نوع مقاله : گفت‌وگو

10.22081/mow.2024.76265

چکیده تصویری

دنیای زنانه را خوب می‌شناسم

موضوعات

ادب و هنر 

 

مرجان اشرفی‌زاده، کارگردان:

دنیای زنانه را خوب می‌شناسم

«آبجی» صادقانه‌ترین فیلمی که می‌توانستم بسازم

فیلم «آبجی» به کارگردانی مرجان اشرفی‌زاده و تهیه‌کنندگی محمدحسین قاسمی محصول سال ۱۳۹۴ است. این فیلم داستان  «طلا» و «عطی» (آبجی)، مادر و دختری است که سال‌هاست کنار هم زندگی می‌‌کنند. عطی 50ساله، به‌دلیل شرایط ویژه‌ای که دارد نمی‌تواند ‌تنها زندگی کند و به‌شدت به مادر وابسته است. مادر دنبال امنیتی برای آینده دخترش است؛ آینده‌ای که بدون حضور او، عطی (آبجی) بتواند به‌راحتی زندگی کند.

مرجان اشرفی‌زاده متولد1359 تهران است و از سال1379 به‌صورت حرفه‌ای وارد عرصه نویسندگی و کارگردانی در سینما و تلوزیون شد. این نویسنده و کارگردان، فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی از دانشکده سینما و تئاتر است و تاکنون بیش از 20فیلم کوتاه و مستند را کارگردانی کرده که از مهم‌ترین آن‌ها می‌توان به فیلم «آبجی» و سریال‌های «شکوه یک زندگی» و «دیگری» اشاره کرد. مرجان اشرفی‌زاده فعالیت هنری را از سینما آغاز کرد و تجربه‌های خوبی به‌دست آورد و اهالی سینما بیشتر او را به‌عنوان یک نویسنده می‌شناسند و کمتر کسی از کارگردانی‌های او خبر دارد. مرجان اشرفی‌زاده در عرصه نویسندگی درخشید و حالا به‌عنوان یک نویسنده معروف و محبوب شناخته می‌شود.

 

از اوایل زندگی حرفه‌ای، قصه‌های مختلفی در فضای فیلم کوتاه و تولیدات ویدیویی داشتم که معمولا داستانش زنانه بود، یعنی شخصیت محوری آن، یک کاراکتر زن بود. یکی از دلایل انتخاب چنین قصه‌هایی، این است که من زن هستم و دنیای زنانه را بهتر می‌شناسم. ترجیح می‌دهم سراغ قصه‌هایی بروم که درون‌گرا هستند. سینما را به همین دلیل دوست دارم که یک موضوع و مفهوم درونی را بصری می‌کند و این مساله برای من چالش جذابی است. دنیای زنانه را بیشتر می‌شناسم و به مسایل درونی خانم‌ها توجه کرده‌ام، پس سراغ شخصیت‌های زن می‌روم.

برای اولین اثر سینمایی، هر فیلم‌سازی به این فکر می‌کند که چه قصه‌ای را بسازد و اولین گامش در سینما و اولین مواجهه جدی‌اش با مخاطب چگونه باشد. بسیاری از دوستان در چنین شرایطی، سراغ موضوع‌هایی می‌روند که برگ برنده دارد! سراغ الگوهایی می‌روند که اتفاق افتاده، دیده شده و نتیجه خوبی داشته، یا سراغ فرمول‌های برنده جشنواره‌های خاص و اکران‌های موفق می‌روند. اما من به درونم رجوع کردم و دنبال مهم‌ترین دغدغه ذهنم بودم. فیلم «آبجی» بعد از هشت سال بالاخره روی پای خود ایستاد؛ این اتفاق، حس عجیبی داشت و تجربه تازه‌ای بود. این فیلم سال1394 ساخته شد. پروسه نگارش آن از سال1392 شروع شد. تا آن زمان شاید حدود ۲۰فیلم کوتاه داستانی و مستند و ۵فیلم ویدیویی ساخته بودم. بنابراین زود نبود که سراغ اولین فیلم داستانی‌ام بروم. در موقعیت کاری خوبی بودم، دوره‌ای بود که فیلم‌هایم دیده می‌شد، جایزه می‌گرفتم. فکر می‌کردم به نقطه‌ای رسیده‌ام که باید وارد این حیطه شوم و فیلم سینمایی خودم را بسازم. همیشه موضوع‌های ملتهب و جریان‌هایی در سینما وجود دارد که به‌خاطر داشتن برگ برنده، فیلم‌ساز را سمت خود می‌کشد.

