حمیده ، نقش حمیده را بازى مى کند نقد کتاب

نویسنده


گزارش و نقد
حمیده نقش حمیده را بازى مى کند

نوشته آنالیزه شوارتز ـ آلمان
برگردان و نقد: سوسن صفاوردى

 

 

اشاره:
رمان جیبى ((حمیده نقش حمیده را بازى مى کند)) رمانى آلمانى است در باره یک دختر مسلمان ترک, از خانواده اى مسلمان مهاجر که در آلمان زندگى مى کند. این رمان هر چند در نگاه نخست براى بسیارى از خوانندگان, بویژه مخاطبان آلمانى زبان آن, این تلقى را به وجود مىآورد که از موضعى انسان دوستانه نوشته شده است, اما واقعیت غیر از این است. خانم صفاوردى افزون بر برگردان گزیده آن, به نقد برخى از قسمتهاى آن نیز پرداخته است که امیدواریم براى خوانندگان محترم نیز مفید باشد.((پیام زن))

موج اسلام گرایى در جهان غرب از یک سو و پاىبندى و پافشارى اقوام مسلمان به فرهنگ و آداب و رسوم خویش در میان ملل غربى از سوى دیگر, سیل تبلیغات مستقیم و غیر مستقیم علیه اسلام و مسلمین را دامن زده است.
بکارگیرى حربه هاى مختلف با شعارهاى بشردوستانه براى دلسرد کردن جوانان مسلمان ساکن غرب و بیگانه کردن آنها نسبت به هر آنچه هویت فرهنگى و مذهبى آنان را شکل مى دهد از طریق رسانه هاى عمومى, از جمله تبلیغات غیر مستقیم فرهنگى است که از مدتها پیش انجام مى شود; البته عدم آگاهى مذهبى سیاسى اکثریت این مسلمانان و پاىبندى عده اى به سنتهاى غلطى که به نام مذهب تمام مى شود موجب شده است تا زمینه این تهاجمات آماده تر باشد.
رمان جیبى ((حمیده نقش حمیده را بازى مى کندHamide spielf hamide) (() از سرى رمانهاى جوانان, نوشته ((آنالیزه شوارتزschurarg Analise )) نمونه اى بارز از تهاجمات غیر مستقیم به فرهنگ اسلامى است, که در وهله اول به نظر خیلى انسان دوستانه مى رسد و مخاطب جوان مسلمان نمى تواند به اهدافى که در لابه لاى نوشته هاى کتاب جهت القاى فرهنگ غرب به او گنجانده شده است. پى ببرد.
خانم ((وایزن باخWcisen bach )) معلم کلاس هفتم یکى از دبیرستانهاى شهر ((برمن Bremen )) مشکلات فرهنگى یکى از شاگردان ترک کلاسش به نام حمیده را ترسیم مى کند.
رمان با گریه حمیده سر کلاس درس انگلیسى شروع مى شود. معلم سعى مى کند با مهربانى به مشکل حمیده پى ببرد, اما بچه هاى کلاس عنوان مى کنند که او دارد دوباره داستانهاى هیجان انگیز تعریف مى کند و حرفهایش تحت عنوان اینکه اشخاصى او را تهدید کرده و از وى اخاذى مى کنند صحت ندارد, ولى معلم در صدد دلسوزى بر مىآید. ((... در این لحظه حمیده سرش را بلند مى کند, دستهایش را به گردنم مى اندازد و مرا سفت بغل مى کند, پر از اعتماد و بدون هیچ خجالتى. یک چنین حالتى را تا به حال از سوى شاگردان آلمانى ام ندیده بودم. حمیده همچنان مرا سفت در بغل گرفته و 28 دانشآموز دیگر این صحنه را تماشا مى کنند)), کم کم موضع گیرى بر علیه حمیده شدیدتر مى شود و همکلاسهایش با القاب نامناسب وى را ((کاناکین احمقblode) (( knakin ) (کاناک لقب توهینآمیز که براى کارگران خصوصا ترکها به کار برده مى شود) خطاب مى کنند; که حمیده از جا بلند مى شود و فریاد مى زند:
((من ((کاناکین)) نیستم, من یک دختر ترک هستم.)) و خطاب به معلم اش مى گوید:
((آنها همیشه این را به من مى گویند, آنها مرا دوست ندارند, زیرا من یک دختر ترک هستم.)) حمیده رو به طرف ((توماس)) مى کند که هنوز زیر لبى مى خندد. به طرف او مى رود, کتاب او را برمى دارد و به زمین مى اندازد و فریاد مى زند: ((من کاناکین نیستم.)) خانم وایزن باخ مى اندیشد شجاعت حمیده قابل تحسین است, او در کلاس هیچ دوستى ندارد, نه دوست دختر و نه دوست پسر. تقریبا همه کلاس با او مخالف هستند و حتى هنگام درس وقتى او جواب صحیح مى دهد, همه او را مسخره مى کنند, لذا داد مى زند: ((ساکت باشید و حمیده را راحت بگذارید.))
