دنیاى جوان


ترجمه: مجید مرادى رودپشتى

 

 

چکیده بخش پیش
در بخش گذشته به اطلاع خوانندگان ارجمند رساندیم که بنا داریم ترجمه کتاب ((دنیا الشباب)) (مجموعه گفتگوهایى با علامه فضل الله) را تقدیم بداریم. در مقدمه مصاحبه کنندگان, به ضرورت اهتمام به تربیت صحیح نسل جوان اشاره و بر آن تإکید شده بود و در بخش نخست کتاب سوالى مطرح شد که خلاصه اش این است: تربیت مستقیم و صریح چه اندازه موثر است؟ علامه فضل الله در پاسخ, به تإثیر حیاتى عنصر ((سخن)) و ((گفتگو)) در امر تربیت پرداختند و نصیحت زبانى را شیوه اى موثر در پرورش شخصیت جوان دانستند. البته نصیحتى که با صمیمیت و دوستى درآمیخته شده باشد و اینک ادامه پاسخ همان پرسش:

شیوه موعظه قرآن
در اینجا درمى یابیم که ارزش شیوه موعظه قرآن در آن است که قرآن مى کوشد تا جزئیات شیوه تربیتى خود را از متن زندگى برگیرد. براى همین است که اندیشه را به تلاشى همراه با تإمل فرامى خواند تا اندیشه را با فضاى موجود در احساس که بر اثر دیده ها و شنیده ها و بسا دیده هاى انسان به او دست مى دهد, آشنا و بر آن مسلط نماید و آنگاه, اندیشه را با ابزارهایى همانند خوف و رجا و حب و بغض در ژرفناى درون, جریان ببخشد.
هنگامى که با این معنا روبه رو مى شویم درمى یابیم که اگر شیوه هاى وعظ به شکلى دقیق و عمیق, بررسى شده و آگاهانه به کار گرفته شود و نیز وعظدهنده و نصیحت گو, از ابزارهاى استوار فکرى و ابزار ملایم عاطفى بهره گیرد و هر آنچه را که عنصر فکر و عنصر احساس آدمى بدان نیازمند است در نظر بگیرد, موفق ترین و ثمربخش ترین شیوه هاى تربیتى به کار گرفته شده است.

پند به وسیله الگو
نکته اى در اینجا شایسته نظر است, که گاه گفتار (بعد زبانى) بر موعظه غلبه مى یابد و گاه نیز موعظه از فضاى سخن و کلام بسیار دور مى شود. این مطلب را از حدیث شریف ذیل درمى یابیم که مى گوید:
((هر کس که در درون خود واعظى نداشته باشد که او را پند گوید, موعظه دیگران او را سودمند نخواهد بود)). این حدیث به ما مى گوید انسان مى تواند با بهره جویى از تجارب خویشتن, خود را پند دهد و موعظه کند.
امام على(ع) در نهج البلاغه به همین موضوع اشاره نموده و فرموده اند: ((خیر ما جربت ما وعظک)) ((بهترین تجربه هاى تو آن است که تو را وعظ دهد)).
بنابراین تجربه به سبب دربرداشتن جنبه فکر و جنبه احساس مى تواند به تو درس و اندیشه و حرکت آگاهانه بر اساس شناخت واقعیت پیرامون بدهد و ببخشد. بر این اساس مى بینیم انسانهایى که پیش و بیش از گفتار, با رفتار خود به دیگران اندرز مى دهند, از الگو به عنوان یکى از ابزارهاى موعظه, بهره مى جویند. از این رو مى توان کلمه ((تجربه)) را در چارچوبى قرار داد که در بردارنده تمامى ابزارهاى فکر, تإمل, رفتار تجربى و نیز ابزارهاى تإثیرگذار دیگر است. تمامى اینها مسیر بزرگ موعظه را نشان مى دهد که مى توان آن را چنین خلاصه کرد[ :موعظه عبارت است از] شیوه عملى متنوع و آگاهى بخش که انسان را جهت تصحیح لغزشها یا جبران کج رفتاریهایش و نیز گشودن افقهاى بسته بر حیاتش, به اندیشه وا مى دارد.

