مادرانه
مروری کوتاه بر شیوه برنامهریزی برای آموزش و پرورش نسل جدید
چه کسانی متولی تربیت بچهها هستند؟
یکی از مهمترین دغدغههای مادران در دوران کودکی فرزندانشان این است که از چه سنی و چهطور به آنها قرآن آموزش دهند. در کدام دوره و کلاس ثبت نام کنند؟ روخوانی مهمتر است یا حفظ؟ یا مفاهیم قرآن برای بچه مفیدتر است؟ مهندس آرزو محسنزاده، پاسخهای خوبی برای این سوالها دارد. خودش مربی قرآن کودکان زیر هفت سال است و دو فرزند دارد. او برای بچهها هم مادر است و هم مربی. البته گلایههایی از سیستم آموزش قرآن در کشور دارد که بسیار قابلتامل است.
تجربههای عجیبی در مدرسههای تهران داشتم. متاسفانه بعضی از مدرسهها، با عنوان «تربیت دینی» و «مدرسه اسلامی» کاسبی میکنند و در این راستا قدم برنمیدارند. هیچوقت معلم رسمی آموزش و پرورش نبودم، ولی به عشق بچهها شغل اصلیام را کنار گذاشتم و مربی قرآن شدم، البته کارهایی میکنم که وظیفه معلم پرورشی و روانشناس کودک است. این خلأ در مدرسه و سیستم آموزشی کشور وجود دارد. حتی در مدرسههای غیرانتفاعی، دوره ACDL کامپیوتر هم درس دادم. در سرایمحله هم تدریس کردم. ولی درباره آموزشهای قرآنی، فضا طوری شده که من بهتنهایی از پس کار برنمیآیم. شاید چند نفر جذب شوند، ولی متاسفانه فضای حاکم بر مدرسه غیرانتفاعی، آموزههای قرآنی را نمیطلبد. در مدرسههای غیرانتفاعی به بچهها سخت میگرفتم که نکات بیشتری یاد بگیرند، ولی از طرف مدرسه بازخواست میشدم که قرآن یا درسهای فوقبرنامه را باید به همه 20 بدهید. یادم میآید در دوران راهنمایی و دبیرستان خودم، معلم پرورشی خوبی داشتیم که به ما یاد میداد کنار دفترمان را تزیین کنیم یا در فعالیتهای قرآنی شرکت کنیم. برای مدیر مدرسه هم خیلی مهم بود. مدیر یک روز در هفته بیخبر میآمد سر صف و برنامه صبحگاه را میدید، چه کسی میخواهد قرآن میخواند؟ گروه سرود چهطور اجرا میکند و... برای مدیر مهم بود که برنامه پرورشی کلاس به کلاس، چرخشی باشد و خوب اجرا شود.
در مدرسهها چه خبر است؟
مدتی قبل فکر کردم بچهها را با سرود و آهنگ جذب کنم. یک اسپیکر خوب خریدم که در مدرسه آهنگ باکیفیت پخش کنم و بچهها برای شرکت در گروه سرود، انگیزه داشته باشند. موفق هم شدم، ولی مادرها مخالف بودند و مدیر مدرسه حتی یکبار هم تشکر نکرد! برعکس، مدام به ما تذکر میداد صدا بیرون نرود، همسایهها اذیت نشوند، ولی خودشان همه کار میکردند. کار من چون مذهبی بود، بهجای تشویق، توبیخ داشت! خیلی ناراحتکننده بود که خانم مدیر چادری بود و برادرش هم روحانی! انتظار بیشتری از این قشر میرود.
هیچوقت بابت آموزش، دستمزد نگرفتم. همیشه از مسجد خیّر پیدا میکردم که برای بچههای مدرسه جایزه بخرم. سال گذشته که اوضاع کشور کمی نابهسامان بود، به مناسبت 13 آبان سرودی آماده کردم و بچهها هم عضو گروه سرود شدند، ولی مادرها همه مخالف بودند. بعد، برای نیمهشعبان سرودی آماده کردیم. بچهها خوششان آمده بود و مایل بودند سرود بخوانند. مادرها علنی به من گفتند: محسنزاده! از خودت، تفکر و کارهایت خوشمان نمیآید، ولی چه کنیم که بچهها عاشق تو شدند. میگفتم الحمدلله! مهم، بچه است.
