پرونده ویژه 

دستورالعمل‌های امام در جمهوری اسلامی اجرا نشده!

زن باید آزاد باشد

برای بررسی آرا و عقاید امام درباره زن‌ها و تعامل با این قشر در جامعه، هیچ‌کس بهتر از خانم دباغ نیست که افتخار همکاری از نزدیک و درک حضور امام را داشته است. «مرضیه حدیده‌چی» معروف به «خواهر طاهره دباغ» از زندانیان سیاسی، مبارزان ضد رژیم پهلوی بود که از سال۱۳۴۹ وارد فعالیت‌های مبارزاتی شد و سال‌۱۳۵۳ پس از دو بار بازداشت توسط ساواک و تحمل شکنجه‌های شدید، با پاسپورت جعلی از کشور خارج شد. او در فرانسه و انگلیس در اعتصاب غذا برای آزادی زندانیان سیاسی ایرانی شرکت کرد. اعلامیه‌های امام خمینی را میان زائران توزیع می‌کرد، اما بیشتر فعالیت‌هایش خارج از کشور، در زمینه آموزش مبارزات چریکی در سوریه و لبنان بود.

در دوران اقامت امام خمینی‌رحمت‌الله علیه در پاریس، به ایشان پیوست و پس از پیروزی انقلاب، مناصبی مانند فرماندهی سپاه همدان و رییس زندان‌های زنان تهران را بر عهده داشت. اولین فرمانده سپاه غرب کشور بود و همچنین سه دوره نماینده مردم تهران و همدان در مجلس شورای اسلامی، مسئول بسیج خواهران کل کشور و استاد مدرسه عالی شهید مطهری بود. خانم دباغ خاطره‌های جالبی از امام دارد که بخش‌هایی از آن را در ادامه می‌خوانید.

 

در پاریس من در محل اقامت امام خمینی و خانواده ایشان زندگی می‌کردم. نامه‌هایی که برای حضرت امام می‌آمد، برای این‌که مبادا مسایل امنیتی داشته باشد، به آشپزخانه می‌بردم و با وسایل خاصی باز می‌کردم و بعد می‌آوردم و حضور ایشان تقدیم می‌کردم. قبلا آموزش‌هایی در این زمینه دیده بودم. روزی ایستاده بودم و داشتم نامه‌ها را باز می‌کردم که امام وارد شدند و فرمودند: «من راضی نیستم.» متوجه منظورشان نشدم و گفتم: «به جدّ اطهرتان من داخل پاکت را نگاه نمی‌کنم، فقط از این نظر ‌که خدایی ناخواسته برای شما خطری نداشته باشد، این کار را می‌کنم.» فرمودند: «خب فرقی نمی‌کند، خطر برای هر انسانی، خطر است.» تازه متوجه معنای صحبت‌شان شدم و گفتم: «حاج‌آقا! یک ایران در انتظار شماست، وجود شما نباید با من مقایسه شود.» فرمودند: «خب 8 تا بچه هم در ایران در انتظار شما هستند.» به ایشان عرض کردم: «حاج‌آقا! من فنون این کار را آموخته‌ام و برای من خطری ندارد.» ایشان چیزی نگفتند و تشریف بردند.

 

امام گفتند به من هم یاد دهید

هر روز عصر خدمت امام می‌رسیدم برای این‌که روزنامه‌های ترجمه‌شده را تقدیم کنم، این کار هر روز رأس ساعت مشخصی انجام می‌شد تا ایشان مطالعه کنند. یک روز عصر وقتی روزنامه ترجمه‌‌شده را بردم، فرمودند: چند دقیقه‌ای بنشینید و به من هم یاد دهید که این‌ها را چه‌طور می‌توان باز کرد که خطر آن متوجه انسان نشود. فرض کنید رهبر یک جامعه‌ اسلامی، به زنی بگوید فلان کار را بلد نیستم و می‌خواهم از شما یاد بگیرم. امام اصلاً به این مسایل فکر نمی‌کردند، با این کارشان به ما درس می‌دادند، امیدوارم بتوانیم درس بگیریم و در زندگی استفاده کنیم. با خودمان فکر نکنیم که من فلانی هستم، به آدم خیلی پایین‌تر از خودم از نظر مقام، بگویم فلان چیز را بلد نیستم و به من یاد بده. این رفتار در مسایل تربیتی خیلی مهم است.

