معرفى کتاب


بهشت ارغوان
نویسنده: کمال السید
مترجم: سیدابوالقاسم حسینى (ژرفا)
ناشر: پارسایان
انتشار: قم ـ پاییز 1375
نوبت چاپ: اول

((بهشت ارغوان)) یا قصه ناتمام صدیقه سلام الله علیها ـ در 262 صفحه از سوى انتشارات پارسایان چاپ و منتشر شد.
نویسنده ارجمند کتاب ـ کمال السید ـ را به چیره دستى در نگارش مى شناسیم. کارنامه درخشان ایشان در مجله الهدى ـ به زبان عربى ـ و نوشتن 5 عنوان رمان دینى و بیش از 15 عنوان قصه کودک و نوجوان با موضوعات مذهبى ـ از توانایى ایشان حکایت مى کند. نثر ((کمال السید)) نثرى ملایم, زیبا و فوق العاده جذاب است و به جرإت مى توان آن را از نمونه نثرهاى دلاویز و صیقل خورده معاصر عربى به شمار آورد.
((بهشت ارغوان)) اگر چه به قول مترجم گرامى هیچ یک از نامهاى رایج و قالبهاى شناخته شده ادبى را برنمى تابد, اما اگر بخواهیم قالبى را براى آن معین کنیم باید آن را رمانى تاریخى بنامیم که به بازشناسى شخصیت حضرت زهرا(س) و حوادث دوره زندگانى ایشان مى پردازد.
داستان بلند ((بهشت ارغوان)) از خدیجه مادر فاطمه آغاز مى شود و با ترسیم فضاى خانه پیامبر پیش از ولایت فاطمه ادامه مى یابد.
در فصل دوم با وفات خدیجه روبه رو مى شویم که ضربتى جبران ناپذیر بر روح فاطمه و پدرش وارد مى کند. ((خدا تو را پاداش نیک دهد. هنوز روزهاى سخت و شبهاى جانکاه محاصره به پایان نیامده بود که از من جدا گشتى تا پدرم تنها بماند. در حالى که او بیش از هر کس نیازمند یار و یاورى بود تا پشتیبان و همراهش باشد. اما اى مادر! من با همه هستى ام مى کوشم تا جاى خالى ات را در این خانه پر کنم. من براى پدر, هم دختر خواهم بود و هم مادر. با دستانى همچون دستان تو اشکهایش را پاک خواهم کرد و همان سان که تو با لبخندت به قلب او روشنى مى بخشیدى, به او لبخند خواهم زد.
اما مادرم! من هنوز تازه سالم. کاش کمى دیگر درنگ مى کردى ... پدرم به تو دلگرم بود و نیز به پشتوانه ((ابوطالب)) بزرگ سرزمین بطحا, در برابر طوفان قامت راست مى کرد. همو که در کودکى سرپرستش بود و در بزرگى یار و یاورش. اما شما هر دو او را تنها نهاده اید و از رنج و اندوه دنیا رهایى یافتید ...))
فصل سوم, فصل مهاجرت از مکه و فصل پنجم فرودور مدینه است.
برگهاى حوادث یکى پس از دیگرى ورق مى خورد و سرگذشت شگفت بانوى بهشتى در فصلهاى کوتاه این کتاب پى گیرى مى شود.
هر فصل از فصلهاى این کتاب شرح حادثه اى است از حوادث صدر اسلام که فاطمه به گونه اى در آن نقش دارد. فصلهاى این کتاب چنان که گفته شد کوتاه است و غالبا از 5 صفحه بیشتر نمى شود هر فصل به داستان کوتاهى همانند است که تمام عناصر لازم براى یک داستان را کاملا داراست.
در فصلهاى ششم و هفتم و هشتم, داستان خواستگارى على(ع) و ازدواج او و فاطمه را مى خوانیم.
فصلهاى این کتاب به شماره 40 کامل مى شود و بى اغراق باید گفت کتاب حاضر در نوع خود یگانه است.
ترجمه کتاب به قلم شیوا و تواناى شاعر, مترجم, محقق و طلبه فاضل سید ابوالقاسم حسینى (ژرفا) ـ که به ژرفاى اخلاصشان به آستان اهل بیت آگاهیم ـ صورت گرفته است.
نثر ترچمه همانند اصل کتاب, خوش خوان, دلپذیر و بسیار جذاب است. از حسن اتفاق این که نویسنده و مترجم هر دو افتخار فرزندى آن بانوى بهشتى را دارند و غبطه بر چنین اثر شایسته و ترجمه موفقى, سزاوار است که بى تردید دست عنایت مادر بر سر فرزندان توفیق آنان را در این اثر مبارک رقم زده است.
با توصیه خوانندگان ادب دوست و دلآگاه به خواندن این رمان دلنشین, جملات پایانى کتاب را مرور مى کنیم: ((تاریخ نیز در میان ((بقیع)) به جست و جو مشغول بود و با سرگشتگى به دنبال مزار فاطمه مى گشت. آن گاه در جایى از بقیع, شمیم بهشت را استشمام کرد, گفت: ((فاطمه این جا خفته است.)) دیگر بار شمیم بهشت از جایى برخاست که محمد آرمیده بود. گفت: ((فاطمه این جا خفته است.)) باز دید که فرشتگان بر حجره او بال و پر گشوده اند. با دست به آن سو اشاره کرد و گفت: ((بلکه مزار فاطمه این جاست.)) ...
پیر تاریخ حیران است که به کاروان مسافر چه بگوید. هر بار که مردمى از راه مى رسند و نشان مزار فاطمه را از او مى جویند, دست بر دست مى نهد و مى گوید:
ـ نمى دانم.
و آن گاه که به تنگ مىآید به سوى حجره فاطمه روى مى کند و از او پوزش مى خواهد. شمعى برمى افروزد و به پاسدارىاش مى نشیند. شمع مى سوزد و ذره ذره آب مى شود و در سکوت, سیل اشکش جارى مى گردد و آن گاه رفته رفته نورش به افول مى گراید تا آن گاه که از دیدگاه پنهان مى شود و تاریکى چیره مى گردد)).