پرونده ویژه
قطرههای باران غیرت شاعران ایرانی برای محکوم کردن ظلم صهیونیستی
پیداست فروپاشی موساد به زودی
غیرت شاعران ایرانی به جوش آمد و برای مظلومیت مردم فلسطین سُرودند. دورهمی شاعران، همیشه با لطافت و آرامش همراه است، اما این بار شاعران عصبانی و غمگین بودند از کشتار غیرنظامیان فلسطینی. شاعران ایرانی هم سرودند و هم بیانیه صادر کردند که در ادامه میخوانید:
دو عامل مهم، تعیینکننده آینده است: اول و مهمتر، تداوم مقاومت در داخل سرزمینهای فلسطین و تقویت خط جهاد و شهادت. دوم؛ حمایت جهانی دولتها و ملتهای مسلمان در سراسر جهان از مجاهدان فلسطینی. همه دولتمردان، روشنفکران، عالمان دینی، احزاب و گروهها، جوانان غیور و دیگر قشرها باید جایگاه خود در این حرکت سراسری را بیابیم و نقش ایفا کنیم. این، کید دشمن را باطل میکند و برای این وعده الهی: «اَم یُریدونَ کَیدًا فَالَّذینَ کَفَروا هُمُ المَکیدون، مصداقی آخرالزّمانی به وجود میآورد؛ وَ اللهُ غالِب عَلیًّ اَمرِه؛ وَلّْکِنَّ اَکثَرَ النّاسِ لایَعلَمونَ.
«غزه میخندد»
علیرضا قزوه
جنازهها مصراعهای شعرند
غروب، پرتقال خونی له شده است
و هزار ترکش
بر گیجگاه ماه نشسته است
صبح، اسب سپید بیسواری است
گلابگیران خون است
و سرهای بریده
یکییکی به شیشههای گلاب تبدیل میشوند
به دار کشیدهاند ناقوسها را
ستارگان کوچک
دنبال مادرانشان میگردند
در چشمهای ساکت طفلان غزه
چقدر باران و شعر تهنشین شده است
و این، جنازه دختری به نام اسماست
نامش را هفت بار بر بدنش نقاشی کرده است
بدون آنکه دنیا بداند
اسماء، اسماءالحسنی است
و کودکان غزه
شاعران فردایند
تمامشان از معراج آمده بودند
و صداشان در زیر خاک
تا هنوز
سمفونی بلند بیداری است
آنها نمردهاند
تنها خودشان را به خواب زدهاند
شاید دارند قایمباشکبازی میکنند و
سرود دستهجمعی میخوانند
اگرچه غیر سلیمان و باد و شاعران
کسی صداشان را نمیشنود
اینجا گلها به سن تکلیف نرسیده
پرپر میشوند
اینجا به دور ماه سیم خاردار کشیدهاند
اینجا به دور صداها سیم خاردار کشیدهاند
کلید شهری را به دریا انداختهاند
در بندری بیکشتی
با کشتیهایی از اشک ستارگان
و زخمها فانوسهای دریاییاند
سحرگاهان ماه
چون جنازهای باد کرده
نگاه میکند به شب غزه
به بیمارستان المعمدانی
در زیر خاک چقدر چراغ قوه چشمان کودکان
روشن خاموش میشود
و غزه
سر بریده کودکان است
افتاده در کنار آیینهای شکسته
و پرزیدنتی
سیگار صبحگاهیاش را
در چشم کودکان غزه خاموش میکند
خروسها دیگر نمیخوانند
پدر دنبال دستگیره در میگردد
درهای در به در
خم شدهاند در درگاهی
بخواب کودک من!
کودک نمیخوابد
به جای گریه حتی قهقهه میزند
ستارههای شامگاهی از فراز کوه برآمدهاند
و قبه الصخره قهقهه طفلان است
نگاه کن!