هیچیک از ما کامل نیستیم، همه اشکال داریم. باید مواظب حرفهایمان باشیم. متاسفانه اولیای مدرسه حمایت که نمیکنند، کنایه هم میزنند. میدانم تعداد معلمهای پرورشی بسیار کم است و مسئولیتهای زیادی دارند، ولی وقتی یک نیروی با انگیزه و بدون زحمت و هزینه مشتاق همکاری است، نباید با او اینطور رفتار کنند.
از وقتی که پسرم رفت مدرسه، همراهش بودم. با اینکه پسر بود، میرفتم مدرسه و در گروه سرود و تواشیح با بچههای دبستان و راهنمایی کار میکردم، اما در دوره دبیرستان نمیتوانستم کار کنم، چون کار با پسرهای دبیرستانی مناسب آقایان است. همهجا میگفتم مربی قرآن و سرود هستم و برای رضا خدا کار میکنم، اولیای مدرسه دولتی یا اسلامی اجازه میدادند و دوست داشتند، حداقل برای ارایه گزارش خوب بود! سال گذشته بهعنوان یکی از اعضای انجمن اولیا و مربیان، وارد مدرسه دخترم شدم که بتوانم بیشتر کار کنم. در مسجد بچههای شبیه خودمان را جذب میکردم که کم و بیش از خانوادههای مذهبی بودند، باید میرفتم مدرسه که آنجا بتوانم عدهای را برای مسجد جذب کنم. خداراشکر خوب بود، توانستم کارهایی انجام بدهم، ولی بازخورد مثبتی نگرفتم و موجب افسردگی شد. مدیر مدرسه تشکر که نمیکرد، حتی نمیگفت این کارها خوب است و ادامه بده. واقعا جای تاسف دارد که تربیت بچهها در مدرسه برای کسی مهم نیست. حتی پدر و مادرها هم فقط آموزش برایشان مهم است، نه اخلاق و تربیت!
بچهها من را دوست دارند و بهسرعت جذب میشوند. در مدرسه که باهم آَشنا میشویم، به مسجد میآیند و جذب محیط مذهبی میشوند. شبهای ماه محرم و رمضان، حداقل 60 نفر از بچهها میآمدند مسجد و دنبال من بودند و میگفتند «خانم شما مربی ما در مدرسه بودید، آمدیم اینجا که شما را پیدا کنیم.» خوشحال میشدم و خدا را شکر میکردم. به همه میگفتم تابستان بیایید مسجد، که برنامههای زیادی برایتان دارم.
به بچهها انگیزه بدهیم برای کارهای قرآنی
روشهای دوستان آموزش و پرورش واقعا بد است. اما معلمهای با انگیزه مثل من کم نیستند. از آدمهای مثبتی که در زندگی دیدم، انرژی گرفتم. سعی میکنم خودم هم برای دیگران کارساز باشم. برای درست کردن اوضاع، شاید دستم به جایی نرسد، ولی میتوانم روی بچهها تاثیر بگذارم و به آنها انگیزه بدهم. هر روز که از خواب بیدار میشوم، فکر میکنم الحمدلله امروز هم بچهای با حضور من چیزهایی یاد میگیرد و خانوادهاش خوشحال و راضیاند که او را به مسجد آوردهاند و... همینها برای من بس است. اگر همین روحیه را در زندگی خودم تعمیم بدهم و آدمهایی مثل خودم پرورش بدهم، برای دنیا و آخرتم کافی است. مدتها جلسه میگذارند که در فلان سازمان برسند به اینکه چهطور به بچهها قرآن آموزش دهند و مفاهیم قرآنی را در تربیت به کار بگیرند. خب همین حالا هم ما با تجربه سالها کار با بچهها میدانیم باید چه کار کنیم. هیچکس در آموزش و پرورش نیست که بخواهد از تجربههای موفق ما استفاده کند. گاهی تعجب میکنم چهطور بعضیها معلم شدند؟ اینقدر تاکید میکنند روی گزینش، چهطور عدهای در گزینش پذیرفته شدند! و امروز به جایی رسیدند که حتی دین را هم قبول ندارند؛ نظام و دولت که بماند! اینها چهطور معلم شدند؟ معلمهایی داریم که نماز نمیخوانند! به بچه کلاس سوم و چهارم اجازه نمیدهد سر ساعت نماز بخواند، میگوید وقت کلاس من نباید برای این کارها بگذرد. بچه نماز را در مدرسه یاد نگیرد، کجا یاد بگیرد؟ بنابراین مجبور میشویم فرزندمان را بفرستیم مدرسه مذهبی غیرانتقاعی. متاسفانه در مدرسههای دولتی، نکات اسلامی رعایت نمیشود.