پندگیرنده
وعظ در بردارنده حالت کنش در طرف پنددهنده است. چنان که پنددهنده با تمام توان خود در برابر کسى که مى خواهد به او پند دهد, به اقامه برهان مى پردازد. از این رو شخص پندگیرنده باید استعداد, توانایى و اراده رویارویى با ابزارهاى وعظآمیز و پندآموز را داشته باشد چرا که فرآیند وعظ تإثیرپذیرى از کلام, تجربه, الگو یا هر ابزار آگاهى بخش بیدارکننده دیگر است. بنابراین, انسانى که به طور کامل بدان توجه و اعتنا نمى کند همانند انسان مرده اى است که فاقد احساس است. فقدان احساس و شعور که در کالبد انسانهاى مرده امرى طبیعى است چه بسا در وجود انسانهایى که نهال شخصیت خود را مى خشکانند و فکر خود را منجمد مى کنند امرى طبیعى باشد. این مطلب در تعابیر قرآن کریم نیز وجود دارد که مى فرماید: ((ایشان را چشمهایى است که بدان نمى بینند و گوشهایى که بدان نمى نیوشند و دلهایى که بدان فهم نمى کنند)).(1)
این آیه به ما مى گوید هر گاه, انسان بعد فکرى یا عاطفى یا ارادى شخصیت خود را بخشکاند, به انسانى جامد و بى روح تبدیل مى یابد: ((سوإ علیهم إإنذرتهم ام لم تنذرهم لایومنون))(2) خواه بترسانى یا نترسانى تفاوتشان نکند, ایمان نمىآورند. ((ختم الله على قلوبهم و على ابصارهم غشاوه))(3) خدا بر دلهایشان و بر گوششان مهر نهاده و برورى چشمانشان پرده اى است و برایشان عذابى است بزرگ.
یعنى چگونه ممکن است وعظها و اندرزها در شخصیت انسانى که آن را برنمى تابد تإثیرى بر جاى گذارد؟

تربیت ابراهیمى
O یا ابت افعل ما تومر([ ... (4اسماعیل در پاسخ پدرش که رویاى خود را براى او بازگفته بود مى گوید: اى پدر, دستورى را که به تو داده شد, انجام بده و] بدین وسیله به مشیت الهى گردن مى نهد. آیا امکان اقتدا به اسماعیل, به این درجه از تسلیم و انقیاد و اطاعت وجود دارد؟
هنگامى که به بررسى شخصیت ابراهیم(ع) از آغاز زندگى اش مى پردازیم در وجود او, شخصیت انسانى را مى یابیم که از طریق روى آوردن به حقیقت محض در زندگى خود, به خداوند تعالى گرایش پیدا مى کند. اگر بخواهیم از راه آیات الهى قرآن کریم, رفتار او را بررسى کنیم, مى بینیم ابراهیم انسانى بود که در برابر افکار منحرف کفرآلود و شرکآمیز مى ایستاد و این کار را از طریق برانگیختن نگرانى و دغدغه معرفت در اذهان انسانهاى اطراف خود ـ چنان که در ذهن خود او به وجود آمده بود ـ انجام مى داد. این مسإله از آنجا مشهود است که وى در گفتگوهاى فکرى با خویش (حدیث نفس) و دیگران به نقش پرستندگان ستاره ها و ماه و خورشید درآید تا مردم را در برابر عظمت این مخلوقات به شگفتى وادارد. آنگاه در بررسى این اندیشه بر این نکته تإکید مى ورزید که این آفریده ها نمى توانند آفریدگار باشند زیرا خدا نماد حضور فراگیر و مدام در تمام گستره هستى است.
با توجه به آنچه آمد به نظر ما, حضرت ابراهیم, انسانى بود که براى رهبرى و هدایت جامعه به سمت ایمان تلاش مى کرد و ابزار او نیز در این کار, ایجاد ضربه و وارد کردن شوک در جامعه بود.
به عنوان نمونه, هنگامى که بتها را مى شکند و بزرگ بتان را متهم مى کند تا بت پرستان را به اعتراف وادارد که معبودهاى آنان, توانایى سخن گفتن ندارند: ((لقد علمت ما هولإ ینطقون))([ (5آن مشرکان در پاسخ ابراهیم گفتند:] ((تو خود مى دانى که اینان سخن نمى گویند)).