غزه دوباره کمی لاغرتر شده است
اما با صورت استخوانیاش میخندد
شبی گذشت که محشر بود در زیر خاک و خاکستر
شبی گذشت و غزه کوتاه نیامد
و شیشههای شکسته میخندند
خروسها میخندند
بارانها میخندند
حتی جنازهها و آوارها با هم قهقهه میزنند
چشمها را ببندید
در غزه شب میشود
جاسوسان و غاصبان و مافیا بیدار میشوند
امشب دوباره به کدام زخم
شلیک میکنند؟
این مردمِ نوح باورِ صبور
احمد بابایی
چقدر خاطره از گرگ و میش باید خواند
چقدر مرثیه در سوگ خویش باید خواند
چگونه شرح کنم بیقراری خود را
شهادت است گواه این همه تشهد را
چقدر نکبت تلمود را نگاه کنیم
چقدر مویه به اطفال بیپناه کنیم
چقدر با دل خون آرزوی صبر کنیم
برای کودک لبتشنه فکر قبر کنیم
چه داغها که دمیده درون پیله ما
بگو که خواب حرام است بر قبیله ما
بگو که قبله جان در جنون گذشتن ماست
طواف از دل دریای خون گذشتن ماست
حوالی گله ماندن قرار طوفان نیست
نه! زنجموره بیهوده کار طوفان نیست
نه! من قبول ندارم شکست غیرت را
مگر شکسته دلی ذوالفقار طوفان نیست
مگر ندیدهای از کوه کاه میسازد
ندیدهای که به جز آه، بار طوفان نیست
ببین که آینه بین غبار میرقصد
کدام رقص که آیینهدار طوفان نیست
به عنکبوت بگو تار دیگری بتند
که کار سست عناصر مهار طوفان نیست
به گوشه گوشه هفت آسمان به ابر قسم
که نیست صاعقهای که کنار طوفان نیست
چه جنگلی است جهان، باردار شعله و آه
چه جنگلی است که چشم انتظار طوفان نیست
تنور لاف زنان چشمه چشمه، تر بشود
در آن کویر که گویا دیار طوفان نیست
درست ساعت قهر خدا شبی که ز خشم
نمانده خشک و تری که دچار طوفان نیست
شبی که مست به ریل عذاب خفته زمین
شبی که در جریان جز قطار طوفان نیست
کسی به غیر همین نوح باوران صبور
به وقت حادثه کشتی سوار طوفان نیست
قسم به نوح و به روح تمام طوفانها
قسم به خاک و به خون دل مسلمانها
به جاه نصر که فتح الفتوح خواهد شد
نماز قافله قربان نوح خواهد شد
شکاف کعبه شکوفاتر از طواف شود
و ذوالفقار خدا وارد مصاف شود
چه بیم سنگ که آیینه بیمه خواهد شد
دوباره یل یل خیبر دو نیمه خواهد شد
چه باک که فتنه غربال میکند شب را
و پاک میکند از قدس نسل مرحب را
بگو که نافله زخمهاست حیرت ما
و خطبههای بتول است راز غیرت ما
هنوز در دل ما شعله نخستین هست
هنوز پشت دعامان صدای آمین هست
در این کرانه به موج بلا بلی گفتیم
به هر نفس که کشیدیم یاعلی گفتیم
هنوز سایه این عشق بر سر ماهاست
هنوز حضرت صدیقه مادر ماهاست
قسم قسم به هیاهوی در سکوت قسم
رجز رجز به شب و هق هق قنوت قسم
جنون جنون به همین عقل مسلکی سوگند
نفس نفس به گروهان موشکی سوگند
ببین که صاعقه طوفان به دوش میآید
صدای خس خس خیبر به گوش میآید
قسم به دل دل انگشتها که بر ماشهست
تلاش خصم تکاپوی آخر لاشهست
خدا به خط مقدم اراده فرمودهست
قسم به عصر، تلاش یهود بیهودهست
خبر رسیده که فصل بهار نزدیک است
بهار وعده پروردگار نزدیک است
گله دیگر جای امنی نیست
ناصر فیض
وا کند هرکس به هر علت دهان را بیشتر
از دهانش میدهد بیرون زبان را بیشتر
من خودم پیرم درآمد تا دهانم باز ماند
بعد ما این کار میزیبد جوان را بیشتر
ارتباط شعر من هرگز عمودی نیست
چون مینوردد شعرم آفاق زبان را بیشتر
هرکه قبل از امتحان فکر تقلب میکند
میکند بر خویش مشکل، امتحان را بیشتر
گله دیگر جای امنی نیست میبینید که
گرگ هم زیر نظر دارد شبان را بیشتر
یک مرفه را چه غم گر شیروان از دست رفت
باز خواهدکرد فوقش شیرِ وان را بیشتر
دوست دارم بیت مقطع را اگرچه روشن است
میکند ناراضی از من دشمنان را بیشتر
خاک اسراییل بود امروز یک استان ما
میکشید آن روز اگر آرش کمان را بیشتر
سلیمانوار میآیند اصحاب سلیمانی
محمود حبیبی کسبی
جهان آبستن ذبحی عظیم است ای جهانداران!