ما خجالت میکشیم، 45 سال بعد از انقلاب؛ مدرسه اسلامی در حکومت اسلامی یعنی چه؟ ما تنها حکومت اسلامی جهان را داریم و مذهب رسمیمان شیعه است. اسلام ما شاخهشاخه شده، هرکس هرطور دلش میخواهد دین را معنا میکند.
پسرم چند سال کلاس قرآن میرفت، ناگهان استادش برای تبلیغ رفت کشور دیگری. خب برای چه این استاد را میفرستید؟ که برای اسلام و قرآن تبلیغ کند؟ همینجا داشت کارش را میکرد، چرا فرستادید کشور دیگر؟ شاگردانش همه پراکنده شدند. این آقای مربی، نابغه قرآنی بود، میخواستم تا سطوح بالا پسرم شاگرد ایشان باشد و هزینهاش را هم میدادم، ولی ایشان یکدفعه بهراحتی همهچیز را رها کرد و رفت. ما به جای تبلیغ برای کشورهای دیگر جهان، اول باید برای بچههای خودمان برنامهریزی کنیم. نکند بچهها از دستمان خارج شوند! تبلیغ در خارج خوب است، ولی آیا برای تربیت بچههای ایرانی هم همینقدر ارزش قائلیم؟
این آقا میتواند برود خارج و برگردد، بچهها ببینند فقط بهواسطه فوتبال نمیشود خارج رفت. استاد قرآن هم میتواند بهعنوان مبلّغ برود؛ هم دنیا را میبیند، هم کار خیر انجام میدهد. البته مثل فوتبالیست درآمد ندارد. استادها باید برای بچهها دل بسوزانند، رها نکنند. هرجایی میخواهند بروند و برگردند. باید بچهها ببینند کسیکه حافظ یا قاری قرآن میشود، به کجا میرسد. در کشورهای دیگر چقدر تحویل گرفته میشود و چه امتیازهایی در زندگی دارد. متاسفانه ما این نابغههای قرآنی را نمیبینیم. بهزحمت برای پسرم استاد پیدا کردم، مدت کوتاهی تدریس کرد، بعد شد سخنگوی شهرداری یا اداره تبلیغات و شورای فرهنگی، پست دولتی گرفت و رفت. خب چه کسی باید بچه را پرورش بدهد؟ برای روحانی مسجد هم همین اتفاق افتاد، بچهها با او انس گرفته بودند، یکدفعه پست و مقام گرفت و رفت. باز این بچهها رها شدند.
انگار تربیت نسل بعدی برای کسی موضوعیت ندارد. وقتی آموزش، شغل درجه چندم محسوب میشود، هر پستی پیشنهاد کنند، افراد میروند. اما خداراشکر هنوز افرادی مثل آقای پناهیان و خواهرشان را داریم که مجتمع آموزشی دارند و در این زمینه کار میکنند. ولی اینها کماند. باید در هر محلهای چنین مجتمعهای آموزشی باشد.
آموزش مهمتر است یا؟
افراد کمی هستند که فوت و فن آموزش را بلدند، کارهای دیگر را صدها نفر میتوانند انجام دهند. وقتی از طرف دولت برنامهریزی منسجمی وجود ندارد، چهطور میگویند «چرا بچههای ما اینجوری شدند؟ چرا کشور به این سو میرود؟» حتی به اندازه 30 سال قبل، برنامهریزی برای پرورش و تربیت وجود ندارد. این، خیلی ناراحتکننده است. در زمینه فرامرزی خوب کار کردیم، ولی بچههای خودمان را رها کردیم.