تصویر داده شده از کلاس و مشکلات حمیده با دیگر شاگردان, فقدان همصحبت و دوست, توهین و تحقیرهاى همکلاسى ها, عدم اطمینان آنان به حرفهاى حمیده که بیشتر براى دیگر دانشآموزان حکم قصه دارد تا واقعیت, همه و همه از نکاتى هستند که مخاطبین جوان به علت آشنایى با جو مدارس با آنان بیگانه نیستند.
خانم ((وایزن باخ)) که وجدانش ناراحت است, فکر مى کند باید کارى انجان دهد, اما خیلى زود مشخص مى شود حمیده واقعا این داستان را از خودش ساخته بود, تا پولهایى را که از جیب پدرش برمى داشته کتمان کند. او سعى مى کرده با خرید هدایا و غذا دادن به بچه ها, دوستى آنها را بخرد ولى با این ترفند هم کارى از پیش نمى برد و فقط یکى دو بار آنیتا و سونیا براى شنیدن صفحه تازه اشان او را به خانه خودشان دعوت مى کنند. اما حمیده که شخصیت ضعیف و بى هویتى دارد به کارش ادامه مى دهد زیرا به هر حال از این طریق, کمى از تنهایى اش را برطرف مى کند, سپس او تمامى این مسائل را طى ساعتها گفتگو به معلم اش مى گوید.
اگر چه در این قسمت ظاهرا خانم ((وایزن باخ)) سعى در نشان دادن تنهایى شدید و نیازهاى حمیده دارد, اما غیر مستقیم به خواننده القا مى کند که در یک کلاس 28 نفرى, یک نفر از جیب پدرش دزدى مى کرده که آن هم اتفاقا یک دختر روسرى بسر ترک از آب در آمده است!! در لابه لاى سطرهاى کتاب آنچه مرتب و به هر بهانه ایى تکرار مى شود از یک سو وظایف سنگین و مشقت بار حمیده در خانه است, خصوصا نگهدارى از دو برادر کوچکش, و از سوى دیگر مجازاتهایى که حمیده بایستى تحمل کند; به طور مثال او مجبور است به خاطر دزدى از جیب پدرش 6 هفته مدرسه را ترک کند و در خانه بماند.
فرهنگ برتر غربى از دیگر نکاتى است که نویسنده گاه غیر مستقیم و گاه مستقیم به مخاطب جوان خویش القا مى کند. وضعیت مدرسه, درگیریهاى نژادپرستانه بین جوانان, مشکلات خارجیان با شاگردان آلمانى که براى خانم معلم ظاهرا غیر قابل تصور است تا اینکه روزى خود شاهد یکى از این درگیریهاى خشن بین بچه ها مى شود, همه و همه او را بر آن مى دارد تا گروه تإترى از شاگردان کلاس هفتم و نهم دبیرستان تشکیل دهد و هدف او, نشان دادن مشکلات جوانان و مشکلات روزمره آنها از طریق تإتر است.
