پیروزی انقلاب تولدی دوباره بود

نوع مقاله : چهره ها

10.22081/mow.2024.75433

چکیده تصویری

پیروزی انقلاب تولدی دوباره بود

موضوعات


 

 گفت‌وگو با بانوی هنرمند انقلابی، صدیقه سلمان، استاد نقاشی روزگار ما

پیروزی انقلاب، تولد دوباره بود

امام خمینی‌علم‌داری و پرچم‌داری بانوان را ارزشمند می‌دانست

 

استاد صدیقه سلمان، تحصیلات خود را در مقاطع کارشناسی نقاشی و کارشناسی ارشد تصویرسازی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به اتمام رساند. هم‌زمان با فعالیت‌های هنری در جایگاه‌های مختلف علمی و فرهنگی مانند تدریس در دانشگاه‌، مدیریت منطقه‌ای زیباسازی شهرداری، مدیریت روابط عمومی معاونت شهرسازی و معماری شهرداری هم حضوری فعال داشته. برپایی نمایشگاه‌های انفرادی، شرکت در نمایشگاه‌های گروهی داخلی و خارجی و حضور در رقابت‌های ملی و هنری نیز از دیگر فعالیت‌های صدیقه سلمان است که کسب جوایز متعددی مانند رتبه برتر اولین جشنواره هنر مقاومت را برای واوی به ارمغان آورده. حالا مدرس دانشگاه الزهرا و مرکز جهاد دانشگاهی دانشکده هنرهای زیباست. درباره تجربه بی‌بدیل درک روزهای انقلاب و اشتغال در زمینه هنر انقلاب اسلامی با او گپ زدیم.

 

  • وقتی انقلاب شد، شما نوجوان بودید، چه درک و خاطره‌ای از آن روزها دارید؟

در مقطع راهنمایی درس می‌خواندم که جریانات انقلاب شروع شد. قبل از این‌که انقلاب به‌وقوع بپیوندد، در مدرسه یکی، دو معلم مذهبی داشتیم که با چادر می‌آمدند؛ ادبیات و عربی درس می‌دادند. این دو خانم‌ معلم (خدا حفظ‌شان کند)، در مدرسه با بچه‌هایی که با پوشش مذهبی و چادر بودند، ارتباط برقرار می‌کردند. در آن دوران، جلسه‌های کتاب‌خوانی در منزل دانش‌آموزان راه‌ انداختند و من به‌واسطه همین برنامه‌‌ها، وارد فضای مطالعاتی و به‌نوعی جست‌وجوگری شدم. با دوستان هم‌سن‌وسال خودم به این جلسه‌ها می‌رفتیم و گاهی درباره قرآن هم مطالعه و بحث می‌شد. یادم هست جلسه تفسیر سوره‌ جاثیه در منزل ما برگزار شد.

بعد هم سلسله کتاب‌های مختلفی با موضوع‌های دینی و اخلاقی و اجتماعی را معرفی می‌کردند، ما مطالعه می‌کردیم و در جلسه بعد درباره آن، تبادل اطلاعات می‌کردیم. مثلا یکی از آن کتاب‌ها- کتابی که اسمش را الآن به خاطر ندارم- نویسنده با امضای «علی اثنی‌عشری» منتشر کرده بود. این کتاب را تحویل گرفتم که مطالعه کنم و خلاصه مطالبش را برای هفته‌ بعد با دوستان در میان بگذارم. کتاب را به خانه آوردم. کارهایم را انجام دادم و
آمدم داخل اتاق هال و این کتاب را دستم گرفتم تا بخوانم. یکی از خواهران بزرگ‌ترم که معلم بود و به کارهای درسی ‌ما نظارت می‌کرد و به‌دلایل شغلی، آگاهی بیشتری درباره فضای جامعه داشت، از من پرسید: «این چه کتابی‌ست که می‌خوانی؟» به او نشان دادم. گفت: «علی اثنی‌عشری نام مستعار دکتر شریعتی و داشتن کتاب‌هایش ممنوع است.» من هم او را به‌عنوان آقای شریعتی نمی‌شناختم. گفتم: «نه، فکر نمی‌کنم، مگر کیست؟» مادرم حرف‌های ما را شنید؛ خیلی ناراحت و نگران شد و گفت: «می‌آیند و تو را دستگیر می‌کنند!» خلاصه به من گفتند: «همین الان برو و کتاب را پس بده.» من کتاب را هنوز باز نکرده بودم، مجبور شدم به منزل دوستم ببرم و پس بدهم. از آن به بعد، متوجه شدم مباحث خاصی و ممنوعیت‌هایی برای مطالعه برخی از کتاب‌ها وجود دارد.