بهعنوان یک معلم قرآن، برای بچههای کلاسم به تمام معنا تلاش میکنم. به کودکان زیر 7 سال، آموزش میدهم. 25 سوره را طبق برنامهریزی من بهراحتی حفظ میکنند. خب بعد از من چه؟ نمیتوانم همه ردهها را با بچهها بالا بروم. در پایان دوره، خانوادهها میپرسند بچه من عالی بوده، شوق و ذوق داریم در این زمینه پیشرفت کند، حالا کجا ببریم؟ نمیدانم چه جوابی بدم. استادی سراغ ندارم.
قبلا سرایمحله را پیشنهاد میکردم که در این زمینه فعال بود. در دوران آقای قالیباف خیلی خوب بود. سرایمحلهها کارایی مثبتی داشتند، بعد که اصلاحطلبها آمدند، این کارها فراموش شد. میگفتند: «شما با این چادر چاقچور چهطور میخواهید بچهها را جذب کنید؟» محیط جوری شد که اصلا دوست نداشتم در سرایمحله پا بگذارم و کارم بهطور کامل بردم مسجد. در دوره جدید که آقای زاکانی آمد دوباره خواستند با مساجد همکاری کنند. مسئول سرایمحله میگفت «چرا کارتان را رها کردید؟ باید ادامه میدادید.» وقتی محیط سالم نیست، نمیتوانم ادامه بدهم. زمانیکه در وزارت دفاع کار میکردم، همهچیز از نظر مذهبی با مذاق من سازگار بود، ولی بعدش خانهنشین شدم. سال 1386 در شرکت خصوصی کار میکردم که جایی برای نماز خواندن نداشت، باید میرفتم مسجد سر کوچه، تازه اگر اجازه میدادند. گاهی فکر میکنم چهطور بیدینی در کشور ما شکل گرفت، از همین جزییات شروع شد؛ مثل قورباغه آبپز. آنزمان کسی متوجه نمیشد دارد کمکم عوض میشود و ارزشهای دینی برایش کمرنگ میشود. خیلی ناراحتکننده است. آقایان، منشیهایی داشتند که خیلی راحت باهم حرف میزدند و توجهی به حرمت در روابط نداشتند. منشیها همهکاره آن مدیر بودند. آنزمان هم اعتراض میکردم، ولی فایدهای نداشت. این تفکر متاسفانه در مملکت اسلامی جا افتاد.
نهادهای فرهنگی، هماهنگ نیستند
امروز نهادهای مختلفی کار فرهنگی میکنند. هرکس به نظر خودش کار خوب و درست انجام میدهد، ولی باهم هماهنگ نیستند، همکاری نمیکنند، همفکر نیستند و موازیکاری میکنند. هریک برای خودش جدا بودجه خرج میکند، باهم یکی نمیشوند که بگویند هدف مشترکی داریم. و از همه بدتر برنامهریزی دقیقی ندارند، نمیدانند میخواهند چه کار کنند. من بهعنوان یک معلم قرآن هدفم این است بچهها در این حد قرآن یاد بگیرند و حفظ شوند و مفاهیمش را درک کنند. بیش از این هم نمیخواهم. من برای خودم برنامهریزی دارم و سطح بچه را تشخیص میدهم. شما با اینهمه نهادهای عریض و طویل و بودجههای سنگین و اینهمه مشاور، تشخیص نمیدهید باید همه باهم کار کنیم؟ چرا همدیگر را قبول ندارید؟ فقط میخواهند گزارش کار بدهند و بگویند تعداد نفرات برنامه ما بیشتر بوده. خیلی بد و ناراحتکننده است، ولی باز هم خدا را شکر که بهخاطر امام زمانعجل الله تعالی فرجه الشریف دل خیلیها برای دین میتپد و نا امید نمیشوند.