در نمایش, دانشآموزى آلمانى در نقش پدرى ترک که چندین فرزند دارد, در حال التماس کردن به صاحبخانه آلمانى است. جستجوى زیاد به دنبال سر پناهى براى خانواده و عدم موفقیت, باعث شده است تا پدر جهت اجاره منزل به این شخص التماس کند. صاحبخانه براى دادن جواب, چند روز فرصت مى خواهد. بالاخره روز موعود فرا مى رسد, مرد ترک با نگرانى منتظر جواب است و صاحبخانه اینطور مى گوید: ((تو تنها خارجى در این خانه خواهى بود. تا به حال هیچ خارجى در اینجا زندگى نکرده است, بنابراین مطمئنا دیگر همسایه ها اعتراض خواهند داشت. تو بایستى اجاره بیشترى پرداخت کنى تا حداقل در مقابل درگیریهاى احتمالى با دیگر همسایه ها براى من صرف داشته باشد.)) مرد ترک درمانده, با آنکه برایش بسیار مشکل است, چاره اى جز قبول کردن ندارد. البته اینها صحنه هاى کوچکى هستند که فقط مابین بچه هاى مدرسه و کلاس بازى مى شود, اما موضوع این دفعه ناگهان ایده ایى براى خانم معلم مى شود:
((ما مى توانیم یک تإتر درست و حسابى ترتیب دهیم, انسانهایى با دو فرهنگ متفاوت را که در یک خانه اجاره ایى آلمانى با یکدیگر برخورد مى کنند, یکى تازه از ترکیه آمده و دیگرى اروپایى, آنها چگونه با هم کنار مىآیند؟ آیا واقعا مى شود که با هم زندگى کنند؟ آیا این خانواده ترک احساس رضایت خواهد داشت؟ آنها با چه مشکلات و پیش داوریهایى دست به گریبانگیر هستند؟))
خانم ((وایزن باخ)) مى اندیشد, این سرآغازى خواهد بود براى اینکه بچه ها واقعا مشکلاتشان و واقعیتهاى زندگى اشان را ترسیم کنند. همانند آینه ایى, بایستى همه چیز به تمشاچیان نشان داده شود, بایستى آنها را به فکر وا داشت و تحت تإثیر قرار داد.
و بدین ترتیب براى اولین بار قرار مى شود با کمک چند تن از شاگردان ترک, تإترى بازى شود که بیانگر مشکلات برشمرده باشد. البته درست است که نویسنده همه جا از ترکها صحبت مى کند و ملیت آنها را ظاهرا برجسته مى کند, اما آنچه مسلم است منظور از ترک همان افرادى هستند که مسلمانند و بسیارى از اعمالشان نشإت گرفته از این فرهنگ است. شاگردان خارجى در مدارس اروپا کم نیستند, اما از آنجایى که اکثر آنها در چارچوب فرهنگ غربى قدم برمى دارند, ظاهرا هیچ کس, حتى متوجه نمى شود که آنها نیز خارجى هستند. بیشتر مشکلات گریبانگیر کسانى است که در ظاهر خویش نشانى از اسلام به همراه دارند و آنها روسرى به سرها و مانتو پوشهاى ترک هستند که ظاهرا سرمنشإ تمامى این مسائل مى باشند, زیرا از دیگرانى که مطابق فرهنگ غربى زندگى مى کنند, نامى برده نمى شود و هر گاه صحبت از مشکلات فرهنگى و نژادپرستانه است, اکثرا این گروه مورد تهاجم واقع مى شوند. اگر چه براى سرپوش گذاشتن روى جریانهاى سیاسى از حمله به یهودیان نیز سخن رانده مى شود, اما حقیقت نشان داد که در اکثر حمله هایى که به خانواده هاى خارجیان در اروپا انجام شد, قریب به اتفاق حملات متوجه خانواده هاى مسلمانى بود که نشانى از اسلام با خود داشتند, به جز یکى یا دو مورد که در مورد سیاه پوستان اعمال شد. در کتاب حمیده نیز آنچه حاکى از دو فرهنگى بودن است, روسرىهاى گل دار و مانتوى زنان ترک است که بسیار ظریف مطرح مى شود, به طور مثال بر سر تصمیم گیرى این مطلب که خانواده ترک مهاجر در تإتر از کدام قسمت ترکیه بهتر است آمده باشد, از زبان یکى از شاگردان ترک که موهاى فر زده اش, بر روى شانه هایش ریخته است و روسرى به سر ندارد و در طول کتاب نیز داراى هیچ مشکلى با دیگر آلمانیها نیست چنین مى شنویم:
((من دوست ندارم از آناتولى باشم, مثل یک زن دهاتى با روسرى, من دوست دارم از استانبول باشم, در استانبول ما مدرن هستیم و فقیر نیستیم, درست مثل اینجا!))

