نوع مقاله : ادب و هنر

10.22081/mow.2023.74947

چکیده تصویری

پسرم سربسته و دربسته تسلیم نشو

موضوعات

ادب و هنر

صندوق پست

پسرم سربسته و دربسته تسلیم نشو

 

«نامه‌های بلوغ»، پنج نامه از استاد علی صفایی حائری‌رحمت‌الله علیه است به فرزندانش که هنگام بلوغ آنها نوشته شده. مخاطب این نامه‌ها اگرچه فرزندان استاد صفایی بوده‌اند، اما خطاب عام است. او جایگاه «بلوغ» را که با تحول و بحران همراه است، پراهمیت و اساسی، ارزیابی می‌کند. سرآغاز بلوغ اگرچه با تحول جسم همراه است، اما تحول‌های روحی آن بسیار بزرگ‌تر است. در این مرحله از رشد، انسان مورد توجه خداوند قرار می‌گیرد و صلاحیت پیدا می‌کند مورد خطاب او قرار گیرد. از طرف دیگر احساس استقلال و آزادی در انتخاب، بحران‌هایی را فراروی انسان می‌گذارد. این انتخاب‌ها نیازمند بینش و معیاری است تا براساس ارزش‌ها و توان آدمی باشد. با این زمینه‌، شخص را می‌توان سالک و راه‌رو نامید. سالک، در سلوک خود باید راه و مقصد، منازل و مراحل رسیدن به آن را بشناسد، همان‌طور که به وظایف و موانعی که سر راه اوست، باید آگاهی یابد. فراهم آوردن این بینش و زمینه برای انتخاب و معیار و روش انتخاب، انگیزه اصلی نگارش این نامه‌هاست و درحقیقت دغدغه همه ما.

 

برای فرزندم محمد، که خداوند با او درهایی از بلا و محبت را به روی من گشود و در او آیه‌هایی نشانم داد.

پسرم محمد! چند ماهی است که به فکر تو و بلوغ تو هستم، اما امشب، شب سیزدهم رجب، در حرم حضرت رضا مصمم شدم برای تو زمینه‌ای فراهم کنم؛ تا به مناسبت بلوغ تو در ماه رمضان، خاطره‌ای در ذهنت زنده بماند و امکان بهره‌برداری بیشتر فراهم شود و مصمم شدم در این زمینه، نامه‌ای بنویسم تا توشه راه تو از بلوغ تا وصل و لقا و دیدار خدا برایت مشخص شود تا شاید حقوقی که تو بر من داری، ادا شود؛ تا در این بازار مکاره که هرکس از هر طرف فریادی دارد و در این بیغوله که در هر لحظه هزارها شیطان رهِ گم‌گشته می‌زنند، تو راحت مقصد را بشناسی و راه را بیابی. خودت و قدر خودت را بشناسی و به غیر حق، رو نیندازی و به غیر او، نظر نکنی «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَه».[1]

امشب در این فکر بودم که برای خواهرت منیره هم وصیتی بنویسم؛ حال از تو شروع می‌کنم، اگر فرصتی پیش آمد برای آنها هم آنچه خدا عنایت کند و هدایت فرماید خواهم نوشت. وگرنه این تویی که باید برای خودت و دیگران، چراغِ روشن و زبانِ هدایت و طلایه‌دار حرکت باشی و بخوانی «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماما».[2]

پسرم، محمد! تو در این ساعت که ده و بیست و سه دقیقه است، داری فیلم کمدی نگاه می‌کنی و از کلمه، «رمز بوی باران می‌آید، بد‌جوری بوی باران می‌آید» به خنده افتاده‌ای و من گریانم که خنده‌های من و تو و سرور و ابتهاج ما از چیست؟ و سرگرمی‌های من و ما با چیست؟

این نکته را می‌نویسم تا بعدها برای تو توجهی باشد که «مومن عاشق، این‌قدر فرصت سرگرمی ندارد.»

