محمدرضا پهلوی:
در زندگی یک مرد، زن به حساب نمیآید!
فالاچی: پیشتر از دیر باوری، من مبهوتم. واقعا متحیرم برای اینکه در برابر شخصیتی هستم که قبلا پیشبینی نکرده بودم. من هیچچیز درباره ازدواجها و طلاقهای شما نمیدانم، البته برای تغییر موضوع نیست، اما طلاقهای شما ممکن است واقعا یک درام بوده باشند؟
محمدرضا پهلوی: گفتنش دشوار است، زیرا زندگی من طبق سرنوشت است؛ وقتی که ناگزیر بودهام احساسات شخصی خود را زیر پا بگذارم، همواره با تصور اینکه سرنوشت خواسته که ناراحتی وجود داشته باشد، خودم را حفظ کردهام. وقتی قرار باشد ماموریتی را انجام دهیم، نمیتوان علیه سرنوشت به پا خاست. احساسات شخصی در وجود یک شاه، جایی ندارند. یک شاه هرگز برای خودش اشک نمیریزد، چنین حقی ندارد. یک شاه قبل از هر چیز وظیفه دارد و حس وظیفه، همواره در من قوی بوده است. لذا وقتی پدرم به من گفت با پرنسس فوزیه ازدواج کن»، حتی یک لحظه فکر نکردم که مخالفت کنم یا حتی بگویم او را نمیشناسم. زود پذیرفتم، زیرا وظیفهام این بود که زود بپذیرم. آدم یا شاه است، یا شاه نیست؛ اگر شاه است، باید هم مسئولیتها و هم وزنه موقعیت شاهی را بپذیرد، بیآنکه تسلیم تأثرات یا توقعات یا دردهای موجودات فانی بشود.
فالاچی: اعلیحضرت! پرنسس فوزیه به کنار، من به پرنسس ثریا فکر میکنم؛ شما خودتان او را بهعنوان همسر انتخاب فرمودید؟ آیا رها کردن او شما را متأثر نکرد؟
محمدرضا پهلوی: خب، بله، یک چند وقتی... حتی میتوانم بگویم این امر تا مدتها یکی از غمهای زندگیام بود، اما بهزودی عقل غالب شد و من این سوال را از خودم پرسیدم که برای کشورم باید چه کار کنم؟ و پاسخ این بود که باید همسر دیگری بیابم که او را در سرنوشت خود شریک کنم و بتوانم جانشینی برای تاج و تخت به وجود آورم. احساسات من هرگز روی مسایل شخصی متمرکز نشده، بلکه بیشتر روی وظایف سلطنتی تمرکز داشته است. همواره کوشیدهام زیاد به فکر خودم نباشم، بلکه به فکر کشورم و تاج و تختم باشم. اما از بعضی چیزها مثل طلاق صحبت نکنیم. من خیلی بالاتر از بعضی چیزها هستم.
فالاچی: اما چیزی وجود دارد که نمیتوانم از طرح آن خودداری کنم، زیرا فکر میکنم باید روشن شود. آیا راست است که شما همسر دیگری اختیار کردهاید؟
محمدرضا پهلوی: این یک افتراست. نهخیر. پس از آنکه این افترا توسط روزنامه فلسطینی «المحرر» به دلایل سیاسی آشکار، چاپ شد خبرگزاری فرانسه آن را پخش کرد. یک افترای مسخره و کثیف و نفرتآور. من فقط این را به شما میگویم از کسی به عنوان همسر چهارم من نام برده میشود که خواهرزادهام است. دختر خواهر دوقلویم؛ خواهرزادهام که شوهر کرده و یک بچه دارد. بعضی روزنامهها که توسط افراد بیشخصیت و بیتربیت اداره میشوند برای بیاعتبار کردن من هر کاری میکنند. اما چگونه میتوان گفت که من، منی که قانون منع تعدد زوجات را وضع کردهام، مخفیانه ازدواج کنم؟ این غیرقابلتصور و شرمآور و غیرقابل بخشش است.