حمیده و فقر
اسلام و فقر از دیگر نکاتى است که غالبا از آن به مثابه دو مقوله از هم جدا نشدنى یاد مى شود و این گونه القا مى گردد که اکثر کسانى که پایبندى به فرهنگ اسلامى دارند فقیر هستند, فاقد تحصیلات اولیه اند چه برسد به تحصیلات عالیه و فاقد درک و شعور بالا, و این مطلب در گفتگوى شاگردان از زبان ترکها به گونه هاى مختلف بیان مى شود.
موضوع تإتر مورد استقبال بچه ها قرار مى گیرد بویژه که قرار است براى والدین نشان داده شده و در سطح وسیع تر بازى شود و حمیده نویسنده و بازیگر اصلى تإتر باشد. او داراى همان نقشى است که در خانواده خودش است. و بدین ترتیب داستان تإتر شروع مى شود, مقایسه زندگى خانواده ایى از آناتولى با زندگى اروپایى, تحقیر زندگى یک قوم و ارزش و بها دادن به زندگى قوم دیگر. به عنوان نمونه در یکى از صحنه ها این طور مىآید.
مالک پسر خانواده: پدر در ((برمنBremen) (() بره و گوسفند و دشت وجود دارد, که گوسفندها را براى چرا به آنجا ببرم؟
پدر: نه آنجا به جاى گوسفند و بره, مردم با سگهایشان به گردش مى روند.
حمیده, دختر خانواده: پدر, من زبان آلمانى بلد نیستم, آلمانیها مرا مسخره مى کنند.
پدر: تو به مدرسه آلمانیها مى روى و آن را یاد مى گیرى.
مادر: آیا نزدیک خانه امان چشمه ایى هست که بتوانم براى شستشوى رختها آب بیاورم؟
احمد پسر بزرگ خانواده: صبر کن تا ببینى, خیلى تعجب خواهى کرد. توى ((برمن)) همه خانه ها یک شیر آب دارند, که آب سرد و گرم دارند. آنجا احتیاجى نیست که به خیابان بروى.
مادر: پس اگر سر چشمه نروم, دیگر زنان ترک را کجا ملاقات کنم؟))
و به این شکل تإتر ((حمیده, نقش حمیده را بازى مى کند)) شکل مى گیرد.

القاى مردسالارى مطلق
از دیگر نکاتى که به عنوان فرهنگ اسلامى به خواننده القا مى شود نقش برادر یک خانواده اعم از بزرگ و کوچک و امر و نهى هاى آنها به خواهرانشان است. حرف اول را مرد مى زند چه پدر باشد, چه پسر. مخاطب چه مادر باشد چه خواهر. پدر خانواده فردى است بدون منطق و مستبد که همه چیز از کانال او بایستى رد شود و بدون اجازه او هیچ کس حق هیچ کارى ندارد, که البته این مطلب بیشتر شامل زنان خانواده است.
حمیده در این رابطه به همکلاسى و همبازى خود مى گوید: ((در خانواده ما راجع به همه چیز, پدرم تصمیم مى گیرد. او الان هم نمى داند که من در تإتر مدرسه بازى مى کنم, حتى اگر برادرهایم نیز در تإتر باشند, او نمى گذارد چون معتقد است که اگر من بازى کنم, نامم لکه دار خواهد شد و بعدا شوهرى پیدا نمى کنم.)) مطالبى کاملا غریب و تعجبآور براى همکلاسیهاى آلمانى! آنان مى گویند: چگونه است که زنان خانواده حق هیچ کارى ندارند و مردان هم کاره هستند!