خداوند سرور و ابتهاج و سرگرمی و اشتغال و غم و رنج تو را نزد خود و با لطف خود فراهم کند. و عیدی تو را در این شب، که شب تولد ولی اولیا، علی مرتضی است، رضا و خوشنودی خودش قرار دهد. و به تو نعمت توحید و اخلاص و ولایت و فقاهت و عمل عطا کند که این نعمت‌ها به‌خاطر ارزش و بهای‌شان مورد هجوم شیاطین هستند و وسوسه‌ها و موانع در آنها بسیار است و انحراف‌ها و اشتباه‌ها و اختلاف‌ها هم بسیار؛ که شیطان به اندازه ارزش نعمت‌ها، در آنها وسوسه دارد و تو می‌توانی در هر کاری از مقدار وسوسه شیطان، ارزش و اهمیت آن را حدس بزنی؛ که من تجربه کرده‌ام و شاهد این وسوسه‌ها بوده‌ام و دیده‌ام، چه‌‌بسیار کسانی‌که از راه بازگشتند و نور چشم شیطان شدند. و باز هم دیده‌ام که پس از برگشت، حتی در دنیای‌شان حاصلی به‌دست نیاوردند و به‌جایی نرسیدند؛ «وکانَ عاقبة أمرِها خُسراً».[3]

خیال نکن این وسوسه‌ها، یا مزاحمت‌ها کم‌رنگ و محدود است؛ که از شیطان و از نفس و از دوستان و از دشمنان مایه می‌گیرد و همه برای جهنم تو هیزم جمع می‌کنند و تو باید از خدا بخواهی که از تمام این آتش‌ها نجاتت بدهد، که او بر آنچه بخواهد، تواناست؛ «فعّالٌ لِما یُرید».[4]

گفتم که خدا با توT درهایی بر من گشود و آیه‌هایی نشانم داد. بگذار آنچه تو شاهدش نبوده‌ای، برایت بازگو کنم و از ریشه‌هایت برای تو حکایت بیاورم که متوجه بشوی با این‌همه نعمت و امکان، از تو چه توقعی است و با این همه ریشه و زمینه، از تو چه بار و بهره‌ای می‌خواهند.

من هنوز مدرسه می‌رفتم که پدرم، عباس صفایی در آخرین سفری که به عتبات داشت، نام تو را برای من سوغات آورد. من هنوز ازدواج نکرده و دوازده ساله بودم. می‌گفت: «فرزند اول على، محمد نام دارد.» چون در خواب دیده بود در نوشته‌ای و پیامی که آورده بودند، آمده بود که از شیخ محمد علی به «معتبر» تعبیر می‌شود و از تو به «علامه» و از علی به‌خاطر فرزندی که خدا به او عنایت می‌کند، به «ابومحمد» تعبیر می‌شود.

پدرم معتقد بود که فرزند اول من، محمد است و بر این نکته پافشاری می‌کرد و به مادرت که علایم فرزند دختر را داشت، تاکید می‌کرد. تا این‌که تو به دنیا آمدی، هنگامی‌که من نوزده ساله بودم. و با تولد تو، زندگی آرام و ساده من، دستخوش بلاها و شورها و لطف‌هایی شد که تا امروز هم ادامه دارد. هر روز، به شکلی جلوه کرده است. من خدا را بر تمام لطف‌ و عنایت‌هایش در هر شکلی که هست، سپاس‌گزارم: «وَ لَهُ الْحَمدُ عَلى ما أَنْعَمَ».

می‌خواهی برایت از خانواده بگویم؛ این خانواده پر عرض و طول نیست. پدر من که پدربزرگ تو باشد، فرزند شیخ محمد‌علی است که او فرزند کشاورزی در قم به نام ملا‌جعفر بوده است. شیخ محمد‌علی از شاگردان خوب «صاحب کفایه» است و حاشیه‌ای بر کفایه دارد و او داماد «ملا محمد زمان مازندرانی» است که صاحب کرامات و مقاماتی بوده است.

و مادر من، که مادربزرگ تو باشد، ذکری - زهرا - نام داشت و روستازاده‌ای بود از هشت فرسخی قم، به‌نام وشنوه. از پدر صالح و جوانمرگ و پر فرزندی بود که بیش از دوازده تا داشت و تنها ذکری و مصیب و نصرت پس از او ماندند و در سال قحطی به‌خاطر چپاول نایب حسین و فرهاد، که گندم‌ها و ذخیره‌های آنها را از قید و از دولاب درآوردند، مجبور شدند به فروش باغ‌ها و زمین‌ها به ارباب محمد، در برابر چند من گندم و مقداری آرد. عاقبت هم مصیب به نوکری و چوپانی. این مادر که او را دیده بودی، با دو فرزند دخترش به کلفتی رسیدند و آخرسر، در منزل عمه خانم ـ خانم آقای رضوی ـ که آن‌وقت زن ارباب داوری بود، به ازدواج با پدرم که زن اولش صدیقه‌خانم پس از زایمان مرده بود و خواهر کوچک او طاهره خانم برایش کارگشا نبود، راضی شد. زن سوم پدرم شد که یکی از زن‌هایش هنگامی که او در سفر حج و کربلا بود، مرده بود.

