اثرگذارى جامعه گمراه
شایسته است به این نکته اشاره کنم که گاه جامعه گمراه, کسانى از خانواده پیامبرى را به راه خود مى کشاند و با مقاومت چندانى هم روبه رو نمى شد, چرا که مقاومت پیامبر او را در مقابل جامعه اى بزرگ قرار مى داد و مشکل این بود که نیروهاى مخالف از نیروهاى مادى و امکانات وسیعى برخوردار بودند که پیامبر و یارانش توان مقاومت در برابر نیروى قوى مخالفان را نداشتند. زیرا پیامبران از تمام ابزارهاى قدرت برخوردار نبودند و تنها برخى از ابزارهاى قدرت را که به طور طبیعى به دست آورده بودند در اختیار داشتند, زیرا عالم رسالت (پیامبرى) عالم غیب نیست, بل عالم قدرتهاى بشرى است که غیب در برخى موقعیتها و در حدى معین بر آن سایه مى افکند و گاه نیز کمترین دخالتى در آن نمى کند.
در این شرایط است که جامعه[ فاسد] به شکل نیرویى, فشارى شدید بر مجموعه خانواده پیامبر, امام یا عالم درمىآید, چرا که ابزارهاى فشار چنین جامعه اى به حدى است که مى تواند زمینه هاى انحراف را در شخصیت افراد بیابد و پرورش و جهت دهد و با این کار, تلاش متعهدانه و حرکت الهى مصلحان را وادار به پذیرش شکست کند. در طول تاریخ گاه پیامبران و امامان و بزرگانى را مى یابیم که گرفتار همسرانى ناسازگار شدند که در جهت ضد حرکت آنان, موضع گرفته اند. قرآن کریم از همسر نوح و همسر لوط سخن مى گوید: ((ضرب الله مثلا للذین کفروا امرإه نوح و امرإه لوط کانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما فلم یغنیا عنهما من الله شیئا و قیل ادخلا النار مع الداخلین))(1) خدا براى کافران مثل زن نوح و زن لوط را مىآورد که هر دو در نکاح دو تن از بندگان صالح ما بودند و به آن دو خیانت ورزیدند و آنها نتوانستند از زنان خود دفع عذاب کنند و گفته شد: با دیگران به آتش درآیید.
خیانت به رسالت
از آنچه گفته آمد درمى یابیم که خیانت تنها آن نوع از خیانت نیست که از بعد جنسى, آبرو و حیثیت انسان تهدید شود بلکه بزرگترین خیانت خیانت به جایگاه رسالت و امانت نبوت است و طبیعى است که چنین خیانتى تإثیر منفى اى بر فرزندان پیامبران و اولیإ و علما مى گذارد. اگر اندیشه و رفتار مادر, متإثر از گرایش منحرف و کفرآمیز مخالف باشد, تإثیر بزرگى خواهد داشت زیرا در این صورت او گرایش به کفر را به محیط خانوادگى خود وارد مى کند چندان که پیامبر در درون خانواده اش هم ـ همانند جامعه اش ـ خود را محاصره شده مى یابد چرا که نتوانسته است خانواده اش را ـ که همسرش نیز جزئى از آن است ـ مصون و محفوظ بدارد و حتى امکان آن را نیز نداشته که خود را از چنین محاصره اى برهاند.
