نوع مقاله : پرونده ویژه

10.22081/mow.2024.75591

چکیده تصویری

نگاه جنسیت‌زده بر تفکر مردان جامعه غلبه دارد

پرونده ویژه 

تینا چهارسوقی امین،

دکترای زبان‌شناسی،

پژوهش‌گر رتوریک سیاسی و مدرس دانشگاه

 نگاه جنسیت‌زده بر تفکر مردان جامعه غلبه دارد

زیرتیتر: یکی از مصادیق توسعه، توجه به زنان در عرصه مشارکت عمومی است

آسیه سالم

یکی از مسایلی که باعث توسعه سیاسی کشور می شود مشارکت سیاسی است. زنان به‌عنوان نیمی از جمعیت هر کشور حق دارند در همه زمینه‌های اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی، مشارکت و کنش داشته باشند. مشارکت سیاسی زنان فقط شرکت در انتخابات و رأی دادن نیست بلکه مشارکت به این معناست که زنان در همه نهادهای دموکراتیک نقشی تعیین‌کننده داشته باشند. حال این سوال مطرح می‌شود که چرا با وجود نیاز به مشارکت زنان، باز هم حضور زنان در دنیای سیاسی بسیار کم است؟ آیا سیاست، امری مردانه است؟ آیا این تصور که زنان سیاستمدار از وظایف خانوادگی خود غافل می‌شوند، درست است؟ پاسخ به این سوال‌ها، نتیجه گفت‌وگوی ما با خانم «تینا چهارسوقی امین» دکترای زبان‌شناسی، پژوهش‌گر رتوریک سیاسی و مدرس دانشگاه شد که در ادامه می‌خوانید.

 

  • بهتر است ابتدا تعریفی از مشارکت سیاسی ارایه کنید که چیست و به چه کار می‌آید؟

مشارکت در فرهنگ علوم سیاسی، هر نوع دخالت یا شرکت سازمان‌یافته شهروندان برای انتخاب رهبران و شرکت موثر در فعالیت‌ها و امور اجتماعی، سیاسی و تاثیر در صورت‌بندی‌های موجود یا هد،ایت سیاست‌های عمومی دولت شناخته می‌شود. در تعریف دیگر، هر عمل داوطلبانه، موفق یا ناموفق، سازمان‌یافته یا بدون سازمان که به صورت دوره‌ای، یا مستمر باشد و درنهایت بتواند بر انتخاب سیاست‌های عمومی، اداره امور عمومی کشور، انتخاب رهبران سیاسی چه در سطح ملی یا محلی موثر باشد، مشارکت سیاسی تلقی می‌شود. بنابراین باید یک عمل یا کنشی را درگیر کند، کنشی که خروجی داشته باشد و داوطلبانه باشد؛ با انتخاب افراد که با شناخت، آگاهی و بینش خاصی صورت می‌گیرد، انجام شود.

 

  • مشارکت سیاسی زنان در ادوار مختلف جمهوری اسلامی چگونه بوده است؟

یکی از مقدمه‌های مشارکت سیاسی در ادوار مختلف به‌خصوص نسبت به زن‌ها، همیشه کسب حق رأی بوده است. وقتی از مشارکت سیاسی زنان در امور کلان صحبت می‌کنیم، حق رأی، یکی از مصداق‌های کنش‌گری زنان در عرصه سیاسی و دخالت در سیاست‌های عمومی کشور تلقی می‌شود. مثلا در آمریکا با وجود همه تلاش‌هایی که از سال1848 انجام شده، سرانجام زنان در سال 1920 حق رأی گرفتند. در فرانسه برای حق رأی، از انقلاب فرانسه تلاش‌هایی صورت گرفته و در سال 1944 زنان به این حق دست یافتند. در انگلستان در سال1918 حق رأی به زنان تعلق گرفت.

در ایران، در نهضت تنباکو، دوره مشروطه و در تمام فعالیت‌ها و کنش‌های این‌چنینی، زنان حضور مستقیم داشتند و چون قوانین انتخابات در دوره‌های مختلف مشکل‌ساز بوده، دولت در دهه 1330 تلاش کرده که قوانین اصلاح شود و بخشی از این قوانین مربوط به زنان بوده، اما در سال 1341 بوده که طبق لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی یا انقلاب سفید که صورت گرفته بود، حق رأی به زنان و حق مشارکت و حضور در شورای ملی اختصاص یافت. در آن زمان، امام خمینی رحمت الله علیه معتقد بودند که حضور زنان در این عرصه با این شیوه مشارکت مفسده دارد. این، نه به‌دلیل وجود زنان، بلکه به‌صورت ملی چون سیاست‌های آن رژیم را سیاست‌های ضد دین و خلاف شرع دین می‌دانستند، به‌صورت کلی مشارکت‌ها را منشأ فساد می‌دانستند که در این میان همه مشارکت‌ها به‌ویژه مشارکت زنان، به‌نوعی مفسده‌انگیزتر بود، چون خلاف شرع اسلام بود و زن را به ابزار تبدیل می‌کرد و از حضور زنان به‌مثابه یک شیئی‌ استفاده می‌شد. کمتر از 20سال بعد، امام خمینی در عصر انقلاب دقیقا نظری خلاف این را داشتند. ایشان وقتی درباره حضور زنان، در نهضت اسلامی و جنبش‌ها و کنش‌های منتهی به انقلاب صحبت می‌کردند، همواره نگاه یک تکلیف دینی داشتند، چون به‌صورت کلی، ایشان سیاست را در خدمت دین می‌دانستند و هر امر سیاسی و مشارکتی در امر سیاست، به‌نوعی دینی تلقی می‌شد و امر دینی بر همه واجب است و از این بابت هیچ تفاوتی بین زن و مرد نمی‌بینند. در جلد دهم صحیفه هم بیان مستقیم حضرت امام است که بانوان حق دارند در سیاست دخالت کنند و تکلیف‌شان این است. همچنین در جلد 13 می‌گویند خانم‌ها به وظیفه اجتماعی و دینی‌شان عمل و عفت عمومی را حفظ کنند و بر مبنای عفت عمومی کارهای سیاسی و اجتماعی انجام دهند. در جای دیگری از همین جلد13 باز هم حضرت امام می‌فرماید که همه زن‌ها و مردها در مسایل اجتماعی و سیاسی وارد باشند، ناظر باشند، به مجلس ناظر باشند، به کارهای دولت ناظر باشند، اظهار نظر کنند و ملت باید در تمام امور نظام، نظارت کند. در مسایل سیاسی و اجتماعی وارد عمل شود و از دولت انتقاد کند و هر جایی کاری خلاف صورت گرفت، نظر بدهد و تذکر بدهد. در جلد 18صحیفه، به هم‌دوشی فعالیت‌های زنان و مردان تاکید می‌کنند که باید در فعالیت‌های اجتماعی، زنان هم‌دوش مردها باشند البته با حفظ موازین اسلامی. در میدان‌ها، تا حدی که اسلام اجازه داده حتی برای امر انتخابات و تعیین سرنوشت‌شان باید هم‌دوش مردها فعالیت کنند و برای این فعالیت، فرقی بین ما و شما و دیگران نیست و همه باید برای انتخاب سرنوشت فعالیت کنیم تا حدی که اسلام مشخص کرده. در جایی خطاب به زنان می‌گویند کاری که شما برای نهضت اسلامی و انقلاب کردید، از نقش مردها در عرصه‌های مختلف بالاتر بوده.