متاسفانه همان‌طور که تاکنون هیچ‌یک از منشورها و دستورالعمل‌های امام به‌نحو احسن در جمهوری اسلامی استفاده و بهره‌برداری نشده، از روش‌های زندگی انسان‌ساز حضرت امام هم کاملا استفاده نشده و آرزوی من است روزی در جامعه‌ ببینم مردانی داریم؛ همان‌طور که اسلام گفته، می‌اندیشند و همان‌طور که می‌اندیشند، عمل می‌کنند. متاسفانه بیشتر وقت‌ها به افرادی برمی‌خوریم که فقط ادعا دارند؛ «زن باید آزاد باشد، زن هم باید در کارهای اجتماعی، سیاسی و فلانی و این‌ها مشارکت کند.» ولی وقتی نوبت به زن خودش می‌رسد، می‌گوید: «نه، تو استثنا هستی.» حالا نمی‌دانم چرا او استثناست! برای این‌که ممکن است کار منزل این آقا لنگ بماند، یا ممکن است زمانی کنار این مسایل، زندگی که برای خودش ساخته که باید از این خانم چه‌طور در این خانه استفاده شود، این‌طرف و آن‌طرف لنگ می‌شود.

وقتی زندگی حضرت امام را نگاه می‌کنیم، می‌بینیم این‌طور نیست. آنچه ایده‌ ایشان درباره خانه، خانواده، جامعه و اجتماع است، به همان عمل می‌کنند. گاهی رفتار امام را با دختران و خانم حاج احمد آقا می‌بینم. بعضی وقت‌ها تا ساعت 8شب جلسه داریم، این خانم‌ها بیرون هستند و با هم در این جلسه شرکت می‌کنیم. امام ایرادی نمی‌گیرند.

 

مصاحبه با تلویزیون آمریکا یا مستحبات روز جمعه؟

یکی از آقایان دکترهایی که آن روزها اطراف حضرت امام بودند، روز جمعه صبح آمدند و با عجله گفتند: «خواهر! برو به امام خبر بده که ما بالاخره آمریکایی‌ها را راضی کردیم که در یک برنامه‌ 20دقیقه‌ای با شما مصاحبه کنند و از تلویزیون سراسری‌ بعد از اخبار خودشان پخش کنند و چون از اخبار تلویزیون آمریکا پخش می‌شود، یقینا تمام کشورهای دیگر هم پخش می‌کنند و شما می‌توانید حرف‌های‌تان را بزنید و مسایل حساس را بیان کنید. با شور و هیجان این حرف‌ها را زدند. رفتم خدمت امام، عرض کردم: «حاج‌آقا! آقای دکتر فلان می‌گویند که این‌طور است.» امام نگاهی به ساعت کردند و فرمودند: «امروز جمعه است، الان وقت عبادت و این‌هاست؛ حالا وقت این کار نیست. برای این کارها وقت زیاد است، بگویید بعدا.» برگشتم و پیام امام را رساندم، آقای دکتر وقتی شنید، خیلی جوش آورد. دیدم کاروانی راه انداخته از افراد رسانه‌ای و تلویزیون فلان و دستگاه‌های زیادی را کشانده و آنجا آورده بودند. امام بلند شدند و تشریف بردند حمام! کارهای مستحبی را انجام دادند که مربوط به جمعه است مثل ناخن گرفتن. ساعت10 بود که فرمودند: در این ساعت می‌توانم برای آن‌ها وقتی برای مصاحبه بگذارم. آقای دکتر عصبانی شده بود که وقتش تلف شده. ما هم شاید آن روز این مسایل را خیلی نمی‌فهمیدیم. فکر می‌کردم ما که می‌خواهیم صدای‌مان به دنیا برسد، پس این مصاحبه‌های خارجی خیلی مهم است. برایم عجیب بود چرا امام غسل جمعه یا انجام مستحبات را بر این کار ترجیح دادند؟

 

برادران! لطفا هدیه و گل بخرید

چند روز بعد تولد حضرت مسیح‌علیه‌السلام، حضرت امام یکی از برادران را خواستند و فرمودند: «بروید برای همسایه‌ها هدایایی بخرید و از طرف ما به آن‌ها بدهید و از مسایلی که پیش آمده عذرخواهی کنید. شب‌ها اینجا خیلی شلوغ می‌شود، برنامه و آمد و رفت هست، بالاخره ما آن‌ها را اذیت کرده‌ایم، عیدشان هست.»

