ادب و هنر
صندوق پست
مهدیه دختر خوب و زلال من!
استاد علی صفایی حائری
مهدیه میوه حج و یادگار روزهای خدای من.
روزهایی که سالهای سال انتظارش را داشتم و بهخاطر بهرههای سرشارش، در لحظهلحظه اشک و دعایم تمنایش را دارم. روزهایی که اسلام تاریخی و تاریخ اسلام را و اسلام قلبی و قلب اسلام را، اسلام جمعی و جمع اسلام را یکجا برایم زنده میکرد و کنار احرام و لبیک و طواف و سعی و تقصیر و کنار احرام و کوچ به عرفات و مشعر و منی و قربانی و رمی و طواف و سعی و نمازش، از آدم تا ابراهیم تا محمد و از حریت تا عبودیت تا هجوم وسوسهها و زنده شدن آرزوها و قربانی این و رمی آن را برایم حکایت مینمود.
مهدیه جان! ای یادگار این روزهای خوب خدای من! تو در نیمه شب یازدهم شوال ۱۴۱۵، نه سال از عمر شاد و شیرینت را تمام میکنی و برای بلوغ آماده میشوی.
من امروز در حرم حضرت رضاعلیهالسلام ثامن الائمه پس از گذشت شبهای قدر؛ همراه دعا و خواستنهای دردآلود، برای همه و برای شما میوههای دلم درست ساعت دو و پنج دقیقه بعدازظهر روز بیست و سوم رمضان، دفترم را با خودم آوردهام تا در این روز مبارک و در این جایگاه مبارک برای تو و برای بلوغ تو نامهای و سفارشی
بنویسم.
من این سفارشنامه را در این پایگاه نور که هر چه دارم ریشه در آن دارد، آغاز میکنم تا شاید برای تو و برای همه آنهایی که میخواهند به بلوغ انسانی برسند و در این توفان فتنهها و بحران زینتها و شهوتها راه را، راه سخت و خطرناک را هموار کنند و بر آن پای بکوبند مفید و موثر باشد و توشه راه و آرام جان باشد. من برای برادرهای خوب تو محمد و موسی و برای خواهر مهربان تو منیره، نامههایی نوشتهام. محمد با شهادت به بلوغ خود رسید و موسی راه ارشاد و هدایت را انتخاب کرد، ولی منیره هنوز سرگردان است و میان دنیایی از حرفها و جلوهها و هواها و وسوسهها گرفتار است و با تمام خوبی دلش، در برابر هجوم این بتها و وسوسهها دست به گریبان است و من با آنهمه اشک و سوزی که از روزهای اول تولد تا امروز برایش داشتهام، امید فلاح و رویش و انتخاب نهایی و الهی او را دارم. باورم نمیشود که لطف خدا این امیدها را بسوزاند و محبت او، این آرزوها را که آرزوی دنیا و آرزوی پست و تمنای پوچ نیست، بارور نکند و سرشار نگرداند.
و اکنون نوبت توست؛ تویی که بوسههای گرم و محبتهایت، دلم را میلرزاند و اشکهایم را جاری میکند. آنجا که با خواهر کوچکترت به شانههای من میآویزید و از کولم بالا میروید با تمام دلم، از خدای خوبم میخواهم که از زمینخوردنها نگهدارتان باشد. شما را بر خاک نگذارد و از افلاک بگذراند؛ مبادا گرفتار ذلت و زمینگیر شهوت و پایبند بتها شوید. مبادا که از دستهای خدا جدا شوید و زیر پای شیطان بمانید؛ که بارها از او خواستهام اگر بناست عمرهای ما چراگاه شیطان باشد، ما را لحظهای به خود مگذارد؛ که راستی مرگ سنگین شما، بر دلم سبکتر از ذلت زیر پاهای کثیف شیطان است.
مهدیه جان! من برای دل مهربان تو، که کمترین حرف، یا برخوردی اشکهایت را به پهنای صورتت میکشاند حرفهایی دارم و از مشهد امام رضا برایت صحبتهایی آوردهام. نمیدانم چهوقت این حرفها را میخوانی، یا میخواهی. نمیدانم چهوقت تشنه میشوی، ولی نیرویی از درون شاید صفای زلال تو باشد، نهیبم میدهد که حرفها را بنویسم، هرچند این حرفها سنگین و مبهم باشد، ولی به هر حال یادبود و یادآوری است که در لحظههای دقت و آگاهی تو که امیدوارم دور نباشد، میتواند همچون ضربه بیدارکننده، یا دست هشداردهندهای عمل کند و تو را به فهم، به ایمان و به عمل بکشاند و به اطاعت خدا و تقوا وادارد. اگر دین و اسلام تو، در شعور و فهم و در احساس و قلب و در تمرین و عمل و طاعت تو ریشه بگیرد، این دین اصیل را دیگر شبهات و شهوات، گرفتار نخواهد کرد؛ چون هرکس با کفر به طاغوتها و بتها و با عشق و ایمان به خدا همراه شد، به رشته محکمتر و عروةالوثقی چنگ زده و از سقوط و انحطاط نجات یافته؛ که در آیةالکرسی میخوانی: «فَمَنْ یَکْفُرُ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرِوَةِ الْوُثْقَى».