این نشان می‌دهد کنش‌گری زنان در نهضت اسلامی و جنبش‌های انقلاب و حتی سال‌های اول بعد از پیروزی، اگرچه دقیقا شبیه کنش‌گری مردها در عرصه سیاست نبوده، اما تاثیرگذاری آن در روند و جریان قدرت، کمتر از مردها نبوده، نه فقط به‌خاطر نقل قول‌هایی که از حضرت امام رحمت الله علیه ذکر کردم، بلکه به‌ دلیل تاثیری که در عرصه اجتماع می‌دیدیم. پیشینه تاریخی را گفتم برای روشن شدن این شبهه که جمهوری اسلامی روند خاصی نسبت به این قضیه داشته و همه چیز طبق نظر امام بوده و تناقض در عقاید امام نیست. 

اگر بخواهیم از منظر دیگری به این قضیه بپردازیم، گزاره‌ای وجود دارد که می‌گوید افزایش کمّی زنان در پست‌های کلیدی، راه موفقیت نیست. یعنی هرقدر تعداد زنان در پست‌های کلیدی بیشتر باشد لزوما نشان‌دهنده بهبود وضع موجود نیست که من با این گزاره، هم مخالفم و هم موافق! البته این گزاره باید آسیب‌شناسی شود.

دلیل مخالفتم این است که قبل از انقلاب، یعنی حدود سال‌های1341 به بعد تا دوران انقلاب، حضور زنان در پست‌های کلیدی از حضور در مجلس گرفته تا مدیریت ارشد مناصب دولتی و حکومتی حتی در نظام آموزشی، از نظر تعداد، نسبت به فضای جامعه در قبل از انقلاب کم نبوده اما از نظر کیفی مشکل داشتیم. چون بیشتر انتصاب‌ها و حضور زنان در عرصه حکمرانی برمبنای میزان نزدیکی آنها به دربار و ساختار قدرت و حکمرانی بوده، یعنی هرقدر آنها نزدیک‌تر بودند میزان حضورشان هم بیشتر می‌شد. این باعث می‌شد بین حضور زنانی که به ساختار قدرت و حاکمیت نزدیک بودند و زنان شایسته‌ای که در جامعه وجود داشتند، شکاف به وجود بیاید و این انتصاب‌ها براساس شایسته‌سالاری نبود. بنابراین از نظر کیفی، مثمر ثمر نبود.

بعد از انقلاب، در روند جمهوری اسلامی چه اتفاقی افتاد؟ شکل آن تغییر کرد یعنی انتصابی که در ساختار حاکم بود بعد از انقلاب هم بر همان اصل استوار بود. اگر به این چهار دهه توجه کنید می‌بینید هنوز هم کنشگری بسیاری از زنانی که در ساختار حاکمیت وجود دارند، براساس مطرح شدن به‌واسطه پدر، همسر یا نزدیک بودن به ساختار حاکم بوده و هست و فقط جنس ساختار حاکمیتی فرق می‌کند. آن زمان دربار بوده و الان نظام حکمرانی جمهوری اسلامی است، اما باز هم کنش‌گری زنان و انتصاب‌های خاص زنان به همین شکل صورت گرفته و فقط از شکل قبل از انقلاب به بعد از انقلاب تغییر یافته. عملا مدل قبیله‌گرایی‌ها از قبل از انقلاب به بعد از انقلاب تغییر پیدا کرده است. شکاف بین افرادی که به‌واسطه روابط خاص، به ساختار قدرت نزدیک‌اند، با افراد شایسته‌ای که در اقشار مختلف جامعه وجود دارند، همچنان پابرجاست که از این منظر آسیب‌زاست.