فکر کنم 6 همسایه اطراف ما بودند. یکی از برادران برای هر همسایه یک بسته‌ هدیه‌ خرید. وقتی ناهار را خدمت امام بردم، فرمودند: «برادران هدیه تهیه کردند؟» عرض کردم: «بله حاج‌آقا.» گفتند: «چه چیزی برای آن‌ها خریدند؟» گفتم: «مثل این‌که شکلات و شیرینی و این چیزهاست.» فرمودند: «خارجی‌ها به گل خیلی علاقه دارند، خوب است بگویید برای آن‌ها چند شاخه گل هم تهیه کنند.» از این صحبت امام شوکه شدم که آقا چقدر ریز و دقیق همه‌چیز را می‌بینند. برادران رفتند و گل هم خریدند و غروب بین همسایه‌ها توزیع شد و همه تشکر کردند.

معمولا صبح‌ها که ساعت5 نماز می‌خواندم، به آن ساختمان می‌رفتم و نان صبح امام را می‌گرفتم، برای این‌که نان تازه‌ای برای حضرت امام داشته باشیم. البته برای ایشان فرقی نمی‌کرد، ولی ما می‌خواستیم خوش‌خدمتی کنیم! یک روز دیدم خیابان پر از خبرنگار است. دوربین‌های آن‌چنانی روی شانه آن‌هاست و از سر و کول هم بالا می‌روند و جلوی در خانه‌ها هستند. به برادرمان عبدالکریم گفتم: «چه خبر است؟ قضیه چیست؟». گفتند: «6 تا جعبه شیرینی، کار دست انقلاب داده! بیایید و ببینید چه شده.» خبرنگاران تمام کشورها جمع شده بودند و با همسایه‌ها مصاحبه می‌کردند. عصر آن روز یک روزنامه را پیدا نمی‌کردیم که درباره انقلاب و حضرت امام چیزی ننوشته باشد.

امام به یکی از برادران فرمودند: «حالا آن تبلیغ خوب بود یا این تبلیغ؟»

 

وصیت‌نامه‌های‌تان را بنویسید و بروید

من یکی از اعضای هیات اعزامی به شوروی در دی۱۳۶۷ بودم. این هیات به سرپرستی آیت‌الله جوادی آملی برای ابلاغ پیام امام خمینی‌رحمت‌الله علیه به گورباچف، راهی مسکو شدیم. آن زمان علاوه‌بر مسئولیت نمایندگی ملت خوب‌مان در مجلس شورای اسلامی، مسئولیت زندان‌های زنان استان تهران را هم بر عهده داشتم، روزهای تعطیل مجلس، به یکی از زندان‌ها سر می‌زدم. روزی برای بازدید، وارد زندان کچویی شدم، از بلندگو من را صدا کردند. نگران شدم و مراجعه کردم به دفتر زندان که دیدم مرحوم حاج احمدآقارضوان الله تعالی علیه تماس گرفتند و گفتند باید بروم جماران. قبل از ظهر، کارهایم را تمام کردم و رفتم جماران. حاج احمد آقا فرمودند حضرت امام نامه‌ای برای آقای گورباچف دارند و از بین خانم‌ها، شما انتخاب شده‌اید برای همراهی با هیأت اعزامی. آیت‌الله جوادی آملی و آقای جواد لاریجانی هم در این هیأت هستند. آماده باشید هر زمان امام فرمودند، این پیام را برای آقای گورباچف ببرید. هر کس دیگری هم جای من بود، قدری تأمل می‌کرد که این نامه چه مناسبتی دارد؟ شوروی که کشوری کمونیستی است و حضرت امام همه این‌ها را طرد ‌می‌کنند، چه شده می‌خواهند نامه بدهند و ارتباط برقرار کنند؟ ولی ما به تبعیت محض و بی‌چون و چرا از فرمایشات حضرت امام و ولایت عادت کردیم، چیزی نگفتم و آماده سفر شدم. به‌تازگی قطع‌نامه پایان جنگ را  پذیرفته بودیم و حالا نوبت بازسازی کشور بود. همه جناح‌ها و گروه‌ها، این سوال را در ذهن داشتند که آیا از کشور خارجی برای بازسازی خرابی‌ها کمک گرفته می‌شود یا نه؟ چه‌طور شده که حضرت امام، یک کشور کمونیستی را برای کمک انتخاب کردند در حالی‌که از آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان و... درخواست کمک نشده؟ وضعیت خطرناکی بود و حساسیت‌های زیادی وجود داشت.

