نوع مقاله : عمل زیبایی

10.22081/mow.2023.75272

چکیده تصویری

انقلاب چهره‌ها

موضوعات

اجتماعی 

                                         

روایتی میدانی از آنچه این روزها، به نام «زیبایی» شناخته می‌شود

انقلاب چهره‌ها

زهرا عدالت‌فر

مساله، در ذهنم پیچ و تاب می‌خورد و نمی‌دانستم چه‌طور ذهنم را آرام کنم. می‌خواستم چیزی درباره یتیم شدن مفهوم زیبایی بنویسم، اما مقصد و مبدا، برایم روشن نبود. آدم‌ها را نگاه می‌کردم و تا چشم کار می‌کرد، یکسانی بود و شباهت. چهره‌ها را می‌گویم. تیغ تیز جراحی و سوزن‌های تزریق ژل و فیلر (این یکی را از تبلیغ‌های سالن‌های زیبایی در اینستاگرام یاد گرفته‌ام، گویا خط و خش چهره را پر می‌کند!) به پوست صورت، فرو می‌رفت، مواد بی‌حسی روی صورت را رد می‌کرد و لایه‌های زیرین را، پُر. و آنچه متولد می‌شد، یکی دیگر از هزاران چهره تکراری بود.

طبق معمول، برای آرام شدن ذهنم، رفتم به شهر. با خود گفتم ببینم بالای‌شهر و پایین‌شهر، چهره‌های متفاوتی دارد؟ اتفاقی دوست عزیزی من را به یکی از رستوران‌های جردن، دعوت کرد. اول به‌خاطر دوری مسافت می‌خواستم قبول نکنم، اما همین قصه، مرا وادار به رفتن کرد.

رفتم و رسیدم. کمی زودتر رفتم تا بتوانم محیط را بکاوم و بیشتر از محیط، به چهره‌ها دقت کنم. پیش از هرچیزی، از پوشیده بودن حجاب خانم‌هایی که آنجا بودند، تعجب کردم. با تصورم فاصله زیادی داشت. ولی چهره‌ها، تا جایی که من می‌دیدم همان تصور اولیه‌ام با اندکی تفاوت کمتر بود. بوتاکس و فیلر به‌خصوص در خانم‌هایی که سن 45ساله به بالا داشتند و میان‌سال بودند. جراحی‌های سطحی زیبایی در این خانم‌ها، بیشتر به چشم می‌آمد. الباقی، خط‌چشم‌ها و خط‌لب‌های کم‌رنگ، اما دائمی‌ بود که احتمالا به این سادگی از روی صورت پاک نمی‌شود. میان بقیه افراد، تک و توک، ژل لب و عمل‌های بینی‌ که کاملا قابل تشخیص بود.

قبلا فکر می‌کردم میان مذهبی‌ترها - هرچند نمی‌دانم چقدر این واژه درست است- این سبک از عمل‌ها با دیگران، تفاوت دارد، ولی این‌طور نبود. شاید هم مساله طبقاتی بود و خیلی به این موارد، ربطی نداشت. هرچه بود، باید به سایر مناطق‌ هم می‌رفتم که ببینم آنجا چه خبر است!

دوستم رسید و پس از گذران چند ساعتی، رفت. راهی مسیر خانه که شدم این‌بار با خود فکر کردم، چرا فقط زن‌ها؟ به چهره‌ مردها هم، توجه بیشتری کردم و در خیابان منتهی به مسیر تاکسی‌رانی، با کمی توجه بیشتر مواردی یافت می‌شد. جنس تغییر چهره‌ها با موارد زنانه، کمی متفاوت بود و بیشترین تمرکز در همان عمل مشهور زیبایی بینی، قابل‌بررسی بود. اما منصفانه‌ بگویم، در محدوده‌ای که من پیاده گز کردم، دیدم این تغییرها در مردان، کمتر بود و با زنان تفاوت اساسی داشت.

می‌خواستم در یک روز، منطقه‌های دیگر شهر را هم ببینم. حوالی ساعت سه بود. باید وسیله نقلیه‌ای را انتخاب می‌کردم که بتوانم آدم‌های زیادتری را ببینم، تاکسی گزینه مناسبی نبود. بین بی‌آر‌تی و مترو، مردد بودم که موجی از باد گرم، مرا به سوی مترو سوق داد. شلوغ بود ولی حداقل خنک‌تر بود.

ماسک را از جیب جلوی کوله‌ام بیرون کشیدم. نو بود، اما کمی مچاله! رفتم زیر یک درخت. یک سواری گرفتم و متروی تجریش پیاده شدم. متروی تجریش و پله‌های بی‌پایانش! دوتا از پله‌برقی‌ها خراب بود. خداراشکر کردم قرار نیست بالا بیایم. پایین رفتن، سختی کمتری داشت. رسیدم و مثل این فیلم‌های سینمایی، تا رسیدم، قطار جلوی پایم ایستاد. با موج جمعیت وارد واگن شدم و با خودم گفتم چرا زودتر به ذهنم نرسیده بود!

مردم از هر شکلی، آنجا بودند و بهترین مکان برای بررسی چهره‌ها بود. خودم را کشاندم کنج کنار درِ ورودی و یکی‌یکی، زیرچشمی، نه آن‌طور که معذب شوند، مردم را می‌پاییدم. بی‌اغراق، کمتر کسی را می‌دیدم که طی یکی از همان عمل‌های زیبایی، چهره خود را وصله‌پینه نکرده باشد. بغل‌دستی‌ام، تازه بینی‌اش را عمل کرده بود و نگران بود مبادا کسی به صورتش برخورد کند، تا زیبایی‌اش له شود! زیر چشم‌ها تا حوالی گونه‌ کبود بود و می‌گفت قرار است تا یک ماه دیگر کامل از بین برود.

ایستگاه به ایستگاه، مترو خلوت و شلوغ می‌شد. چندبار خط عوض کردم تا ارم سبز که راهم را به سمت میدان انقلاب و صادقیه کج کنم. تفاوت چندانی نداشت. دیگر این بار تفاوت و رقابت نه بر سر بودن اجزای مصنوعی چهره، که بر سر کیفیت مصنوعی بودن، بود! برخی به این وضعیت، حجم زیادی آرایش غلیظ هم اضافه کرده‌بودند و چهره، تنها چیزی بود که در آن شلوغی، نمی‌توانستم ببینم.

صادقیه پیاده شدم و روبه‌روی سکوهای مترو کمی نشستم. حوالی غروب بود و خسته از سرپا بودن زیاد، داشتم به چند سوال فکر می‌کردم. مهم‌تر از همه این‌که: آیا واقعا زیبایی، این‌ است؟