نوجوان که بودم، برای نماز و جلسه قرآن به مسجد «سجاد» در خیابان مدائن نارمک می‌رفتم. آنجا امام جماعتی داشت به نام حجت‌الاسلام‌ غیاث که به‌دلیل بیان و اخلاق بسیار خوب، جلسه‌های دینی و قرآنی پر رونقی برای دانش‌آموزان و بزرگ‌سالان برگزار می‌کرد. عضو کتابخانه آن مسجد بودم. یک‌بار هم زمانی‌که به سن تکلیف رسیدم، معلم دینی گفت رساله توضیح‌المسائل سر کلاس ببریم، تا احکام و فروع دین را برای‌مان توضیح دهد. دانش‌آموزان باید رساله‌های خانوادگی می‌آوردند که معلم براساس مرجع تقلید هرکس، او را راهنمایی کند. آن روز به خانه آمدم و پرسیدم: «ما مقلد چه مرجعی هستیم؟» گفتند: «آیت‌الله مرعشی نجفی.» رساله‌ ایشان را برای جلسه‌ بعدی درس دینی به مدرسه بردم. بعد شنیدم تعدادی از بچه‌ها مخفیانه درباره رساله‌ مرجع تقلیدی به‌نام آقای خمینی صحبت می‌کنند. متوجه شدم این کتاب هم ممنوع است. هم‌زمان متوجه فضای غیرعادی و خاصی می‌شدم، ولی سنی نداشتم که مسایل را به‌طور عمیق درک کنم. از مهر و آبان1357 تنش‌ها و التهاب‌هایی در جامعه به‌وجود آمد و بعد به اعتصاب‌های سراسری رسید و کم‌کم دانش‌آموزان و معلمان مدرسه‌ها هم به این جریان پیوستند. متوجه شدم داخل این فضا هستم و مشغول جریان انقلاب شدم. تا زمان انقلاب در مدرسه پیگیر اعتصاب‌ها و راهپیمایی‌ها بودیم و از آن طرف هم در خانواده وقتی یک راهپیمایی، اعلام عمومی می‌شد، مشارکت می‌کردیم تا این‌که انقلاب به خیر و خوشی به پیروزی رسید و از مواهب آن بهره‌مند شدیم.

 

  • خانم سلمان! مگر انقلاب تظاهرات و فریاد و پوستر و دیوارنویسی و این چیزها نیست؟ چرا شما جلسه‌ کتاب‌خوانی داشتید؟

انقلاب، فقط اینها نیست؛ مبانی فکری هم دارد. معلم ‌ما سعی می‌کرد مباحث دینی را در ما تعمیق ببخشد و نهادینه کند. معلم‌های انقلابی ما خانم‌های مذهبی بودند و سعی می‌کردند دانش‌آموزان را با مطالعه و کتاب‌های دینی، آشنا و آگاه کنند. البته من درخانواده این پیش‌زمینه‌ دینی را داشتم. خدا رحمت کند برادر بزرگم، از کودکی ما را با مفاهیم و اخلاق اسلامی کاملا آشنا کرد. ایشان از دانش‌آموزان مدرسه‌ای بود که آیت‌الله شهید بهشتی و آیت‌الله شهید مفتح در قم به نام «دین و دانش» راه‌اندازی کرده بودند. برادرم از مباحث دینی آگاه و فردی مومن و بسیار با اخلاق و مقید به رفتار اسلامی بود. بعدها خلبان شد. آن زمان چهار، پنج ساله بودم و یادم هست هربار برادرم از ماموریت برمی‌گشت، ما بچه‌های کوچک‌تر خانواده را روبه‌روی خودش می‌نشاند و داستان‌های قرآنی برای‌مان تعریف می‌کرد و کنار آن، مسایل مربوط به رفتار صحیح فردی و اخلاق دینی را شرح می‌داد و بعد می‌گفت در جلسه‌ بعدی چیزهایی را که برای‌تان تعریف کردم، مثل درس از شما می‌پرسم. من چنین فضایی را تجربه کردم که خیلی خوشایند و زیبا بود. خدا را شاکرم در چنین شرایطی پرورش پیدا کردم.

 

  • آن زمان سن کمی داشتید، ولی امروز که به وقایع سال‌های انقلاب نگاه می‌کنید، چه تفاوتی بین انقلاب اسلامی ایران با انقلاب‌های دیگر جهان می‌بینید؟

البته چون آن زمان ذهنیت من هنوز کودک بود، شاید آن‌قدر بالغ نبودم که به این درک برسم، ولی الان فکر می‌کنم مهم‌ترین دلیل پیروزی انقلاب، محوریت اسلامی و دینی آن بود. آگاهی که براساس دین اسلام شکل‌ گرفت و هم‌دلی و وحدت کلمه‌ای که همیشه در کلام و مورد تاکید حضرت امام‌رحمت‌الله علیه بود. این، جزو نکته‌های مهم است، چون متن جامعه و تمام اقشار برای امام ارزشمند بودند. ایشان در سخنرانی‌های اوایل انقلاب، به حضور موثر تمام اقشار جامعه تاکید می‌کردند؛ از کودکان، نوجوانان، دانش‌آموزان و به‌خصوص زنان. برای امام خمینی‌رحمت‌الله علیه، علم‌داری و پرچم‌داری و جلوداری بانوان خیلی ارزشمند بود. می‌خواستند تمام اقشار آگاه شوند که بتوانند تاثیر خود را در جریان جامعه متوجه شوند. در نتیجه سعی می‌کردند به همه بهای یکسان و متعالی بدهند. در سال‌های بعد از انقلاب، اگر ما بیشتر متوجه عمق این اثر می‌بودیم، شاید می‌توانستیم متفاوت‌تر نقش‌آفرینی‌ کنیم.

 

  • با توجه به نگاه سنتی که در ایران وجود داشت، چرا امام به زن‌ها به‌طور ویژه بها می‌دادند و حضور این قشر و همراهی زنان در جریان انقلاب برای‌شان اهمیت داشت؟

جمله‌ معروفی از حضرت امام‌رحمت‌الله علیه هست که همیشه برای من الگوست و فکر می‌کنم کلامی است که می‌تواند در تمام تاریخ، به ما درس بدهد. اعتقاد یقینی امام خمینی این بود که «همه‌ باید به حضرت فاطمه‌زهرا‌ سام‌الله علیها اقتدا کنیم.» این جمله، تکان‌دهنده است. مخاطب ایشان فقط زنان نیستند، بلکه تمام بشریت را مورد خطاب قرار می‌دهند. اگر ما بتوانیم این کلام و عبارت کوتاه را در عمق و مفهوم واقعی درک کنیم، متوجه می‌شویم چرا امام روی بانوان و حضور موثر آنها تاکید می‌کردند. اینجاست که متوجه حقیقت خلقت زنان می‌شویم.