روز بعد به اتفاق آیت‌الله جوادی آملی و دکتر لاریجانی به فرودگاه رفتیم. مرحوم حاج احمد آقا هم در فرودگاه حضور داشتند و با همان مزاح همیشگی فرمودند: «وصیت‌نامه‌های‌تان را هم بنویسید و بروید!» البته حضرت امام فرموده بودند شاید هواپیما را دزدیدند و به آمریکا یا اسرائیل بردند، یا هواپیمای شما را زدند، یا ممکن است پس از ابلاغ، نیروهای شوروی شما را دستگیر کنند. چون همه دنیا می‌خواستند بدانند پیام چیست. در ایران هم جز چند نفر، کسی نمی‌دانست مضمون نامه چیست؟

پس از پرواز هواپیما، نماز ظهر را خواندیم و غذا خوردیم. سپس آیت‌الله جوادی آملی نامه را دادند ما بخوانیم. دیدیم نامه حال و هوای دیگری دارد و نامه‌ای نیست که مثلا درخواستی مطرح شده باشد. این نامه درباره خدا و پیغمبر و انسانیت است و ربطی به مسایل مملکتی و دفاع‌مقدس ندارد.

پس از قرائت نامه، احساس کردم افتخار بزرگی نصیبم شده و ‌نگرانی‌ام رفع شد. ذهن ما از همه بافته‌های قبلی پاک شد و احساس عزتی دست داد که حامل نامه این مرد بزرگ هستیم. اما این پرسش وجود داشت که واکنش شوروی چه خواهد بود؟ عکس‌العمل آن‌ها چه خواهد بود؟ مقابل این حرف امام چه واکنشی نشان می‌دهند! «صدای شکستن استخوان‌های کمونیسم را می‌شنوم.» تمام ساخته و پرداخته‌های هفتاد ساله آن‌ها را با این عبارت زیر سوال برده بودند.

وقتی به شوروی رسیدیم، مسئول تشریفات آقای گورباچف به استقبال ما آمد. احساس کردم این بنده خدا وقتی چشمش به چادر من و عبا و لباده آیت‌الله جوادی آملی افتاد، قدری هول شد و نمی‌دانست چه خبر است؟ در دنیا مرسوم است وقتی هیأتی وارد کشوری می‌شود، گلی که برای استقبال آورده می‌شود، به رئیس هیأت می‌دهند. مسئول تشریفات، دسته‌گل را به من داد. حس می‌کردم تنش می‌لرزید و نمی‌فهمید چه کار می‌کند. دسته گل را محضر آیت‌الله جوادی آملی دادم. سوار ماشین شدیم و ما را نزدیک کاخ کرملین به جایی‌ بردند که مهمانان مهم آنجا اسکان داده می‌شدند، نمی‌توانستیم آنجا غذا بخوریم، به‌همین دلیل دوستان سفارت ما را بردند و غذا را در سفارت ایران خوردیم و جلسه کوچکی داشتیم و بعد به محل اقامت برگشتیم. فضا چنان برای من وحشت‌زا بود که حتی وقتی می‌خواستم برای نماز وضو بگیرم، زیر چادرم وضو گرفتم، حس می‌کردم در و دیوار، پر از چشم‌های الکترونیکی است.

 

مساله امام، ملت‌هایی هستند که جرأت ندارند صدای‌شان را بلند کنند

صبح که عازم جلسه با گورباچف شدیم، پس از ورود به کاخ آقای گورباچف، هیچ بازدید بدنی از ما صورت نگرفت و خیلی محترمانه برخورد کردند تا به اتاق گورباچف رسیدیم. اتاق ایشان بسیار ساده بود. ابتدا سفیر ما را به جلسه راه ندادند که آقایان اصرار کردند باید آقای سفیر هم حضور داشته باشد، بعد ایشان هم وارد شد.