او با این شیوه به گفتگو با آنان مى پردازد تا نادرستى افکارشان را بر آنان آشکار کند. همچنین آنجا که با شیوه اى گاه ملایم و گاه تند در برابر پدر خود ایستادگى مى کند, از همین ابزار استفاده مى کند. او در برابر سلطان بیدادگر زمان خود نیز از همین روش استفاده مى کند. سلطان ادعا مى کرد او است که انسانها را زنده مى کند و مى میراند. ابراهیم در پاسخ او گفت خداى من است که زنده مى کند و مى میراند و آنگاه به او مى گوید: خدا خورشید را از مشرق به مغرب مىآورد[ اگر تو خدایى] پس خورشید را از مغرب به مشرق برآور! آنگاه آن سلطان کافر مبهوت شد.(6)

انسان الهى
همین حال و روش است که در وجود ابراهیم فراهم آمده و از او انسانى الهى مى سازد. انسانى که احساس مسوولیت مى کند تا بى تإثیر از همه شرایط و روابط حیاتى الهى داشته باشد و خدا را بپرستد و خود را بنده او ببیند به گونه اى که احساس کند تمام زندگى اش را باید وقف خداوند کند. از این رو است که خداوند او را دوست خود مى خواند: ((واتخذ الله ابراهیم خلیلا))(7) ((و خداوند, ابراهیم را به دوستى خود برگزید)).
طبیعى است که دوستى خداوند با ابراهیم نتیجه دوستى او با خدا است.(8) و این دوستى فضایى را میان آن دو پدید آورده است که محبتى دوطرفه به سمت یکدیگر در جریان است. این بالاترین درجه رابطه انسان با خداى خویش است. و این همان درجه بندگى است که کمال مى یابد و به دوستى مى فرجامد.
این دوستى که از عبودیت جریان یافته در عمق احساس نشإت گرفته است و حالتى است که ابراهیم وجود خود و هستى را قائم به ذات الهى مى بیند, او را در رتبه اى قرار مى دهد که به نوعى جرإت بورزد تا از خداوند, زنده شدن مردگان را بطلبد. این بدان معنا است که ابراهیم هنگام سخن گفتن با خدا و زیستن در پرتو آفتاب الهى, ناخودآگاه حیاتى آمیخته از آگاهى مومنانه و بندگى و عشق فرمانبردارانه دارد.
از این بعد, ابراهیم(ع) را انسانى مى یابیم که زیستن او نماد کامل تسلیم به خداوند است. این حقیقت را از تعبیر قرآن نیز درک مى کنیم که ابراهیم نخستین کسى است که واژه اسلام در باره او به کار رفته است: ((مله ابیکم ابراهیم هو سمالکم السلمین من قبل))([ (9دین شما] کیش پدرتان ابراهیم است. او پیش از این شما را مسلمان نامید.
((اذ قال له ربه: اسلم, قال اسلمت لرب العالمین و وصى بها ابراهیم بنیه و یعقوب قال: یا بنى ان الله اصطفى لکم الدین فلا تموتن الا و انتم مسلمون))(10) ((و پروردگارش به او گفت: تسلیم شو. گفت: من در برابر پروردگار جهانیان تسلیمم. ابراهیم به فرزندان خود وصیت کرد که در برابر خدا تسلیم شوند. و یعقوب به فرزندان خود گفت: اى فرزندان من, خدا براى شما این دین را برگزیده است. مباد بمیرید بىآنکه بدان گردن نهاده باشید)). بنابراین حضرت ابراهیم(ع) نخستین کسى است که ((اسلام)) را پس از شنیدن نام آن از سوى خداوند سبحان به عنوان شیوه و مسیر زندگى ابداع کرد و در خط آن حرکت کرد. از این رو است که تمام ادیان یا نبوتهاى ابراهیمى ـ اگر این تعبیر درست باشد ـ به نوعى اسلام به معنى عام کلمه را برگزیده اند, ((ان الدین عندالله الاسلام))(11) ((هر آینه دین در نزد خدا, دین اسلام است)).
((و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه))(12). ((و هر کس که دینى جز اسلام, اختیار کند از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت از زیان دیدگان خواهد بود)). این همان اسلام عام و فراگیرى است که تمامى نبوتها را در برمى گیرد و به دیگر بیان, این همان مسیر توحید است.
طبیعى است که مى بینیم, ابراهیم(ع) این انسانى که با تمام آگاهى, وجدان و پویایى خود در زندگى خود, خدایى زیسته است, مى کوشد تا در محیط خاص خود حرکتى تربیتى ایجاد کند تا این اسلام روحى را که خود عالى ترین مراتب و درجاتش را گذرانده است به فرزندان خویش نیز منتقل سازد; چنان که مى کوشد تا آن را به دیگر انسانها نیز انتقال دهد.
این همان مسإله اى است که قرآن کریم از آن خبر مى دهد: ((و وصى بها ابراهیم بنیه و یعقوب قال یا بنى ان الله اصطفى لکم الدین فلا تموتن الا و انتم مسلمون))(13).
و ابراهیم به فرزندان خود وصیت کرد که در برابر خدا تسلیم شوند و یعقوب به فرزندان خود گفت: اى فرزندان من, خدا براى شما این دین را برگزیده است. مباد بمیرید بىآنکه بدان گردن نهاده باشید)).