 

  • می‌شود از خانم‌ها پرسید که متولد چه سالی هستند، یا نه؟

بله، بپرسید، ما که شهره‌ آفاق و انفس هستیم! من متولد 1345 شهر قم هستم و خیلی هم سال تولدم را دوست دارم.

 

  • چرا؟

حس خوبی به آن دارم. سه سال دیگر هم رُند می‌شوم! زادگاه من قم است. نیاکان و خاندان من، همه اهل قم هستند، ولی زمانی‌که 5-6 ماهه بودم به تهران مهاجرت کردیم و از آن زمان در تهران ساکنیم.

 

  • چند تا خواهر و برادر بودید؟

(گریه می‌کند و پاسخ می‌دهد.) بودیم یا هستیم؟ ما ده اولاد در خانواده داشتیم؛ پنج پسر و پنج دختر. الان سه خواهریم و سه برادر دارم.

 

  • وقتی درباره خواهر و برادرتان صحبت می‌کنید، معلوم است که فضای خانواده‌ شما از سطح عموم، بالاتر است. شما بعد از انقلاب فرهنگی، وارد دانشگاه شدید. آن‌زمان هنوز تحصیلات دانشگاهی خانم‌ها رایج نبود، آن هم در رشته هنر. فضای خانواده شما چه ویژگی‌هایی داشت که توانستید وارد دنیای هنر شوید؟

واقعیت این است که نقاشی من از کودکی خیلی خوب بود. نقاشی را دوست داشتم و خیلی نقاشی می‌کردم، اتفاقا خانواده‌ام خیلی مرا تشویق می‌کردند. اقوام هم که به منزل‌ ما می‌آمدند، بهانه‌ای می‌یافتند و از من می‌خواستند برای‌شان نقاشی بکشم، یا نقاشی‌هایم را نشان دهم. تمام افراد خانواده‌ من به‌نوعی در هنر، استعداد و زمینه داشتند. مرحوم مادرم از نظر هنرهای خانه‌داری و باغ‌داری خیاطی و بافتنی زبان‌زد بود. حیاط و باغچه بزرگی داشتیم که پر از گل و همچون گلستان بود. آن دوران این چیزها خیلی مرسوم بود و انصافا هم ایشان و هم خواهرانم در عین ظرافت و سخت‌کوشی، شاهکار خلق می‌کردند و برادرانم هم خلاقیت‌های خاصی داشتند. من فرزند بی‌هنرشان بودم! این شد که ساده‌ترین راه را انتخاب و به نقاشی گرایش پیدا کردم. دوست داشتم بعد از پایان مقطع راهنمایی به هنرستان بروم، ولی خانواده پیشنهاد کردند دیپلم را بگیرم و بعد اگر خواستم در دانشگاه دنبال هنر بروم. شاید ذهنیت‌شان این بود که نظرم تغییر می‌کند و نقاشی از سرم می‌افتد.

 

  • فکر می‌کردند از انتخاب هنر، منصرف می‌شوید!

بله و به قول معروف به تنظیمات کارخانه برمی‌گردم. بعد دیدند نه، علاقه‌ من همچنان ادامه دارد و در کنکور هنر، در دانشگاه تهران و رشته‌ نقاشی قبول شدم. در خانواده پدرم بیش از هر کسی، از من حمایت می‌کرد.

 

  • دیدن اتفاق مهم و بزرگی مثل پیروزی انقلاب اسلامی، چه اثر عمیقی می‌تواند برای همیشه بر ذهن یک هنرمند بگذارد؟

من از یک خانواده‌ سنتی مذهبی بودم و با انقلاب، چه به‌لحاظ فکری و چه به‌لحاظ روحی و معنوی رشد کردم. این اتفاق برای من رشددهنده بود، جریان پیروزی انقلاب برای من مثل یک خلق جدید بود، مثل یک تولد دوباره بود. درست است که با مسایل دینی و مذهبی ناآشنا نبودم، ولی با وقوع انقلاب، دریچه جدیدی به دنیای آگاهی برایم باز شد. در نگرش خانواده‌ام، هم‌دلی و همراهی و آزادی افکار وجود داشت، این دنیای جدید را شکل داد و به رشد آن کمک کرد. خانواده، نقش حامی مرا داشتند، مخالفتی نداشتند و من احساس وجود مانع نکردم. البته مثل همه خانواده‌ها که توصیه می‌کردند و می‌گفتند احتیاط، شرط عقل است.

علاقه‌ عجیبی به هنر داشتم، حس می‌کردم با این مضامین به‌وسیله خیال‌پردازی‌، راحت‌تر می‌توانم ذهنیتم را به تصویر بکشم و بیان کنم. اوایل پیروزی انقلاب اسلامی یکی از عواملی که باعث شد من با هنر انقلاب آشنا شوم، این بود که یکی از برادرانم در چاپخانه‌ وزارت فرهنگ و ارشاداسلامی کار می‌کرد. اوایل انقلاب، یک‌سری پوسترها در تعداد زیادی منتشر می‌شد و جنبه رسانه‌ای و تبلیغاتی داشت؛ به‌نوعی نشر افکار انقلاب در قالب تصاویر بود. نقاشان و تصویرسازان این پوسترها، در حوزه‌ هنری مجتمع بودند. این پوسترها را چاپخانه‌ وزارت ارشاد منتشر می‌کرد. برادرم چون می‌دانست من خیلی نقاشی دوست دارم، معمولا یکی، دو پوستر از مجموعه‌ای که چاپ می‌شد، برایم می‌آورد. البته آن زمان با جنگ مصادف شد که ما دوباره کوچ چند ساله‌ای به قم داشتیم. بیشتر خطاطی‌ها به‌خصوص خط‌های استاد جلیل رسولی را دوست داشتم و سعی می‌کردم آنها را کپی کنم و بعد به مدرسه می‌بردم و به‌صورت تراکت‌های کوچکی در کلاس و مدرسه می‌چسباندیم. کار تبلیغاتی دانش‌آموزی انجام می‌دادم که آن زمان مرسوم بود. سعی می‌کردم در مسابقه‌های دانش‌آموزی شرکت کنم؛ در بزرگداشت مراسم دفاع‌مقدس و دهه‌ فجر، مشارکت فعالی داشتم.