 

  • چرا تعداد انتصاب‌های زنان، نمی‌تواند به مشارکت کمک کند و آسیب‌زا می‌شود؟

تعداد نمایندگان زن در ادوار مختلف مجلس، لزوما به این معنی نیست که هرقدر تعداد زنان بیشتری داشته باشیم، موفق‌تریم. ما در یازده دوره مجلسی که تا الان داشتیم در دوره اول کمترین تعداد نماینده زن یعنی چهار نفر بوده تا دوره یازدهم که 16 نماینده داریم یعنی در بازه 11 دوره مجلس، بین چهار نماینده تا 16 نماینده زن داشتیم. البته در دوره دهم مجلس، 17 نماینده خانم حضور داشتند، اما کنش‌گری، اثرگذاری و تاثیرشان در فضای جامعه نه‌تنها کم است، بلکه موثر نیست و هیچ تغییری نکرده. ممکن است نماینده زنی در مجلس حضور داشته باشد که قدرتش فقط به این‌که نماینده است، خلاصه شود و هیچ مصداق بارزی از کنشگری موثر او قبل از دوران نمایندگی، طی دوران نمایندگی و بعد از آن نمی‌بینید. مثلا در مجلس دهم، بیشترین تعداد نمایندگان زن را داشتیم که به مجلس فعلی راه پیدا نکرده‌اند، در فاصله چهار سالی که از دوره نمایندگی‌ آنها گذشته، این‌که در عرصه سیاسی چه کاری برای جامعه زنان انجام داده‌اند، مصادیقی نمی‌توانید پیدا کنید و خیلی از آنها دیگر کنشی ندارند؛ یعنی صرف مشارکت‌ و حضور سیاسی‌شان فقط به عنوان نماینده بوده و در همان خلاصه شده. در صورتی که وقتی حرف از مشارکت سیاسی می‌زنیم، منظور این است که فرد باید موثر باشد، جماعتی را با خود همراه کند، پایدار باشد و در امور مختلف، دایره اثر گذاری‌اش را هر بار بیشتر کند و در نهایت الگوی مناسبی برای اقشاری شود که ارتباط و واسطه‌ای با ساختار حاکمیت و قدرت ندارند، اما می‌توانند براساس شایسته‌سالاری شناخته شوند تا بتوانند یک سری از این مناصب را بگیرند یا در ساختاری موثر باشند. این افراد چون الگوسازی نمی‌کنند اعتماد متقابل بین آنها و بدنه زنان شکل نمی‌گیرد و این امر همچنان بر شکاف، دامن می‌زند.

بنابراین تعداد زنان در پست‌های کلیدی، در این صورت می‌تواند موثر باشد؛ افرادی که در مناصب هستند، ‌چنان در کنش‌گری زنان مشغول باشند که بتوانند در جامعه الگو بسازند و با جلب اعتماد عمومی افراد بیشتری را با خود همراه کنند. البته در ساختار سیاسی کشور، حزب‌سالاری نداریم و زنان در گروه‌ها، انجمن‌ها، احزاب و جاهای مختلف، کنش سیاسی ندارند و تاحدی این قضیه برای مردان هم صادق است. به‌تبع آنها زنان هم در این ساختار دور می‌افتند و نمی‌توانند کار گروهی در مشارکت‌های سیاسی انجام دهند، چون لازمه تاثیر در عرصه اصلی سیاست، شناخت و آگاهی است. گروه‌های زنان این شناخت و آگاهی را در انجمن‌ها، احزاب و گروه‌های سیاسی می‌توانند به عموم جامعه آموزش دهند و آنها را به مشارکت علاقه‌مند کنند، وگرنه مشارکتی که بدون شناخت و آگاهی و بدون علاقمندی و امید و اعتماد به بدنه سیاسی باشد، فایده‌ای ندارد و نامش مشارکت نیست، بلکه هریک از این فعالیت‌ها، در راستای مخالفت با نظام غالب صورت می‌گیرد.

آسیب این قضیه را می‌توانیم در لیست‌بندی‌های انتخاباتی هم ببینیم که می‌گویند به‌عنوان حفظ رویه تبلیغاتی باید نصف لیست، خانم‌ها باشند اما لزوما داشتن بانوان شایسته و بانوانی که بدون رابطه با ساختار حاکمیت می‌خواهند انتخاب شوند را نمی‌بینیم. وقتی به زنان لیست انتخاباتی، نگاه کنیم، می‌بینیم چهره‌ای که در یک نظام شایسته‌سالار مراتب را طی کند، به رسمیت شناخته شود و در منصب قرار بگیرد، وجود ندارد و حتما همه در وابستگی جناحی خاص پدر، همسر یا رابطه‌های سفارشی قرار می‌گیرند.

البته این‌طور برداشت نشود که هیچ‌یک از این بانوان قابلیت‌های فردی ندارند و همه براساس رابطه به پست و مقام رسیده‌اند؛ این‌طور نیست اما شیوه قرار گرفتن در ساختار قدرت، بر شایسته‌سالاری آنها غالب است و در عمل می‌بینیم بدنه عظیمی از زنان شایسته با توانمندی خاص و بسیار موثرند که نادیده گرفته می‌شوند و این آسیب مشارکت سیاسی زنان است.

