌تر می‌شد و استرس رفت‌وآمد داشتم. درنهایت با این‌که کارم را خیلی دوست داشتم، و پیشرفت کرده بودم، ولی باز احساس کردم الان وقتش نیست! فعلا باید بچه‌ام را بزرگ کنم. شاید فرصت کاری دیگری برایم فراهم شود. وقتی پسرم 2ساله شد، کارم شروع کردم و رفتم شرکت‌های خصوصی وابسته به همان شرکت قبلی. بعد از مدت کوتاهی متوجه شدم محیط برای من مناسب نیست. کاملا رها کردم.

 

 

  • چه‌طور در مسابقات قرآنی، رتبه کشوری به دست آوردید؟ مگر کلاس قرآن رفته بودید؟

ما اصالتا یزدی هستیم. همیشه هیات داشتیم، من از کودکی می‌دیدم که در هیات قرآن می‌خواندند. صوت قرآن را به جان و دل می‌شنیدم. عمویم در هیات، اشکال بچه‌ها را می‌گرفت. حدود 30سال قبل بود، تجوید و همه نکته‌های قرائت قرآن را بلد بود. هر هفته روضه خانگی داشتیم، جلسه هیات بین اقوام و همشهری‌ها، چرخشی بود. با دقت به صوت قرآن گوش می‌کردم که در ذهن و دل من نشست. وقتی بزرگ‌تر شدم، در مدرسه که قرآن می‌خواندم همیشه اول می‌شدم. جالب است هیچ‌وقت فکر نکردم نکته‌های خاص قرائت قرآن را که هرکسی در کلاس آموزش می‌بیند، من چه‌طور یاد گرفتم. مادرم من را خیلی تشویق می‌کرد، هرجا می‌رفتیم، می‌گفت دخترم قرآن بلد است. کم‌کم در تمام جلسه‌های روضه و قرآن خانوادگی و فامیلی، من برای خواندن آماده بودم.

وقتی وارد شرکت شدم، از عقیدتی دستور دادند کلاس قرآن بگذارید، صبح‌ها که زود می‌رسید، قرآن بخوانید یا استاد بگیرد. گفتم: من که کتاب «هد‌یه‌قرآن یک» را بلدم، آموزش می‌دهم. بعد کتاب «هدیه‌قرآن دو» را از خواهرم گرفتم که در دانشگاه امام صادق علیه‌السلام درس می‌خواند. کتاب را که باز کردم، دیدم همه را ناخودآگاه اجرا می‌کنم. مدیون عمویم هستم، چون همه‌چیز را به ما یاد داد. روزی نمی‌شود که او را یاد نکنم.

قدیم برای یادگیری قرآن، بچه‌ها را تشویق می‌کردند. در مدرسه، پشت بلندگو اعلام می‌کردند «فلانی رتبه ‌آورده، یا در مسابقه برنده شده، برای سلامتی‌اش صلوات بفرستید و تشویقش کنید.» قرآن‌آموزی را ادامه دادم، چون از  تشویق‌های عمویم خوشم می‌آمد. هربار که در مسابقات قرآن برنده می‌شدم، زنگ می‌زدم به عمویم اطلاع می‌دادم و او هم تشویق می‌کرد. تلفنی می‌پرسید تازگی چه نکته‌ای را یاد گرفتم یا چه اشکالی دارم.

در مسابقه قرآن وزارت دفاع، اول شدم و بعد تدریس قرآن را شروع کردم. مدتی بعد به‌عنوان تقدیر، به من سفر حج هدیه دادند. آن‌زمان هرکس وارد وزارت دفاع می‌شد، پاسپورتش را می‌گرفتند و ممنوع‌الخروج بود. پدرم هنوز به سفر حج نرفته بود. این جایزه را که گرفتم، هم خوشحال شدم و هم ناراحت. برایم نارحت‌کننده بود که قبل از پدر و مادرم حج بروم. هدیه را قبول کردم و گفتم لطفا این را ببخشید به پدر و مادرم، اول آنها بروند.