فالاچی: اعلیحضرت! شما مسلماناید، مذهبتان اجازه میدهد که بدون طلاق دادن شهبانو فرح دیبا، همسر دیگری انتخاب کنید؟
محمدرضا پهلوی: بله، البته مذهب من این اجازه را میدهد به شرطیکه شهبانو موافقت کند و برای آنکه صادق باشیم، باید اعتراف کرد که مواردی هست که مثلا یک زن، بیمار است یا نمیخواهد به وظایف همسری خود عمل کند. خب باید آدم خیلی ریاکار یا ساده لوح باشد که تصور کند شوهر، چنین وضعی را تحمل میکند. وقتی مرد در جامعه با چنین شرایطی روبهرو میشود؛ آیا یک یا چند رفیقه نمیگیرد؟ خب، در جامعه ما مرد میتواند همسر دیگری انتخاب کند، البته به شرطی که همسر اول و دادگاه حمایت خانواده موافقت کنند. بدون موافقت این دو که من قانون خود را بر پایه آنها استوار کردهام ،ازدواج تازه غیرقانونی و کانلمیکن است. در اینصورت من هم اگر مخفیانه ازدواج میکردم، از قانون تخلف کرده بودم؛ آن هم با کی؟ دخترخواهرم ببینید من حتی نمیخواهم از چنین چیز احمقانهای حرف بزنم. نمیخواهم که دیگر در اینباره صحبت شود.
فالاچی: بسیار خب، دیگر حرفش را نزنیم. فرض کنیم آن را تکذیب میکنید.
محمدرضا پهلوی: من هیچچیز را تکذیب نمیکنم. من حتی زحمت تکذیب کردن را هم به خودم نمیدهم. نمیخواهم در هیچ تکذیبی نامی از من باشد.
فالاچی: چهطور؟ اگر تکذیب نکنید دوباره همچنان خواهند گفت که این ازدواج انجام گرفته است.
محمدرضا پهلوی: این کار را توسط سفارتخانههایم کردهام.
فالاچی: اما کسی باور نکرده، بنابراین تکذیب باید توسط خودتان صورت بگیرد.
محمدرضا پهلوی: اما نفس تکذیب مرا کوچک میکند؛ اهانتآمیز است، زیرا این امر هیچ اهمیتی برای من ندارد. به نظر شما عادی است که شاهی در موقعیت من، شاهی با مسایلی که من دارم، خود را برای تکذیب شایعه ازدواج با خواهرزادهاش کوچک کند؟ تنفرآور است. به نظر شما عادی است که شاه ایران، وقت خود را در راه این چیزها تلف کند؟ درباره زنها و همسرانش حرف بزند؟
فالاچی: عجیب است! اگر شاهی وجود داشته باشد که از او همیشه در رابطه با زنان صحبت کنند، شمایید، حالا میگویید که زنان نقشی در زندگیتان نداشتهاند؟
محمدرضا پهلوی: تصور نمیکنم در این مورد نظر درستی داشته باشید. زیرا چیزهایی که در زندگی من به حساب آمدهاند، چیزهایی که اثری در من داشتهاند، چیزهای دیگری بودهاند؛ مسلما نه ازدواجهایم و نه زنان. البته من زنان را تحقیر نمیکنم، ولی آنها بیش از هر گروه دیگری، از انقلاب شاه و ملت سود بردند. من سخت مبارزه کردم تا آنها از تساوی حقوق و وظیفه با مردان برخوردار شوند. حتی زنان را به ارتش فرستادم که در آنجا قبل از رفتن به روستاها برای مبارزه با بیسوادی، دوره آموزش شش ماهه ببینند و فراموش نکنیم که من فرزند مردی هستم که حجاب را در ایران از میان برداشت. البته اگر ادعا کنم که حتی او در من نفوذ کرده، صادق نخواهم بود. هیچکس نمیتواند مرا تحتالشعاع قرار دهد؛ زنان که جای خود دارند! در زندگی یک مرد، زن به حساب نمیآید مگر وقتی که زیبا و دلربا باشد و خصوصیات زنانه خود را حفظ کرده باشد. این فمینیسم چیست؟ این فمینیستها واقعا چه میخواهند؟ شما میگویید برابری! بسیار خب، شما مطابق قانون برابرید، اما نه از لحاظ توانایی.
فالاچی: درست است؟
محمدرضا پهلوی: بله، شما زنان هرگز یک میکلآنژ یا یک باخ نداشتهاید! یا حتی یک آشپز بزرگ، و اگر از امکان و فرصت صحبت کنید پاسخ میدهم که شوخی است... هیچ دستآورد بزرگی نداشتهاید. راستی شما طی مصاحبههایتان چند زن قادر به اداره یک کشور را دیدهاید؟
فالاچی: دستکم دو نفر: «گِلدا مایر» و «ایندیرا گاندی» اما تعجب من از این است که شما شهبانو فرح را برای زمانی که ولایتعهد به سن قانونی نرسیده باشد، نایبالسلطنه کردهاید.