کمین کردند شرح سینه ما را کمانداران
جهان آبستن رودیست از خون، خون خون خون
جهان ما فلسطین است، هان والتین والزیتون
فلسطین، غربت سنگی در انبوه فلاخنهاست
شکوه سنگ و سنگرها، نبرد آه و آهنهاست
زمین قدس رنگین است از پیکار پیکرها
هوای قبه الصخرهست معراج کبوترها
نخستین قبله اسلام غرق خون نخواهد ماند
دگر بیتالمقدس بندی صهیون نخواهد ماند
سلیمانوار میآیند اصحاب سلیمانی
و معبد پاک خواهد شد ز هیکلهای شیطانی
سرانجام این سکوت سنگها فریاد خواهد شد
در آن صبحی که نزدیک است، قدس آزاد خواهد شد
که دنیا یوسف گمگشته را پیدا کند در قدس
و عیسی اقتدا بر یوسف زهرا کند در قدس
سکسکه سیاست
محمود اکرامیفر
سرگیجه سربازان را بیشتر میکند
حالا خیابانها جنازه بالا میآورند
و کودکان دستهای بیگناهی خود را
حالا طوفان نفت، ترانههای مدیترانه را میبلعد
و گردباد گلوله در کوچههای از نفسافتاده غزه بیداد میکند
در گرماگرم سیاست، چار چار زمستان است
که تا ریههای مسلول خاورمیانه بالا آمده است
تا سینههای کجدار و مریز سیاست جهانی
در سرفههای پیاپی تفنگها
گنجشکها گلوله میشوند و میافتند
روی دستهای سیاه خیابان
حالا به جماعت دیوانه میشوم
به فردا فریاد میزنم
چار ستون سازمان ملل را
موریانههای سکوت جویده است
و سربازان «ناتو»
بردگانی تتو کردهاند
امروز بیستویکم رمضان است
یا دهم محرم؟
روزه بگیرم یا روضه بخوانم؟
حسین روزی چندبار باید شهید بشود؟
امروز چندم کدام ماه است؟
حسین روزی چندبار باید شهید شود
تا زبان لکنت گرفته جهان بازگردد
خمپارههای شصت پشت قباله کدام عروس مدیترانه است؟
بمبها در کدام ساعت سال؟
در کدام نقطه جغرافیا؟
به سکوت میرسند
نکند به گرگ تهمت میزنیم
تا دندانهای خونین ارتودنسی شدهمان دیده نشود
سران جهان چوپانانی دروغگویند
حالا گاهی فکر میکنم گرگ، برادر بزرگ سیاست است
و سران سیاست جهانی چوپانانی دروغگو
و سران جهان، سربازان شیطان
حالا جهان با چشمهای شیشهای و مات
طاق باز خوابیده است
زیر آفتاب کسل بعدازظهر
مثل لاکپشتی پیر
چار ستون سازمان ملل را
موریانههای سکوت جویده است
دود از سر جهان بلند میشود
بادها عمودی میوزند
و آدمها افقی میروند
مرگ، عروسک بازی میکند
با کودکان از نفسافتاده غزه
حالا مدیترانه جنازه عروس بالا میآورد
و من، مانده ام که امروز
بیستویکم رمضان است
یا دهم محرم؟
و حسین روزی چندبار باید شهید بشود؟
دیشب مادری دلتنگ جان داد
سعیده حسینجانی