 

  • قبول کردند؟

بله. این کار، برکت عجیبی در زندگی‌ام داشت. مدتی بعد حج رفتم. معلم قرآن شدم. بعد از استعفا از کار مهندسی، به‌عنوان مربی قرآن کارم را ادامه دادم که برکت خاصی داشت. از وقتی آموزش قرآن را شروع کردم، برکاتش را می‌دیدم و با علاقه بیشتری کار کردم و دیدم این کار خیلی جذاب‌تر است. با این‌که حقوقی ندارد، برای آموزش به بچه‌ها باید هزینه کنیم که خیلی هم لذت‌بخش است. تک‌تک قدم‌ها و پولی که در راه قرآن خرج می‌شود، هزار برابر برمی‌گردد. آرامشی به آدم می‌دهد که به همه دنیا می‌ارزد.

 

  • ما باور کنیم از این‌که شما را مربی قرآن صدا می‌کنند خوشحال‌ترید تا این‌که خانم مهندس؟

باور کنید راضی و خوشحالم.

 

  • چندتا بچه دارید؟

محمد متین و ملیکا، 2 فرزند دارم و همه را تشویق می‌کنم بچه بیاورید.

 

  • زود ازدواج کردید؟

نه. بعد از این‌که لیسانسم را گرفتم. 5 سال سرکار رفتم بعد بچه‌دار شدم، می‌خواستم به آرزوهای مادی و دنیوی برسم. دوست داشتم قبل از بچه‌دار شدن، با آرامش‌خاطر بروم سوریه، کربلا و مکه؛ به تمام این آرزوها رسیدم. شغلم و کاری که داشتم خیلی سخت و مردانه بود، ساعت کاری زیاد، من را خسته کرد.

 

  • همسرتان با برنامه‌ها و تصمیم‌های شما همراهی می‌کرد؟

بله، خداراشکر.

 

  • در جامعه کوچکی مثل فامیل شما، کسی پیدا می‌شود مثل مرحوم عموی‌تان که عهده‌دار قرآن خواندن بچه‌ها باشد. این سازو کار درستی است که در سطح یک خانواده کوچک وجود دارد، ولی ما چنین ساز‌و‌کاری را در کشور نمی‌بینیم. با توجه به این‌که نهادهایی مسئول ترویج قرآن هستند و بودجه می‌گیرند. این دردناک است می‌بینیم کورسوی امیدی که درباره مفاهیم دینی در کشور وجود دارد، قائم به شخص است. خوشحالیم چنین آدم‌هایی را در جامعه داریم، ولی از طرف دیگر ناراحتیم اگر شما نباشید، بچه‌ها باید رها شوند؟

متاسفانه با این‌که برای ترویج قرآن، برنامه‌ریزی می‌شود و ردیف بودجه وجود دارد، ولی انگار عملی نیست. یادم می‌آید 30 سال قبل که دانش‌آموز بودم، تازه تواشیح مطرح شده بود و من دوست داشتم جزو گروه تواشیح باشم. با حسرت نگاه می‌کردم ای‌کاش من هم بتوانم به این شکل بخوانم. آن‌زمان مربی پرورشی در مدرسه‌ خیلی کار می‌کرد و بازدهی خوبی داشت. بعد از آموزش‌های درست عمویم، فکر‌کنم معلم‌های پرورشی خوبی داشتم. یک مربی پرورشی داشتیم که همیشه پایه بود بچه‌ها را ببرد مسابقات قرآن.

قدیم برنامه‌ریزی برای آموزش‌های دینی، دقیق‌تر و بهتر از الان بود، استعدادیابی می‌کردند. در هر مدرسه‌ای بچه‌های مستعد را شناسایی و جدا می‌کردند برای آموزش‌های جدی و پیشرفته. در منطقه بزرگی از تهران، فقط یک مرکز فرهنگی و پرورشی بود به نام «کانون روح‌الله». بچه‌های با استعداد را جمع می‌کردند و آموزش می‌دادند. گاهی 10 - 20 نفر از بچه‌های درجه یکی که هم درس‌شان خوب بود و هم در زمینه‌هایی مثل قرآن، سرود، تواشیح و تئاتر رتبه داشتند، می‌بردند اردوی رامسر. در کانون روح‌الله خیلی چیزها یاد گرفتم. در تمام مسابقات قرآنی شرکت می‌کردم و مربیان مدرسه تشویقم می‌کردند. یک روز همه برگزید‌گان را دعوت ‌کردند و جایزه ‌دادند. چندبار ‌رفتم روی سن و جایزه گرفتم چون در رشته‌های مختلفی شرکت کرده بودم.