آسیب بعدی این است که ما همچنان در قانون از نظر جایابی زنان دچار مشکلاتی هستیم و متخصصان، هم در نوشتن گزاره‌های قانونی نیاز به ویرایش و پالایش دارند و هم در تفسیرهایی که از نوشته‌های قانون‌گذاران می‌شود به بازیابی و به‌روز شدن نیاز داریم. چه در قانون اساسی چه در قوانین مربوط به حضور زنان در قوای مقننه، مجریه و قضاییه نسبت به همه اینها قانون مبسوط وجود دارد، اما گاهی آن نوشته دچار خلط مبحث است یا تفسیری که از آن قانون می‌شود، اشکال دارد. مثلا در اصل 20 قانون اساسی آمده همه زنان و مردان از حمایت قانونی یکسان برخوردارند، اما زمانی که قوانین ناظر بر آنها ناعادلانه و تبعیض‌آمیز است و قوانین فقهی و حقوقی‌اش متفاوت است این حمایت، مصداق تبعیض است چون شما در برابر یک قانون ناعادلانه، می‌خواهید حمایت یک‌سان صورت بدهید. گاهی ممکن است گزاره‌ها اشتباه شود، در برخی موارد تفسیرهای قانونی برآمده از آنها اشتباه می‌شود. گاهی هم می‌بینیم گزاره‌ها درست است، اما به‌دلیل تفاوت با خوانش غالب در جامعه که مردانه و پدرسالارانه است، به‌درستی ظهور و بروز پیدا نمی‌کند. مثلا ما حق اشتغال برای زن داریم، حق برخورداری از تامین اجتماعی، حق آموزش و پرورش، حق آزادی و حق انتخاب شغل را داریم، اما چون خوانش عرفی پدرسالارانه یا مردانه داریم ممکن است از نوشته تا اجرا در عرف جامعه با هم تفاوت داشته باشند که می‌بینیم باوجود داشتن قانون درست، اما ظهور و بروزی نمی‌بینیم. باید متخصصان حقوقی برای جلوگیری از قرائت نامناسب، تلاش کنند.

در امور زنان، هم خود سوژه باید زن باشد و هم اگر می‌خواهیم به زنان به‌عنوان یک اُبژه نگاه کنیم، سوژه مردان که درباره آن می‌اندیشند، حرف می‌زنند و کنش دارند هم باید در آن قرار بگیرد. بعضی می‌گویند فقط زنان باید درباره امر زنانه حرف بزنند، یا برعکس می‌بینیم که درباره امر زنانه، فقط از سوژگی مردان استفاده می‌کنیم. هنوز مکمل بودن این دو نگاه در امر اُبژگی زنان و رسیدن به امر زنانه را باور نداریم، در صورتی که رهبری هم تاکید کردند نگاه خاص زنان، باریک‌بینی، دقت و ظرافت‌های خاصی که زنان در بعضی امور سیاسی و اجتماعی دارند، مردان فاقد آن هستند و این به دلیل طبیعت آنهاست. این دو وقتی مکمل می‌شود، می‌تواند برای اُبژگی زنان و امر زنانه تصمیم‌های بهتری بگیرد. وقتی درباره یک امر زنانه صرفا از نگاه مردان استفاده می‌کنیم، قطعا کمکی به حل مشکل نمی‌کنیم. اگر فقط زنان امور را به دست بگیرند، موفقیت‌آمیز نیست چون اگر زنان به‌تنهایی بخواهند مشکلات را حل کنند، چون سیاست‌های غالب جامعه، مردانه و خوانش‌های مردانه از قانون است، این سیر واکاوی مشکلات نمی‌تواند برای آسیب‌شناسی و رفع نواقص در یک قرائت مردانه به‌درستی بنشیند و دچار مشکل خواهد شد. این دو باید مکمل باشند که متاسفانه ما هنوز این تکامل را در ساختار حاکمیت و حکمرانی نداریم. چرا؟ چون باز هم حضور زنان از نظر تعداد نسبت به مردان در اقلیت قرار گرفته که آسیب‌زاست.

 

  • حضور کمرنگ و کم اثر بانوان در سیاست از چه چیزی ناشی می‌شود؟

اگر به برنامه هفتم توسعه نگاه کنید در فصل 16، به زنان می‌پردازد و باز هم زنان را ذیل مقوله خانواده می‌بیند. رفع مشکلات باروری، ازدیاد جمعیت و... از بقیه مسایل زنان مدرن در جامعه غافل است. در چشم‌اندازی که برای توسعه داریم این را نمی‌بینیم، در صورتی‌که یکی از مصادیق فرآیند توسعه، دیدن زنان در عرصه مشارکت عمومی است، اما زمانی‌که از کل برنامه هفتم توسعه، یک بخش را به زنان اختصاص می‌دهید و آن هم بسیار ناکارآمد است، مشکلات دیگر ایجاد می‌شود. من به حضور زنان در ساختار مجلس به‌عنوان الگو تاکید می‌کنم، چون ما نماینده زن را مصداق یک زن سیاسی می‌دانیم که می‌تواند برای دیگر مشارکت‌های زنان الگود بدهد. زنان به این نگاه می‌کنند که ما چند نماینده و تریبون در خانه ملت داریم که می‌توانند مرا ببینند؟ وقتی تعداد این زنان کم باشد، نمی‌توانند به‌درستی از همه سلیقه‌های موجود در جامعه نمایندگی کنند، پس اگر ما زنان را با نیازهای مختلف‌شان در جامعه نمی‌بینیم، به این دلیل است که تعداد مناسبی برای نمایندگی از زنان در مجلس نداریم.

نکته بعدی این‌که حتی زمانی که بیشترین تعداد نماینده زن را داشتیم باز هم این مشکل وجود داشت، زیرا به نسبت نماینده مرد کم بودند و همین تعداد هم، نمی‌توانستند سلیقه‌های مختلف را پوشش دهند. مشکل اصلی ما در گفتمان سیاست‌ورزی در جامعه، به رسمیت نشناختن دیگری است که بر مردان و زنان حاکم است. ما در عرصه کنش‌گری سیاسی غیر از خودمان را برنمی‌تابیم و انگار باید همه‌چیز در یک ساختار ایزوله وابسته به قدرت وجود داشته باشد و آنها بدانند که قدرت در دست یک جناح است. بقیه جناح‌ها از دور او پراکنده می‌شوند، چون به رسمیت شناخته نمی‌شوند که هم دوران اصلاح‌طلب‌ها و هم اصولگراها بوده، چون عرصه کنش‌گری سیاسی ما معیوب است و به زنان و مردان ارتباط ندارد.