 

وقتی فیلم‌نامه آماده شد، دلهره داشتم

طبیعتا من هم خیلی به این موضوع فکر می‌کردم که فیلم اولم چه‌طور و چگونه باشد. موضوع فیلم «آبجی» دور از زندگی من نیست. خواهری دارم که سال‌ها قبل دچار بیماری شد که بر زندگی‌ و روند رشد ذهنی‌اش تاثیر گذاشت. البته خواهرم، فرد مستقلی است که شرایط خوبی دارد، اما این قضیه و ارتباطش با مادرم جلوی چشمان من بوده و همیشه این وابستگی و رابطه، دل من را می‌لرزاند. خواهرم، کسی است که زندگی عادی و سن نسبتا بالایی دارد، اما تحصیلاتش بیشتر از دبیرستان نیست؛ بیشتر کتاب می‌خواند و بافتنی می‌بافد. در دوران کودکی با خواهرم که از من چند سال بزرگ‌تر است، دعوا می‌کردم. با چنین فضایی آشنا بودم و از نزدیک رابطه متفاوت مادر و خواهرم را می‌دیدم. فکر می‌کردم آدمی با چنین شرایطی اگر حمایت صددرصدی مادر را نداشته باشد، چه کار کند؟ در دوره‌ای که به اولین قصه سینمایی‌ام فکر می‌کردم، به این نتیجه رسیدم باید چنین موقعیتی را به تصویر بکشم.

قصه فیلم «آبجی» از یک نگرانی و ترس در من شروع شد که اگر روزی چنین وضعیتی پیش آمد، یا جدایی میان چنین افرادی رخ داد که یکی نیازمند دیگری است، چه اتفاقی می‌افتد. ایده فیلم سینمایی «آبجی» از همین‌جا شکل گرفت. وقتی درون خودم کندوکاو می‌کردم که قصه‌ اولین فیلم بلند سینمایی من چه باشد، حس کردم شاید این، اولین قصه‌ای است که به‌خوبی آن را می‌شناسم و اولین حرفی است که دلم می‌خواهد در سینما بزنم. هرچه درون خودم کنکاش کردم، دیدم هیچ‌چیز به اندازه موضوعی که این‌قدر به من نزدیک است، برایم اهمیت ندارد. بنابراین یک روز با مادرم تماس گرفتم و گفتم به من اجازه می‌دهی از این موضوع، برداشت کنم؟ خواهرم ناراحت نمی‌شود؟ بعد از این‌که اجازه مادر را گرفتم، دلهره داشتم و وقتی فیلم‌نامه آماده شد، نسخه اول آن را در برابر خواهرم خواندم و مرتب نگاه می‌کردم که ببینم واکنشش چیست؟ آیا با این فیلم او را اذیت نمی‌کنم؟ من تا اندازه زیادی به این موضوع نزدیک بودم و فکر می‌کردم این، صادقانه‌ترین فیلمی است که می‌توانم بسازم.

قصه این فیلم، ساخته و پرداخته ذهن من و گروه نویسندگان است. موقعیت‌ها و گزینه‌های متفاوتی داشتیم که همه را بررسی کردیم و از ترکیب آن‌ها رسیدیم به شخصیت «آبجی» و مناسباتش با «مامان طلا» که در فیلم مشاهده می‌کنید.‌ بخشی از آن در واقعیت‌های متفاوت و بخشی از ویژگی‌های کاراکتر، در تخیل گنجانده می‌شود. گروهی که ناخودآگاه شکل گرفت یعنی ترکیب من، خانم گلاب آدینه و معصومه قاسمی‌پور، ما را در عهد و پیمان نانوشته‌ای قرار داد. وقتی برای نقش «مامان طلا» با خانم آدینه صحبت کردم و خواستم فیلم‌نامه را بخواند، بلافاصله به دفتر من آمد و گفت: شخصیت «آبجی» را دیده‌ای؟ گفتم نمونه‌ای در ذهنم دارم. گفت: حالا آبجی من را هم ببین. خواهرش را به دفتر آورد و متوجه شدم که خواهرش خانم «حمیده مستعان» هم، چنین مساله‌ای دارند و برای خانم آدینه هم این قصه بسیار آشنا بود. خانم آدینه می‌گفت: حس می‌کنم قرار است نقش مادرم را بازی کنم. از آنجا بود که فکر کردیم باید این فیلم را باهم بسازیم و فراتر از قصه‌ای که دوستش داشتیم، انگیزه شخصی پیدا کردیم.

