ادب و هنر
روایت انقلابی دور از مرکز!
«گلوله فیروزهای» رمانی است که ماجرای انقلابی شدن یک طرفدار پهلوی را روایت میکند. داستان، بدون هیجان شروع شود، و این یک ریسک بزرگ است؛ زیرا معلوم نیست مخاطب با نویسنده همراه میشود یا نه. نویسنده بدون هیچ تشریفاتی داستان را از یک صبح معمولی شروع و تکتک افراد خانواده سالاری را به مخاطب معرفی میکند. مخاطب یکدفعه خود را کنار فیروزه روبهروی آینه اتاقش میببیند و با او در عمارت سالاری همراه میشود.
داستان در ماههای آخر حکومت پهلوی اتفاق میافتد. فیروزه طرفدار رژیم است و فقط یک دغدغه دارد؛ ازدواج اجباری با پسرعمو! آن هم به اصرار بزرگ فامیل که پدربزرگ عروس و داماد است. در طول داستان، رازهایی از بعضی آدمهای اطراف فیروزه برملا میشود که قطار زندگی او را روی ریل دیگری میاندازد؛ رازهایی که کابوسهای ترسناک فیروزه است.
نکته قوت داستان، شخصیتپردازی است. شخصیت فیروزه هویت و واقعیت دارد؛ مثل هر آدمی از شیفت کاری خسته میشود و چالشهای درونی دارد.، از پدربزرگ میترسد و گاهی ناراحت میشود، چون فیروزه نمیتواند حرف دلش را درباره ازدواج اجباری بزند، اما پای رسوم خانوادگی میایستد. فیروزه هرچند از پدربزرگ دلخور است، اما در مسایل سیاسی و حکومت شاه، با او همعقیده است. مخاطب با دختر سرخوردهای روبهرو نمیشود که بهدلیل فرار از اجبارِ خانواده، انقلابی میشود!
ویژگیهای شخصیتی و شرایط زندگی فیروزه سبب میشود، مخاطب با شخصیت همراه شود. شاید او را دوست نداشته باشد، ولی برایش جذاب است و با یک ابرقهرمان طرف نیست. نویسنده با گفتوگوها یا روایت یک صحنه معمولی، تعلیق و هیجان را بالا میبرد. فصلها کوتاه است، البته نویسنده میتوانست برخی اتفاقها را در جریان روایت قرار دهد که بار هیجانی داستان را افزایش میدهد.
نویسنده تلاش کرده با آغازی مناسب، شخصیتپردازی بدون تکرار و کلیشه، مخاطب را با خود همراه کند.
نویسنده در عین حال از ورای روایت زندگی فیروزه تلاش میکند تا به روایت تاریخ انقلاب در ماههای منتهی به پیروزی انقلاب بپردازد، روایت انقلاب در شهری دور از پایتخت.