پرونده ویژه
روایتی از «زهرا میکائیلی»؛ معلمی که دغدغه کتاب خواندن همیشه با اوست
بچهها مرا خانمکتابی صدا میکنند
اینکه از کودکی در یک خانواده فرهنگی و اهل مطالعه بزرگ شدهام، میتواند از دلایل مهم کتابخوان شدن و حتی معلمشدنم باشد. از کودکی تاکنون، بیش از چندهزار جلد کتاب خواندهام. من یک کتابخوان حرفهای بودم و هنوز هم هستم. از کودکی رویاهایم، کتابها بودند. همیشه کتاب میخواندم. یادم هست یک مرکز کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نزدیکی خانه ما بود که من عضو آنجا بودم. تا پایان دوران دبستان، هر کتابی را که ممکن بود دوست داشته باشم، حتی کتابهای گروه سنی بالاتر از خودم را هم خوانده بودم. در کتابخانه مدرسه هم هرچه کتاب داستان بود، میخواندم. حتی بعضی کتابها را چندبار خواندم و این رویه تا امروز ادامه دارد.
رویایی که حقیقت پیدا کرد
اینکه یک کتابفروشی داشته باشم، برایم مانند یک رویا بود. بیشترین لذت و بهترین تفریحم کتاب خواندن است. ترجیح میدهم گوشه خلوتی داشته باشم و کتاب بخوانم؛ این جذابترین کار زندگی من است. بیشترین علاقهام کتابهای داستان، رمان و جستار است. همیشه دوست داشتم کتابفروشی حضوری راه بیندازم. سال1400 با یکی از دوستانم که اهل کتاب بود میخواستیم این کار را شروع کنیم، اما اجاره کتابفروشی زیاد بود و ماجرای فروش نرفتن کتاب و نداشتن مشتری کتابخوان از مشکلاتی بود که باعث شد از کتابفروشی حضوری منصرف شویم. تصمیم گرفتیم این کار را بهصورت مجازی انجام دهیم.
با سرمایه اندک شروع کردیم. اوایل با همکاری دوستم اینکار را انجام میدادم، اما بهدلیل مشغلههای کاری او مجبور شدم خودم این کار را بهتنهایی انجام و ادامه دهم. بهمرور دیدم نمیتوانم با فروش مجازی ارتباط برقرار کنم. فروش در فضای مجازی به این صورت است که باید الگوریتمها را بدانی. مدام برای دیده شدن و جذب دنبالکننده، گوشی به دست باشی و پاسخ مخاطب را بدهی. استوری گذاشتن و درست کردن محتوا و فیلمهایی که خواننده برای خرید، ترغیب شود. اینها مجموعا کارهای وقتگیری بودند. باید روی فضای مجازی تمرکز ویژه داشته باشی، اما با توجه به روحیاتی که از خودم سراغ داشتم، میدانستم اهل فضای مجازی نیستم و در این فضا ماندگار نمیشوم.
نمیتوانستم در فضای مجازی زیاد زمان بگذارم و مشتری زیادی جذب کنم. بیشتر، کار مشاوره انجام میدادم و فروش چندانی نداشتم. مادرهایی که پیام میگذاشتند، بیشتر درباره کتابها مشورت میگرفتند. اینکه برای ردههای سنی مختلف و مشکلات و مسایلی که کودکان و مادران با آن مواجهاند، کتاب خوب معرفی کنم. برای همین تصمیم گرفتم فروش مجازی را به پایان برسانم. مدتی هم بهصورت حضوری در مهدکودک کتاب میفروختم. آنجا هم باید وقت زیادی میگذاشتم و فروش کم، بهاضافه درصدی که باید میدادم باعث شد فروش را کنار بگذارم و سراغ علاقهام یعنی کتاب خواندن بروم؛ آن هم کتابخوانی برای بچهها. تازه جای اصلی و تخصصی خودم را پیدا کردم و حالا معلم کتابخوانی، در مدرسه و مهدکودک هستم.
خلاقیت در فروش کتاب
زمانیکه به فروش مجازی کتاب مشغول بودم، دوست داشتم کتاب بین مردم بیشتر رواج پیدا کند، بهخصوص میان بچهها. برای همین فکر میکردم چه چیزی باعث میشود این کتاب جذابتر شود. دوست داشتم کاری انجام دهم که ارزش معنوی داشته باشد. چون نامه خواندن و نوشتن را دوست دارم، همراه کتاب، یک نامه برای کودکانی مینوشتم که کتاب خریده بودند. اگر کسی که کتاب میخرید، معلم کتابخوانی بود، به او نشانگر کتاب که خودم آن را درست کرده بودم، هدیه میدادم. من سود زیادی از فروش کتاب نداشتم که بتوانم هدیهای برای خواننده کتاب بفرستم. فکر کردم کاری که ارزش معنوی دارد، ماندنیتر است.