اخبار، دیشب تا سحر خون گریه میکرد
تا صبح، دیشب هر خبر خون گریه میکرد
طوفان غزه بر ستون عرش پیچید
تنهاییاش را تا سحر خون گریه میکرد
دیشب خبرها سخت سوزان بود سوزان
وجدان امت، جان به سر خون گریه میکرد
این بهت، خواب راحت از چشم جهان برد
چشمان شب بیدارتر، خون گریه میکرد
دیشب دوباره مادری دلتنگ جان داد
فرزند همراه پدر خون گریه میکرد
الله اکبر ذکر درد کودکان بود
الله اکبر خونجگر خون گریه میکرد
دیشب تمام اختران بیتاب بودند
جاداشت حتی ماه اگر خون گریه میکرد
یکبار دیگر باز کوه طور سینین
چون مجمری آتش به سر خون گریه میکرد
بیتالمقدس آستان و قبله عشق
با روح خونین، چشم تر، خون گریه میکرد
هم مسجدالاقصی دلش از درد خون بود
هم گنبد سبز خضر، خون گریه میکرد
یکبار دیگر کعبه را در خون نشاندند
بینالحرم بار دگر خون گریه میکرد
دردا حریم امن از جنس فریب است
زین درد هر دیوار و در، خون گریه میکرد
مولای من! دیدی که دیشب یک جهان چشم
در پیش چشمت شعلهور خون گریه میکرد
از سمت بارانها بیایی کاش، ایکاش
ای کاش نور چهرهات صد خنده میکرد
پیروز تویی قسم به تین و زیتون
رضا اسماعیلی
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حرمت قبله نخستین گفتن
امروز برای شاعران تکلیف است
با لهجه شعر از فلسطین گفتن
گل واژه عشق و همتی، پیروزی
چون کوه، اراده قامتی، پیروزی
میافتی و با ترانه برمیخیزی
اسطوره استقامتی، پیروزی
هرچند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
پیروز تویی قسم به تین و زیتون
پیروزی تو بشارت قرآن است
ای قدس! ظهور منتظر نزدیک است
خورشید دمیده و سحر نزدیک است
در سنگر انتفاضه پا برجا باش
یک سنگ دگر بزن، ظفر نزدیک است
با شوق رهاییات نفس میگیریم
ای قدس! تو را ز خار و خس میگیریم
ما خاک تو را به تین و زیتون سوگند
فردا ز نفاق و کفر پس میگیریم
راز دل خسته را نگهدار ای قدس!
این ساز شکسته را نگهدار ای قدس!
پیروزی دلنواز تو نزدیک است
این شور خجسته را نگهدار ای قدس!
تو خانه به خانه با ستم میجنگی
بیعذر و بهانه با ستم میجنگی
در دست تو سنگ و در گلویت آواز
با سنگ و ترانه با ستم میجنگی
در دست تو سنگ و در نگاهت ایمان
همزاد حماسه، همنشین طوفان
پیروزی انتفاضهات نزدیک است
ای بغض شکسته در گلوی انسان
ای سنگر استوار ایمان، ای قدس!
ای قلب زمین و قبله جان، ای قدس!
مانند غرور کوه، پابرجا باش
پیروز تویی قسم به قرآن، ای قدس!