مدت‌ها درگیری بود و پدرم نمی‌خواست از مادرم صاحب فرزندی بشود تا این‌که با آمدن فاطمه خانم که دخترخاله طاهره خانم بود، طاهره خانم طلاق گرفت و پدرم با دو عیال باقی مانده، زندگی سالم و مهربان‌شان شروع شد و از مادرم، سه فرزند برایش ماند و علی‌اصغر، که از او خاطره‌های محدودی دارم و بعد از من و بزرگ‌تر از عمویت حسین بود، در چند ماهگی مرد.

امروز تو عموها و عمه‌هایی داری که از سه مادر هستند؛ جعفر، حمیده، خدیجه و محمد از صدیقه‌خانم؛ و حسین و فاطمه از مادر من و علی‌رضا و طاهره و زهرا و حسن از فاطمه خانم که همه آنها به‌خاطر مدیریت پدر و فقر دنیا، با هم مهربان و نزدیک هستند، مگر آن‌که هدف و راه‌شان، از یک‌دیگر دور کرده باشد.

مادر تو، دخترخاله فاطمه خانم است و از فامیل پدری من؛ که تو شاهد خوبی‌ها و محبت‌ها و دلسوزی‌هایش هستی و پختگی‌ها و ضعف‌هایش را می‌بینی. خدا او را پاداش خیر دهد که برای من انس و محبت و برای شما دلسوزی و کفایت زیادی دارد. او گرچه جز مختصر سواد و مدرکی ندارد، ولی باهوش و مغرور و باعرضه و کفایت است؛ در بچه‌داری و خانه‌داری و شوهرداری، نمونه زن مهربان مشرق‌زمینی است و مزاحم فکر و کار و راه من نبوده، بل کمک هم بوده و دل‌سوزی‌ها و قناعت و سِرداری‌اش مرا از گرفتاری‌های زیادی رها کرده. خداوند به او نور و توجهی عنایت کند تا از کارهایش بهره‌مند شود و فقط به زندگی و خانه‌اش محدود نباشد و از دنیا، برای آخرتش توشه بردارد؛ که بارها به او گفته‌ام اگر تو به اندازه‌ای که به اتاق‌ها و دستشویی‌ها می‌رسی، به خودت و دلت سر می‌کشیدی، دل تو و سینه تو، طور سینا بود!

حالا ساعت؛ یازده و بیست دقیقه است و تو خوابیده‌ای. امیدوارم چشم بیدار خدا و دست مهربان او، تو را برای کارهای بزرگ و مسئولیت‌های سنگین آماده کند و تو را نور چشم اولیایش قرار دهد تا از کسانی باشی که او به تو مباهات کند و در ملأ اعلی، از تو به نیکی نام ببرد و میان ملائکه، ذکر تو جاری شود که مجلس‌های دنیا کوچک است و برازنده نیست و جمع انسان‌ها و ذکر آنها کافی نیست.

این مختصر، شرح ایل و تبار تو بود که تو شاهدش نبودی. امیدوارم تو فرزند همت خود باشی که به پدرانت نیاز نباشد و فرزندانت به تو افتخار کنند؛ که حکیم سقراط در جواب شماتت دشمن که او را به پدرش سرزنش کرده بود، گفت: «تو به پدرانت افتخار می‌کنی؛ اما فرزندانم به من افتخار خواهند کرد. تو پایان افتخارات گذشته‌ای و من آغازِ فردا...»

محمد جان! تو امسال ۲۴رمضان اوایل آفتاب، به بلوغ سنی خودت میرسی.

تو در زمانی هستی که هنوز تا بلوغ انسان کامل و طلوع عدل، فاصله دارد و در زمینی هستی که به‌خاطر اسلام؛ اسلامی که شروع انفجار است و طلوع نور، می‌خواهند گرفتار و محدودش کنند. غافل از این‌که آنچه چراغ‌ها را مطرح می‌کند، خود تاریکی است. در بطن تاریکی، چراغ‌ها بارور می‌شوند. همین بشارت برای تو بس، که از ظلمات نترسی که هدایت خدا در متن گمراهی، جلوه‌ها دارد؛ «و ان کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ».[5]

در این بشارت سرّ بزرگی است که می‌تواند غربت و تنهایی تو را اگر خدا در دلت مشعلی روشن کند و در سینه‌ات نوری برافروزد، به انس و تولید بیشتر منتهی سازد تا پس از تولدت، عقیم نمانی.