به شکلهاى مختلف نقش مادر خانواده به عنوان موجودى طفیلى که هیچ نقشى ندارد و فقط جهت بهره دادن خلق شده و عقب مانده, بى سواد و ضعیف است ترسیم مى شود.
به طور مثال یکى از شاگردان ترک در وسط بازى ابراز مى دارد که دیگر مایل نیست نقش مادر خانواده را بازى کند, زیرا در این صورت شاگردان آلمانى فکر مى کنند, او نیز همانند این مادر, زنى عقب افتاده است. پس دختر ترک دیگرى نقش او را به عهده مى گیرد.
یک بار دیگر ((روسرى)) به عنوان سمبل عقب افتادگى به تصویر کشیده مى شود و حمیده هنگام بازى صحنه ایى خطاب به پدرش مى گوید: ((من دیگر به مدرسه آلمانیها نمى روم. اینجا معلمها به بچه ها هیچى نمى گویند. آنها را دعوا نمى کنند, حتى وقتى مرا اذیت مى کنند. وقتى من حرف مى زنم همه مرا مسخره مى کنند. هیچ کس با من دوست نیست و هیچ کس پهلوى من نمى نشیند, چون من روسرى سر مى کنم, آنها با من بدرفتارى مى کنند. اما هیچ کس ((سولیم)) را که ترک است اذیت نمى کند, چون او روسرى ندارد. اگر من هم روسرى نداشتم, بچه ها مرا راحت مى گذاشتند. یکى از پسرها امروز روسرىام را کشید. من نمى خواهم به مدرسه بروم.))

تخریب نقش و شخصیت والدین
انتقاد از نقش والدین در تصمیم گیرى براى فرزندان از مسائل دیگرى است که در کتاب ترسیم شده و مرتب با کلمات مختلف بیان مى گردد و دقیقا به مخاطب القا مى شود, بچه ها خود بایستى براى همه چیز تصمیم بگیرند چرا که غیر از این, مخالف آزادى فردى است. هر کسى داراى حقوق است و آنچه که اهمیت دارد فرد است نه مصالح جمع. آنچه او مى پسندد بایستى انجام شود و والدین حق اظهار نظر ندارند و در این رابطه موقعیت ((جمال)) یکى دیگر از شاگردان ترک به تصویر کشیده مى شود.
((جمال)) درست وسط سال تحصیلى بدون آنکه خود خبر داشته باشد مجبور به ترک مدرسه مى شود, زیرا پدرش وضعیت آلمان را مناسب نمى بیند. جو علیه خارجیان چنان مسموم است که پدر, برگشت ((جمال)) به ترکیه را به صلاح او مى داند, لذا مجبور به ترک مدرسه مى شود و معلم او خانم ((وایزن باخ)) با خود چنین مى گوید: ((جمال مجبور به برگشت به ترکیه است. پدرش تصمیم گرفته که او را به ترکیه برگرداند بدون آنکه از او بپرسد, که آیا او مایل است یا نه؟ به همین راحتى پدر جمال براى او تصمیم مى گیرد و جمال مجبور به گوش کردن است. آخ, خیلى از دست این پدرهاى ترک عصبانى هستم.))
احترام به والدین یکى از ارزشهایى است که در تمامى ادیان الهى بر آن تإکید شده است. معیارى که در جامعه باصطلاح آزاد و مدرن غرب دیگر جایى ندارد از آن به عنوان امرى منحوس و غیر مدرن نام برده مى شود. خانم شوارتز در رمان خود معتقد است که ترس از جریان ضد خارجى بهانه ایى بیش نیست و پدر براى تحمیل عقیده اش این مسإله را عنوان کرده است, ضمن آنکه یک لحظه مى اندیشد, فقدان امکانات و کار مناسب براى فرزند نیز, شاید او را به یک چنین تصمیمى وا مى داشت. در اواسط کار بازیگرى حمیده, پدرش متوجه مى شود که او در تإتر مدرسه بازى مى کند. پس او دیگر اجازه ندارد به مدرسه برود.
