سخن اهل دل شعر


مهر کبود
(به آستان مقدس حضرت زهرا سلام الله علیها)
خم کرد پشت زمین را ناگاه داغ گرانت
هفت آسمان گریه کردند بر تربت بى نشانت
غمگین و خاموش و خسته, با بالهاى شکسته
تا باغ خورشید پر زد از این قفس مرغ جانت
وقتى که رفتى همان روز, از دور آیا ندیدى
بغض غریب على را در شیون کودکانت؟
رفتى ولى آه ـ بانو! عمرى است از چشمهامان
گلهاى خون مى شکوفد با یاد هجده خزانت
جز عشق و خوبى چه کردى؟ جز رنج وحسرت چه دیدى؟
نامهربانان چه کردند با آن دل مهربانت؟
فردا که برخیزى از خاک امضاى مظلومى توست
مهر کبودى که مانده است بر شانه و بازوانت
فاطمه سالاروند

آئینه راز
گوش وا کن, پرده هستى پر از آوازهاست
چشم بگشا, این چمن دنیاى چشم اندازهاست
هر بلور شبنمى آئینه اى از رازهاست
در دل هر ذره اى دنیایى از اعجازهاست
هر رگ ابر بهارى ترجمان گریه اى
هر گل اشکى زبان روشنى از رازهاست
سازها در پرده ها کوک است و از اعجاز عشق
پرطنین گوش فلک از گوشه آوازهاست
گردش پرگار ما بر دور باطل دور زد
منزل پایانى ما نقطه آغازهاست
گاه پرواز ـ اى کبوتر ـ اوج بى پروا مگیر
آسمان نیلگون جولانگه شهبازهاست
بال بگشا تا گذر از پهنه امکان کنى
عالم ایجاد در زیر پر پروازهاست
صد غزل رازست پنهان در نگاه آن غزل
آهوان نازش الهام سخن پردازهاست
یک شب باغ نگاهش نازها چیدم, هنوز
جمله ذرات وجودم مست عطر نازهاست
هر پگاه از دیدگانم مى چکد اشک ((امید))
چشم شبنم پوش من آئینه زار رازهاست
احمد سنماریان (امید)

اقتداى سبز
(تقدیم به ساحت امام عصر((عج)))
عمرى دلم به خالى سجاده چشم دوخت
بر این بهار از تپش استاده چشم دوخت
در آرزوى بارش باران واپسین
بر این کویر از نفس افتاده چشم دوخت
زل مى زنم به آبى چشمان آسمان
شاید به این دل ـ این غزل ساده چشم دوخت
چشم انتظار سبزترین اقتدا نشست
عمرى دلم به خالى سجاده چشم دوخت
مجتبى صادقى (مسافر)

فیض گریه
یک دم بیا به دشت غزلگریه هاى من
بگذر ز کوچه باغ غریب صداى من
بنگر غروب واژه و بیت و ترانه را
در حسرتى که مى چکد از هاى هاى من
خورشیدى و ستاره به معراج مى برى
لبریز کن ز نور اجابت دعاى من
از فیض گریه هاى تو شد رویش بهار
باران من! بهار بیاور براى من
آتش, عبث به سوگ دل من نشسته است
کز سوختن رسیده به افلاک پاى من
ناباورانه شک زده یک صداقتم
صبح امید گم شده در لحظه هاى من
ناهید شکرى (صبا)

مجال سبز
براى رویش شب بوها ز خاک, فرصت دیگر هست
مجال سبزترى در دل, براى عشق میسر هست
دوباره شعله جانسوزى, به باغ عشق اگر افتد
به پاکبازى ما سروى, به دشت خرم باور هست
ز آفتاب اگر چندى فضاى خانه شود خالى
به عرش سینه ما مهرى ز آفتاب فراتر هست
اگر چه شور جوانى شد, نهالم ار چه خزانى شد
هنوز فرصت بالیدن به یک دو شاخه دیگر هست
هنوز برگ تر شعرم, پر از طروات شبنمهاست
به شاخسار غزلهایم شکوفه هاى معطر هست
به شهر سوخته ام زخمى اگر چه مانده به جا, اما
به هر طرف نظر اندازم هزار نخل تناور هست
هنوز با من خونین دل, به گوشه گوشه هر محفل
به یاد سرخ شقایقها, حضور خانه و دفتر هست
سیمیندخت وحیدى
(از مجموعه ((حس مى کنم زندگى را)))

بازمانده طوفان
به جاىمانده اى از کاروان وجدانم
ستاره سوخته اى از برهنه پایانم
برهنه پایم و در موسم رسالت عشق
برون ز خانه غفلت چو تیغ عریانم
چگونه کودک فریاد را کنم پنهان
که زهر صبر دویدست در رگ جانم
به زخم کهنه من داغ تازگى منهید
که شیر زخمى نخجیرگاه وجدانم
به رنگ بى هنریها مرا میالایید
که گر مجال دهد دست مرد میدانم
به سخت جانى من سنگ بى غمى زنید
که گر اشاره کند دوست, جان برافشانم
کجاست لحظه شیرین سرخ کوچیدن؟
که رفت عمر و بر این صبر تلخ مهمانم
سزد که دامن طاقت به نیل اشک زنم
که داغ لاله چکیدست بر گریبانم
قسم به داغ شهیدان, قسم به صبر جمیل
که روز حادثه روى از خطر نگردانم
غریب نیست چو گرداب اگر به خود پیچم
که بازمانده خشم هزار طوفانم
مرا به ننگ قفس نیست طاقتى, هر چند
شکسته بالترین مرغ این گلستانم
چراغ بخت من, اى کوبک شهادت من
بسوز تا ندمیده ست صبح پایانم
شکوه جذبه من کرده سنگ را عاشق
چه نسبت است به مجنون در این بیابانم
دلیل فلسفه را درس عشق خواهم داد
اگر چه ساده ترین طفل این دبستانم
چنان به روشنى راه دارم اطمینان
که چشم بسته, نظر باز خط فرمانم
اگر ز دامن میثاق دست بردارم
بریده باد به صد شرم, دست پیمانم
((فرید)) چنگ خروشم که دست غیبى عشق
براى نغمه ایثار کرده میزانم
قادر طهماسبى (فرید)