پسرم را مدام تشویق می‌کنم؛ در مسابقات احکام، تفسیر، حفظ جزء 30 قرآن شرکت کند. رتبه اول را آورد، ولی یک‌بار هم تقدیر نشد. خیلی ناراحتم. به اداره آموزش و پرورش شکایت کردم که این چه رفتاری است؟ زمان نوجوانی ما ابراز دین‌داری، راحت‌تر بود. امروز بچه‌ای که قرآن و نماز می‌خواند، مسخره می‌شود. پسرم 16ساله است و دوران مهمی را می‌گذراند. در دوره کرونا در مسابقه تفسیر قرآن شرکت کرد. باید 15دقیقه درباره سوره جمعه سخنرانی می‌کرد و از خودش فیلم می‌گرفت و می‌فرستاد. با هزار تشویق و تمجید، پسرم را راضی کردم این فیلم را تهیه و در سامانه بارگذاری کند. باورتان نمی‌شود وقتی مسابقه تمام شد، همه را از گروهی که در فضای مجازی تشکیل داده بودند، ریمو و گروه را پاک کردند. اصلا نگفتند چه کسی برنده شد! خیلی ناراحت شدم، ولی به پسرم گفتم همین‌طور باید ادامه بدهی تا در همه رشته‌ها رتبه اول را به‌دست بیاوری.

 

  • شما که این‌قدر انگیزه دارید، خسته و ناراحت ‌شدید، مادران دیگر که مثل شما پیگیر نیستند.

باور کنید هیچ‌کس این کارها را نمی‌کند؛ باز هم پسرم را تشویق ‌کردم در یک رشته دیگر شرکت کند، فقط برای این‌که معلوماتش بالا برود. متاسفانه تشویق وجود ندارد و تربیت دینی بچه‌ها برای‌شان مهم نیست.

 

  • معتقدید نسبت به قبل بدتر شده؟

خیلی بدتر! خیلی زحمت بکشند یک تقدیرنامه برای بچه پُست می‌کنند. این‌که اثر تربیتی ندارد، بچه باید در جمع تشویق شود که دوستانش هم گرایش پیدا کنند. متاسفانه روش تدریس قرآن در مدرسه، طوری است که حتی برای بسیاری از معلم‌ها هم اهمیت ندارد. این کتاب را می‌گذارند کنار، که به بقیه درس‌ها برسند.

اگر بچه‌ها را در گروه هم‌سالان تشویق کنند، تا ابد در ذهنش می‌ماند. یادم هست همان لوح تقدیرهایی که در کانون روح‌الله به من جایزه ‌دادند، مادرم دست گرفت، در راه برگشت که سوار اتوبوس و مینی‌بوس ‌شدیم، به این لوح افتخار می‌کرد و با افتخار تعریف می‌کرد و به همه می‌گفت این جایزه دخترم هست. مادرم با غرور می‌گفت این دختر من است که رتبه اول را آورده. تمام آن تشویق‌ها و تعریف‌ها در وجود من ‌مانده و با خودم عهد می‌بستم سال بعد بهتر شوم. جالب بود که من در همه رشته‌ها شرکت می‌کردم، ولی الان اجازه نمی‌دهند دانش‌آموزان در چند رشته شرکت کنند. البته کتاب‌های خوبی چاپ می‌کنند که برای سن و روحیه نوجوان، مناسب است.  