قدس است به فتنه مبتلا بسمالله
ای خیل مجاهدان! به پا بسمالله
امروز ظهور کربلا در قدس است
برخیز به شوق کربلا بسمالله
نماز جمعه کنار قدس شریف
محمدمهدی عبداللهی
قدر داغ صنوبر به سینه میکاریم
بگو به باد صبا بیصدا عزاداریم
خبر رسیده خبرهاى داغ، پیدرپی
به آهِ بیتِ مقدس، شکسته مىباریم
دوباره فتنه فرعونیان به راه افتاد
میان آتش نمرودها گرفتاریم
چقدر آه کبوتر، گرفته دنیا را
بر آشیانه آتش گرفته، بیداریم
سکوت پشت سکوت، اى رفیق جایز نیست
بگو ز حرملهها تا همیشه بیزاریم
به داد این همه مظلوم، دادخواهی کو؟
به بوم حادثهاى سرخ، نقش تکراریم
صداى ناله هَل مِن مُعین، رسد بر گوش
چقدر پاى امام زمان وفاداریم؟
دعاى خستهدلان مستجاب خواهد شد
به سوز مسجدالأقصی به او بدهکاریم
به صبحگاه فلسطین طلوع خواهد کرد
در انتظار قدومش در این چمنزاریم
بخوان که لشکر صهیون، سقوط خواهد کرد
قسم به صبح ظهور، از امید سرشاریم
در اقتداى شهیدان، کنار قدس شریف
نماز جمعه عشاق را به پا داریم
مرا به غزه ببر
میلاد عرفانپور
به جز دریغ چه از دست من برآمده است
مرا به غزه ببر طاقتم سرآمده است
هنوز داغ خبرهای پیش از این تازه است
خبر رسیده خبرهای دیگر آمده است
خبر رسیده خبر، کودکی است در آوار
که زارزار پی نعش مادر آمده است
خبر رسیده خبر، بیقراری پدری است
که لرزه بر تنش از سوگ دختر آمده است
خبر رسیده خبر، ضجه پرستاری است
که از تنفس گلهای پرپر آمده است
خبر رسیده ولی خواب، برده دنیا را
خبر رسیده کجایید؟ محشر آمده است
مرا به غزه ببر تا نماز بگذارم
که صبح صادق اللهاکبر آمده است
بیا به غزه ببر شعر خون چکان مرا
که آفتاب، زده تیغها برآمده است
بگو به حرمله، در چله تیر مگذارد
بگو که دوره کودککشی سرآمده است
از این نبرد مبادا که جا بمانم من
که حیدر است پی فتح خیبر آمده است
نه! کارساز نشد شعر، کارزار کجاست؟
مرا به غزه ببر طاقتم سرآمده است
صد گله حرمله شاگرد توست!
مبین اردستانی
خیال کردن قفس، مرگ پرندهست
نمیدونن ما میتونیم بخونیم
ما درد عشقو با غم صدامون
به عاشقای عالم میرسونیم
خیال کردن که با غربت غریبهست
دلای ما تو این قحط محبت
نمیدونن تو اوج بیکسیها
یه عمره آشنای ماست غربت
خیال کردن که اینجا قحط نوره
خیال ابر، سست پاره پارهست
بذار ظلمت با تاریکی ببنده
خودش میدونه شب، صبح ستارهست
فردوسی بزرگ گفته:
تهمتن چنین داد پاسخ که نام
چه پرسی کزین پس نبینی تو کام
مرا مادرم نام مرگ تو کرد
زمانه مرا پتک ترگ تو کرد
در جور، برترین قوم و تمدنی
مهد قصاوت و ظلم و تفرعنی
جز در تمدن ابلیسها کجا
گنجشک میکشند با بمب یک تنی
صد گله حرمله شاگرد درس توست
کودککشی توراست امری تفننی
ای لاشه عفن از تو چه خواسته
از تو که دمبهدم گند و تعفنی
ای دیوزاده جرثومه فساد
در جسم و جامه انسان چه میکنی
دارند پیش رو شبهای نکبتت
ای نسل مضمحل یومالتغابنی
ما را به حکم دوست نام است مرگ تو
ما تیغ غیرتیم جلاد صهیونی
روز انتقام خون اصغر است
قادر طراوتپور
میهراساند جهود از ایران
چون رم گورخران از شیران
ابرها مثل گوسفندهای سر به زیر در مراتع کویر
سر به سایهسار هم گرفتهاند
خیل گلههای بیشبان
تشنه و دوان دوان
گرگهای دزد را دستکم گرفتهاند
چاه تشنه چون دهان اژدهای کور
یوسف عزیز و زخمی مرا درون کشید
باز حرمله بلند شد
دسته ستارههای صبح را به خون کشید
صخره سیاه و سرنگون
بر گلوی چشمه پا فشرده است
ظلمت جهود فکر میکند سپیده را موریانه خورده است