با اینکه قرآن کریم اشاره اى تاریخى به فرزند نوح ندارد اما مى بینیم که پدرش او را خطاب مى کند و از او مى خواهد که همراهش سوار[ کشتى] شود و از زیانکاران نباشد: ((ارکب معنا و لا تکن مع الکافرین))(2) ((با ما سوار شو و با کافران مباش)). اما روشن است که پسر, کج رفتار است و به هیچ روى حرمت پدر را نگه نمى دارد و به هشدارهایش توجه نمى کند و به ارتباط او با غیب ایمان ندارد و نمى پذیرد که پدرش قدرت چنان برخوردى را با مسإله دارد که هیچ کس توان رویارویى با آن را نداشته باشد. ((قال سآوى الى جبل یعصمنى من المإ))(3) ((گفت: به زودى به کوهى پناه مى جویم که مرا از آب در امان نگاه مى دارد)). نوح که در این هنگام امید از هدایت او برکنده بود گفت: ((لا عاصم الیوم من امر الله))(4)((امروز در برابر خدا هیچ نگاه دارنده اى نیست)) و هنگامى که خدایش را ندا مى کند, ندایش از روى اعتراض نیست بلکه ندایش ملتمسانه است چون خداوند سبحان به او وعده نجات فرزندش را داده بود: ((قال رب ان ابنى من اهلى و ان وعدک الحق و انت احکم الحاکمین, قال یا نوح انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح))([ (5و نوح پروردگار خود را ندا داد و] گفت: ((پروردگارا, پسرم از کسان من است و قطعا وعده تو راست است و تو بهترین داورانى, فرمود اى نوح, او در حقیقت از کسان تو نیست او[ داراى] کردارى ناشایسته است.))
نقش موثر مادر
هنگامى که مى پرسیم: چرا پسر نوح با بدان بنشست و ایمان نیاورد؟ مى توانیم با برداشتى قرآنى, ارتباطى بین همسر نوح و پسرش برقرار کنیم. به این ترتیب که مى بینیم, پسر, بیشتر تحت تإثیر تربیت مادرش است و کمتر از پدرش تإثیر مى پذیرد چرا که پدرش یکه و تنهاست در حالى که مادرش با تمام اجتماع ـ چه نزدیکان خود و چه بیگانگان ـ در ارتباط است. و طبیعى است که چنین فرزندى از چنین جامعه اى تإثیر بپذیرد, بىآنکه پدرش که بار مسوولیتهاى سنگین و بزرگ را بر دوش دارد و در پیرامون خود گروه اندکى از مومنان را به همراه دارد, بتواند بر پسر خود اثرى بگذارد.
با این توضیح مى توانیم تفاوت بین مسإله اسماعیل(ع) و بین مسإله پسر نوح(ع) را درک کنیم. به این شرح که اسماعیل(ع) در محیطى رشد کرد و بالید که ابراهیم(ع) توانسته بود بار فشار روانى و تإثیر جامعه را از روى او (اسماعیل) بردارد. علاوه بر این, مادر اسماعیل نیز انسانى شایسته و مومن بود.
و این همان مسإله اى است که اسلام در امر ازدواج بدان تإکید مى ورزد که مومن باید با زنى دیندار ازدواج نماید, تا آنجا که شخصى به حضور پیامبر اسلام(ص) مى رسد و مى پرسد با چه کسى ازدواج کنم؟ پیامبر در پاسخ مى فرماید: با[ دختر] دیندارى ازدواج کن. و اهمیت این شرط, در طرف شوهر نیز چنین است که پیامبر اکرم(ص) فرمود: ((اذا جائکم من ترضون دینه و خلقه فزوجوه والا تفعلوه تکن فتنه فى الارض و فساد کبیر)) هر گاه مردى که دین و اخلاقش مورد پسندتان است به خواستگارى آمد, دخترتان را به او تزویج کنید و اگر چنین نکردید فتنه و فساد بزرگى در روى زمین پدید آورده اید.
اسلام براى صالح و سالم بودن خانواده تإکید دارد که زن باید ملتزم به دین باشد و مرد نیز باید متدین باشد تا پرورشگاه نخست کودک به گونه اى آماده شود که بتواند اندیشه و عاطفه و احساس او را به سطح مطلوبى برساند و مصونیت اولیه در برابر انحراف را در او پدید آورد.
اما اگر در داخل خانواده و بین پدر و مادر کشمکش روى داد, مثلا پدر خواست فرزندش را به سوى ایمان بکشاند و مادر خواست او را به سمت کفر و انحراف ببرد, یا بالعکس, در چنین صورتى شیوه تربیتى پدر و مادر از انسجام برخوردار نیست.