همه‌ اینها زمینه‌ای شد تا به این روش و منش، علاقه‌مند شوم و این مسیر را برای بیان افکار، یا احساسم انتخاب کنم. زمانی‌که در دانشگاه قبول شدم دوران جنگ بود، استادهای ما مضامین جنگ و دفاع‌مقدس و انقلاب را در تمرین کلاسی می‌آوردند و ما هم با این موضوعات ایده‌های‌مان را اتود می‌زدیم. مضمون دفاع‌مقدس خیلی پررنگ بود، شهرها مدام بمب‌باران می‌شد و ما خواسته و ناخواسته به‌عنوان دانشجو از آن شرایط و فضاها متاثر می‌شدیم. مدتی دانشگاه‌ها تعطیل بود. دانشکده‌ هنرهای زیبا سال1362 پس از انقلاب فرهنگی، باز شد و من از پذیرفته‌شدگان دومین دوره‌ دانشگاه بودم. آن زمان همه‌ تمرین‌های کلاسی دانشجویان به‌نوعی به جنگ مربوط می‌شد. ضمن تمرین‌های آکادمیک، موضوعی که معمولا برای کار انتخاب می‌شد و استاد اعلام می‌کرد، پیرامون شرایط خاص جامعه در دوران جنگ عراق علیه ایران بود.

سال1359 که جنگ آغاز شد، بزرگ‌ترین برادرم که خلبان بود، اسیر شد. هواپیمای جنگنده‌ او در قصرشیرین سقوط کرد. اوایل فکر می‌کردیم شهید شده و مفقودالاثر است، ولی بعد متوجه شدیم برادرم زنده و در اسارت رژیم بعث عراق است. رادیو عراق با اسیران مصاحبه می‌کرد، یکی از همسایه‌های ما و همچنین در تهران ستاد ارتش هم صدای او را ضبط کرده بود که در آن پیام رادیویی برادرم از سلامتی خود اطلاع داده بود.

 

  • نام ایشان چه بود؟

داوود سلمان. وقتی به اسارت درآمد، سرگرد بود. طی دوره‌ سرگردی‌ا‌ش به جنگ رفت که 10سال اسیر شد. بعد از جنگ، جزو آخرین گروه اسیرانی بود که همراه آقای ابوترابی به ایران برگشت. دو برادر دیگرم هم جبهه می‌رفتند؛ یکی با شهید چمران در جنگ‌های نامنظم بود و دیگری به‌صورت داوطلب به جبهه می‌رفت. ما در خانواده، شاهد این رفت‌و‌آمد به جبهه بودیم. یکی از خواهرهایم که تازه پرستار شده بود، وقتی بمب‌باران می‌کردند، او هم می‌آمد و تعریف می کرد که در بیمارستان چه اتفاق‌هایی افتاده و وضعیت مجروحان چگونه بوده!

این فضاها باعث می‌شد تجربه‌ خیالی من، غنی‌ شود. شاید اگر خودم تنها بودم، از این مباحث تصویری در ذهنم نداشتم. اینها کمک کرد احساسات درونی من، هم‌سویی و وحدت در این موضوع داشته باشد و دوست داشتم به بیان تصویری برسم. سعی کردم یک‌سری از کارهایم را بر این مبنا در دانشگاه شکل دهم و بعد هم که در حوزه‌ هنری از من دعوت به همکاری شد، رفتم و در آنجا با فراغ بال تا همین امروز سعی کردم کار کنم.

 

  • خروجی‌های هم‌دوره‌ شما، استادان بزرگی در دانشکده‌ هنرهای زیبا هستند. با وجود این‌که انقلاب هنوز رگ و ریشه‌اش را نشان نداده و معلوم نیست در هنر تئوری دارد، یا نه. چه‌طور در دانشگاه هنر، انقلاب اتفاق ‌افتاد؟

ما پس از انقلاب فرهنگی، در دانشگاه حضور پیدا کردیم، خوشبختانه بیشتر افراد و هنرمندانی که هنر انقلاب را نضج و شکل دادند، در «حوزه‌ هنر و اندیشه‌ اسلامی» مجتمع بودند. اوایل انقلاب در بخش تجسمی، استادانی مانند کاظم چلیپا، حسین خسروجردی، مرحوم حبیب‌الله صادقی، ناصر پلنگی، ادهم ضرغام، و ده‌ها هنرمند انقلابی دیگر، پیشروِ هنر و نقاشی شدند. در عرصه‌ مباحث انقلاب و بیان مفاهیم انقلابی به جامعه، پیشتاز و خیلی هم اثرگذار بودند.