حمیده سه هفته به مدرسه نمى رود. ظاهرا این ممنوعیت از طرف پدر باعث بیمارى سردرد او مى شود. پس از سه هفته حمیده, به صورتى اتفاقى خانم معلم را در مغازه ترکها مى بیند و اظهار مى دارد, خیلى دوست دارد در تإتر بازى کند, اما پدرش مانع مى شود و بعد نیز با ناراحتى دور مى شود. و معلم به خاطر مىآورد که چگونه حمیده در سناریوى تإتر اظهار کرده بوده است که خیلى دلش مى خواهد همانند آلمانیها باشد, اما پدرش نمى گذارد و مواظب است که او یک ترک باقى بماند! در قسمتهاى پایانى کتاب افکار و احساسات دانشآموزان پسر آلمانى رنگ مى گیرد. نگرانیهاى آنان از این است که دیگران آنها را به عنوان طرفداران ترکها دانسته و به همین خاطر مشکلاتى برایشان ایجاد خواهند کرد, اما ((کریسKries )) یکى از شاگردان که در طى بازى, دیگر حالت سابق را نسبت به ترکها ندارد, اقرار مى کند که حتى نسبت به حمیده احساساتى دارد اما از پدر او مى ترسد. او دیگر برایش مهم نیست که آلمانیهاى دیگر درباره اش چه بگویند. او معتقد است همه بایستى بفهمند که او طرفدار ترکهاست و آنها همان ارزشى را دارند که آلمانیها دارند!
حمیده مخفیانه در بازیهاى تمرینى شرکت مى کند و هر جا صحبت از حمیده است, پرستارى او از دو برادر کوچکش حتى به هنگام تمرینها ترسیم مى شود. حمیده بایستى مواظب باشد که مبادا آنها به پدرش چیزى بگویند, که در غیر این صورت معلوم نیست چه پیش خواهد آمد.
نقشهاى چندگانه حمیده و مشکلاتى که او بایستى در خانه و مدرسه متحمل شود, کار زیاد در خانه و غیره, باعث اعتراض همکلاسیهاى آلمانى اش به روند زندگى او مى شود, که در قسمتهاى مختلف, حس ترحم و خشم هر خواننده ایى را نیز برمى انگیزد.
چند روز مانده به اجراى تإتر, حمیده دوباره نیست مى شود و از آنجایى که او نقش اصلى را دارد همه نگران هستند. خانم ((وایزن باخ)) با وحشت مى شنود که پدر حمیده تصمیم گرفته است حمیده را به ترکیه برگرداند و او را به ازدواج فردى که خود پدر در نظر گرفته در بیاورد.
در حالى که حمیده فقط 14 سال دارد, پدر حمیده معتقد است قبل از آنکه دخترش تحت تإثیر جوانان آلمانى قرار گیرد و مثل آنها دوست پسر بگیرد و بخواهد سر کار برود, بایستى او را شوهر داد.
اما حمیده دوباره مخفیانه خود را به آخرین تمرین قبل از اجراى اصلى که در برابر دانشآموزان مدرسه است مى رساند. اکثر بچه ها تحت تإثیر تإتر قرار مى گیرند. حتى چند تا نژادپرستى که ته سالن نشسته اند و پاهاى خود را روى صندلیهاى جلویى دراز کرده اند, صدایى از خود در نمىآورند. اما با این همه فرداى پس از اجرا, بر روى در کلاس هفتم با رنگ قرمز نوشته شده است: ((کریس نوکر ترکهاست)). کلاس هفتم که تا به آن روز با همکلاسیهاى ترک خود هیچ رابطه ایى نداشته است در اثر اجراى تإتر و مشارکت همه بچه ها متحول شده است و همگى یکپارچه پشتیبانى خود را از اجراى اصلى اعلام مى دارند و هیچ کدام ترسى ندارند.