امام فرموده بودند نامه ابلاغ شود و ما برگردیم، بنابراین آیت‌الله جوادی آملی شروع به خواندن نامه کردند. ایشان می‌خواندند و آقای لاریجانی به انگلیسی ترجمه می‌کرد و مترجم آقای گورباچف انگلیسی را به روسی ترجمه می‌کرد. گورباچف به صندلی تکیه کرده بود و بعضی جاهای نامه را با تعجب گوش می‌کرد. گاهی به‌شدت برافروخته می‌شد. یکی دو تا سوال نوشته بود که پس از اتمام نامه از آقای جوادی آملی پرسید؛ «امام ما را دعوت به اسلام کرده، آیا ما هم می‌توانیم امام را به کمونیسم دعوت کنیم؟» آیت‌الله جوادی آملی خیلی سنگین و بدون مکث جواب دادند و او در فکر فرو رفت. آیت‌الله جوادی آملی فرمود: «شما فرض را این‌جور نگذارید که امام شخص شما را مورد خطاب قرار داده، مساله حضرت امام، امت‌ها و ملت‌هایی هستند که سال‌ها تحت سیطره کمونیسم بودند و جرأت ندارند صدای‌شان را بلند کنند، حالا که شما گامی را برداشته‌اید، دارند نصیحت می‌کنند که گام‌تان را به انتها برسانید.»

گورباچف گفت: «امام جایی درباره افرادی که تحت ظلم هستند، صحبت کردند، آیا این دخالت در مسایل حکومت‌ها نیست؟» آقای جوادی آملی هم پاسخ دادند: «از اینجا که نشسته‌ایم تا هفت طبقه زیرِزمین، متعلق به شوروی است، هفت طبقه آسمان هم متعلق به شوروی است. مساله دخالت در آب و خاک نیست. انسان‌ها مال کسی نیستند که کسی دخالت کند، انسان‌ها ورای این حرف‌ها هستند و امام در رابطه با انسان و انسانیت سخن گفته‌اند. حضرت امام دانشمندان و فلاسفه شما را دعوت کردند به قم بیایند و بنشینند و مباحثه کنند؛ انسان و قدر و مقدار انسان‌ها را بشناسند و هم این‌که حق و حقوق‌شان را از آن‌ها گرفته‌اند، به آن‌ها باز پس بدهند.» گورباچف علاوه‌بر آن‌که نتوانست جواب بدهد، چهره‌اش سرخ شد و سوال بعدی را نپرسید.

قرائت نامه تمام شد و بلند شدیم که خداحافظی کنیم. از کاخ کرملین که بیرون آمدیم، سوار ماشین شدیم و به فرودگاه رفتیم، چون حضرت امام فرموده بودند این هیأت جایی نرود و فقط نامه را ابلاغ کند و بازگردد و هیچ بازدیدی نداشته باشد. ما هم نماز ظهر را در فرودگاه به‌ جماعت خواندیم و برگشتیم ایران. منظره آن نماز جماعت هم عجیب بود و عده زیادی در فرودگاه برای تماشا ایستاده بودند.

چند روز بعد از بازگشت، حضرت امام ما را برای ارایه گزارش احضار کردند. سوال‌هایی داشتند و آقایان پاسخ دادند. ایشان فرمودند: «کدام یک از شما به عکس‌العمل‌های افراد از شنیدن متن نامه توجه کردید؟» عرض کردم: «بنده! چون بیننده بودم، دقت می‌کردم. جایی‌که بحث از مظلومی بود که در کشور شوروی تحت‌ستم قرار گرفته، برای گورباچف بسیار سنگین بود و دیگری جایی که فرموده بودید اهل علم‌تان را بفرستید بیایند در قم با علمای ما مباحثه کنند، برای‌شان خیلی سنگین بود و تکان خوردند.» حضرت امام چهره‌شان قدری باز شد و اظهار رضایت کردند.

گورباچف ۱۰ - ۱۲سال بعد گفت: «افسوس می‌خورم! ای کاش آن روز از نامه امام، درک بهتری داشتم تا شوروی به این روز نمی‌افتاد.»