کتابهای دوستداشتنی
یکی از قرارهایی که با دوستان در فروش آنلاین گذاشتیم، این بود؛ کتابی را معرفی کنیم که کاملا مورد تاییدمان باشد. یعنی من بهعنوان مادر، باید کتابی را که برای بچهام میخوانم، دوست داشته باشم. معرفی کتابها را میخواندم، به کتابفروشیها میرفتم و کتابهای کودک را جستوجو میکردم. کسانی را که کتابهای خوب معرفی میکردند، دنبال میکردم. یعنی شرط ما برای معرفی و فروش کتاب کودک و نوجوان این بود که تا حد قابلقبولی کتاب، خواندنی و آموزشهای مناسب داشته باشد. خودم علاوهبر کتابخانهای که در منزل دارم، در کتابخانه عضو فعال بودم و همیشه کتاب به امانت میگرفتم. حالا خودم و دخترم در دو کتابخانه عمومی عضویم.
حضوری یا مجازی؟
فروش مجازی را خیلی قبول ندارم. حس میکنم اگر همه کتابفروشیها مجازی باشد کتاب، از جلوی چشم آدمها میرود. فروش مجازی ویژگیهای خوب خود را دارد. شاید ارتباط آدمها با فروش مجازی بیشتر شود، اما دوست ندارم کتابفروشی از سطح شهر جمع شود. دوست دارم آدمها در فضای واقعی و مجازی، آنقدر کتاب خوب ببینند که ترغیب شوند در شهرهای کوچک هم کتابفروشی واقعی راه بیندازند. اگر معلمان در مدرسهها، در طول سال تحصیلی به غیر از کتابهای درسی فقط چند کتاب غیردرسی برای بچهها بخوانند، هم بچهها به ارزش کتاب و کتابخانه پی میبرند و هم کتابخانههای عمومی رونق میگیرند.
بهترین تجربه از دنیای کتاب
بارها شده وقتی کتابی را برای دخترم، یا بچههای مهدکودک و مدرسه خواندهام، برق خاصی را در چشمانشان دیدهام. این ذوق بچهها مرا جذب میکند. یکی از کلاسهایی که دارم، قرآن و کتابخوانی است. ده دقیقه قرآن و بعد کتابخوانی داریم. مادرهایی که بچههایشان را میآورند بعد از کلاس، بازخوردهای خوبی دارند. میگویند بچههایشان بعد از این کلاس، دوست دارند کتاب بخرند، یا امانت بگیرند و نسبت به قبل، بیشتر کتاب میخوانند. آنقدر بچهها به کتاب و کلاس کتابخوانی علاقه دارند که به من میگویند خانمکتابی!
کتاب خواندن برای من هم تجربهای است که انسانهای مقابلم را بهتر بفهمم و درک بهتری داشته باشم از وضعیتی که در آن قرار دارم.
جذابیتهای خواندن
با مادرها که صحبت میکنم. میگویند بچه ما نمینشیند تا برایش کتاب بخوانیم. اینکه کودک را به کتاب علاقهمند کنیم، چند راه ساده دارد. اینکه مادر متناسب با روحیه فرزندش، کتاب مناسب انتخاب کند. باید بدانیم فرزند ما در چه حال و هوایی است. بچهها روحیات مختلف دارند. برای کودکی که کتاب دوست ندارد، یا روخوانیاش ضعیف است در هر سنی، کتابهای طنز، همیشه راهگشاست. بچهها دوست دارند بخندند. طنز، قدم اول جذابیت خواندن است.
برای بچهای که خواندن نمیداند، نکته مهم این است که مادر، یا مربی، کتاب را جذاب بخوانند. وقتی میخواهیم کتابی را برای کودکان زیر سن هفت سال بخوانیم، باید روی جلد کتاب، مکث کنیم. اجازه بدهیم کودک جلد را خوب ببیند. او باید اجازه داشته باشد کتاب را ببیند و ورق بزند. حتی اگر آن را پاره کرد، اشکالی ندارد. کتاب را جلوی چشم کودک چسب میزنیم. کتاب نباید مانند یک شیئ مقدس دستنیافتنی باشد. باید مثل اسباببازی در دسترس باشد تا برایش جذابیت پیدا کند.