گله خشمگین و سوکوار، داغدار و بیقرار
تشنه و دوان دوان بیشبان بیعنان
ابر آب میزند به صورت زمین
تا بههوش آورش زمین که مردهست
مثل چشمهای که سنگ خارهای پای بر گلوی او فشردهست
خون گرم و تندپوی بچه آهوان جنگل غریب
میدود به رگ رگ زمین نانجیب
مثل بازگشت بیسوار ذوالجناح
رو به سوی کودکان خیمهگاه
کو صلابتی که تیغ برکشد؟
از ریای کوفیان آخرالزمان نقاب درکشد
زَهره پلنگ و شیر کو؟
تا شغال دزد را از کنام عنکبوتیاش به در کشد
کو بلاغتی که خطبه سر کند؟
مصر را زِ بَر کند، شام را خبر کند
آی مردمی که در پناه گرگ مرگ ایستادهاید
با گلولههای اشک پاسخ حرامی جهود دادهاید
سر به روی خشت عافیت نهادهاید
پاسخ حرامی جهود دادهاید
گریه پاسخ جراحت عظیم ذوالجناح نیست
وقت اشک و آه نیست
روز انتقام خون اصغر است
نوبت قیام اکبر است
قاسم صرافان
سامرا، از غم تو، جامهدران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت، نگران است هنوز
دل شهزاده روم، آینه دلبریات
تاکها مست تو و این لقب عسکریات
پسر حضرت هادی! به فدایت پدرم
پدر حضرت مهدی! به فدایت پسرم
حج نرفتی تو، ولی قبله حاجات شدی
تو خودت، عین صفا، مشعر و میقات شدی
کعبه، یک چاردهم، بی تو صفا کم دارد
بی تو، یک چاردهم، عطر خدا کم دارد
ماه زیبا! حسن دوم زهرایی تو
پدر دلبر زیبارخ دنیایی تو
مست اوییم که چشم همه بر درگه اوست
آن سفر کرده که صد قافله دل، همره اوست
ساقی از عهد و قراری ازلی برگشته
پسر فاطمه با تیغ علی برگشته
میرسد یکهسواری که به حیدر ماند
لاتها را سر جای خودشان بنشاند
میرسد جمع کند سفره بازیها را
پای میزان بکشد پای عالم و قاضیها را
تا که تنفیذ کند دولت عاشقها را
تاکه کوتاه کند دست منافقها را
امر فرماید تا امر به عاشق برسد
میز خدمت نه به اقوام، به لایق برسد
هرکه لایقتر و صادقتر، آقا باشد
هرکه خادمتر و خاکیتر، بالا باشد
بعد از این مبدأ تاریخ جهان دیدن اوست
آری، آغاز زمان، لحظه خندیدن اوست
نور را آنکه قسم خورد که خاموش کند
باید اکنون به صدای قدمش گوش کند
دل پر زخم زمین گفته کسی میآید
زده فریاد که فریادرسی میآید
سیر از مکه سوی مسجدالاقصی دارد
با مسیح آمده در قدس، قدم بگذارد
بعد قدقامت مهدی چه نمازی بشود
دل و دلدار عجب راز و نیازی بشود
منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد
صبح، همراه سحرخیز جوانش برسد
نامه دادهست، ولی شیوه یوسف این است
عطر او زودتر از نامهرسانش برسد
ظهر آن روز بهاری چه نمازی بشود
که تو هم آمده باشی و اذانش برسد
من آرش ایرانیام
حمید هنرجو
از پچ پچ مرموز، میان خلبانها
تا آتش پردامنه در سوخترسانها
اف شانزده سوخته بر خاک «حواره»
بالای سرش، لشکر انبوه جوانها
دلواپسی تانکسواران مسلح
از حمله یکپارچه سنگپرانها
از خودکشی افسر و سرباز فراری
سوءظن فرمانده به تمکین یگانها
از نشتی پیدا شده در «گنبد آهن»
تا رفتن اخبار خصوصی به مکانها
از قتل «ابوعاقله» در کشف حقیقت
تا جهل و جنون بارگی و قفل دهانها
از فاجعه در فاجعه و خانه خرابی
تکبیر زن و کودک و شلیک به آنها
پیداست فروپاشی «موساد» به زودی
این وعده حق است که آمد به زبانها
خون دل موسی و غم غربت عیسی
شرحی است از این طایفه در طول زمانها
دنیا به خروش آمده از این همه کشتار
همراه شما کیست به جز گاوچرانها؟
با هشتگ بالای رهایی فلسطین
بند آمده لفاظی پیغام رسانها
من آرش ایرانیام و قبله من، قدس
آماده برچیدن ظلماند کمانها
فریاد کن ای مأذنه! ای خاک مقدس!
