اخلاق معاشرت کارگشایی

نویسنده


اخلاق معاشرت (6)
کارگشایى

جواد محدثى

 

 

در روابط اجتماعى, کسانى بر دلها حکومت مى کنند که دلشان را خانه مهر و محبت مردم کرده باشند. برعکس, آنان که ((خود)) را بیش از همه مى پسندند و ((خود)) را بیش از دیگران دوست دارند و آسایش و راحتى خود را بر دیگران ترجیح مى دهند, نه نزد خدا و رسول اعتبارى دارند, نه در دل و جان مردم, جایى و موقعیتى! ...
گوهر ((خدمتگزارى به مردم)), تنها در دلهاى وارسته از منیت و خودخواهى یافت مى شود. خداى مهربان, بندگانش را دوست دارد. کسانى را هم که به بندگان خدا خدمت و مهربانى کنند, دوست مى دارد و این مقتضاى محبت و علاقه است.
تا توانى به جهان, خدمت محتاجان کن
به دمى یا درمى, یا قلمى یا قدمى!

خدمت, سرمایه سرورى
خیلى ها به سیادت و سرورى و عزت و محبوبیت علاقه مندند, ولى راه به دست آوردن آن را نمى دانند. اصلا سخن را این گونه عنوان کنیم که:
در دلهایمان چه اندازه ((جا)) براى دیگران باز کرده ایم؟
در زندگیمان چه میزان وقت, به مردم اختصاص داده ایم؟
و ... اساسا تا چه حد به فکر مردم و مشکلات, رنجها و اندوههاى آنانیم؟
شاید کسانى بگویند: ما خود, گرفتاریهاى فراوان داریم. اگر گریستن است, باید به حال خود بگرییم و اگر کمک است, خود محتاج به کمکیم ...
ولى ... ایثار و فتوت و جوانمردى چه مى شود؟
اگر مسائل و مشکلات مسلمانان برایمان اهمیتى نداشته باشد که اصلا مسلمان نیستیم! چون که مسلمانى تنها به اسم و شناسنامه و نماز نیست. بخش عظیمى از محتواى اسلام را نوعدوستى, ایثار, خدمت به دیگران, کمک به درماندگان, کارگشایى براى مشکلات مردم و قضاى حاجت گرفتاران تشکیل مى دهد.
باز هم براى چندمین بار, گوش جان را با این حدیث نبوى بنوازیم که فرمود:
((من اصبح لا یهتم بامور المسلمین فلیس من الاسلام فى شى, و من شهد رجلا ینادى ((یا للمسلمین!)) فلم یجبه فلیس من المسلمین.))(1)
کسى که در حالى صبح کند که به امر مسلمانان بى فکر و اهتمام باشد, بهره اى از اسلام نبرده است و هر کس شاهد فریادخواهى و کمک طلبیدن مردى باشد که مسلمانان را به یارى مى طلبد, اما پاسخى به او ندهد, از مسلمانان نیست!
پس باید بخشى از دل, محبت, فکر, زندگى, تلاش, اهتمام, عشق ورزیدن و دلسوزى کردن ما نسبت به دیگران باشد که بندگان خدایند و آفریدگار, از این راه, بندگان دیگرش را مىآزماید.
نتیجه این مردم دوستى و همیارى نیز, محبوبیت و سیادت است.
هر که براى مردم کار کند, مردم نیز او را دوست خواهند داشت.
هر که خدمتگزار جامعه باشد, از حق شناسى مردم بهره مند مى شود و هر که به مردم نیکى کند, در دلها جاى مى گیرد.
فریدون فرخ, فرشته نبود
ز مشک و عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویى
تو داد و دهش کن, فریدون تویى
این حقیقت را, پیش از هر چیز, در حدیث مى خوانیم که:
((سید القوم خادمهم))(2)
سرور هر گروهى, خدمتگزار آنان است.
طنین کلام معطر حضرت امام راحل (قدس سره) در گوشمان است که فرمود: ((به من رهبر نگویید, به من خدمتگزار بگویید)).
خدمتگزارى به بندگان خدا, غیر از آنکه رسالت دولتمردان و مسوولان اجرایى و متصدیان امور در ادارات و نهادهاست, وظیفه هر یک از ما در معاشرت با همنوعان خودمان است.