عرصه سیاست برای منافع عمومی، عرصه رقابت و نادیده‌انگاری درون گفتمان یکدیگر نیست، بلکه درون گفتمان باید دیگری را بپذیریم و از سلیقه غیر خودمان استقبال کنیم، چون عامل پیشران گفتمان ما همین است. وگرنه ما در یک دوره محدود، یک گفتمان غالب و قدرت غالبی را داریم و برای منافع درون‌گروهی کار می‌کنیم که هیچ‌وقت نمی‌تواند منافع عمومی جامعه را تضمین کند و عدم استقبال عمومی را به همراه دارد. بعد می‌بینیم در ادوار مختلف، مشارکت‌ها کم می‌شود، چون وقتی غیر از خودمان را نمی‌پذیریم، سلیقه غیر از خودمان را هم نمی‌توانیم بپذیریم. در مجلس دهم همه نمایندگان زن، اصلاح‌طلب بودند و در مجلس فعلی نمایندگان زن اصولگرا هستند، چون این تعداد فقط از سلیقه نزدیک به تفکر گروه خودشان نمایندگی می‌کنند و تفکر غیر را برنمی‌تابند. این به رسمیت نشناختن سلیقه‌های دیگر نتیجه‌اش می‌شود این‌که فضای غالب نمایندگان زن در مجلس با زن عرفی که الان در جامعه وجود دارد و مطالبه‌اش، کنش‌گری و تاثیرگذاری‌اش چیز دیگری است، فاصله دارد و اصلا شبیه هم نیست و این دو نمی‌توانند به درک متقابل برسند. این زن نماینده نمی‌تواند صدای آن زن باشد، چون او را به رسمیت نمی‌شناسد.    

حتی در زمینه اثرگذاری هم همین است تا زمانی که صدایت نزدیک به صدای افراد غالب در حکومت نباشد، آن را به رسمیت نمی‌شناسند و به حاشیه رانده می‌شوی و این به حاشیه رفتن‌ها و به رسمیت شناخته نشدن، باعث می‌شود از اهداف عمومی جامعه غافل ‌شوید. یادمان می‌رود که مشارکت، جلب اعتماد عمومی همه افراد برای مشارکت سیاسی زنان، اتفاقا از تمامیت‌خواهی بقیه قبیله‌ها و از تمرکز قدرت جلوگیری می‌کند و امید و رضایتمندی در جامعه ایجاد می‌کند.

از نظر تربیتی، اجتماعی بار آوردن یک نسل به‌عهده زنان است. زنان در عرصه خانواده، آموزش و پرورش و آموزش عالی به مراتب تاثیری که در اجتماعی کردن نسل دیگر دارند، از اثرگذاری مردان بیشتر است و این به‌خاطر وظیفه تربیتی است که به عهده آنها گذاشته شده، اما زنانی که به رسمیت شناخته نمی‌شوند و برای شرکت در مشارکت‌های سیاسی در آنها علاقه‌ای ایجاد نمی‌کنند، یا اعتمادی ندارند که شرکت کنند و رضایت آنها جلب نمی‌شود، چه‌طور می‌توانند نسل بعدی را اجتماعی بار بیاورند؟ بر مبنای کدام علاقه، اعتماد و رضایت متقابل نسبت به ساختار حاکمیت داشته باشند؟ حضور کم‌رنگ و کم‌اثر بانوان در سیاست به این دلایل است.

 

  • مشارکت سیاسی زنان چه فوایدی دارد؟ و به چه ملاحظاتی نیاز دارد؟

فایده‌اش این است که در وهله اول مشارکت سیاسی ترجمان این عبارت است که ما حق تعیین سرنوشت خودمان را در ساحت عمومی کشور داریم؛ این یعنی مشارکت سیاسی. وقتی ما زنان را به این مقوله علاقمند نمی‌کنیم، آگاهی نمی‌دهیم، امیدآفرینی نمی‌کنیم و سلیقه‌های مختلف آنها را به رسمیت نمی‌شناسیم، ناخودآگاه حضورشان کم‌رنگ می‌شود و پیوند عاطفی این بخش از ملت را با ساختار حاکمیتی کم‌رنگ و به‌تدریج قطع می‌کند. وقتی این اتفاق بیفتد، به ریشه سرمایه اجتماعی خودمان ضربه می‌زنیم، چون وقتی زنان، برای حضور و اثرگذاری بر ساحت عمومی کشور ابراز تمایل نکنند و ناامید باشند، از سرمایه اجتماعی ما کم می‌شود. هرقدر بدنه سرمایه اجتماعی کم‌رنگ، تُنُک و خالی شود، اعتماد جامعه کمتر می‌شود، روابط بین دولت و ملت کم‌رنگ‌تر می‌شود و ناخودآگاه درون گفتمان جامعه، قبیله‌گرایی ایجاد می‌شود که برآمده از نارضایتی است و کمکی به قوام و قدرت گفتمان ساختار غالب ما نمی‌کند، چون ما تضاد را درون گفتمان ایجاد کردیم. به جای این‌که بخواهیم گفتمان جمهوری اسلامی را مقابل سایر گفتمان‌های رقیب جوامع دیگر تعریف کنیم از درون دچار تضاد، نارضایتی، اختلاف و شکاف می‌شویم و این از درون، ساختار را ناتوان می‌کند. زنان، از نظر طبیعی زوایه دید متفاوتی نسبت به مردان در عرصه‌های مختلف دارند، پس حضورشان به تسریع فرآیندهای زندگی در کنش‌گری اجتماعی و سیاسی می‌تواند کمک کند. همچنین در عرصه سیاسی، حکمرانی، راهبردها و تدوین تاکتیک‌ها و استراتژی‌های یک حکمرانی هم می‌تواند کمک کند. این نگاه متفاوت، مکمل است،اما لزوم این کار آگاهی‌بخشی و علاقه‌مندی هم هست.

