دنیاى جوان 6 وراثت ، نوجوانى ، بلوغ

نویسنده


  دنیاى جوان (6)
وراثت, نوجوانى, بلوغ
آیت الله سیدمحمدحسین فضل الله

ترجمه: مجید مرادى رودپشتى

 

 

O در حدیثى شریف چنین مى خوانیم: ((السعید سعید فى بطن امه و الشقى شقى فى بطن امه)).
انسان نیک بخت در شکم مادر خود نیک بخت است و انسان بدبخت در شکم مادرش بدبخت است. مفهوم این حدیث آن است که ویژگیهاى وراثتى از پدران ومادران به فرزندان انتقال مى یابد. شما در پاسخ کسى که مى گوید: طبق این روایت فرزندان در اعمالى که انجام مى دهند مجبورند, چه مى گویید؟
آیت الله فضل الله: نخست باید بگویم شاید بتوان به گونه اى از این حدیث برداشت کرد که پاى مسإله وراثت و تإثیرات مثبت و منفى اش به میان نیاید تا چنین نتیجه گرفته شود که بنابراین, سبب خوشبختى انسانها وجود صفات نیک در شخصیت پدران و انتقال آن به فرزندانشان است و سبب بدبختى نیز به همین قیاس.
مى توانیم از این حدیث چنین برداشت کنیم که خداوند سبحان هنگام آفرینش انسانها سرنوشت آینده آنان را مى داند که آنان در مسیر سعادت حرکت خواهند کرد یا در خط شقاوت گام خواهند زد. این علم خداوند پیش از آن است که آنان عملا و در جهان واقع, مسیرى را در پیش گیرند.

جبر مردود است
ممکن است شبهه اى پدید آید که این حدیث به مسإله جبر نظر دارد. در پاسخ مى گوییم: اعتقاد ما به اینکه خداوند از زمانى که انسان در شکم مادرش قرار دارد, به سعادت و شقاوت او علم دارد, ارتباط سعادت و شقاوت را با اراده و اختیار انسان از بین نمى برد. زیرا خداوند سبحان مى داند سرنوشت انسان که با اراده او رقم مى خورد چه خواهد بود؟ بنابراین سعادت انسان به سبب آن است که او خود خواسته است تا در پى حق و نیکى و عدالت باشد و شقاوت او نیز ناشى از اراده او است که خود خواسته است تا به ظلم و بدى گرایش پیدا کند. نتیجه آنکه, علم الهى در این موارد, اراده انسان را در تعیین سعادت یا شقاوت به عنوان سرنوشت, حذف نمى کند. خداوند به همه چیز و از جمله سعادت و شقاوت انسان علم دارد منتها همان طور که خود اراده کرده است وقوع این مسایل از طریق قوانین طبیعى اى است که خداوند در شخصیت انسان یا در پیکره حیات به ودیعت نهاده است. مثلا خداوند مى داند چه وقت باران خواهد بارید. معنى این سخن آن نیست که باران مستقیما و مباشرتا به اراده خداوند مى بارد. مقصود از این سخن آن است که خداوند علم پیشین به حوادث دارد اما خود حادثه به وسیله اسبابى که خداوند در هستى قرار داده است به وجود مىآید.
حال که پى بردیم سعادت و شقاوت انسان به خاطر عنصر سببیتى که بین مقدمات و نتایج پیشامدهاى انسان حاکم است, ناشى از اختیار خود او است, از ناحیه حدیث, مشکل ((تنافى اراده و اختیار در حیات انسان)) پیش نمىآید.