خب وارد دانشگاه شدم و با این آدم‌ها مواجه بودم، برایم خیلی هیجان‌انگیز و با سرور و افتخار همراه بود که بتوانم این افراد را ببینم و درک کنم. خیلی جذاب بود که از این افراد الگو بگیرم و پیروِ سلوک هنری آنها باشم. مثل خیلی از مکاتب هنری که یک‌سری افراد یک سبک، روش و شیوه‌ کاری هنری را خلق می‌کنند و عده‌ای با توجه به هم‌سو بودن فکری و عملی سعی می‌کنند در آن مسیر، پیرو و همراه باشند، ولی شیوه‌ خودشان را پیدا می‌کنند. آن زمان این اتفاق برای من رخ داد و با توجه به شرایط کاری و فکری از سوی واحد تجسمی حوزه‌ هنری برای همکاری از من دعوت شد. تعداد معدودی هم در این مسیر حضور پیدا کردند، ولی ماندگار نشدند، چون مشغله‌ها و دغدغه‌های دیگری داشتند، ولی برای من همچنان جذاب است و رسالت درونی من است که در این مسیر با نقاشی و هنر تصویری حرف‌هایم را مطرح کنم. دوست دارم با نقاشی حرف بزنم، به‌همین دلیل از بودن در این فضا نه‌تنها هیچ‌گاه از پا نمی‌ایستم، بلکه اصرار دارم همچنان پایدار باشم.

 

  • شما مکاتب هنری را یاد گرفتید، مثلا اکسپرسیونیسم، رئالیسم و ناتورالیسم و... بعد اتفاق بزرگی مثل انقلاب در دنیای پیرامون رخ می‌دهد. شخصیتی مثل امام را می‌بینید، مفاهیمی مثل شهادت و دفاع داریم. می‌خواهید این مضامین را از فیلتری رد کنید که به نقاشی تبدیل شود و همان اثری را بگذارد که مادر شهید با صبرش دارد، یک شهید با اسلحه‌اش، امام در سخنرانی کوبنده و شهید شهید چمران با تخصص جنگی‌اش و... شما قرار است با بوم نقاشی که بسیار لطیف است، مفاهیم نسبتا خشنی را به تصویر بکشید، از چه فیلتری عبور می‌دهید؟ چه‌طور این فکر را به محصول اثرگذاری تبدیل می‌کنید؟

اصولا روی کار هنری و خلق اثر هنری، اسم و تیتر نمی‌گذارم. من به‌عنوان کسی که کار هنری و نقاشی می‌کنم، یک ایدئولوژی دارم و به مرحله‌ای از شناخت رسیده‌ام، هرقدر آن صدیقه سلمان رشد پیدا کند، برون داد (برآیند) او هم قاعدتا چه به لحاظ مضمون و محتوا و چه به لحاظ ظاهر و تکنیک، پرورش می‌یابد. سلمان57 با یک دیدگاه و براساس علایقی که داشته در کار هنری شروع به قلم زدن کرده است.

درنتیجه فکر می‌کنم یک‌سری آموزه‌های غربی در درس‌های‌مان داریم که شاید با دیدگاه‌های دینی و اسلامی که به آن‌ اعتقاد داریم، متنافر باشد، ولی خداوند در سوره زمر می‌گوید: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لایَعْلَمُونَ»؛ آیا انسان‌هایی که می‌دانند و نمی‌دانند مساوی‌اند؟ نکته دیگر این‌که «فَبَشِّرْ عِبادِی الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»، خداوند بشارت می‌دهد به کسانی‌که حرف‌ها و افکار مختلف را می‌شنوند و بهترینِ آن را انتخاب می‌کنند. سعی کردم در زندگی‌ام این‌طور عمل کنم. چیزهای خوب را برای خودم منع نکردم، ولی سعی کردم آنچه دینم مباح می‌داند، یاد بگیرم چه در زندگی شخصی‌ و چه در خلق اثر هنری. معتقدم آدم به چیزی که هم می‌داند و هم به آن اعتقاد دارد و ایمان و یقین دارد، اگر عمل کند، واقعا کارش را درست انجام داده است. اگر به همه ابعاد اعتقاد داشته باشی، ولی به یک درصد آن عمل نکنیم، مسلما نتیجه مطلوب نمی‌گیریم.

 

  • امروز دانشکده‌های هنر ما احتیاج به انقلاب دارند؟

به نظر من خانواده‌های ما نیاز به انقلاب دارند. آموزش و پرورش و خانه، نیاز به تحول دارند. انقلاب نه، بلکه به تحول، به مفهوم اصلاح مسیر و اصلاح الگو نیاز دارند که این اصلاح الگو هم ابتدا ذهنی و بعد عملی و رفتاری است. وقتی این درست نباشد، هزار بار هم که انقلاب کنید، اصل جای دیگری است. البته در سوره واقعه آمده ‌که در دوره‌ آخرالزمان عده قلیلی سعادتمند می‌شوند و نمی‌توانیم انتظاری بیش از این داشته باشیم. اتفاقا علم روان‌شناسی هم بر این نکته صحه می‌گذارد و تایید می‌کند که افراد خودآگاه، همه مردم نیستند، مگر این‌که خودشخص همت و اراده کند و بخواهد. همه آحاد در یک سطح عمومی زندگی می‌کنند؛ تفاوتی ندارد که فرد مثلا رجبعلی خیاط باشد، یا یک نانوا. شغل و نقش مهم نیست، تحولی اهمیت دارد که درون شخص رخ می‌دهد. زمینه‌سازی‌های درونی افراد هم بسیار موثر است که اراده کند و این اتفاق‌ها را تجربه کند که تجربه‌ بسیار شگرف و زیبایی است.