زنان در نهضت اسلامی فعالیت کردند و جنبش‌شان به انقلاب رسید و بعد کنش‌گری داوطلبانه در جنگ داشتند. این میزان علاقه‌مندی برای کمک به نهضت اسلامی و امید برای ایجاد تغییر در آنها وجود داشت. این باور که می‌توانیم موثر باشیم و تغییر ایجاد کنیم هم در آنها وجود داشت. زنان، دنبال دانش سیاسی و آگاهی از مسایل روز می‌رفتند و داوطلبانه این‌ کارها را انجام می‌دادند، اما امروز دانشجویان دختر با وجود این‌که تعدادشان از دانشجویان پسر بیشتر است، چون امیدی ندارند برای به رسمیت شناخته شدن و اهمیت نظر و سلیقه و زاویه دید، درنتیجه علاقه‌‌ای به کسب آگاهی لازم برای کنش‌گری و تاثیر را نیز ندارند.

 

  • چرا این اتفاق در نسل جدید دختران رخ داده است؟

گذشته از این‌که ویژگی‌های نسل جدید کاملا متفاوت است؛ علاقه‌مندی‌ها، دایره تمرکز، توجه و ظرفیت‌های تفکرشان و حتی میزان مواجهه‌شان با رسانه‌ها و انبوه بازی اخبار و رسانه‌ها و دانشی که در اختیارشان قرار می‌گیرد فراتر رفته است. تفاوت‌های نسلی، با نسل‌های قبلی دارند، اما تفاوت بزرگ‌تر این است که در آن نسل به زنان و مردان گفته می‌شد که هرگونه مشارکت در عرصه سیاسی نه‌تنها تکلیف دینی شمرده می‌شود، بلکه به تک‌تک آنها برای اینکه تغییر ایجاد کنیم، نیاز داریم. شما و کنش‌گری‌تان برای ایجاد تغییر در ساختار و نظام غالب حتی اگر نارضایتی دارید، مهم و مفید است. پس این افراد حتی گروهک‌های سیاسی؛ از مجاهدین و گروه‌های منافق تا گروه‌های انقلابی به‌نوعی فعالیت می‌کردند چون هریک در فرقه و گروهی که بودند فکر می‌کردند مفیدند و کار درستی انجام می‌دهند. اما به نسل امروز، اعتماد نمی‌کنیم و به آنها می‌گویند نیازی به حضور شما نیست. احساس می‌کنند حضورشان تاثیری بر روندها، تصمیم‌گیری‌ها، دیده‌شدن‌ها و به‌رسمیت شناختن‌ها ندارد. باعث می‌شود ناخودآگاه عقب بکشند و می‌بینند جای دیگری هست که اینها را جدی بگیرد به سلیقه آنها بها بدهد و رسانه‌های دیگر هر محتوایی که نیاز است آنها را جلب کند، برای‌شان فراهم می‌کنند، ولی اینجا اتفاق نمی‌افتد چون سلیقه گروهی از افراد جوان را نمی‌پسندند و برای همین محتوای درست رسانه‌ای فراهم نمی‌شود. فردی که می‌بیند او را به رسمیت نمی‌شناسند و سلیقه‌اش را نمی‌پسندند ولی در جای دیگر تفاوت و اختلافش مهم است، مسلما رها می‌کند و عِرقی برای مشارکت ندارد.

 

  • مقصر کیست؟

حاکمیت در به رسمیت نشناختن ید طولایی دارد. به محض این‌که احساس کند شما نزدیک به آنها نیستید شما را به رسمیت نمی‌شناسد. وقتی به دلیل سلیقه‌های شخصی، به‌خاطر عدم تناسبی که سلیقه یکی با دیگری دارد در کنش‌گری‌ها به فردی برچسب عدم التزام بزنید، این کار باعث راندن فرد می‌شود. چون او می‌گوید من هم تلاش می‌کنم، علم و دانش کسب می‌کنم و هدفم حفظ ساختار نظام و تقویت گفتمان جمهوری اسلامی است. در گفتمانی که بر جمهوریت و اسلامیتش معتقدم، تلاش می‌کنم و هدفم حفظ ساختار است، اما چون سلیقه عملکردی و ظاهری با آنچه شما می‌پسندید، یکی نیست به من برچسب عدم‌التزام می‌زنید یعنی تلاش‌های مرا نادیده می‌گیرید و چون ساختار قدرت هم دارید فرد نمی‌تواند ثابت کند که این‌طور نیست و این خودی و ناخودی کردن‌های سلیقه‌ای باعث سرخوردگی افراد می‌شود. درنهایت، سرخوردگی جمعی، پراکندگی ایجاد می‌کند در عوض فرد دیگری که سلیقه ظاهری او با آنها یکی است، یا به مناصب قدرتی که شما می‌پسندید وصل است و تایید آنها را دارد اما به اندازه من تلاش نکرده و شایستگی‌های من را ندارد. درنتیجه این افراد پراکنده می‌شوند و سرمایه‌های اجتماعی اعتماد نمی‌کنند.