اسلام, شیوه اى تربیتى
اسلام, عنوان همان خط تربیتى است که ابراهیم(ع) از فرزندان خود خواست از طریق آن سر به فرمان دین خداوند گذارند. روشن است که این راه تربیتى توانست در موقعیتى عملى که اسماعیل در آن قرار گرفت و موقعیت رفتارى که یعقوب در آن قرار گرفت, خود را مجسم کند.
وقتى آیه ((و بشرناه بغلام حلیم))(14) ((پس او را به پسرى بردبار مژده دادیم)) را مى خوانیم درمى یابیم که ابراهیم(ع) پس از مدتها ناامیدى, چشم انتظار فرزندى است که خداوند تعالى پسرى آرام, نرم خو و بزرگوار که در موقعیتهاى سخت و ناخوشایند, دچار تشنج و تزلزل نمى شود به او مى بخشد. آیه ((فلما بلغ معه السعى))(15) ((چون با پدر به جایى رسید که باید به کار بپردازند)) نشانه آن است که اسماعیل در تمام مدتى که با پدر خود گذرانده پیوندى ناگسستنى با او داشته است. این امر طبیعى است بویژه آنکه پس از مدتها ناامیدى, چنین فرزندى نصیب انسان گردد. با این حال, حضرت ابراهیم(ع) کسى است که تمام دل و ایمان خود را به خداوند پیوند داد و تمام آگاهى معنوى خود را که آمیزه ابعاد فکرى و روحى و عبادى و عملى بود به فرزندش اسماعیل(ع) منتقل کرده است به گونه اى که همان حالت تسلیم محض که در ابراهیم(ع) بود در اسماعیل(ع) یافت مى شود.

مبارزه با احساس عاطفى و مبارزه با نفس
تجربه اى که خداوند تعالى اراده فرمود تا در زندگى این پدر و فرزند به جریان اندازد, همین بود که الگویى برتر در عالى ترین مراتب ((اسلام)) که در آن دو ظهور یافته به دیگران نشان دهد.
عاطفه پدرى, او را حتى از مشاهده ذبح فرزندش به دست دیگران مانع مى شود تا چه رسد به اینکه خود او به دست خود, فرزندش را سر ببرد. یعنى عاطفه و احساس محبت و مهربانى و اشتیاقى که طبعا هر پدرى نسبت به یگانه فرزند زیبا و محبوب خویش مى تواند داشته باشد, در خویش تار و مار کند.
در مقابل نیز اسماعیل(ع) به عالى ترین درجات مبارزه با نفس و خودخواهى رسیده است چنان که هر دو با هم در پذیرش دین, با موانع ستیز کردند و به مرحله اى از ایمان رسیدند که در نبرد با این دشمن درون نیز به پیش بتازند. به این ترتیب ابراهیم(ع) باید عاطفه اش را نسبت به فرزندش بکشد و اسماعیل احساس خودى خویش را و هر دو از این آزمون عملى سرافراز بیرون مىآیند. ((قال له یا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحک فانظر ماذا ترى))(16) گفت: ((اى پسرکم در خواب دیده ام که تو را ذبح مى کنم, بنگر که چه مى اندیشى؟))
و اسماعیل در پاسخ این سوال براى تفکر و تإمل درنگ نمى کند و مى گوید: ((یا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شإالله من الصابرین))(17) ((اى پدر به هر چه مإمور شده اى عمل کن, که اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهى یافت)).