به ادبیات بسیار علاقه‌مندم و برای نویسنده‌ها احترام قائلم. همچنین حسرت کم شدن ارتباط بین ادبیات و سینما را دارم. بنابراین به خانم «ناهید طباطبایی» که داستان‌هایش را خیلی دوست دارم، گفتم می‌خواهم فیلم‌نامه‌ای را بنویسم و بسازم؛ دوست دارم شما هم حضور داشته باشید. طرح و ایده را که تعریف کردم، او هم جذب شد و خیلی سریع اعلام همکاری کرد. بعدتر از «علی اصغری» همکاری که سال‌ها با او کار کرده بودم، خواستم به گروه ما اضافه شود تا ما بتوانیم کمی از وجوه مردانه را نیز ببینیم و فیلم‌نامه را متعادل کنیم. درنهایت فیلم‌نامه نوشته شد و فرآیند ساخت آن انجام شد.

 

یک مراقبت مادرانه تمام و کمال

فیلم «آبجی» حس نوستالژی عمیقی درون خود دارد. این‌که همسایه‌ و اقوام در این فیلم، با تمام تفاوت‌ها کنار هم زندگی دوستانه‌ای دارند. ما در زندگی واقعی، با تفاوت‌ و تکثر می‌توانیم زندگی کنیم، بدون این‌که بخواهیم تداخلی در زندگی یکدیگر ایجاد کنیم. این‌ها مفاهیمی بود که می‌خواستم کنار قصه و خط اصلی داستان بیاورم و به آن اشاره کنم. خانه و فضاسازی در این فیلم، به گونه‌ای است که «مامان طلا» با بازی «گلاب آدینه»، خانه و زندگی و همه‌چیز برایش روی روال و نظمی پیش می‌رود. مامان طلا، همه‌چیز را در زندگی کنترل می‌کند، نه کنترل‌گری منفی، بلکه یک مراقبت مادرانه و تمام و کمال که هر لحظه فکر می‌کردم حذف این شخصیت، چه ویرانی به بار می‌آورد! مامان طلا در تمام فیلم، فکر می‌کند در نبودش چه‌طور می‌تواند این مراقبت را ادامه دهد و این مادرانگی در عدم حضورش چگونه باید ادامه داشته باشد.

ما دنیایی ساختیم که الزاماتی داشت، یعنی ما به قصه یک مادری نیاز داشتیم که می‌خواهد برای آینده فرزندش، بدون خود تصمیم بگیرد. با احترام به نقش پدرها که در خانواده بی‌بدیل است، ولی چقدر ما تصویر مادرها و فرزندان را در جامعه خود دوخته شده به هم دیده‌ایم، واقعیت این است کسی که خود را مقصر شرایط آبجی می‌داند، مادر است. مادر و فرزند به هم دوخته شدند و از ابتدا قرار بود قصه من در همین رابطه باشد.

بنابراین دنیای دور این مادر و دختر را باید به شکلی می‌چیدم که بتوانم این قصه را پررنگ جلوه بدهم. پدر در این قصه یک عکس بر دیوار و یک خاطره است، اما یک خاطره محترم و خوب! ممکن بود این پدر باشد، اما شخصیت ضعیفی داشته باشد و می‌توانست انتخاب‌های متفاوتی برای به تصویر کشیدن این شخصیت وجود داشته باشد. اما در این قصه، وجود شخصیت پدر ضرورت نداشت، بنابراین پدر را با احترام گذاشتیم کنار. در این خانواده، پدر چند سال پیش فوت کرده، اما پدری مهربان و حامی بوده است.