ما نمى خواهیم ادعا کنیم که عنصر والدین در امر تربیت همه کاره است اما تإکید مى کنیم که پدر و مادر نقش بزرگى در سرنوشت فرزند دارند, البته نقشهاى دیگر عوامل را انکار نمى کنیم. با توجه به آنچه گفته آمد, مى توانیم از تجربه نوح(ع) چنین استفاده کنیم که: پدر نباید دست روى دست بگذارد و خوشبینانه مطمئن باشد که فرزندش در آینده انسانى شایسته خواهد بود. و بر پدر است که پیش از این, از همسر بد و ناشایست برحذر باشد چرا که چنین همسرى بر فرزند او اثر منفى خواهد گذارد. و اگر هم فرزندش تحت تإثیر عوامل قوىتر منحرف شد, لازم نیست او بیش از حد, بر خود فشار بیاورد و خود را به زحمت بیندازد. مردم نباید فساد فرزند را دلیل فساد پدر بدانند. متإسفانه برخى از مردم با تإثیر از این اندیشه است که به چنین افرادى مى گویند: برو فرزندت را تربیت کن.
درست است که خداوند مسوولیت هدایت خانواده و مسوولیت بیم دادن نزدیکان را بر عهده انسان نهاده است, اما معنى این کار آن نیست که او باید صددرصد پاسخگو باشد, بلکه او به اندازه قدرت و توانى که در این زمینه دارد مسوول است.
صداقت, شبهه ها را مى زداید
O به نظر شما آیا ناهمگونى و ناهماهنگى خانواده یک مصلح اجتماعى, به تلاش اصلاحگرانه اش لطمه وارد نمى کند یا حداقل از ارج نمى کاهد؟
آیت الله فضل الله: البته این وضعیت گاه تإثیرات نامطلوبى در ذهن عموم به جاى مى گذارد و آنان را به موضع گیرى در برابر دعوت کننده مى کشاند, اگر چه این دعوت کننده, پیامبر باشد یا امام و یا کسى از اهل ایمان. چرا که آنان مى کوشند تا بعد منفى این وضعیت را علم کنند و چنین القا مى کنند که: این شخص در دعوت خود صادق و جدى نیست و دعوت و فعالیت او تنها براى فریفتن و به خدمت گرفتن دیگران است تا به منصب و موقعیت و ثروتى یازد. در قرآن کریم آنجا که خداوند از اقوام پیامبران سخن مى گوید, ملاحظه مى کنیم این اقوام, پیامبرانشان را متهم مى کردند که آنان براى تسلط و سیطره بر مردم و به چنگ آوردن منافع مادى عرض اندام کرده اند. چنان که در قصه فرعون و موسى(ع) آمده است. مردم مى گفتند: ((اگر دعوت موسى جدى است و او صادقانه به آن ایمان دارد, علامت ایمانش آن است که او خانواده اش را فرا بخواند و آنان به او ایمان بیاورند.)) چنان که مردم وقتى مى بینند کسى شعارهاى بزرگ مى دهد و به اصلاح فرا مى خواند ولى در عین حال خود بدان پاىبند نیست, در باره او مى گویند: اگر او روراست بود, ابتدا خود را اصلاح مى کرد و سپس دیگران را به اصلاح فرا مى خواند.
بله, این وضعیت در فضاى عمومى, آثار منفى اى به جاى مى گذارد, اما من فکر مى کنم, اگر این شخص ـ عالم یا هر فراخواننده دیگرى ـ مردم را از جدى بودن خود مطمئن کند, به گونه اى که مردم او را در تلاش دعوت گرانه اش صادق بیابند و ببینند که او با فرزند منحرف خود, سر سازش ندارد و براى کسان خود, امتیاز ویژه اى قرار نداده و در روند دعوت خود با آنان بر اساس تساهل رفتار نکرده و کوتاه نیامده است, آنگاه مردم, جدیت او را درخواهند یافت. چنان که ابولهب عموى پیامبر که در مقابل او و ضد جهت او موضع گرفت نتوانست اثر منفى در روند دعوت پیامبر اسلام بگذارد. زیرا شخصیت و رفتار پیامبرانه و پایدارى و جدیت او در فعالیتش و مقدم داشتن بیگانگان مسلمان بر نزدیکان نامسلمان, به مردم فهماند که اثر نگذاشتن او بر نزدیکانش ناشى از جدى نبودن او نیست بلکه ناشى از عناصر پیچیده اى است که در شخصیت آنان وجود دارد. بنابراین, این مسإله اثر منفى اى در حرکت پیامبر نگذاشت.