 

  • در سیستم آموزش و پرورش دولتی، عزمی نمی‌بینیم برای این‌که 2 بچه اضافه شوند به جمع علاقه‌مندان، قاریان و مفسران قرآن. از طرف خانواده‌ها چه‌طور؟ چنین تلاشی را می‌بینید؟

نه، هیچ اصراری ندارند. بچه را به‌خاطر رباتیک یا رشته‌های ورزشی تشویق می‌کنند، ولی برای قرآن اصلا. متاسفانه فعالیت‌های قرآنی در جامعه، خیلی رده‌پایین محسوب می‌شود. مثلا خانواده‌ها می‌گویند «اگر این بچه ورزشکار شود، پول‌دار می‌شود ولی مربی‌گری قرآن، پول توش نیست!» درحالی‌که یادگیری قرآن، به‌جز آموزش یک علم، پر از نکته‌های پرورشی است. بچه‌ای که براساس سبک‌زندگی قرآنی تربیت شود، در زندگی هم موفق‌ است. اگر جایی در زندگی شکست بخورد، آموزه‌های قرآنی، این آدم را نگه می‌دارد و پرورش می‌دهد. همه ما می‌گوییم «قرآن، کتاب زندگی و راهنمای ماست.» ولی خیلی‌ها باور قلبی ندارند. کسی‌که همیشه قرآن همراهش هست و با قرآن بزرگ شده، خیلی فرق دارد با کسی‌که همه زندگی‌اش مادیات است. مطمئنم اگر همچنان با آن فشار مضاعف کار می‌کردم، الان رده شغلی بالایی داشتم، اما آیا ارزشش را داشت که زندگی را به کام خودم و فرزندانم زهر کنم؟ دچار افسردگی می‌شدم. ممکن است ظاهرا به بعضی چیزهایی که می‌خواستم نرسیدم، ولی با قرآن مانوس شدم و حالا خیلی موفق‌ترم. موفقیت که حتما نباید در مادیات باشد؛ آرامش قلبی دارم، شادی بچه‌های خودم و شاگردانم را می‌بینم، شادی پدر و مادرشان از این‌که فرزند‌شان قرآن یاد گرفته و... اینها برایم لذت‌بخش است. این احساس، نتیجه تربیت قرآنی من است و متاسفانه این آموزش‌ها در هیچ مدرسه‌ای وجود ندارد.

سال گذشته بچه‌های کلاس را تشویق کردم که در مسابقات حفظ 5 سوره آخر قرآن شرکت کنند. بچه‌های کلاس من بلد بودند. مسئولان بسیج مسابقه را گذاشتند، ولی به جوانب مختلفش فکر نکردند. بچه کوچک زیر 7سال ‌که رتبه‌بندی ندارد، همین که آمده در مسابقه شرکت کند، باید تشویقش کنند.

 

  • در تمام نهادهای دولتی قرآنی، یک معلم قرآن مثل شما که 15 سال سابقه دارد، پیدا نمی‌شود که به جزییات کار آموزشی مسلط باشد؟

شاید بودند و این دغدغه را رها کردند. ما هم که می‌گوییم، فایده‌ای ندارد، صدای‌مان به جایی نمی‌رسد. بچه‌های کلاس با دقت سوره‌ها را می‌خوانند. زبان عربی برای بچه‌ای که هنوز فارسی را هم کامل یاد نگرفته، سخت است، ولی این بچه‌ها اِعراب را خوب یاد می‌گیرند. خیالم راحت است هرجا بروند، حتما دیده می‌شوند. اصلا این بچه‌ها را تحویل نگرفتند، ناراحت شدم، دنبال یک خیّر بودم که هرجور شده برای این بچه‌ها جایزه بخرم و در جمع، آنها را تشویق کنم. باورتان نمی‌شود به خیلی‌ها زنگ زدم و ابراز ناراحتی کردم. گفتم روش شما درست نیست. برای بچه‌های زیر 7 سال باید یک جایگاه قشنگ درست می‌کردید و جایزه می‌دادید. وجه مادی جایزه که برای بچه مهم نیست، فقط تحویل‌شان می‌گرفتید. زنگ زدم به افراد مختلف که یک خیّر پیدا کنم برای بچه‌ها جایزه بگیرم. همسرم ‌گفت چقدر می‌خواهی؟ من هزینه را تقبل می‌کنم. هر وقت کارش گره می‌خورد، نذر بچه‌های کلاس من می‌کند. حتی خواهر و برادرم هروقت بخواهند نذر کنند، برای بچه‌های کلاس قرآن، کاری می‌کنند. در جمع، باید نام تک‌تک بچه‌ها را ببرند و تشویق کنند. باید بچه به خودش افتخار کند و مادر و پدر کمک کنند این راه را ادامه دهد.