کارگشایى
از توفیقات مهم یک انسان, آن است که گشایش معضلات مردم به دست او باشد. نعمتى است که هزاران شکر و سپاس مى طلبد. کارگشایى, از مقدسترین خدماتى است که مورد قبول و امضاى آیین خدا و شرع محمدى(ص) است.
با عنوان ((قضإ حاجت مومن)), انبوهى عظیم از روایات نقل شده که اهمیت و فضیلت و قداست کارراه اندازى و رفع نیاز مردم و برطرف کردن مشکلات آنان و ... خلاصه در خدمت مردم و جامعه بودن را بیان مى کند. این کار را باید به حساب خدا گذاشت و چشم تشکر و اجر هم از او داشت, نه از مردم.
تو نیکى مى کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
((قصد قربت)), مایه ثمربخشى و ثواب الهى و ارزشمندى نیکوکاریهاست, و ریا آفت آن به شما مى رود.
آنان که خالصانه و بى توقع و چشمداشت, گره از کار بسته مردم مى گشایند, بندگان خاص خدا و مإموران ویژه الهى اند. توفیق و امداد الهى را همراه دارند, فیض دنیوى و اجر اخروى نیز, دستاورد این خدمت است. به این حدیث زیبا از حضرت رضا(ع) توجه کنید:
((ان لله عبادا فى الارض یسعون فى حوائج الناس, هم الامنون یوم القیامه.))(3)
خداوند را در روى زمین, بندگانى است که کارشان تلاش براى رفع نیاز و حاجت مردم است. آنان روز قیامت, ایمن و آسوده اند.
آرى ... رنج دنیا و راحت آخرت!
شنیده اید که امام معصوم, طواف حج را رها کرد و به کار دیگران رسید, یا کسى را که دیگرى صدایش مى کرد و او به طواف مشغول بود, توبیخ کرد که: مگر نمى دانى انجام کار دیگران, از خیلى طوافها برتر و ثوابش بیشتر است؟ نبى مکرم اسلام(ص) هم فرموده است:
((خیر الناس من انتفع به الناس))(4)
بهترین مردم کسى است که مردم از او سود و بهره ببرند.

درسى از امام سجاد(ع)
شاید از درخشان ترین فصلهاى زندگانى هر یک از پیشوایان دین, رسیدگى به محرومان و زدودن نیاز نیازمندان بوده است, درسى که از پیامبر خدا آموخته و رهنمودى که از دین به ارث برده اند. راستى ... ملاک در ((خیر)) بودن آدمى به چیست؟ هر چه بیشتر سودرسانى به خلایق! و گره گشایى از کار مردم, به قدر توان.
روایت است که امام زین العابدین(ع) از راهى که مى گذشت, هر گاه در میان جاده به کلوخى برمى خورد, از مرکب خویش پیاده مى شد و آن را با دست خود از وسط راه برمى داشت, آنگاه سوار شده, به راه خود ادامه مى داد:
((لقد کان على بن الحسین یمر على المدره فى وسط الطریق فینزل عن دابته حتى ینحیها بیده عن الطریق ...))(5)
سیره نورانى و سازنده یعنى این!
زدودن موانع راه, پرکردن چاله هاى خیابانها, رفع سد معبرها و دهها کار خدماتى دیگر, کارهاى شایسته اى است که زیبنده رفتار اجتماعى یک مسلمان است. چه خوش سروده است ((ابن یمین)):
سود دنیا و دین اگر خواهى
مایه هر دوشان نکوکارى است
راحت بندگان حق جستن
عین تقوا و زهد و دیندارى است
گر در خلد را کلیدى هست
بیش بخشیدن و کمآزارى است

و به گفته حافظ شیرازى:
دایم گل این بستان, شاداب نمى ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایى

خرج مال و آبرو
سرمایه و دارایى, تنها پول و اندوخته مالى نیست, گاهى نفوذ و اعتبار, بیش از ثروت و پول مى ارزد.
کمک به دیگران هم تنها خرج پول و مصرف مال نیست. کسى هم که تهیدست, اما آبرومند است, مى تواند از وجهه و آبرویش سرمایه بگذارد و آن را در راه دیگران به کار اندازد.
اگر خودتان هم کاره اى نیستید, ولى مى توانید نیازى را به کارگشایان منتقل کنید, خود این کار هم عبادت است و خدمت. نقش راهنما و واسطه داشتن براى حل مشکلات, مشارکت در پاداش آن خدمت است.
اگر خودتان ((مقصد)) نیستید, مى توانید فلش و راهنما به سوى مقصد باشید.
نگذارید وجودتان ((بن بست)) باشد, یا سراب, که دیگران به فریب یا امید, نزد شما آیند, یا وقتى به شما برسند, به وجود عایقى برخورد کنند. وجودتان را ((هادى)) کنید, به سوى خدمتها و خدمتگزاران.
در حدیثى از پیشواى ششم حضرت صادق(ع) چنین آمده است:
((به خدا و محمد و على ایمان نیاورده است کسى که هر گاه برادر دینى اش براى رفع نیازى به او مراجعه مى کند, با چهره اى خندان با او برخورد نکند. اگر رفع حاجتش به دست او است, باید به انجام آن بشتابد و اگر کار از دست او بیرون است, سراغ دیگرى رود و از طریق دیگران, مشکل او را حل کند.)) اما متن این حدیث شریف:
((ما آمن بالله و لا بعلى من اذا اتاه اخوه المومن فى حاجه لم یضحک فى وجهه, فان کانت حاجته عنده سارع الى قضإها و ان لم یکن عنده تکلف من عند غیره حتى یقضیها له.))(6)
مى بینید که این کوشش براى رفع مشکل برادر ایمانى, هم شرط اسلام است و هم ولایت! ایمان به خدا و رسول و ولایت, با این روحیه و خصلت شناخته مى شود.
برخى ((دلال)) و ((کارچاق کن)) فساد و گناه و نیرنگ و حقه بازىاند. آنان فرزندان شیطان و شاگردان ابلیس به حساب مىآیند.
بعضى هم ((واسطه خیر)) و ((شفیع حسنات))اند. دلالى و کارچاق کنى در امور خیر و کارهاى صالح و خداپسند, از بزرگترین توفیقات الهى است که شامل بندگان ویژه اش مى شود. اگر نیازمندى براى کارى سراغ ما آمد, فورى رد نکنیم, اگر از خودمان کارى ساخته نیست, به کسى, جایى, موسسه اى, اداره اى و ... معرفى و راهنمایى کنیم که چاره کارش با آنجا است.

صدقه, اما بى پول
با شنیدن کلمه ((صدقه)), ذهنها فورى سراغ کمک مالى به تهیدستان یا انداختن سکه و اسکناسى در صندوق صدقات و امثال آن مى رود. ولى ... این, تنها شکلهاى عملى صدقه نیست.
مى توان اهل صدقه بود, بىآنکه پول خرج کرد. البته کمکهاى مالى, جاى خاصى دارد که در هر حال و هر جا خوب است. اما مهم, توجه به وسعت دایره ((نیکى)) است. باز هم از گفتار پیشوایان الهام بگیریم.
از رسول خدا(ص) نقل شده که فرمود: هرمسلمان هر روز باید صدقه اى بدهد (ان على کل مسلم فى کل یوم صدقه).
وقتى پیامبر چنین فرمود, برخى از اصحاب, با شگفتى پرسیدند:
ـ یا رسول الله! چه کسى طاقت و توان این کار را دارد؟
حضرت براى رفع ابهام و توضیح بیشتر, و براى اینکه صدقه را تنها در انفاق مالى خلاصه نکنند, فرمود:
((برطرف کردن عوامل اذیت از راه مردم, صدقه است,
راهنمایى کردن جاهل به ((راه)), صدقه است,
عیادت کردن بیمار, صدقه است,
امر به معروف کردن تو, صدقه است,
نهى از منکر کردنت صدقه است.
و ... پاسخ سلام دادن نیز صدقه است!)) ...
شگفتا که چه وسعتى دارد نیکى و احسان! و چه آسان است ذخیره سازى عملى صالح براى آن روز نیاز و احتیاج! کلام رسول, چنین بود:
((اماطتک الاذى عن الطریق صدقه, و ارشادک الجاهل الى الطریق صدقه, و عیادتک المریض صدقه, و امرک بالمعروف صدقه و نهیک عن المنکر صدقه و ردک السلام صدقه. ))(7)