ناگهان صبح روز اجراى اصلى, پدر حمیده که از ماجرا مطلع شده است, وارد حیاط مدرسه مى شود و او را با خود مى برد. خانم ((وایزن باخ)) به همراه یکى دیگر از مربیان مصمم در جستجوى حمیده برمىآید, تا موافقت پدر حمیده را جلب کند. با زحمت خانه آنها را پیدا مى کند و حمیده با چشمانى وحشت زده در را باز مى کند.
صحنه خانواده حمیده ترسیم مى شود. پدرى در کمال قدرت و استبداد و مادرى که تنها نقشش چاى آوردن براى آنها است. او حتى اجازه ندارد در اتاق کنار آنها بنشیند, زیرا مربى همراه خانم معلم, مرد است. مادر فقط هر گاه براى چاى ریختن صدا زده مى شود, به اتاق مىآید.
پدر حمیده در جواب صحبتهاى خانم معلم, سردرد حمیده را بهانه مى کند تا از رفتن حمیده جلوگیرى کند و در پى اصرار مربیان مدرسه, مى گوید در صورتى که او سردرد نداشت حمیده را براى اجرا به مدرسه خواهد برد. خانم ((وایزن باخ)) و حمیده با خوشحالى از این پیروزى همدیگر را در آغوش مى گیرند.
15 دقیقه به شروع تإتر مانده است, اما هنوز از حمیده خبرى نیست. زنان ترک روسرى به سر در سالن خیلى زیاد هستند. براى اولین بار جمع زیادى از خارجیان و آلمانیها در کنار هم نشسته اند. ((کریس)) و معلم از غیبت حمیده خیلى نگران هستند. دقایق به سرعت مى گذرد, اما حمیده هنوز نیامده است. ناگهان خانم معلم سایه اى را از دور مى بیند; حمیده است. کریس به طرف در مى رود و در را براى او باز مى کند. حمیده به سرعت پشت صحنه مى رود, بدون آنکه به کسى نگاهى بیاندازد. پدر حمیده مقتدر در جلو, مادر و دو برادر کوچکش پشت سر او وارد سالن مى شوند. بچه ها براى آماده شدن به حمیده کمک مى کنند. وقت تمام است; همه به سرعت بر روى صحنه مى روند. ((کریس)) در نقش پدر حمیده تمام تلاش خود را به کار مى گیرد. او به حمیده اجازه مى دهد روسرىاش را که سر منشإ تمامى مشکلات است! از سر بردارد و بدون روسرى به مدرسه برود!
روسرى از سر حمیده لیز مى خورد و بر روى زمین مى افتد. و حمیده خطاب به پدر مى گوید: ((پدر خیلى ممنون! حالا دیگر بچه هاى آلمانى مزاحم من نمى شوند و مرا عصبانى نخواهند کرد. حالا من هم مثل آنها هستم.)) جمعیت شروع به کف زدن مى کند به جز زنان ترک روسرى بسر!
بچه ها شدیدا مورد تشویق واقع مى شوند و تإتر با استقبال زیاد تماشاچیان روبه رو مى شود. به طورى که از آنها براى اجراى این برنامه در یک مدرسه دیگر دعوت به عمل مىآید. در پشت صحنه بچه ها به هم تبریک مى گویند که ناگهان حمیده را صدا مى زنند. دو تن از زنان روسرى بسر, به ترکى به او اعتراض مى کنند که خیلى زود روسرى را از سر برداشته است. او نبایستى به این راحتى آن را به زمین بیاندازد, زیرا آلمانیها فکر خواهند کرد همه زنان ترک دوست ندارند. روسرى به سر کنند و این حقیقت ندارد و حمیده در جواب مى گوید: ((دفعه بعد روسرى را آهسته تر مى اندازم!!))