پدرى و فرزندى
همه آنچه ذکر شد نشانه این است که ابراهیم(ع) توانسته فرزندش را به حد رتبه اى از اسلام تربیت کند که او در برابر خواست خداوند احساس خودى و خویشتن خواهى را از دست بدهد. حضرت ابراهیم(ع) همانند معمول پدرانى که پس از سالها ناامیدى صاحب فرزندى مى شوند, رفتار نمى کند. او اسماعیل را نازپرورده بار نمىآورد و آنچنان رهایش نمى کند که به هرزگى و لهو و لعب روى آورد و آنگاه خطاهاى فرزند در چشم پدر مقدس جلوه کند و بدیهایش, نیکى تلقى گردد, چرا که عاطفه شدید پدر تحمل آزردگى فرزند را ندارد!
احساس مى کنیم که اسماعیل(ع) به نوعى زمینه رویارویى با این آزمون را داراست و نیز در تجربه پیامبرى ابراهیم(ع) اخلاص به گونه و اندازه اى وجود دارد که او به فرزند خود از دید عاطفى انسانى ننگرد بلکه او را هم با چشم رسالت بنگرد و با خود بگوید: اسماعیل(ع) انسانى است که در زندگى خود همچون بنده مخلصى در مسیر توحید گام خواهد زد, بنابراین لازم است نسبت پدرى خود به او و نسبت پسرى او به خودم را وسیله فرورفتن و غرق شدن در بعد فردى و شخصى مسإله قرار ندهم بلکه او را بنده اى از بندگان خدا بدانم و بر اصل عبادت ورزى او نسبت به خداوند تإکید کنم. علاوه, او فردى از جامعه انسانى است, پس بر من است که از او انسانى بسازم تا تجربه بشرىاى از ایمان و پایدارى از خود بر جاى بگذارد.

آمیزش بعد انسانى والهى شخصیت
حضرت ابراهیم(ع) توانست دو جنبه انسانى و جنبه الهى شخصیت خود را با هم آشتى دهد و آن دو را در هم آمیزد. شخصیت انسانى فردى او در رابطه پدر ـ پسرى اقتضا دارد که او به فرزندش مهر بورزد و او چنان مهر و علاقه اى به فرزندش دارد که تا مراتب بلند قرب الهى و برخوردارى از فیضهاى سرشار و ابدى الهى بالا مى برد.
از منظر بعد الهى شخصیت ابراهیم(ع) مى بینیم که او علاوه بر آنکه فرستاده اى براى تمام مردم است, خود را فرستاده اى براى هدایت فرزند خود هم مى بیند. بنابراین همانند برخى, نمى کوشد رسالتى را به مردم ابلاغ کند که خانواده و فرزندانش از روح آن غافلند و نمى خواهد تنها آزادى مطلق دیگران را تهدید کند و خانواده اش را از فضاى دعوت, به دور دارد.
ابراهیم(ع) پس از خودسازى, توانست شخصیتهاى متعهد و مسوولیت پذیرى را پرورش دهد. او در همان هنگام که گرم شکل بخشى و رهبرى شخصیت اسماعیل است, او را در کار بالا بردن پایه هاى خانه کعبه با خود همراه مى کند: ((و اذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسماعیل ...))(18) ... ((و چون ابراهیم و اسماعیل پایه هاى خانه را بالا بردند ...)) و به این ترتیب فرزندش را در معرض فضاى روحى و معنوى ساختن خانه کعبه قرار داد. کارى که نه تنها کارى فیزیکى بل حرکت و تلاشى سرشار از معنویت و روحانیت بود.
اسحاق(ع) و یعقوب(ع) نیز چنین بوده اند: ((ام کنتم شهدإ اذ حضر یعقوب الموت اذ قال لبنیه ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهک و اله ابائک ابراهیم و اسماعیل و اسحاق الها واحدا و نحن له مسلمون))(19) ((آیا شما حاضر بودید آنگاه که مرگ یعقوب فرا رسید و به فرزندانش گفت: پس از من چه چیزى را مى پرستید؟ گفتند: خداى تو و خداى نیاکان تو, ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را به یکتایى خواهیم پرستید و در برابر او تسلیم هستیم)).
یعقوب(ع) هم که نوه ابراهیم(ع) است همین مسیر را پیموده و همانند ابراهیم(ع) با فرزندان خود گفتگو کرده است.
ما در قرآن, سخن مفصلى در باره روشى که ابراهیم(ع) در تربیت اسماعیل و اسحاق به کار گرفته بود, نمى بینیم اما چنین برمىآید که ابراهیم(ع) با سفارشها و پندها از سویى, و الگودهى عملى از سوى دیگر, فضایى مناسب براى اینکه فرزندانش آموزشهاى او را بپذیرند, فراهم کرده بود و در نتیجه این اقدامات, اسماعیل و اسحاق و یعقوب همگى سر به فرمان اسلام نهادند.