تو یک بار از مادر متولد شدی و این بار باید از خودت بیرون بیایی، از نفس، غریزه‌ها، از عادت‌ها متولد شوی؛ که عیسی می‌گفت: «لا یلج فِی الْمَلکوت من لا یولَدُ مرَّتین» کسی که دو بار متولد نشود، به ملکوت خدا راهی ندارد. پس از این تولد، باید تولید کنی و زاد و ولد کنی که تنها نمانی و در تنهایی هم مأنوس باشی.

پسرم! خدا را شاکر باش که رهبر امروز کشور تو، از این انس برخوردار است و از این اَمن، سرشار. این است که برای مبارزه با همه کسانی‌که آتش می‌کارند، ایستاده و نه بر شرق و نه بر غرب و نه بر جهان سوم و حتی نه بر ملیت ایرانی، که بر ایمان مردم و آن هم نه ایمان غرور، که بر ایمان به خدای واحد قهّار متکی است. همین است که بدون شوخی، با درک تنهایی، باید بارور شد و زایید و در متن تاریکی، باید ایستاد و نور پاشید که آن درک، زاینده است و این تاریکی، خواستار نور. از این دو نکته گذشته، مطمئن باش که برای دشمن منحرف، هیچ‌چیز خطرناک‌تر از انحرافش نیست. ماشینی که از مسیر منحرف شده، اگر تو بخواهی بیشتر از انحراف، مجازاتش کنی، نخواهی توانست که امام صادق‌علیه‌السلام می‌فرماید: «تو برای بدکار، بیش از کارش، عملی نخواهی داشت.»

پسرم محمد! تو در این زمانه و در این سرزمین؛ این زمانه تاریک و این زمین شلوغ، اگر بخواهی کف حادثه‌ها نشوی و حادثه‌ساز باشی، باید بیّنات، کتاب و میزان را داشته باشی و با این سه وسیله، در تمام جریان‌های فکری و سیاسی و اجتماعی، در برابر فریب‌ها و شیطان‌ها، قائم و برپا باشی آن هم قائم به قسط و روی ساقه‌ها و ریشه‌های محکم که در آیه «محمدٌ رَسُولُ الله...»[6] و آیه «َلَقَد أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَینات»[7]، به آن اشاره رفته است.

بیّنات؛ یعنی آنچه خودش روشن است و روشن‌کننده دیگری هم هست. بیّنات، هدایتی است که وضع تو و جهان را، رابطه تو و جهان را، و مقصد تو و جهان را روشن می‌کند.

کتاب؛ یعنی دستورها، نوشته‌ها، فریضه‌ها و آداب و احکام، در این حرکت و در این رابطه‌ها.

میزان؛ یعنی معیاری که در انتخاب مقصد و انتخاب مکتب و در انتخاب عمل، تو را راهنما باشد و در هنگام تزاحم و درگیری، تکالیف و فرایض و وضع تو را مشخص کند.

کسی که این سه اصل را داشته باشد، گرفتار برخوردهای سازمانی و حزبی، یا مرشد و مراد نمی‌شود؛ حتی با بصیرت دیگران، خودش را کور نمی‌کند که انسان از کارش، به اندازه بصیرتش بهره می‌برد.

این نکته بسیار مهم است. اگر امروز هم برایت روشن نشد، سعی کن بعد آن را خوب بفهمی تا از رنج‌های بسیار نجات یابی؛ که در این زمانه تاریک و در این زمین شلوغ، آنها که این سه اصل را نفهمیدند، اگر به لُبِّلباب هم روی بیاورند، قشری هستند. اینها، خود را تسلیم بصیرت کسانی کردند که اگر معصوم می‌بودند، باز به این‌گونه رابطه راضی نمی‌شدند و بیّنات و کتاب و میزان را کنار نمی‌گذاشتند. اینها برای راحتی انتخاب و سرعت عمل به بهانه نجات از هلاکت، از چشم خود دست کشیدند و از بصیرت چشم پوشیدند. در حالی‌که دید و فهم مراد، سازمان یا حزب، نمی‌تواند جایگزین دید و بصیرت و فهم من باشد.

این درست است که با این تسلیم و بیعت و واگذاری، کارها سامان می‌یابد و تو راحت می‌شوی، ولی سرعت و سامان کار، با صحت و رفعت انسان، نباید جای عوض کنند.