من معتقدم اگر رهبران الهى در رفتار عاطفى خود با فرزندانشان به چنین انضباطى پاىبند باشند و به مردم اثبات کنند که تحت تإثیر عاطفه, از انحراف فرزندان خود, گذشت نخواهند کرد و ارزشها را نادیده نخواهند گرفت, زمینه منفى چنین وضعیتى چنان زایل مى شود که ممکن است حتى به زمینه اى مثبت در روند حرکت تبدیل شود.
فضاى فریب و مصونیت اخلاقى
O در سوره یوسف, جوانى را مى یابیم که در محاصره غریزه, خویشتندارى مى کند و عصمت مى ورزد. جوانان چگونه مى توانند به عصمت یوسف(ع) تإسى جویند؟
آیت الله فضل الله: در بررسى جایگاه یوسف(ع) هنگام آن حادثه متوجه مى شویم که او تجربه اى سخت و بسیار مشکل تر از وضعیت جوانان امروز ما را پشت سر نهاد, زیرا فضاهاى فریب و گمراهى اى که امروزه جوانان در آن قرار دارند, میدانهاى گسترده اى دارد که جوانان فریب خورده از روى میل و رغبت, جذب آن مى شوند و غالب آن است که این زمینه هاى فریب به حدى نیست که قدرت اختیار و آزادى را کاملا از جوان, بگیرد.
در حالى که مى بینیم یوسف(ع) برده اى است که شوهر همین زن که شب و روز با او به سر مى برد, خریدارىاش کرد, پیش از آنکه عنصر مهم در شخصیت جذاب یوسف(ع) کشف شود.
ملاحظه مى کنیم که یوسف(ع) به شکلى کاملا طبیعى از این زن روى مى گرداند. هیچ کس نگفته است که یوسف رغبتى به بعد زیبایى او پیدا کرده یا از طریق عنصر جنسى که پیش از این در نهادش نهفته بود با او رابطه برقرار کرده است. یعنى یوسف داراى نیروى عصمت درونى بود که با چنین حالاتى در تضاد است.
ممکن است کسى بگوید: یوسف برده بود و از این رو قدرت دست درازى به بانوى خود را نداشت یعنى پرده روانى اى نسبت به بانو در او وجود داشت که او را از ارتکاب آن کار بازمى داشت ولى ما مى دانیم که این پرده ها اگر چه ممکن است گاه بازدارنده باشد اما در درازناى زمان آن هم در جایى که در زن زمینه ارتکاب وجود داشته باشد, کارساز نیست و مانع نمى شود.
پرده ایمان
تجربه اى که یوسف(ع) با آن به شدت برخورد کرد ـ و آن خواست ناشایست همسر عزیز مصر بود ـ روشن مى کند که خوددارى یوسف(ع) به سبب وجود پرده درونى و مانع روانى نبود بلکه به دلیل وجود پرده ایمان در درون او بود که او را از اجابت درخواست همسر عزیز بازداشت. از این رو مى بینیم سخن خداوند در قرآن کریم که فرمود: ((و لقد همت به وهم بها لو لا ان رإى برهان ربه))(6) (آن زن آهنگ او کرد و اگر نه برهان پروردگارش را دیده بود, او نیز آهنگ آن زن مى کرد) چنین تفسیر مى شود که یوسف قصد تجاوز به آن زن را داشت, اما تفسیرى که ما مى پسندیم و آن را نزدیکتر به بیان قرآن مى دانیم این است که بگوییم: یوسف(ع) به طور ناخودآگاه جذب او شده بود, درست مانند زمانى که انسان به غذایى میل پیدا مى کند و ناخودآگاه احساس گرسنگى مى کند اما این میل و رغبت دیر نمى پاید, زیرا ناخودآگاه و طبیعى است نه ارادى و تعمدى. ((لولا ان رإى برهان ربه)) ((اگر برهان پروردگارش را ندیده بود)), یعنى اگر ایمانش بیدار نمى شد. بنابراین عصمت به معنى بى رغبتى و بى میلى نسبت به غذاى حرام یا لذت حرام نیست بلکه به این معنى است که معصوم دست به ارتکاب این حرام نمى زند; بنابراین گرایش غریزى در اینجا به اقدام نمى انجامد.