فرزندان پیامبران همانند دیگرانند
O قرآن مجید, در برابر سیماى ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع), چهره نوح(ع) و فرزندش را مطرح مى کند. آنجا دعوت به ذبح شدن بود و اینجا دعوت به نجات. آنجا فرمانبردارى و تسلیم و اینجا انکار و سرپیچى. از این تصویر چه مى توان دریافت؟
آیت الله فضل الله: فرزندان پیامبران و اولیإ و علما نیز انسانهایى هستند همچون سایر انسانها, که از شرایط مطلوب و نامطلوب تإثیر مى پذیرند... و چه بسا هنگامى که عوامل مثبت و منفى در محیط زندگى اشان براى جذب آنها به ستیز با یکدیگر برمى خیزند, خود نیز از درون دچار کشمکشى روانى مى شوند که بازتاب درگیرى بیرون است.
بنابراین, ضرورى نیست که فرزند پیامبر حتما انسان شایسته اى باشد یا فرزند امام و عالم و مجاهد همانند او باشد. زیرا پدر جزئى از اجزاى موجود در محیط است و یکى از صدها عاملى به شمار مىآید که در ساختن شخصیت انسانى او موثر است.
... چه بسا پدران به علت وجود عوامل متضاد دیگر, یا فشارهاى وارد بر موقعیت و حرکت خود در موضع ضعف و تزلزل قرار گیرند, چنان که نتوانند بر خانواده خود تإثیر فراوان بگذارند. این, مشکل بسیارى از دعوت کنندگان (پیامبران و امامان و عالمان) است. چرا که گاه فشار مشکلات و پیچیدگیهاى دعوت, انسان را از پرداختن به خانواده خود بازمى دارد. به گونه اى که او را در کنار دریچه اى گشاده به دنیا و بسته بر خانواده قرار مى دهد.
ادامه دارد.
پى نوشت :
1ـ اعراف / 179.
2ـ بقره / 6.
3ـ بقره / 7.
4ـ صافات / 2.
5ـ انبیإ / 65.
6ـ بقره / 258.
7ـ نسإ / 125.
8ـ اشاره به آیه 54 سوره مائده دارد که مى فرماید: ((یا ایها الذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یإتى الله بقوم یحبهم و یحبونه...)) اى کسانى که ایمان آورده اید هر که از شما از دینش بازگردد, چه باک, زودا که خدا مردمى را بیاورد که دوستشان بدارد و دوستش بدارند ...)) در این آیه به محبت متقابل خدا و بندگان مومن خدا تصریح شده است که قطعا ابراهیم(ع) یکى از مصادیق بارز آن است.
9ـ حج / 78.
10ـ بقره / 131 ـ 132.
11ـ آل عمران / 19.
12ـ آل عمران / 85.
13ـ بقره / 132.
14ـ صافات / 101.
15ـ صافات / 102.
16ـ همان.
17ـ همان.
18ـ بقره / 127.
19ـ بقره / 133.