در رابطه با بینشها و گرایشها و در رابطه با معرفت و عقیده و بیّنات و کتاب و میزان، در نامه محمد، خلاصههایی آوردهام. درباره سلوک و اخلاق و هدایت و شکر و بلا و تمحیص، در نامه موسی اشارههایی داشتهام.
و در رابطه با رضا و رضوان و بحرانها و رنجها هم میتوانی به نامه خواهرت منیره نگاه بیندازی.
اما برای تو میخواهم درباره عمل، تمامیت عمل، سلامت عمل و بحرانهای عمل، سوغاتی بیاورم.
بعدها که با آدمهای بیشتر و با بنبستها و مشکلات زیادتری روبهرو میشوی، بهتر میتوانی بفهمی که چرا در اینباره برایت مینویسم. وقتی میبینی جوانهای پاک و باصفایی که از دریاها گذشته بودند و اکنون در استکان کوچکی غرق میشوند؛ وقتی میبینی بچههای پر شوری که چراغ هدایت بودند، چگونه سرگشته و گمراه میشوند؛ وقتی با این تجربهها و عبرتها روبهرو میشوی؛ متوجه خواهی شد که چرا از این نقطهضعفها و بنبستها برایت نوشتهام؛ چون ما با همین ضعفها دوستان را از دست میدهیم و اسیر دشمنان میشویم و پس از عزتها و گذشتها، ذلیل و زمینگیر میشویم و از دین دست برمیداریم و به هدف پشت مینیم و از راه، چشم میپوشیم و اگر استقامت کنیم به زندگی آزاد و راحت باز میگردیم و از دین و هدف و راه و رفتن، حتی حرفی هم نمیزنیم.
برای تو، از خودت توضیح میدهم.
مهدیه جان! به کارهایی که امروز انجام دادهای، فکر کن. صبح از خواب بیدار شدی و گریه کردی چرا برای سحری و چرا برای نماز بیدارت نکردهاند. بعد سراغ لباسهایت رفتی و باز هم گریه کردی که جوراب یا وسایل مدرسهات کجاست و چرا خواهر کوچکت به آن دست زده و لک برداشته. بعد برای صبحانه آمدی و باز هم بغض کردی که چرا نان، نرم نیست، یا چای آماده نیست.
حالا آماده شدهای و شتاب میکنی؛ با آنکه هنوز نیمساعت بیشتر وقت داری، ولی دلشوره میزنی و رضایتنامه میگیری و به مدرسه میروی.
در مدرسه درسها و امتحانهایت را داری و چهبسا که باز هم گریه و اشک آرام و بغض شیرین، که چرا اشتباهها را گرفتهاند و نمره بیست نگرفتهای.
در منزل هم مشکل تمرینها و غلطها را داری و گریه میکنی که چرا بیدقتیها را مجازات کردهاند و بیست ندادهاند. در منزل باز هم کمکها و ظرفشستنها و جارو کشیدنها را همراه فیلم و کارتون و بازیهایت داری. پس تو امروز بیداری و نماز و صبحانه و آماده شدن و درس و امتحان و تمرین و کارِ خانه و بازی و فیلم و کارتون دیدن را انجام دادهای. ما به اینها میگوییم کار، عمل. و تو برای همین کارها و اعمال همیشه حوصله نداری. گاهی نمازت را فراموش میکنی؛ گاهی با توجه به کارهای دیگر مشغول میشوی و از نماز میگذری.
از این گذشته بعضی کارها را ناتمام میگذاری؛ مثلا دفتر و کتابت را میگذاری و به بازی مشغول میشوی، یا ظرف غذایت را رها میکنی و به دعوا و تسویهحساب میپردازی و تمامیت عمل و کار کامل را نمیآوری.
از این هم که بگذریم گاهی بهخاطر شتاب و عجله، با کفش کثیف، یا از میان سفره دنبال کاری میدوی و با خواهرت مسابقه میدهی و در این هنگام توجهی به روش درست و شکل درست کار نمیکنی و از بیراههها و بدعتها که راحتترند، ای سنتها و طاعتها، استفاده میکنی و به سلامت و درستی روش و شکل کار توجه نمیکنی.
از اینها هم که بگذریم، تو گاهی غصه میخوری که نقاشی، یا مشقت خراب شده، یا گریه سر میدهی که کارهایت را خراب کردهاند و خط کشیدهاند. این بحران و غصه، تو را رها نمیکند که حاصل کارت بر باد رفته و با سالها زحمت، نتیجهای بهدست نیاوردهای و نتایج را دیگران ربودهاند و دستآورد تو، در دهان دیگران و دشمنان نشسته
است.
میبینی بابا! چهطور در کارهای روزانه تو؛ همین مسایل و همین بحثها جاری است؛ بحث عمل، تمامیت عمل، سلامت عمل و بحرانهای عمل.