با حنجر داوود، کران تا به کرانها
فتحٌ قریب، آیه تسکین است
فریبا یوسفی
بشر از عشق روگردانده و نفرت پراکنده است
بشر شر است وقتی عشق را دیگر نمیفهمد
هی درد پشت درد، چه سنگین است
فتحٌ قریب، آیه تسکین است
بعد از غریو و مویه و تلخیها
شادا سرود فتح که شیرین است
تاریخ کم ندیده ستمکاری
دنیا پر از شکست تموچین است
همنوع را ز هم ندرد حیوان
بَل هُم اَضَل که گفته خدا این است
در کارگاه احسن تقومیش
از سالفین سوره والتین است
رنجیده از شقاوتشان حتی
آزادهای غریب که بیدین است
میبیند و ز درد نمیخوابد
هر چشم اشک شسته که حق بین است
نسل آزادی نداره وحشتی
ایرج قنبری
اومدن با زنجیراشون پای آوازُ ببندن
نفس صبحُ بگیرن راه پرواز ببندن
اومدن تا گرد دریا بکشن هزارتا دیوار
بین خورشید و پرنده بکارن سیمای خادار
اومدن با چکمههاشون صبحُ زیر پا بگیرن
آسمونُ از کبوتر، موجُ از دریا بگیرن
گرچه حک شد رو تن خاک، داغ زنجیر و اسارت
عطر ایمان و اراده میوزه تا ابدیت
میدرخشه زخم زیتون توی عالم مثل خورشید
نسل آزادی نداره وحشتی از شب و تردید
شاخههای شکسته زیتون
فاطمه نانیزاد
صدر اخبار غم، فلسطین است
صحبت از قبله نخستین است
صوت قرآن به گوش میآید
چه صدایی! چقدر غمگین است
شاخههای شکسته زیتون
آیهها، آیههای والتین است
کوچهها در روایت فتحاند
خانههایی که طور سینین است
دستها در تلاطم فریاد
چشمها خوشههای پروین است
کودکان، زخمخورده و معصوم
مکر اهریمنان چه ننگین است
آتش و دود، خون و خاکستر
صورت خاک خسته، پرچین است
صبح صادق دمیده خواهد شد
شب پایانی شیاطین است
میرسد آن امان جان و جهان
مرد موعود قصهها این است
گلدوزی گلها و شمیم نفحات
سجاده شده باغچه در صحن حیاط
پروانه به گوش غنچهها میخواند
بر خاتم انبیا محمد صلوات
جنگ اصلا چیز خوبی نیست
طیبه شامانی
نه! جنگ اصلا چیز خوبی نیست
بابای من را با خودش برده
این جنگ، این غول سیاه و زشت
صد خانه را بلعیده و خورده
نه! جنگ اصلا چیز خوبی نیست
اسباببازی مرا دزدید
از روی لبهای همه مردم
لبخند را دانه به دانه چید
جنگ آمد و تاریک شد قلبم
حال و هوای شهر ما ابری است
انگار آدمها نمیدانند
این جنگ اصلا چیز خوبی نیست
***
روی نقشههای دنیا، اسم کشورم چرا نیست؟
این همه نفاق و کینه، این همه جدال از چیست؟
میکشم خودم به دقت، نقشهای جدید و یکدست
نقشهای که توی قلبش، اسم خوب کشورم هست
اسم شب، صبح است
علی داوودی»
در آغاز کلمه بود
و انسان به کلمه سخن گفت
به هندی خواند
به چینی نوشت
به عربی سرود
به لاتین اندیشید
به فارسی عشق ورزید
در آخر
هنگامی که میخواست با کودکی حرف بزند
به عبری ماشه را چکاند