 

  • مادر ایرانی چه‌طور می‌تواند دخترش را تربیت هنری کند؟ چه‌طور دختران نوجوان را به سمت هنر سوق دهیم؟

فکر می‌کنم خوشبختانه این آگاهی در جامعه شکل گرفته که هنر هم یکی از مسیرهای خوب برای آینده است. خوشبختانه انقلاب اسلامی این اثر موثر را داشت. من این نعمت را از انقلاب می‌بینم، چون همه را از ذهنیت‌های محدود رها کرد و وسعت دید به جامعه داد، طوری‌که افراد اجازه داشته باشند هرطور می‌خواهند، فکر کنند. حالا ما باید به این بخش «طوری‌که می‌خواهند» دقت کنیم. این طوری می‌خواهم آیا «آنچه دلم خواست همان ‌شود»، باید دقت کنیم: «آنچه دلم خواست نه آن می‌شود / آنچه خدا خواست، همان می‌شود». یعنی اگر ما مسیر را با آنچه خدا برای‌مان خلق کرده، هم‌سو کنیم و آنچه از بشر و اشرف مخلوقاتش طلب کرده و او را در حدودی قرار داده که: در این حدود حرکت کن تا به تعالی برسی که مدنظر خلقت است. اگر حواس‌مان به این باشد، می‌توان به نهایت آن امید داشت. اگر بخواهیم خارج از این حدود الهی حرکت کنیم، حتی اگر ذره‌ای باشد، انحراف محسوب می‌شود. به نظر من «زنانگی» یک هنر است. خلق این موجود مونث در خلقت، در وهله‌ اول هنر الهی است.

 

  • یعنی وجود زن را تبلور هنر خداوند می‌دانید؟

بله، فکر کنید موجودی که این‌قدر قابلیت دارد و وسعت وجودی او این‌قدر فراگیری دارد و همه‌جانبه است، خداوند دارد با این خلق و آفرینش به یک عظمتی اشاره می‌کند، منوط به این‌که تو به وجودت آگاه باشی! تو به‌عنوان زن چه وجودی داری؟ چه قابلیتی داری و برای چه خلق شدی؟ اگر اینها را بدانیم، کنار آن تمام اثرات و تاثیرهای بیرونی ما هنر است و هیچ تفاوتی ندارد. همچنان که برای مرد هم همین‌طور است. تاثیر وجودی مرد براساس خلقتش، هنر مردانگی است. هنر مرد هم، قابلیت‌های وجودی‌اش است و هیچ تفاوتی ندارد. این مساله اصلا جنسیت‌بردار نیست، ولی در جنس هریک از این‌ها می‌توانید قابلیت‌ها را تفکیک کنید. این دو تا نمی‌توانند یکی باشند و قابلیت‌های‌شان بر هم منطبق نیست.

 

  • پس شما مخالف برابری هستید؟

برابری به چه معنا؟

 

  • همین برابری که در جامعه بر سر آن بحث می‌کنند، مثلا برابری حقوق زن و مرد.

حقوق برابر هست، ولی نقش و خلقت متفاوت است. قرآن به این هم جواب داده و گفته زن و مرد نسبت به هم برتری ندارند، مگر به تقوا: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ‏»[1]، کرامت چه کسی نزد خدا بیشتر است؟ کسی‌که تقوای بیشتری دارد. کسی‌که تقوای بیشتری دارد، یعنی چه؟ یعنی می‌تواند زن یا مرد باشد، همان موجودی که خدا به‌عنوان اشرف مخلوقات خلق کرده، می‌تواند به آن درجه برسد. اگر قرار بود برابری باشد، خداوند هر دو را یک مدل می‌ساخت، اصلا یکی می‌ساخت، چرا دو تا جنس آفرید؟ اگر خودمان با عقل‌مان حساب کنیم، می‌توانیم استدلال‌ را بفهمیم، بدون این‌که کسی به ما یاد بدهد، بدون این‌که بخواهند این را در کتاب، مقاله، خطبه‌ها و سخنرانی‌ به شما القا کنند، شما درون خودتان کمی فکر می‌کنید، حساب و کتاب ساده‌ درونی ‌کنید، چرا این‌طور آفریده شدم؟ مرد چرا آن‌طور خلق شد؟ در این صورت مشخص می‌شود. به گمان من نقش زایش و پرورش در جنسیت زنانه «مونث»، ارزش وجودی خلقت آنها را صد برابر می‌کند، چون هیچ موجودی جز اُناث، امکان خلق و آفرینش ندارند، این‌که یک موجود زنده‌ را در وجود خودش رشد دهد و بعد به دنیا هدیه دهد!

 

  • چرا در این سال‌ها به این نقش بزرگ، بی‌بدیل و بی‌تکرار که باید مایه‌ حسرت مردان باشد، درست پرداخته نشد؟ چرا نقش‌ مادری و همسری، در مقابل نقش‌های اجتماعی زنان، این‌قدر کم‌ارزش شده؟ به‌خصوص در این 20، 30سال اخیر نظام ارزش‌گذاری درباره نقش‌های اصلی و فرعی زنان تغییر کرد، چرا؟

بخشی از دلیل این اتفاق‌ها در وهله‌ اول مربوط به بحث‌های تربیتی جامعه است، بخشی از آن هم مربوط به رفتار رسانه‌هاست، بخشی از آن مربوط به سیاست‌گذاری‌های دورانی است که به آن اشاره کردید. عوامل درونی و بیرونی زیادی وجود دارد. یعنی وقتی دائم تبلیغ می‌شود که تو هیچ اثری نداری، اگر مرد یا زن، دائم این تبلیغ را بشنود، خب فرد آرام آرام از درون مضمحل می‌شود و احساس بی‌مصرفی می‌کند. سعی می‌کند به کاری دست بزند که نقش‌آفرینی، اثربخشی و مصرف داشتنش را اثبات کند. وقتی به حافظه‌ تاریخی‌مان برمی‌گردیم، نه‌تنها در ایران، بلکه در تمام جهان. اگر به تاریخ حرکت‌های اجتماعی زنان دقت کنید، به همان دلیلی که دائم نقش زنان به‌طور واقعی و حقیقی نفی شده، اگر حرکت‌هایی از سوی بانوانی رخ داده، حرکتی را شکل داده‌اند که عکس آن فکر را اثبات کنند.