برای بچههای قبل از دبستان، کتابهایی بخوانیم که متن کوتاه و تصویرهای بزرگ دارد و تصویر، مرتبط به داستان است. مادر یا مربی باید به نکتههای جذاب اشاره کند. قرار است با کودک از کتاب خواندن لذت ببریم حتی اگر بچه وسط کتاب خواندن، دنبال بازی رفت، اشکالی ندارد. من هم اصراری به خواندن نمیکنم، اما کتاب را جلوی دید کودک میگذارم. مادر باید کتابخوان باشد و از خواندن، لذت ببرد. مادرانی که مدام مشغول تماشای تلویزیون هستند، زیاد با تلفن حرف میزنند، گوشی به دست هستند، یا مشغله زندگی اجازه کتاب خواندن به آنها نمیدهد، در زندگیشان کتاب معنی ندارد و فرزندشان هم کتابخوان نخواهد شد.
کتاب، سرمایهگذاری بلندمدت
پدر و مادرها به من میگویند کتابی معرفی کن که یک چیزی به بچه ما یاد بدهد. در جواب این والدین میگویم همه کتابها به بچهها آموزش میدهند، اما این آموزش آشکارا و زود، اتفاق نمیافتد. همینکه بچهها با کتاب انس میگیرند، خوب است. وقتی فرزند ما از کودکی با کتاب انس داشته باشد، در بزرگسالی هم برای جواب سوالهایش سراغ کتاب میرود. چه انتظاری دارید بچه در 2 یا 5 سالگی از کتاب، پیام مستقیم بگیرد. قرار است از کتاب پیام بد نگیرد. ما پدر و مادرها دلمان میخواهد بچه حتما از کتاب یک چیزی یاد بگیرد.
باید به کتاب بهعنوان سرمایه بلندمدت نگاه کنیم. ما کتاب نمیخوانیم که مسایل امروزمان حل شود. کتاب خواندن، سرمایهگذاری است. من برای فرزندم، کتاب میخوانم، چون میخواهم یکی از مراجع حل مسایلش در زندگی، کتاب باشد. به منابع موثقتر اعتماد کند. همه زندگی فرزندم، مبتنیبر جستوجو در سایت و حرفهای اطرافیان نباشد. از طرف دیگر با کتاب، دایره لغات بچهها افزایش پیدا میکند. هرچه دایره لغات افراد بیشتر باشد، بهتر میتوانند فکر و استدلال کنند. زمانی کودک، واژگان بیشتری میآموزد که کتابهای بیشتری بخواند. یعنی من بهعنوان مادر، فکر بچه را گسترش میدهم. به او کمک میکنم بهتر فکر کند و خود را جای دیگران بگذارد. یکسری تجربهها را در دل داستان ببیند. کمک میکنم که تفریح کمخطر و کمضرری مانند کتاب خواندن داشته باشد.
قانونهای اجباری، کودکان فراری
برای انتخاب کتاب توسط مادر یا کودک بهترین کار، آزمون و خطاست. خانوادهها، فرزند خود را در کلاسهای مختلفی ثبت نام میکنند تا استعداد بچه را بسنجند. درباره کتاب هم همینطور است. باید برای کتاب، هزینه و وقت بگذاریم. گاهی فقط هزینه رفتن به کتابخانه عمومی و عضویت است و نیازی به خریدن کتاب هم ندارد. با عضویت در کتابخانه میتوانیم برای کودکان کتابهایی با موضوعات مختلف امانت بگیریم و با خواندن آنها علایق فرزندمان را بیابیم. گاهی بچهها در بازیها به ما نشان میدهند چه روحیاتی دارند.
اینکه مادرها کتابخوان باشند برای علاقمندی بچهها به کتاب لازم است، اما کافی نیست. یعنی اگر ما کتابخوان هستیم اما در این کتابخوانی، به بچهمان بد میگذرد، برعکس باعث میشود او از کتاب فراری شود. مثلا اگر این جملهها را زیاد تکرار میکنیم: چرا وقتی کتاب میخوانم، اینقدر حرف میزنی؟ چرا لبه کتاب را تا کردی؟ چرا کتاب نمیخوانی؟ چرا نمینشینی تا برایت کتاب بخوانم؟ چرا کتاب را پاره کردی؟ چرا کتابت را روی زمین انداختی و از این دست دعواها. اگر شرط و شروط و قانون بگذاریم، بچهها فراری میشوند.
والدین، بهخصوص ما مادرها باید کتاب بخوانیم. باید با لذت و دقت برای بچهها کتاب بخوانیم. همانطور که با فرزندمان به فروشگاه مواد غذایی میرویم، گاهی با آنها به کتابفروشی برویم و قدم بزنیم، حتی اگر کتاب نخریم. سعی کنیم برای بچهها در طول سال چند کتاب بخریم، یا او را عضو کتابخانه عمومی کنیم. باید راههای مختلف را برای علاقهمندی فرزندمان به کتاب امتحان کنیم. امیدوارم در نسل آینده، تعداد کتابخوانها و تحلیلگران کتاب بیشتر شود.