همین نکته‌های کوچک مهم است. یادم هست مسابقات کانون روح‌الله خیلی جذاب بود؛ هریک از شرکت‌کنندگان زنگ داشت. 2 - 3 گروه بودیم، هرکس جواب را بلد بود، زودتر زنگ می‌زد. قدیم رقابت و هیجان ایجاد می‌کردند برای مفاهیم دینی. جذاب بود. خانواده‌ها و بچه‌ها خوشحال بودند. مثل مسابقه‌های تلویزیونی جذاب و پرهیجان بود. امروز حتی بسیج هم این کارها را نمی‌کند، چه رسد به آموزش و پرورش!

 

  • متاسفانه فعالان این حوزه هرقدر بیشتر صحبت می‌کنند، عمق فاجعه را بیشتر درک می‌کنیم.

درست است، ولی خداراشکر کارم رها نکردم.

 

  • چرا؟

به‌خاطر این‌که برای امام زمان، سرباز پرورش دهم. چون می‌بینیم دشمن چه‌طور برای گمراهی بچه‌ها هزینه می‌کند. مسئولان نهادهای ترویج قرآن، هیچ‌وقت از ما استفاده نکردند و نپرسیدند «به نظر شما که معلم قرآنی، چه کار کنیم قرآن برای بچه‌ها جذاب‌تر شود؟» در این زمینه، اتاق فکر نداریم. تمام تصمیم‌ها و برنامه‌های ما، در محدوده مسجد خودمان است.

 

  • وظیفه یک خانم در خانه برای تربیت دینی فرزند و انس با قرآن، فرق می‌کند با نقش و وظیفه مرد؟

بله.

 

  • چرا؟

چون مادر ساعت‌های بیشتری را با فرزندان می‌گذراند. بچه‌ها ذاتا بازیگوش‌اند و تلفظ کلمات قرآن آسان نیست. بچه‌هایی که شروع می‌کنند به حفظ قرآن، تا راه بیفتند، زمان می‌برد. در نقطه شروع، حتما یک مربی جذاب و یک مامان پیگیر می‌خواهد. گاهی مادرها می‌گویند بچه من حرف گوش نمی‌دهد، حتی یک‌جا نمی‌نشیند. می‌گویم عیبی ندارد تا یک ماه اول در کلاس ما فقط بازی می‌کنند، اصلا نگران نباشید. یک بچه 3 ـ 4ساله روند کلاس را نمی‌داند، اصلا دوست ندارد یک‌جا بشیند. در کلاس ما بچه‌ها 10دقیقه می‌نشینند. همیشه حواسم هست که بچه بیشتر از 10 دقیقه ننشیند، بلند شود، بازی و حرکت کند. بچه‌های امروز حتی در خانه هم جایی برای دویدن و تخلیه انرژی ندارند. به هرحال درس عربی برای بچه سخت است، ولی فطرت پاک بچه‌ها به یادگیری قرآن کمک می‌کند. مادرها می‌گویند بچه‌ گوش نمی‌کند، یا می‌گوید من حوصله ندارم، نمی‌خوانم. به مادر می‌گویم عیبی ندارد، شما بخوان. او تلویزیون نگاه می‌کند، ولی از آنجایی‌که این فطرت خدادادی است، صدای قرآن را می‌شنود و مطمئن باش آرامش در وجودش رسوخ می‌کند و تاثیر می‌گذارد. بچه دوست ندارد بخواند، بگو باشد من می‌خوانم، ببین درست می‌خوانم. من قرآن می‌خوانم، او روی خط فرش ماشین‌بازی می‌کند. مادر می‌خواند، بچه یاد می‌گیرد. بعد از مدتی در عین ناباوری مادر می‌بیند بچه‌ سوره را حفظ کرده. آرامشی که قرآن دارد، حتما به دل بچه‌ می‌نشیند و در ذهنش می‌ماند. شاگردی داشتم که لکنت‌ زبان داشت، بعد از مدتی حرف‌ زدنش بهتر ‌شد؛ تشویق، بازی و اعجاز قرآن اثر می‌گذارد.