 

  • یعنی در واکنش بودند؟

بله. زن‌ها احساس کردند همیشه به حاشیه رانده شده‌اند، در حالی‌که من هیچ‌گاه از ابتدای زندگی‌ام و درخانواده‌، احساس به حاشیه رانده شدن نداشتم، چون همیشه در متن بودیم. پدرم را می‌دیدم که ارزشی برای بانوان خانواده‌ ما و برای تمام اقوام و فامیل قائل بود. این جایگاه زنانه، برای پدرم ارزشمند بود.

 

  • با این‌که آدم حس می‌کند در خانواده‌ای که تعداد فرزندان بیشتر است، باید این تشخّص و احترام، نسبت به تک تک افراد وجود نداشته باشد.

دقیقا! هیچ‌گاه جمله‌های مرحوم پدرم را در این زمینه فراموش نمی‌کنم که می‌گفت دوست داشتم دو برابر پسرانم، دختر داشته باشم. البته پسر را هم خیلی دوست داشت، ولی می‌خواست بر ارزش دخترانش تاکید کند. فراموش نمی‌کنم چقدر از ما مراقبت و حمایت می‌کرد. حس عجیبی داشت. من همیشه به اتکای پدرم جرأت پیدا می‌کردم. جرأت حضور من در اجتماع، به‌دلیل حمایت پدرم بود؛ این‌که به خودم اجازه می‌دادم مثلا در رشته‌ هنر درس بخوانم. چه‌بسا اگر در خانواده‌ای بودم که به قول شما دختران مَنکوب می‌شدند، هیچ‌گاه جرأت پیدا نمی‌کردم، ولی من خدا را شاکرم که پدرم این نگاه وسیع را داشت و این اعتماد را به اولادش داشت. خیالش از تربیت همسرش درباره فرزندان راحت بود. فکر می‌کنم این، نقشِ اصلی یک جامعه است. یعنی نقش پرورش در خانواده، اساس کار است. اگر این بخش نقصان داشته باشد، خدایی ناکرده به انحراف کشیده شود، بعد نمی‌توانید انتظار داشته باشید، نمی‌توانید تضمین کنید که چه اتفاقی می‌افتد.

 

  • هنر این قدرت را دارد که بتواند جامعه را اصلاح کند؟

می‌تواند، درصورتی‌که استراتژی داشته باشیم. البته این یک امر خطیر و تخصصی است، باید مهندسی اطلاع‌رسانی داشته باشیم. این اتفاق محقق می‌شود، ولی زمان‌بر است. باید همه پای کار باشند، همه متعهد به اجرا و انجام آن باشند، همه معتقد باشند، نه به مضمون دینی، به مضمون احساس وظیفه و احساس مسئولیت فردی و اجتماعی؛ خیلی راه داریم تا به اینجا برسیم، چون عملکرد و برآیند امور فرهنگی چیز دیگری را نشان می‌دهد. نشان می‌دهد که کارگزارانی داریم که به صد درصد مسئولیت فردی و اجتماعی‌شان عمل نکرده‌اند. منِ سلمان، صد درصد مسئولیت اجتماعی‌ام را انجام ندادم. شاید از نظر فردی خوب باشم، مثلا خودم را می‌گردم و مرور می‌کنم و می‌گویم: سلمان! تو در اینجاها درست عمل کردی و راه درستی رفتی. ولی آیا سلمان در مسئولیت اجتماعی‌اش هم به درستی عمل کرده؟ البته نمی‌خواهم بهانه‌جویی کنم، ولی زمینه و بستر هم مهم است، اگر بستر مهیاتر باشد، شاید نقش و مسئولیت‌پذیری، احساس مسئولیت و انجام مسئولیت‌ها هم بهتر شکل بگیرد.

 

  • هنر انقلابی چه ویژگی‌هایی دارد؟

هنر انقلابی یا هنر انقلاب اسلامی؟

 

  • هنر انقلاب ما!

هنر انقلاب اسلامی؟

 

  • بله.

جسارت دارد، حرف برای گفتن دارد، معنا دارد، ایدئولوژی دارد، پیش‌بینی دارد، زیبایی دارد و ابعاد زیباشناختی در آن غالب است و وجود دارد. توانایی‌های تکنیکی بر آن حاکم است، این‌طور نیست که فکر کنیم فقط یک محتوا دارد. اگر آثار هنرمندان انقلاب را ملاحظه کنید، همه دانشجویان قوی دوره‌ خودشان بودند و همین امروز هم با هنرشان می‌توانند حرف بزنند و اثرگذار باشند.