وراثت و اراده انسان
دومین مطلبى که سزاوار یادآورى است اینکه حتى اگر از حدیث یادشده رابطه اى بین وراثت و سعادت و شقاوت انسان دریابیم, باز این امر, آزادى انسان را در برابر عناصر وراثتى سلب نمى کند. زیرا عناصر وراثتى, تنها زمینه ساز رفتارى انفعالى در انسان نسبت به واقعیتى معین است اما تا آن حد هم اثر ندارد که قدرت انسان را از حرکت در مسیرى دیگر و پرواز در افقى دیگر سلب نماید. زیرا عناصر وراثتى موجود در شخصیت انسان, براى او زمینه اى فکرى یا روانى یا عملى ایجاد مى کند. این عناصر به این وسیله, گاه روان یا اندیشه انسان را براى انجام عملى, زیر فشار قرار مى دهد.
اما کار انسان به اینجا پایان نمى گیرد. زیرا خداوند به انسان عقل داده است و گوهر اراده را در وجودش نهاده است و فضاهایى براى او آفریده که او با بهره گیرى از آنها مى تواند به آفاق دیگرى بگریزد. عوامل وراثتى همانند عوامل بهداشتى اند. مثلا انسانى که در شرایط بهداشتى نامناسب به دنیا آمده است مى تواند با بهره جویى از عوامل متضاد, به وضعیت بهداشتى مطلوب و مثبتى دست یابد و بر شرایط پیشین خود غلبه کند. همچنین است وضع کسى که در شرایط بهداشتى مثبت به دنیا آمده است. براى او نیز این امکان وجود دارد که با سوء اراده خود به وضعیتى غیر بهداشتى دچار آید.
بنابراین ما اعتقادى به این سخن نداریم که وراثت ممکن است اراده انسان را سلب کند یا قدرت اختیارش را بستاند, اما تا این حد مى پذیریم که وراثت, پیمودن راه مخالف جهت خویش را با مشکلاتى روبه رو مى کند. چنانکه مى دانیم علاوه بر این مشکلات که انسان در مسیر تکوین و تکامل جسمى و احساسى خویش با آن روبه رو است, مشکلاتى نیز از بیرون و از طریق عوامل خارجى, راه تکامل را دشوار مى کند. گاه انسان در محیطى آکنده از شر که با تمام وجودش نادرستى را مى پذیرد, زندگى مى کند اما مى تواند بر تإثیر چنین محیطى غلبه کند و راه خود را به سمت خیر عوض کند. از آن سو هم ممکن است انسانى که در محیطى نیکو و شایسته به سر مى برد, در اثر فشارهاى درونى و غلبه غرایز نفسانى, از تإثیرپذیرى از محیط مناسب, سر باز زند و به شر گرایش پیدا کند.

قدرت انسان بر تغییر وضع موجود
رسوبهاى عوامل درونى و عناصر وراثتى که در انسان جا خوش مى کند, با عوامل بیرونى اى که گاه انسان را در بر مى گیرد و انسان با آن روبه رو مى شود تفاوتى ندارد. در هر دو صورت قدرت تغییر جهت به سمت درون یا بیرون براى انسان محفوظ است. این مفهوم را از این آیه شریف درمى یابیم: ((ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم))(1) خداوند چیزى را که از آن مردمى است دگرگون نکند تا آن مردم خود دگرگون شوند.
یعنى انسان مى تواند وضع موجود روانى و درونى خود را دگرگون کند; چه این وضع نشإت گرفته از عناصر وراثتى اى باشد که بر او فشار آورده و یا غرایز جسمانى اى که در او اثر مى گذارد و یا عوامل خارجى اى که او را در بر گرفته است.
مفهوم این سخن که خداوند تعالى تغییر وضع موجود را وابسته به تغییر درونى فکرى و احساسى انسان و دگرگونى عناصر و رسوبهاى درون او قرار داده آن است که انسان توان ایستادگى و فرو نریختن در برابر هر عامل تإثیرگذارى را که با شخصیتش درآمیخته یا از خارج احاطه اش مى کند, دارد. گذشته از این نکته, اسلام تإکید شدید بر جهاد نفس ـ که آن را جهاد اکبر نامیده است ـ مى ورزد. نامگذارى جهاد نفس به جهاد اکبر اشارتى است به دشواریهاى بزرگى که انسان در مسیر این جهاد با آن دست و پنجه نرم مى کند. خلاصه سخن, معنى این نکته آن است که انسان همان گونه که قدرت چیرگى بر عوامل منفى خارجى (محیطى) را دارد, توان غلبه بر عوامل منفى درونى را نیز دارا مى باشد.