ایثار
کلمه اى زیباست, فضیلتى بزرگ است, اما عملى است بسیار دشوار!
گذشتن از ((خود)) و مقدم داشتن ((دیگران)), شجاعتى بزرگ مى طلبد و این عمل قهرمانانه, جز از روحهاى بزرگ و پاک, سر نمى زند, چه ایثار مالى, چه جانى!
((خودمحورى)), سد راه ایثار است.
((تعلقات)) و ((وابستگى)) هم, آفتى خطرناک براى رشد خصلتهاى کمال گراست.
برادرى در سایه ایثار معنى مى یابد. ایثارگر, کسى است که در عین نیاز, دیگرى را بر خود مقدم مى دارد و در عین خستگى, کارهاى دشوار را بر عهده مى گیرد و فداکارانه به خاطر خدا, به نفع مردم از ((حق شخصى)) خویش مى گذرد. ایثارگرى, وارستگى از وابستگیهاست. در رابطه هاى مالى با دیگران نیز چنین است. کسى که شادى خود را به قیمت اندوه دیگران بدست مىآورد, مسلمان نیست و آنکه ((راحت)) خود را با ((رنج)) دیگران مى طلبد, انسان نیست.
اگر در جمع مومنان, روحیه ایثارگرى برادرانه باشد, تا آنجا که جیبها و منافع یکى باشد, نه تنها اصطکاک منافع پیش نمىآید و نه تنها کلاه گذارى بر سر دیگران در اندیشه ها نمى گذرد, بلکه روحیه سختى پذیرى براى رفاه دیگران رواج مى یابد, کارى که ((خداپسندانه)) است. ایثارگر, چون ((رضاى خدا)) را به دست مىآورد, از عمق جان خشنود مى شود.
اوج صفا وگذشت, در آن است که برادرى را به مرز یگانگى برسانند; وحدت در خواسته, وحدت در محبت, وحدت در منفعت.
امام سجاد(ع) به مردى فرمود:
آیا به این مرحله رسیده اید که یکى از شما دست در جیب دیگرى کند و آنچه را نیاز دارد بردارد, بىآنکه اجازه بگیرد؟
گفت: نه.
فرمود: پس هنوز ((برادر)) نیستید!
((هل یدخل احدکم یده فى کم اخیه و کیسه فیإخذ ما یرید من غیر اذن؟ قال: لا. قال: فلستم باخوان)).(8)
و براستى که چه مرز دشوارى! ولى برادرى, این دشواریها را آسان مى سازد.
البته بى اجازه دست در جیب و کیف کسى کردن, هم حرام است, هم خلاف ادب, لیکن در حدیث یاد شده, منظور آن است که صفا و برادرى و یکرنگى و اخوت دو برادر دینى به حدى برسد که جیب من و تو با هم نداشته باشند و حتى در استفاده از اموال یکدیگر, محتاج به اجازه گرفتن نباشند, یعنى اوج برادرى و ایثار!
روحیه هاى سرشار از ((ایثار)), ((خدمتگزارى)), ((کارگشایى)), مایه گذاشتن از ((مال)) و ((آبرو)), ارزشى فوق تصور دارد و اگر بر زندگیها و معاشرتها سایه گستر شود, بهشت را در همین دنیا هم مى توان دید.
ادامه دارد.

منابع:
1ـ بحارالانوار, ج72, ص21.
2ـ کنزالعمال, ج6, ص710.
3ـ الکافى, ج2, ص197.
4ـ بحارالانوار, ج72, ص23.
5ـ همان, ص50.
6ـ همان, ص177.
7ـ همان, ص50.
8ـ الاخلاق, شبر, ص94.