هر گروهی؛ چه سیاسی، چه ولایتی و چه عرفانی، باید گذشته از مبانی و اهداف، از این روش بیناتی برخوردار باشد. این اصول در تشکّل و سازمان‌دهی، وضع جدیدی را باعث می‌شود و ظرفیت و حلم را در رهبری ضروری می‌کند. تو شاید متوجه نبودی، ولی ما شاهد بودیم که رفسنجانیِ زیرک و بهشتیِ مدیر با تمام سازمان گسترده و تشکّل حزبی در برخورد با شیطنت‌های چند‌رنگ گروه‌ها و بازی‌های بنی‌صدر چگونه به انزوا کشیده شدند تا این‌که ظرفیت و حلم امام همراه آن روش به کمک آنها آمد و حساب‌ها را به‌هم زد. ظرفیت و حلم، عنصری است که در مباحث مدیریت و تشکّل جدید باید مطرح شود. همان‌طور که روش بیّنات، کتاب و میزان باید در مباحث تشکّل و سازمان‌دهی جایگاه خود را به دست بیاورد. وگرنه بازی‌ها و فریب‌ها همیشه گمراه‌کننده هستند.

بگذار این نکته را هم بگویم، در برابر هجوم تبلیغات، تو همیشه حساب سازمان و حساب شخص و حساب عمل را از یکدیگر جدا کن؛ که این سه، هریک معیار نقد جدا و روش نقد مجزا دارند. سازمان با اهداف و مبانی، با مرام‌نامه‌اش؛ و شخص با نیت و انگیزه‌اش؛ و عمل با سنت‌ها و حدود محاسبه می‌شوند. ممکن است مرام‌نامه یک حزب خوب باشد، ولی شخص فاسد باشد. ممکن است یک شخص خوب باشد، ولی سازمان و حزبش، بی‌اساس و همین‌طور ممکن است نیت شخص خوب باشد ولی عملش باطل. یا عمل درست باشد و نیتش فاسد. این‌طور نیست که خوبی و بدی عمل، دلیل خوبی و بدی شخص، یا حزب و سازمانی باشد.

شاید سیدجمال و مصدق را بعدها بشناسی. ولی خوبی احتمالی و حتمی اینها، دلیل خوبی کارشان نیست؛ چون کسی‌که یار ندارد، نمی‌تواند توپ را پاس بدهد که از دست داده است. و نمی‌تواند نگه دارد، که محاصره شده و این ضعف در عمل را، نمی‌شود با خوبی نیت و یا بزرگی حرف‌ها پوشاند. تو کنار آگاهی سیاسی و اطلاعات بیشتر، اگر با این روش و با معیاری که به آن اشاره شد، توجه کنی و برخورد کنی، تسلط بیشتر و برخورد سالم‌تری خواهی داشت.

خداوند تو را روشن و استوار سازد و از ضعف‌ها و ترس‌ها نجات بدهد تا ثابت قدم بمانی که بلیت ورودی راه خدا، ثبات است. «إِنَّهُ سَمِیعٌ مَجِیبٌ، إِنَّهُ وَلی حَمید».

پسرم محمد! این روش را سرسری نگیر، که رسولان خدا همراه این سه اصل آمدند تا انسان خود برپا بایستد و بر قسط قائم باشد و حدید را و آهن را به دست بگیرد؛ «لقد ارسلنا رُسُلَنا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُم الکتاب و المیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقَسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الحَدید».

پسرم محمد! با اختصار به این سه اصل؛ که سه اصل استقلال و آزادی انسان است، می‌پردازم و اگر برای تو مبهم و نامفهوم ماند، با کمک دوستان پرحوصله و مهربان، به بحث و بررسی آن بپرداز و از کسانی مثل آقای... کمک بگیر و همیشه در برابر مطالب، دقت و وسواس داشته باش که سربسته و دربسته تسلیم نشوی. دقت و مراقبت در برداشت، به مراقبت و پاسداری از برداشت‌ها منتهی می‌شود؛ وگرنه بادآورده را، باد خواهد برد.

 

 

[1] سوره قیامت آیه 22 و 23.

[2] سوره فرقان آیه 74.

[3] سوره طلاق آیه 9.

[4] سوره بروج آیه 16.

[5] سوره آل‌عمران آیه 164.

[6]  سوره فتح آیه 29.

[7] سوره حدید آیه 25.