یک خواهر و برادر وجود هم دارند، خواهر از کشور رفته و قرار بود برادر به مادر کمک کند و نقش ستون زندگی را بازی کند، اما پسر دچار مشکل اقتصادی می‌شود و این مساله را از مادر پنهان می‌کند، بنابراین پسر در این فیلم شخصیت منفی نیست و نمی‌خواهد از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند، فقط دچار یک بدشانسی شده و همین مساله سبب شده تا مادر و دختر تنها بمانند.

وقتی شخصیت مادر «طلا» را در لحظات تنهایی می‌بینیم، طبیعی است در کنار این تنهایی کاراکترهای زن حضور داشته باشند و نمی‌توانستیم در چنین دنیایی که چیدیم، کاراکتر مرد قرار دهیم. آن هم مردانی که در فیلم حضور دارند، اما نمی‌توان بار مسئولیت را روی دوش آن‌ها گذاشت. نیاز قصه ما این بود که طلا در این انتخاب تنها بماند، اگر گزینه دیگری مانند برادر داشت، قصه ما تمام می‌شد. چیدمانی برای این مادر و دختر در نظر گرفتیم که آن‌ها را در یک بزنگاه تصمیم‌گیری و تنهایی قرار دهیم و آن گزینه‌های منطقی نیز هریک به دلیلی کنار بروند، اما آن دلیل منطقی می‌توانست در گونه‌ای از سینما، سویه تلخ و سیاه زندگی را نشان دهد، مثل برادری که نمی‌خواهد مسئولیت قبول کند.

 

خانم بازیگر و جایزه‌های جهانی

خانم گلاب آدینه بازی یک‌دست و ماهرانه‌‌ای در «آبجی» داشت. از اول به قدرت بازی خانم آدینه، ایمان داشتم. نقش‌های مادری که تاکنون ایفا کرده، همگی درخشان و ناب بوده‌، اما اگر دقت کنید در بیشتر نقش‌ها، طبقه اجتماعی پایین است و تندی در ریتم بازی، حرکت و گفتار وجود دارد که بخشی از آن هم مربوط به شخصیت خانم آدینه می‌شود که حرکت و بیانش پرانرژی و با ریتم بالاست. اما در فیلم آبجی قرار بود نقش مادر قصه تفاوت داشته باشد؛ هم از لحاظ طبقه که تا آن زمان شبیه به آن را از ایشان کمتر دیده بودم، هم این‌که مامان طلا به‌دلیل شخصیت، پیشینه و بیماری قلبی‌اش قرار بود آرام باشد و حفظ این ریتم در صدا، بدن و حسی که از صورت منتقل می‌شود، برای من و خانم آدینه چالش محسوب می‌شد و نقش را متفاوت می‌کرد. هربار که کار را روی پرده می‌بینم احساس می‌کنم که خانم آدینه چقدر خوب و بی‌نقص این نقش را ایفا کرده‌اند.

خانم گلاب آدینه با بازی در این فیلم ۲جایزه دریافت کرد، جایزه بهترین فیلم نیز از دیگر جوایز این فیلم بود. خانم آدینه در فستیوال پکن، جایزه بهترین بازیگر را از دست ژان رنو گرفت. متاسفانه در سینمای ایران، سرمایه‌گذاری که روی آدم‌ها می‌شود، بعد از مدتی رها می‌شود، در سینمای آمریکا برای ستارگان ۷۰ساله نیز نقش‌های درجه یک می‌نویسند و اجازه نمی‌دهند این سرمایه‌ها از دست برود، ولی ما این هنرمندان را رها می‌کنیم، خانم آدینه فردی است که می‌خواهد قصه، قصه خودش باشد (این جمله را از زبان خودش شنیدم).

«آبجی» در این زمانه، یک فرصت ویژه برای سینمای ایران بود، ولی متاسفانه زمانی که ویترین جشنواره فیلم فجر را از دست دادیم، فرصت جایزه گرفتن خانم آدینه هم در جشنواره فیلم فجر از دست رفت، حتی خانم قاسمی‌پور می‌توانست به‌خوبی دیده شود و این حضور می‌توانست در مسیر حرفه‌ای عوامل این فیلم تاثیرگذار باشد. اما مساله این است که این «دیده شدن» در جشنواره‌های خارجی رخ داد. یعنی من در شهر پکن، زمانی که ژان رنو برای خانم آدینه لایک می‌فرستاد، برق شادی را در چشمان خانم آدینه می‌دیدم. در این لحظه بسیار تاسف خوردم که چرا این بازیگر چنین جایزه‌ای را از جشنواره فیلم فجر دریافت نکرد!