 

  • موانع نقش‌آفرینی زنان در عرصه سیاسی چیست؟

اساسا این فکر جوامع غربی بوده که زنان را جنس دوم می‌دانستند و دخالت در امر سیاسی را مداخله انسدادی می‌شمردند، البته غربی‌ها سعی کردند این تفکر را حتی در تبلیغات و کنش‌گری‌های امروز اصلاح کنند. در کشور ما چنین نبوده یعنی از ابتدا براساس مبانی اسلامی همیشه نگاه عادلانه و مساوات و برابری بین زن و مرد بوده، اما در عمل، برعکس بودیم. یعنی غربی‌ها تبلیغات‌شان این را نمی‌گوید ما با این‌که مبانی اسلامی را داریم مبانی حکمرانی اندیشه امام خمینی را داریم، اما در عمل ثابت می‌کنیم که نظر زنان در عرصه کنش‌گری‌های سیاسی موثر نیست، به‌خاطر نگاه غالب مردانه و پدرسالارانه‌ای که هنوز هم وجود دارد و بر مبنای آن استوار است. یعنی همواره نگاه‌ها، نگاه‌های جنسیت‌زده است که این منصب شغلی بیشتر به درد مردان می‌خورد، حتی اگر در شرایط مساوی با خانم‌ها باشند چون همچنان کلیشه‌های نگاه جنسیت‌زده بر تفکر مردان جامعه غلبه دارد و این یکی از بزرگ‌ترین موانع است. انتظار می‌رود آموزه‌های دینی، آموزه‌های اندیشه رهبری و امام این تفکر غالب را بشکند اما در عمل چیز دیگری می‌بینیم. همچنان کلیشه‌های جنسیت‌زده وجود دارد و می‌خواهند کارها مردانه پیش برود. برای همین در اتاق فکرها، در مشورت‌ها و پست‌های کلیدی ظاهری، از اثرگذاری زنان غافل می‌شوند که از ذهنیت اشتباه مردان نشأت می‌گیرد، در صورتی که امور باید انسانی پیش برود.

از طرف دیگر، ذهنیت اشتباهی هم بین بانوان وجود دارد که چنانچه افراد می‌خواهند کنش‌گری موثر داشته باشند، باید در پست‌های کلیدی سیاسی باشند. درست است که تاثیرگذاری در سمت‌های کلیدی بیشتر است، اما به این معنی نیست که در بقیه نقش‌های جامعه نمی‌توانید موثر باشید. اشتباه اینجاست که چون در بقیه نقش‌های کلیدی اثرگذاری زنان را نمی‌بینیم، قدر نمی‌دانیم، این ذهنیت اشتباه در زنان پیش می‌آید که پس من کار خاصی انجام نمی‌دهم و باید منصب مدیریتی سیاسی خاصی داشته باشم تا به رسمیت شناخته شوم و شایستگی‌هایم بروز و ظهور پیدا کند. این از موانعی است که از تفکرات ناشی از کنش‌گری سیاسی نشأت می‌گیرد.

 

  • با توجه به مسئولیت مادری بانوان، آیا امکان رقابت با مردان در عرصه سیاسی را دارند؟

مسئولیت اجتماعی کردن نسل حاضر بر عهده بانوان است و فرآیند اجتماعی شدن و جامعه‌پذیر شدن را انجام می‌دهند، آن هم به‌دلیل ویژگی خاص تربیتی که در وجود زنان قرار گرفته و وظیفه تربیت را به عهده دارند. زنانی که خانه‌داری تنها کنش‌گری مرسوم زندگی‌شان است، چون می‌توانند در عرصه آگاهی‌بخشی به نسل بعدی و جامعه‌پذیرشدن و انتقال آگاهی سیاسی به نسل بعدی، مفید باشند پس در همان نقش خانه‌داری هم می‌توانند نقش موثری داشته باشند. یک مادر می‌تواند خانه‌دار باشد و آگاهی از کنش‌های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی غالب نداشته باشد و نه‌تنها خودش هیچ کاری در عرصه مشارکت از دستش برنمی‌آید، بلکه نسلی که تربیت می‌کند، نمی‌تواند کمک موثری در مشارکت داشته باشد. برعکس آن هم داریم که خانمی در منصب شغلی خاصی است، اما چون از مسئولیت خاص تربیتی که در عرصه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نسل بعد از خود باید انجام دهد، غافل است و خود را به‌عنوان یک مشارکت ابزاری در جامعه بدل کرده، در تربیت نسل بعدی کاری انجام نمی‌دهد.

البته میزان تربیتی که می‌گوییم لزوما برای مادرها معنی ندارد که حتما باید مادر باشند تا نسلی را تربیت کنند. یک استاد هم نسبت به دانشجویانش مسئولیت دارد. چه بسیار افرادی که مادر هم هستند اما این ویژگی تربیتی را بر خود واجب نمی‌دانند. این ویژگی مهم است. این‌که ما الگوی زن ایده‌آل درست کنیم که هم در عرصه کنش‌گری جامعه بتواند خوب باشد و هم در عرصه خانه و خانواده بتواند خیلی خوب باشد، یک ساختار آرمان‌گرایانه خارج از تفکر و دسترسی است. ما این آرمان را برای زنان می‌سازیم، اما وقتی وارد عرصه عملی می‌شوند می‌بینند بسیار سخت است، بنابراین رها می‌کنند؛ ساخت شخصیت آرمانی زنان میسر نیست مگر با تغییر تفکر و نگرش مردان. این دو با هم مکمل است، چون حضور یک زن در جامعه و مفید بودنش در آن عرصه کنش‌گری و مفید بودن در خانواده و خانه میسر نمی‌شود، مگر با درک متقابل و همکاری راهبردی در زندگی با شریک زندگی وگرنه برای زنان تنها، چیزی جز خستگی ایجاد نمی‌کند.