این تجربه کودکی را در مربی‌گری، پیاده کردم. مادرم بعد از نماز، سوره واقعه را می‌خواند. بعد از مدتی من هم حفظ شدم. دختر نسبت به پسر، بیشتر حس رقابت دارد. پسر بلد است، ولی نمی‌خواند. حتی گاهی می‌گوید بلد نیستم. ولی وقتی جایزه می‌دهم یا از دیگران می‌پرسم، جواب من را می‌دهد. پسرها نمی‌خواهند در قانون کلاس قرار بگیرند، ولی حتی بچه بازیگوش هم یادگیری‌اش به‌جاست.

 

  • در خانواده، آموزش قرآن، ادعیه، مناسبت‌ها و مناسک دینی بیشتر به عهده مادر است. شما این جمله را قبول دارید؟

اصلِ یادگیری به‌عهده مادر است، البته تشویق پدر هم موثر است. پدری که وارد خانه می‌شود، فرزند را به‌خاطر خواندن سوره جدید، تشویق می‌کند، حتما در تربیت دینی بچه اهمیت دارد. خوشحالم بعضی مادرانی که از صبح تا شب سرکارند، حواس‌شان هست که کلاس خوب پیدا کنند و فرزندشان قرآن بخواند و حفظ کند. به پدر و مادرها توصیه می‌کنم در مسیر که بچه‌ را می‌برید، در ماشین صوت قرآن بگذارید، یا مثلا بچه که روی جدول راه می‌رود، برایش قرآن بخوانید، یا در حال بازی و... خدا را هزار مرتبه شکر مادرهایی داریم که پیگیر تربیت دینی هستند، ممکن است ظاهر متفاوتی هم داشته باشند، اما می‌دانند اگر بچه‌ در مسجد و فضای قرآنی پرورش پیدا کند، به دوران نوجوانی و جوانی برسد، آموزه‌های قرآنی که یاد گرفته، در زندگی‌اش به درد می‌خورد.

 

  • گفتید حتی مادری که ظاهر متفاوتی دارد، دنبال تربیت قرآنی است. منظورتان چیست؟

متاسفانه بعضی چیزها در عرف جامعه ما به‌غلط جا افتاده که در تضاد با احکام شرع است. مثلا کاشت ناخن مصنوعی یا بیرون گذاشتن بخشی از موهای سر، برای زنانی که کارمندند، عرف به حساب می‌آید و جزو آراستگی یک کارمند است. در صورتی که هر دو کار، حرام است. اما همین خانم‌ها بچه‌های‌شان را به کلاس قرآن می‌آورند و دوست دارند فرزندشان در مسجد و محیط قرآنی باشد.

 

  • چرا؟ این تناقض نیست؟

 چون بچه‌ها در کلاس قرآن، تربیت می‌شوند. ضمن تدریس قرآن، منِ مربی می‌گویم احترام به مامان و بابا یادتان نرود. بچه‌ها! همیشه اول شما سلام کنید. بچه‌ها با زبان کودکانه، شیرین و قشنگ برایم تعریف می‌کنند که «بابا از سرکار آمد، من سلام کردم و خسته نباشید گفتم.» این، تربیت است دیگر! بچه‌های کلاس برای من در گروه، صوت می‌گذارند و گزارش می‌دهند چه کارهایی کردند، مثل این‌که مسواک زدند و در اتاق خودشان خوابیدند. من هم سعی می‌کنم به تک‌تک آنها پاسخ بدهم. کارهایی که مادر و پدر می‌گویند، ولی از طرف معلم قرآن تاثیرش بیشتر است. من هم مدام تشویق می‌کنم. مادرها تشخیص می‌دهند بچه را بیاورند در فضای مسجد بزرگ شود. فضای معنوی مسجد و کلاس قرآن برایش جذاب‌تر است.