سخن اهل دل شعر


یاد دوست
قدر شبنم را بدان تا با تو اى گل همدم است
گر صفایى هست گل را از صفاى شبنم است
آنچنان کز لطف شبنم چشم گل روشن شود
دیده دل را فروغ از فیض چشم پر نم است
هر کجا باشیم غم از ما نمى گردد جدا
آرى, آرى عشق را پیوسته الفت با غم است
تا گرفتاریم در دام شب و روز دو رنگ
حال ما همچون کتاب دهر درهم برهم است
غنچه نشکفته مى بیند نوازش از نسیم
تنگدل را بهره از فیض خداى عالم است
در دل افسرده ما هیچ کس را راه نیست
در حریم خاطرم یاد تو تنها محرم است
دوست را از کف مده هر چند در این روزگار
روز شادى یار بسیار است و روز غم کم است
غم ز تنهایى مخور ((قدسى)) که تنها نیستیم
هر کجا باشیم یاد دوست با ما همدم است
شادروان غلامرضا قدسى
(از مجموعه ((نغمه هاى قدسى)))

کعبه دلها
منم که جز ره دلها رهى نمى پویم
به دار اگر بروم غیر حق نمى گویم
مرا چه باک که گلزار تن خزان گردد
که جاودانه بهارى براى جان جویم
رهین تربیت باغبان نیم چون سرو
رهین همتم, از لاله هاى خودرویم
به باغ زندگى از آن شکفته ام چون گل
که برخلاف مروت گلى نمى بویم
در دلى به رخم هر زمان که گردد باز
در بهشت گشاید خداى بر رویم
هر آن که از سر اخلاص پاس دلها داشت
منم که از دل و جان سر سپرده اویم
مگر نه کعبه دلهاست جاى حق, صاعد!
چرا بجز ره دلها رهى دگر پویم؟
محمدعلى صاعد (از مجموعه ((تجلى در منا)))

جنگل خاطره
در سایه این سقف ترک خورده نشستیم
بى حوصله و خسته و افسرده نشستیم
خاموش چو فانوس که در خویش خمیده است
پیچیده به خود با تن تاخورده نشستیم
یک بار به پرواز پرى باز نکردیم
سر زیر پر خویش فرو برده نشستیم
بر سنگ مزار دل خود مرثیه خواندیم
یک عمر به بالین دل مرده نشستیم
بر گرده ما خاطره خنجر یاران
با جنگلى از خاطره بر گرده نشستیم
آیینه هم از دیده تردید مرا دید
با سایه خود نیز دلآزرده نشستیم
برخاست صدا از در و دیوار ولى ما
با این همه فریاد فروخورده, نشستیم
قیصر امین پور (از مجموعه ((آینه هاى ناگهان)))

خیال تو
دارم به سینه کوه غمى از خیال تو
تو فارغ از خیال منى, خوش به حال تو
اى گل که باد را به حریم تو راه نیست
تدبیر چیست تا برسم بر وصال تو؟
باغ جهان مساعد اقبال من مباد
گر سایه ام به سر نکشاند نهال تو
ملک دلم به سلطنت حسن برده اى
چشمان روزگار نبیند زوال تو
اى عشق اگر نگین سلیمانى ام دهند
حاشا اگر قبول کنم در قبال تو
من گرچه صیرفى زمانم ولى هنوز
گوهر ندیده ام به حقیقت مثال تو
ناموس عشق را همه جا پاس غیرت است
اشکم به دیده پرده کشد بر جمال تو
نومیدىام ز صحبت گل, از چمن براند
اى مرغ آرزو که شکسته است بال تو؟
((صالح)) ز سوز دل غزلى ساز کن دگر
تا کى دوباره رام تو گردد غزال تو
بهمن صالحى (از مجموعه ((خطوط دلتنگى)))

غزل درد
باز آى که چون برگ خزانم رخ زردى است
با یاد تو دمساز دل من, دم سردى است
گر رو به تو آورده ام از روى نیازى است
ور دردسرى مى دهمت از سر دردى است
در عرصه اندیشه من ـ با که توان گفت
سرگشته چه فریادى و خونین چه نبردى است
از راهروان سفر عشق در این دشت
گلگونه سرشکى است اگر راهنوردى است
غمخوار بجز درد و وفادار بجز درد
جز درد که دانست که این مرد چه مردى است
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بى درد ندانى که چه دردى است
چون جام شفق, موج زند خون به دل من
با این همه دور از تو مرا چهره زردى است
زین لاله بشکفته در دامن صحرا
هر لاله نشان قدم راهنوردى است
یا خون شهیدى است که جوشد ز دل خاک
هر جا که در آغوش صبا غنچه وردى است
شادروان مهرداد اوستا
(از مجموعه ((غزل معاصر ایران)))

موج
آن شب که از کرانه باران عبور کرد
خورشید در پگاه نگاهش ظهور کرد
چون زورق از تبار خروشان موج بود
خود را از این کرانه خاموش دور کرد
نامش گذشت از دل ابرى پریشناک
یا آذرخش در شب ذهنم خطور کرد
شوریده وار از گذر خاطرم گذشت
این کوچه را دوباره پر از شعر و شور کرد
در سوگ آب و آینه ها ماند و دم نزد
دل را کدام شعبده سنگ صبور کرد
با صبح از ره آمد و اى قطب آفتاب!
در محضرنگاه تو درک حضور کرد
تصویر مطلع غزلى تازه آفرید
چون قصه غروب ترا دل مرور کرد
محمدرضا محمدىنیکو
(از مجموعه ((سرزمین بىآسمان)))

خورشید خیال
خورشید خیالش را, تا در نظر آوردم
اشکم بشتاب آمد بر بام رخ زردم
گفت: اى همه جان من دلشوره دیدارت!
چندى است در این خانه بیتابم و مى گردم
با یاد تو این مجنون تا یک مژه بر هم زد
هم خانه صفا دادم, هم خویش صفا کردم
تو یک طرف بازى, او یک طرف بازى
هر که نظر اندازى, من مهره این نردم ...

بر خنده اشک من, خورشید خیال او
خندید که: خوش گفتى اى کوکب شبگردم!
شورى که به دل دارى خود از نمک ما بود
از من اثرى دارد آن طفل که پروردم
تو ساکن این خانه, من صاحب آن خانه
تو جلوه گرى کردى, چون جلوه گرى کردم
با جمله شباهتها, ما راست تفاوتها
تو زائل و من دائم, تو جمعى و من فردم
با خاطر سودایى داد و ستدى دارم
سرمایه بغضش را اشک است فراوردم
آتشکده دل را من آتش جاویدم
سرمایه بغضش را اشک است فراوردم
آتشکده دل را, من آتش جاویدم
یک لحظه نپندارى, کاین آب کند سردم
نرگس گنجى (از مجموعه ((تاک تشنه)))

اسیر
دلم در غربت دنیا اسیر است
جهان در چشم من مثل کویر است
اگر خواهى مرا امروز دریاب
که فردا از برایم سخت دیر است!
اکرم نجاتى(ماسال)