 

  • چرا در مجلس نمایندگان زن، مشکلات بانوان را نمی‌بینند؟

یکی از دغدغه‌های من این است که چرا شاخص مجلس ما از نظر موثر بودن نمایندگان زن در شاخص مجالس جهان پایین است؟ آیا غیر از این است که مشکلات زنان غیر خود یا هم‌سلیقه و هم‌طبقه و هم‌قشر خود را نمی‌بینند و نمی‌پذیرند؟ آیا غیر از این است که زنان در وهله اول باید به زنان کمک کنند؟ فکر می‌کنم در مجلس فعلی برای منع خشونت علیه زنان و منع خشونت‌های خانگی و حق طلاق و... چند لایحه حمایتی نوشته شده. اگر پای حرف نمایندگان بنشینیم، می‌گویند به اندازه کافی در عرصه زنان کار کردیم، اسناد و گزارش‌هایش موجود است، اما این‌که میان گزارش‌های مکتوب با اجرای آنها در جامعه و تاثیرش بر بدنه جامعه، چقدر فاصله است، چه کسی ارزیابی می‌کند؟ اگر بگوییم دست‌آورد 1 نماینده در چهار سال اخیر مثلا لایحه خشونت‌های خانگی باشد یا حق طلاق و... است اگر این تعداد 100نفر بودند، انجام این لایحه چهار سال طول نمی‌کشید، زودتر انجام می‌شد و به تعداد بیشتری از لوایح زنان رسیدگی می‌شد. اینجاست که می‌گوییم تعداد کمّی هم به کار می‌آید. هم سلیقه‌های بیشتری در مجلس برای بازتاب سلیقه‌های‌شان تریبون خواهند داشت و هم مدت زمان سپری شدن دستور‌العمل‌هایی که در فراکسیون زنان در حال بررسی است، کم می‌شود و تعداد طرح‌های بیشتری بررسی می‌شود. از طرف دیگر ما دستگاه ناظر بر این نداریم ‌که همین تعداد اندک لوایح چقدر و چند درصد و با چه کیفیتی در جامعه انجام شده. بعد از گذشت چهار سال، نمایندگان بعدی که بیایند می‌خواهند آواربرداری گروه قبلی را انجام دهند و دو سال پروپاگاندای تبلیغاتی انجام می‌دهند و دوسال هم می‌خواهند کرسی‌شان را محکم کنند و عملا چهار سال بعدی هم تمام می‌شود. این بحث‌های متوالی از مجلس اول تا الان ادامه داشته، ولی ندیدیم نظارت کدام‌یک از اینها، چند درصد و با چه کیفیتی در جامعه انجام شده. گزارش‌های مرکز پژوهش‌های مجلس می‌تواند این را نشان دهد اما باز هم عملیاتی شدن آن در جامعه کجا بوده؟ نمی‌توانیم ببینیم. در ساختار بی‌اعتماد و ناراضی، هرقدر آمار بدهیم که این تعداد، کار انجام شده، افراد باز هم آنها را نمی‌بینند. تا زمانی که افراد، ترجمان تغییر را در تجربه زیسته روزانه خود حس نکنند، باور نمی‌کنند که تغییری صورت گرفته. آن‌طور که مردم بالا رفتن قیمت کالاها را به‌صورت ملموس در زندگی حس می‌کنند، تغییر کارهای فرهنگی را به‌درستی نمی‌بینند.

به همان اندازه که دستگاه نظارت بر ارزیابی نداریم، به همان اندازه دستگاه تبلیغاتی در این زمینه را هم نداریم. اکنون چند لایحه خاص زنان تصویب شده، آیا دستگاهی وجود دارد که اینها را به زبان عموم مردم، ترجمه کند. شاید بسیاری از این تغییرها تا زمانی که گفته و نمایانده نشود افراد متوجه حضور و تغییر در عرصه فرهنگی و سیاسی خود نشوند. ما نه‌تنها ارزیاب این قضیه را نداریم، بلکه دستگاه تبلیغاتی هم نداریم به آن نیاز داریم.

 

  • کنش‌گری سیاسی زنان در شرایط کنونی ایران چه ضرورتی دارد؟

وقتی به میزانی از بی‌تفاوتی در کنش‌گری برسیم، حق زندگی را از خودمان می‌گیریم چون مشارکت سیاسی، حق تعیین سرنوشت در ساحت عمومی است. باوجود این‌که خواستار ما هم نباشند و در کنش‌گری انسداد ایجاد کنند وقتی عقب‌نشینی می‌کنیم، حق خود را از میزان سهمی که از این زندگی و ساحت عمومی کشور داریم، نادیده می‌گیریم و میدان را خالی می‌کنیم. عده‌ای فقط حضور فیزیکی در کشور دارند و برای پیشبرد گفتمان سیاسی کشور تلاشی نمی‌کنند، چون اعتماد و رضایتی ندارند. برای این جامعه نسلی تربیت نمی‌کنند، برای حفظ دین، نسلی تربیت نمی‌کنند و با هر کسی که این کار را می‌کند، تقابل دارند. این مشکل از حکمرانی است که این تفاوت نگاه را ایجاد کرده و این دگرپذیری‌ها وقتی در ساختار حکمرانی وجود داشته باشد، درنهایت به تک‌تک زندگی‌ها سرایت می‌کند. الان می‌بینیم دگرپذیری را در سطح افقی جامعه نداریم. اگر در سطح عمودی جامعه یعنی دولت با ملت دگرپذیری و غیرخواهی را نداشته نباشیم خطرناک است، اما خطرناک‌تر از آن، دگرپذیری در سطح افقی یعنی ملت با ملت است. اگر این دگرپذیری و غیرخواهی وجود نداشته باشد، اتحاد ملی وجود نخواهد داشت و اگر اتحادی وجود داشته باشد ضربه می‌بیند، چون سلیقه‌های مختلف با وجود اختلاف، پای کار نمی‌آیند، در صورتی که اینجا باید پای کار باشند و همدیگر را بپذیرند.