سیماى این داستان در آنجا روشن تر مى شود که همسر عزیز مصر, یوسف را به جمع زنانى فرا خواند که وقتى او را دیدند گفتند: ((حاش لله ما هذا بشر ان هذا الا ملک کریم))(7) ((معاذالله, این آدمى نیست, این جز فرشته اى بزرگوار نیست.)) در این موقعیت یوسف, احساس کرد حلقه محاصره تنگ تر و تنگ تر مى شود چنان که نزدیک است قدرت بى اعتنایى را از دست بدهد, چرا که او تمام توان خود را صرف مقاومت کرده است. با توجه به این مطلب مى توانیم رنج و عذابى را که یوسف(ع) در مقاومت با خواست فریبکارانه همسر عزیز مصر کشید, احساس کنیم. و از سر این درد و رنج است که او به خداوند شکایت مى برد و مى گوید: ((الا تصرف عنى کیدهن اصب الیهن))(8) ((اگر مکر این زنان را از من نگردانى به آنان میل مى کنم)).
مصونیت اخلاقى
با دقت در سرگذشت این داستان درمى یابیم که عاملى که توانست یوسف(ع) را از ورطه سقوط بازدارد همان نیروى ایمان قوى او بود. او این ایمان قوى را در طول دوران زندگى با پدرش و با اندیشه در عظمت خداوند به دست آورده بود. آرى یوسف(ع) آرزوهاى معنوى بزرگى داشت. حضرت یعقوب(ع) با شوق و علاقه تمام چنان به سرپرستى و تربیت یوسف(ع) همت گماشت که توانست از او انسانى نیرومند و برخوردار از مصونیت اخلاقى بسازد. شاید سر علاقه شدید یعقوب(ع) به یوسف(ع) همین امر باشد نه زیبایى یوسف(ع). وقتى به شخصیت تربیتى یعقوب(ع) در ارتباط با فرزندانش مى نگریم, مى بینیم بیشترین دل مشغولى یعقوب(ع) در باره فرزندانش این است که آنان ایمان بیاورند و مسلمان واقعى باشند.
با این وضع درمى یابیم که یعقوب(ع) فرزند ممیزى به نام یوسف(ع) را سرشار از ایمان به خداوند تعالى و هماهنگ با خط رسالت الهى یافت و از این جهت او را بر دیگر فرزندانش برترى مى داد که این تبعیض, حس حسادت آنان را برانگیخت تا جایى که به فکر خلاص شدن از دست یوسف(ع) شدند.
روحیه تعهد و رسالت
شاید امرى که وجود روحیه تعهد و رسالتمندى یوسف(ع) را به ما نشان مى دهد این باشد که او از همان زمان که برادرانش علیه او توطئه چیدند و به او خیانت ورزیدند تا آن هنگام که وارد زندان شد, از هیچ کس رفتارى متناسب با ایمان و تقوا و تعهد ندید بلکه در درون خانه و در محیط اجتماع با برخوردهاى ناشایسته روبه رو شد.
هنگامى که دوران حبس او را در زندان, بررسى مى کنیم, درمى یابیم که او حتى در زندان, مى کوشد تا انسانها را به سوى خدا فرا بخواند: ((یا صاحبى السجن إ ارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار)).(9) ((اى دو زندانى, آیا خدایان متعدد بهتر است یا الله آن خداوند غالب بر همگان.)) این سخن به خوبى نشان مى دهد که یوسف(ع) داراى ذهنیت پیامبرى بود و به اصلاح و تهذیب نفس خود اکتفا نمى کرد و مى کوشید تا پنجره دعوت الهى اش را به سوى دیگران بگشاید. این روحیه پیامبرانه که یوسف(ع) در اصلاح خویش و جامعه اش داشت او را وادار مى کرد چنین موضع بگیرد. این امر همان چیزى است که ما در ضرورت برنامه ریزى براى تربیت و پرورش روح ایمان و تعهد بر آن تإکید مى ورزیم.