محمدرضا پهلوی: درست است. بله اگر پسرم پیش از رسیدن به سن قانونی شاه بشود، شهبانو نایبالسلطنه خواهد شد. در عین حال شورایی وجود خواهد داشت که شهبانو با آن مشورت کند، اما من مجبور نیستم با کسی تبادل نظر کنم. ولی موضوع این مصاحبه فقط این چیزها نیست.
فالاچی: البته که نه. وانگهی من هنوز از چیزی که ذهنم را سخت مشغول کرده، صحبت نکردهام مثلا وقتی در اینجا، در تهران، میکوشم درباره شما حرف بزنم، مردم گرایش به سکوت ترسآوری دارند، حتی جرأت نمیکنند نام شما را بر زبان آورند. چرا؟
محمدرضا پهلوی: تصور میکنم بهدلیل نهایت احترام. آنها با خود من هرگز اینطور رفتار نمیکنند. وقتی از آمریکا بازگشتم، شهر را در اتومبیل روباز طی کردم. از فرودگاه تا کاخ، دستکم جمعیتی بیشتر از پانصدهزار نفر غرق در شادی هیجانآلود، از من استقبال کردند. آنها مرا فریاد میزدند، شعارهای میهنی میدادند و به هیچوجه در سکوتی که شما میگویید، بسته نبودند. از روزی که شاه شدم و مردم اتومبیلم را پنج کیلومتر روی دست حرکت دادند، هیچچیز عوض نشده است. بله از کاخی که در آن زندگی میکردم تا مجلس، محلی که بایستی در آنجا سوگند وفاداری به قانون اساسی می خوردم، پنج کیلومتر فاصله بود و من در آن اتومبیل بودم. مردم در فاصله چند متری کاخ، اتومبیلم را روی دست بلند کردند و پنج کیلومتر راه بردند. معنای سوال شما چیست؟ که آنها همه مخالف من هستند؟
فالاچی: منظورم این بود که بسیای از مردم شما را دیکتاتور میدانند.
محمدرضا پهلوی: این چیزی است که لوموند مینویسد. اما چه اهمیتی دارد؟ من برای ملتم کار میکنم، نه برای لوموند.
فالاچی: بله، ولی انکار نمیکنید که شاه مقتدری هستید؟
محمدرضا پهلوی: نه انکار نمیکنم، زیرا از جهتی درست است، اما توجه کنید، برای انجام اصلاحات نمیتوان مقتدر نبود؛ بهویژه اگر این اصلاحات در کشوری مثل ایران انجام بگیرد که در آنجا فقط 25درصد مردم سواد خواندن و نوشتن دارند. نباید فراموش کرد که بیسوادی در اینجا تاسفآور است. دستکم ده سال وقت لازم است تا نابود شود و منظورم این نیست که برای همه از میان برود، بلکه برای کسانیکه در حال حاضر کمتر از پنجاه سال دارند. باور کنید وقتی سه چهارم ملتی خواندن و نوشتن نمیداند، جز از راه اقتدار کامل، نمیتوان اصلاحات کرد. در غیر اینصورت هیچ نتیجهای به دست نمیآید. من اگر سختگیر نمیبودم، حتی نمیتوانستم اصلاحات ارضی را انجام دهم و تمام برنامه اصلاحات بههم میخورد و همینکه این برنامه شکست میخورد، دست چپ افراطی کشور، دست راست افراطی را ظرف چند ساعت از میان برمیداشت و این فقط انقلاب سفید نبود که به پایان میرسید. ناگزیر شدم انجام بدهم، حالا گفتند در ایران دموکراسی وجود ندارد...
فالاچی: مگر هست؟
محمدرضا پهلوی: البته! به شما اطمینان میدهم. به شما اطمینان میدهم که ایران از بسیاری جهات خیلی دموکراتتر از کشورهای شما در اروپاست. صرفنظر از اینکه کشاورزان مالک زمین هستند و کارگران در اداره و سود آن مشارکت دارند و مجتمعهای بزرگ صنعتی متعلق به دولتاند نه مالکیت خصوصی، باید بدانید انتخابات در روستاها هم برای تشکیل انجمنهای روستا، شهر و شهرستان آغاز شده. درست است که فقط دو حزب در مجلس وجود دارد، اما اینها احزابی هستند که دوازده اصل انقلاب مرا پذیرفتهاند، وانگهی مگر چند حزب بایستی ایدئولوژی انقلاب را بیان کنند؟ بهعلاوه این دو حزب، تنها احزابی هستند که میتوانند به اندازه کافی رأی بیاورند. اقلیتهای سیاسی بهقدری کماهمیت و مسخرهاند که حتی نمیتوانند یک نماینده انتخاب کنند.