 

  • می‌توانید به چند مورد از تفاوت‌های هنر پیش از انقلاب و هنر پس از انقلاب اشاره کنید؟

قبل از انقلاب، من نقاشی را دوست داشتم، ولی کودک بودم و نمی‌توانستم به این فضاها بروم. بعد از این‌که به دانشگاه رفتم، در تحقیقاتم و بررسی‌هایی که استادها مطرح می‌کردند، متوجه می‌شدم مثلا در دوران قبل از انقلاب چه اتفاق‌هایی افتاده! یا دانشکده هنر قبل از انقلاب چه شرایطی داشته. یادم هست که استادان ما آقای پلنگی یا آقای ضرغام تعریف می‌کردند در فضای دانشکده افراد معتاد در گوشه و کنار به اعتیادشان می‌پرداختند، در عین حال که مثلا دانشجویان هنر بودند. به همین دلیل دید خوبی به دانشجوی هنر وجود نداشت. به یاد دارم بعد از این‌که در دانشکده‌ هنر قبول شدم، با یک‌سری از دانشجویان دانشگاه تهران در رشته‌های الهیات و ادبیات، دوست بودم، برای آنها عجیب بود ما با هیبتی که داریم، چه‌طور به دانشکده‌ هنر می‌روم، چون من با چادر بودم. می‌گفتند: تو در دانشکده‌ هنر درس می‌خوانی! طوری از دانشکده‌ هنر نام می‌بردند که معلوم بود عقبه‌ ذهنی نسبت به بی‌بندوباری‌های این دانشکده دارند. خیلی از چیزهایی که در آکادمی‌های غربی مرسوم بوده، در کارگاه‌های هنری ما هم مرسوم بوده است. همان‌طور که آنجا برای‌شان عادی بوده و البته الان هم هست. ولی بعد از انقلاب متفاوت شد، خوشبختانه قالب‌ها اصلاح شده، ولی بستگی دارد به افرادی که در این رشته فعالیت می‌کنند.

 

  • مبانی انقلاب، هنر را محدود می‌کند؟

بستگی به کلمه‌ هنر دارد. شما می‌خواهید از انقلاب، هنر درآورید یا از هنر، انقلاب درآورید؟ می‌خواهید اسلام را به هنر قالب کنید، یا هنر را به اسلام قالب کنید؟ یادم هست یک استاد، مضامین هنری را درس می‌داد و بیشتر جهان‌بینی‌ و حکمت و این چیزها را بیان می‌کرد، در حدی که الان در خاطرم هست، هنرمند به مضمون انسان خوب مطرح بود.

 

  • انسانی که یک فضیلتی دارد.

احسنت، صاحب فضیلت بود. یعنی یک فضیلتی به این فرد اضافه می‌شد و هنرمند می‌شد. بحثی که درباره خلقت الهی مطرح کردم؛ یعنی همان زنانگی و مردانگی، خود اینها از نظر خلقت، هنر است. حالا همین در زاویه‌ هنر، «انسان خوب» می‌شود. کسی‌که خلقت را درست فهمیده، در مسیر حدود الهی حرکت، زندگی و تلاش می‌کند، هنرمند است. حالا در زاویه‌ زیبایی‌شناسی و بحث‌های هنری به این مضمون، چیزی که یک فرآیند آفرینشی محسوب می‌شود، یعنی فکر می‌کنم شباهتی که بین هنرمند و خدا وجود دارد، همین آفرینش است. زن هم یک انسانی را در خود پرورش می‌دهد.

 

  • زن، صفت ربوبیت و پرورش‌دهنده دارد؟

هم ربوبیت و هم زایش و آفرینش است. کلمه‌ «آفرینش» خیلی اساسی است. ممکن است صنعت‌گر هم چیزی را ه‌وجود بیاورد و بسازد، ولی جنبه‌های کاربردی‌تری دارد. در هنر کاربرد صد درصدی احساس نمی‌کنید، یک نرم‌افزار است. یک نرم‌افزار درون آن نهفته و آن، القای یک پیام است. یک پیام معنوی است. باز این معنویت هم می‌تواند منفی یا مثبت باشد، منظور من معنایی و درونی است. یک پیام درونی را خلق می‌کند و بیرون می‌آورد که تا آن زمان کسی به آن مضمون این‌گونه نپرداخته یا نیندیشده است. هنرمند ترجمان شمایل درونی‌اش را با این اثر به دیگران معرفی و بیان می‌کند. قاعده‌اش این می‌شود که خوب بودن آن محتوایی که خلق کرده‌اید. بله، در یک‌سری تابلوها می‌بینید که منظره‌ خیلی زیبا و دارای حذف و اضافه‌های خیلی به‌جا به لحاظ شکلی و تکنیکی قوی است، آن هم می‌تواند هنر باشد. من برای آن منعی نمی‌بینیم، ولی به‌نظرم کافی نیست. به گمانم کامل بودن آن، معنای کافی بودن را ندارد. یعنی یک درونی و یک بیرونی دارد. آیا ما آن دو را با هم لحاظ کرده‌ایم؟ من موضوعات را محتوایی می‌بینم، به‌خصوص در هنر و تجسمی و نقاشی این‌گونه نگاه می‌کنم. همان‌طور که گفتم من بتوانم حرفم را با نقاشی‌ام بزنم. نقاشی برای من حرفم است. تجربه‌های آفرینشی و بیانی درونی من چیزهایی است که معمولا به صورت تابلو از من مشاهده کنید. آفرینش‌های درونی من چیزهای دیگری است، بی‌نهایت است. سعی می‌کنم کم بگویم و گزیده بگویم، خیلی نمی‌توانم وسیع بیان کنم. چون ممکن است زمینه‌های دیگری غیر از این مضامینی که تا حالا کار کرده‌ام و از لحاظ اعتقادی واقعا به آنها پایبندم، ممکن است کارهای هنری دیگری هم کرده باشم، ولی آنها حرف‌های من نیستند، تمرین‌های من هستند.

 

[1]. حجرات، 13.