((کریس)) در تمام مدت در نزدیکى حمیده است. مقدارى فندق در دستان حمیده مى ریزد و لبخندى بین آنان رد و بدل مى شود. پدر حمیده از رفت و آمد حمیده و ((کریس)) مطلع مى شود و او را سخت مجازات مى کند. حمیده دست به خودکشى مى زند و مقدار زیادى قرص مى خورد و در بیمارستان بسترى مى شود. ((کریس)) خود را مسوول این وقایع مى بیند و با وجدان ناراحت از اینکه زندگى او را به هم ریخته است احساس بدى دارد. او باعث شده است که پدر حمیده او را به ترکیه برگرداند. و بدین ترتیب, حمیده به ترکیه برگردانده مى شود و علیرغم میل او مجبور به ازدواج با مردى مى شود که پدر تعیین کرده است. دیگر اجازه تحصیل ندارد و نمى تواند پرستار شود.
و خانم ((وایزن باخ)) بعد از تمامى این ماجراها خطاب به ((کریس)) مى گوید:
((تو مقصر نیستى, نه, مقصر من هستم که مى خواستم حمیده را به جمع خودمان وارد کنم!!)) آنچه طى این رمان و بازى تإتر انسان دوستانه! نتیجه گیرى مى شود همسویى با ارزشهاى غرب به عنوان تنها راه نجات و رهایى از مشکلات, تنهایى ها, بى کسى ها, حملات و تهاجمات غریبان نسبت به مسلمانان است. پذیرش سبک زندگى غربى راه حل همه مسائل است! کما اینکه پس از تحقیر کامل زندگى حمیده, حل مشکل او در برداشتن روسرىاش, دوستى با ((کریس)) و حرکت در چارجوب معیارهاى غربى نشان داده مى شود. نفرت انگیز جلوه دادن روابط خانوادگى مسلمانان و زیبا جلوه دادن روابط غربى, به خوانندگان جوان این مطلب را القا مى کند که قبول معیارهاى باصطلاح آزادى غربى نجات آنان از اسارت, مشقات و مشکلات را به همراه خواهد داشت و اگر خواهان لذت و آزادى! هستند باید زنجیرهاى فرهنگى مذهبى خود را پاره کنند و خود را به دامان جامعه افسارگسیخته غرب بیاندازند.
غرب که خود اقرار دارد این افسارگسیختگى و پشت پا زدن به تمامى ارزشهاى معنوى, اخلاقى, مذهبى, خانوادگى و ... ارمغانى به جز سر در گمى و سرکشى نسل حاضر را به همراه نداشته است, از آنجا که خود را غرق شده مى بیند, در صدد است تا تنها گروهى که به واسطه پایبندى به معیارهاى مذهبى و معنوى نسبتا سالم مانده است را با خود غرق کند. جریان همان شخصى که در حال غرق شدن بود و چون نمى توانست خودش را نجات دهد بغل دستى اش را نیز به زیر آب کشید.
البته همان طورى که قبلا نیز اشاره شد برخى, سختیها و فشارها و محدودیتهایى که به نام اسلام دست و پاى جوانان بویژه دختران و زنان ترک و دیگر ملیتهاى مسلمان را مى بندد در تشدید این مسائل و صحه گذاشتن بر این نوع تبلیغات منفى و مغرضانه بى تإثیر نیست. ولى خانواده هاى مسلمان براى حفظ سنتها و ارزشهاى دینى خود چاره اى جز تإکید بر اصول و ضوابط شرعى ندارند و اگر برخى کاستیها نیز وجود دارد ناشى از ضعف فرهنگى و عدم آشنایى لازم به اسلام است.
تجهیز و مسلح کردن جوانان مسلمان به سلاح شجاعت دینى و پایبندى به فرهنگ اصیل اسلامى به دور از آداب و رسوم و فرهنگ غلط وظیفه اى سنگین است و در این راستا نقش جمهورى اسلامى به عنوان نظامى که پرچم دار ارزشهاى معنوى اخلاقى خطیر مى باشد که غفلت از آن منجر به بى هویتى نسل جوان مسلمان, اعم از ایرانى و غیره خواهد بود.