 

«آبجی» درست است که یک موضوع جهانی است اما من آن را برای مردم خودم ساختم چرا که همه نکات آن در ایران و بین مخاطبان ایرانی بهتر دیده و درک می‌شود، اما متاسفانه این فیلم نتوانست به جشنواره فیلم فجر راه پیدا کند.

 

جنس متفاوتی از توانایی آدمی

درباره نقش «آبجی» هم الگوهای متفاوتی داشتیم. در تمام مراحل فیلم‌برداری همیشه ترسی همراه من و «معصومه قاسمی‌پور» بازیگر نقش آبجی بود، آن هم به‌دلیل تفاوت و تکثری که کاراکترهای دچار انواع ناتوانی‌های جسمی، روحی دارند. در واقع این افراد ناتوان نیستند، بلکه توانایی‌های‌شان شکل دیگری است. مدام می‌گفتیم نباید بترسیم. ما حتما نقد می‌شویم، اما الگوی درستی داریم. یعنی تحقیق کرده‌ایم و می‌دانیم آنچه ساخته‌ایم، اشتباه نیست؛ اما چون تنوع زیادی دارد، ممکن است کسی که فیلم را می‌بیند شکل دیگری از این داستان را تجربه کرده باشد. بنابراین اگر شبیه تجربه او نباشد، ممکن است حس کند ما مسیر را اشتباه رفته‌ایم. باید گزینشی انجام می‌دادم و تصمیم گرفتم فردی مانند «عطی» در فیلم حضور داشته باشد که در مرز سلامت و عدم سلامت حرکت می‌کند. کسی که توانایی‌هایی دارد، اما از مدیریت زندگی‌اش به‌تنهایی ناتوان است و نیاز به مراقبت دارد. خانم «قاسمی‌پور» توانست این نقش را بازی کند و ترکیب دوست‌داشتنی «مامان طلا» با حضور درخشان خانم آدینه و «آبجی» در این فیلم به‌شکل خوبی دیده شد.

وقتی فیلم‌نامه را می‌نوشتیم از ابتدا به پایان آن فکر می‌کردیم. فرضیه‌های متفاوتی مطرح می‌شد و خیلی از این فرضیه‌ها و گزینه‌ها طوری بود که این فضاها ما را به سمتش سوق می‌داد مثلا پایان تلخ که حتی وقتی در مرحله مونتاژ، دوستانی پیشنهاد کردند فیلم در برف و پشت در خانه تمام شود.

وقتی به این پایان‌ها فکر می‌کردیم، گرچه می‌توانستیم پایان محبوب‌تری نزد جامعه هنری داشته باشیم، اما حس می‌کردم به این ترتیب من، دروغگو خواهم بود. در من امیدی هست که اگر مطابق آن رفتار نکنم، گویی خلاف باورهایم را در فیلم القا می‌کنم. شخصیتی مانند طلا که قدم به قدم می‌آید تا آینده خوبی برای دخترش رقم بزند، نباید در درگیری با دخترش از بین می‌رفت. به نظرم پایان فیلم می‌تواند هم رویا باشد و هم واقعیت!

با این فیلم می‌خواستم به جامعه‌ این پیشنهاد را بدهم که دیگر از واژه کم‌توان یا معلول ذهنی استفاده نکنیم، بلکه از واژه افرادی با توانایی‌هایی از نوع دیگر استفاده کنیم و جامعه خود را موظف بداند که این توانایی‌ها را کشف و از آن استفاده کند. درصدی از جامعه ما دچار انواعی از کم‌توانی‌ ذهنی یا جسمی هستند، اما می‌شود از این کم‌توانی‌ استفاده کرد و شخصیت طلا به‌عنوان یک مادر دغدغه‌مند که عمرش را برای فرزندش صرف کرده، می‌تواند از این آخرین حلقه زنجیر استفاده کند، جایی‌که می‌فهمد باید آبجی را در جایگاه درستی قرار دهد که کارکرد داشته باشد.