اکنون باید بگوییم که فعالیت و تکاپوى شخصیت یک مسلمان در میدان جامعه به او قدرت مقاومت مى بخشد و او را از دسترس تإثیر دیگران مصون مى سازد. اما انسان مومنى که به پرورش عنصر ایمان اهتمام نمى ورزد و نسبت به جامعه بى تفاوت است چنین قدرت و مصونیتى ندارد.
حضرت یوسف(ع) انسانى بود که در خط رسالت خود فعال و پرتحرک بود. من معتقدم که تربیت شدن او بر اساس اسلام و تلاش آگاهانه اى که او در حرکت و دعوت خویش بروز داد, او را به چنین موقعیت ثابت و استوارى رساند.
صلابت و ثبات او به خاطر این بود که احساس مى کرد باید نقش هدایت و راهبرى انسانهایى را به عهده بگیرد که در میان آنان زندگى مى کند.
مصونیت زن
O تا اینجا سخن از مصونیت مرد بود, که در یوسف(ع) تجسم یافته است, در باره مصونیت اخلاقى زن و نقش و اهمیت آن, نظرتان چیست؟
آیت الله فضل الله: ما هنگامى که از مصونیت اخلاقى یوسف(ع) سخن مى گوییم, او را به عنوان یک مرد ـ در برابر جنس زن ـ لحاظ نمى کنیم بلکه از او به عنوان یک انسان مومن متعهد و داراى پیام یاد مى کنیم که در مسیر دعوت به خدا و جهاد در راه خدا گام برمى داشت. بنابراین مى توانیم این سخن را متوجه زن مسلمان مومن هم بدانیم. آنچه ضرورى است, همانا ایجاد زمینه هاى تربیتى سالم و درست در محیط و جامعه و پدید آوردن ذهنیت حرکت و تلاشى است که به انسان مسلمان زن ـ و به همین گونه به انسان مسلمان مرد ـ مصونیت مى بخشد. بارى زن مسلمان باید بیاندیشد که انسانیت انسان به میزان و نوع بهره اى نیست که او از غرایز دارد بلکه به مقدار بار رسالتى است که او به مقصد هدایت مى رساند. چنان که امام امیرالمومنین على(ع) در نامه اش به ابن عباس فرمود: ((فلا یکن افضل ما نلت فى دنیاک بلوغ لذه و شفإ غیظ و لکن اطفإ باطل و احیإ حق فلیکن سرورک بما قدمت و اسفک فیما خلفت و همک فیما بعد الموت))(10) ((چنان مباد که در نگاه تو دست یافتن به لذتى یا فرو نشاندن آتش خشمى, بزرگترین دستاورد باشد که در نگاه چون تویى بزرگترین ارزشها مى باید میراندن باطلى یا زنده کردن حقى باشد و نیز بایسته است که براى آنچه پیش مى فرستى شادمان شوى و بر آنچه به جاى مى گذارى افسوس بخورى و فراسوى این جهان را همت بگمارى.))
با توجه به این سخن مى توانیم بر این نکته تإکید ورزیم که منتهاى همت و تلاش انسان باید حرکت در خط رسالتى باشد که او بر دوش دارد نه حرکت در مسیر خواست غرایزش. معناى این سخن آن نیست که ما غرایز را در وجودمان سرکوب کنیم. این سخن بدان معنا است که ما غرایز را چنان که خداوند خواسته است جهت ببخشیم و مرزهاى الهى را رعایت کنیم و بدانیم که وظیفه ما به عنوان مسلمانان فعال و متحرک و دعوت کنندگان به دین خدا و عمل کنندگان به دستورهاى الهى, این است که دیگر انسانها را از گرداب و بحران غریزه گرایى نجات دهیم, نه اینکه با غریزه گرایى خود بحران را دوچندان کنیم.
عقده حسد
O در بخشى از سوره یوسف(ع) سخن از برادران یوسف(ع) رفته است که به او نیرنگ زدند. با توجه به اینکه همه این برادران و یوسف(ع) با هم در دامن یعقوب(ع) تربیت شده بودند, موضع و رفتار برادران یوسف را در برابر او چگونه تفسیر مى کنید؟
آیت الله فضل الله: به نظر مى رسد مشکل بسیارى از انسانها, چه فرزندان پیامبران و امامان و عالمان و چه مومنانى که در فضاى ایمانى خاصى به سر مى برند این است که ایمان براى آنان صرفا در حد یک ویژگى فردى مطرح است و در عمق روح و ژرفاى شخصیتشان راه نیافته است و چیزى نیست که فضاى درون اینان سرشار و یا متإثر از آن باشد. از این جهت گاه ملاحظه مى کنیم تمام دین در نگاه اینان به یک سرى اعمال عبادى و معنوى آن هم به شکلى تقلیدى محصور مى شود. اما در مسایل اخلاقى که نیازمند نوعى سرپیچى از خواسته هاى نفسانى و وسوسه هاى شیطانى است و میدان نوعى نبرد درونى بین عناصر الهى و شیطانى در انسان است, متإسفانه به طرزى سنجیده و درست با آن برخورد نمى کنند, زیرا این گروه, عنصر تربیتى را در این امور به عنوان امرى اساسى در درون شخصیت خود درنیاورده اند.
در عصر امامان (علیهم السلام)
در بسیارى از نامبردگان, نقاط ضد اخلاقى فراوانى یافت مى شود. در عصر امامان شیعه هم موضع گیرى نوادگان امام حسن(ع) در برابر نوادگان امام حسین(ع) که به امامت رسیدند قابل ملاحظه است که از آن بوى حسد به مشام مى رسد و همچنین از برخورد برخى از فرزندان امامان(ع) مثل آن کسى که از امام کاظم(ع) در نزد هارون الرشید سخن چینى کرد و یا رفتارهاى نادرست جعفر فرزند امام هادى(ع) که به جعفر کذاب معروف است, نشانه هاى حسد پیدا است.
ملاحظه مى کنیم که در این موارد حال و وضعى وجود دارد که محیط داخلى را به زمینه اى منفى تبدیل مى کند, زیرا چنین انسانهایى در عین اینکه در فضاى آکنده از ارزشها زندگى مى کنند, نسبت به این ارزشها احساس مثبتى ندارند. مسإله فرزندان یعقوب(ع) نیز همین بود, زیرا آنان نسبت به یوسف و برادرش ـ که از مادرى غیر از مادر ده فرزند دیگر یعقوب, ولادت یافته بودند ـ عقده روانى داشتند. شاید هم بتوان حسدورزى فرزندان یعقوب را نتیجه تبعیض عاطفى اى دانست که یعقوب بین یوسف و برادرش[ بنیامین] از یک طرف و دیگر برادرانش از طرف دیگر روا مى داشت و این دو را بر آن ده مقدم مى داشت و برترى مى داد. احتمال دیگرى که مى توان ذکر کرد این است که موفقیت یوسف و برادرش[ بنیامین] سبب شد تا در دل دیگر برادرانش عقده حسد به وجود آید و آنان به فکر گرفتن انتقام از یوسف برآیند.
اگر در اینجا این سوال پیش آید که اگر اینان پیامبر بوده اند چنین چیزى در باره شان ثابت نیست, شاید از سخن قرآن کریم نیز چنین امرى دریافته نشود و شاید پس از پى بردن به زشتى رفتار خود, انسانهایى شایسته شدند و روزنه هاى عقده هاى روانى را در شخصیت خود بستند.ادامه دارد.
پى نوشت :
1ـ تحریم, 10.
2ـ هود, 42.
3ـ همان, 43.
4ـ همان.
5ـ همان, 46.
6ـ یوسف, 24.
7ـ همان, 31.
8ـ همان, 33.
9ـ همان, 39.
10ـ فرهنگ آفتاب, ج8, ص4410.