استضعاف از ناحیه محیط
O در باره کسانى که در محیط خانوادگى آلوده و ناسالم به دنیا مىآیند و جامعه نیز رفتار ناپسند پدر و مادر را زشت نمى شمرد[ و بر آن صحه مى گذارد] از شما مى پرسیم مسوولیت جوان در چنین اوضاع و محیطى چیست؟
آیت الله فضل الله: در موضوع ((مسوولیت از دیدگاه اسلام)) تعبیرى داریم به نام ((مستضعف)) که گاه در بعد فکرى به کار مى رود که رویکردى عقیدتى, سیاسى و یا اجتماعى پیدا مى کند, و گاه در زمینه استضعاف خارجى به کار مى رود که منظور از آن فرو ریختن قدرت اراده عمل, تحت تإثیر اراده اى قوىتر است.
اگر منظور از استضعاف, استضعاف فکرى باشد, جواب, روشن است. زیرا مى بینیم انسانى که در محیطى داراى باورها و احساسات مخالف حق و عدالت زندگى مى کند و محیط چنان بسته است که به افراد درون خود اجازه تصور شکل دیگرى از زیستن یا اندیشه را نمى دهد, چنین انسانى کاملا جذب فضاى محیط مى شود و چیزى جز آن را نمى بیند. درست مانند کسى که در درون اتاقى کاملا بسته قرار دارد و نمى تواند جز همان محیط بسته را درک کند و طبیعى است که غیر از همان محیط تنگ, وجود جهانى دیگر را تصور نکند.
انسانى که باب احتمال دیگرى به رویش بسته شده و یا در عالم تصورات فکرى او وجه احتمالى دیگرى باز نشده است و در نتیجه توانایى پرورش این احتمال و رسیدن به نتایج مثبت را از طریق یادگیرى ندارد, در اصطلاح فقه اسلامى ((جاهل قاصر)) نامیده مى شود. یعنى جاهلى که در فضاى اندیشه اش یا میدانهاى فعالیتش تصورى [ اجمالى] نسبت به حق دارد اما به جهت بسته شدن باب احتمال و فرض دیگر به رویش, وسیله اى براى شناخت حق در اختیار ندارد[ .زیرا چنین شخصى هیچ گمان و تصور نمى کرده است که حق طریقى غیر از راه او را حکم مى کند].

عذرداران و عذرنداران
اما انسانى که در مسیر معرفت گام مى زند با اندیشه هاى متفاوت روبه رو مى شود. به عکس آن که تنها با یک نوع فکر زندگى مى کند و در جغرافیاى فکرى و درونى خود افق دیگرى نمى یابد که در آن سیر کند. ما این چنین کس را ((جاهل قاصر)) مى نامیم. چنین فردى معذور است. قرآن کریم به این نوع از انسانها اشاره مى کند: ((الا المستضعفین من الرجال و النسإ و الولدان لا یستطیعون حیله و لا یهتدون سبیلا))(2) ((مگر مردان و زنان و کودکان ناتوانى که هیچ چاره اى نیابند و به هیچ جا راه نبرند.))
اما نوع دیگرى هم از محیط یافت مى شود که در آن انسان, خطوط فکرى متفاوت و متعددى را مى یابد و مى تواند در آنها اندیشه کند. مثلا انسانى که در جامعه اى مسیحى یا جامعه اى سنى زندگى مى کند, گاه مى شنود چیزى به نام تشیع هم وجود دارد. یا کسى که در جامعه اى کمونیستى زندگى مى کند مى شنود که عقیده اى به نام دموکراسى یا سرمایه دارى و یا اسلامى وجود دارد و او مى تواند در باره این عقاید متنوع بیاندیشد. چنین انسانى اگر در یک عقیده و فکر جمود ورزد و در فرضها و مکاتب دیگر کاوش نکند, معذور نخواهد بود. زیرا باور و اعتقاد به هر چیزى دو جهت دارد. جهت ایجابى و جهت سلبى. جهت ایجابى همان خطى است که عناصر اندیشه اى که بدان ایمان دارى, براى تو فراهم مى کند و جهت سلبى همان عوامل و اسبابى است که اندیشه هاى دیگر را رد مى کند. زیرا براى ایمان داشتن به هر اندیشه اى, ناچارى که این اصل را در باور خود بگنجانى که: این اندیشه, حق و حقیقت است و اندیشه مخالف, باطل است. آرى, تو به این حد اکتفا نمى کنى که آنچه مى اندیشى حق است, مگر هنگامى که بتوانى اثبات کنى اندیشه مخالف باطل است. و این امر تحقق نمى یابد جز آنگاه که تمامى تلاش خود را به کار بگیرى تا با کاوش فکرى در هر چیزى که احتمال حقانیت آن به ذهنت خطور مى کند, در نهایت به حقیقت دست یابى.

بکارگیرى توانایى
آنگاه که تمام توان خود را به کار گرفتى تا به نتیجه اى معین رسیدى که گاه حق است و گاه هم حق نیست, معذور خواهى بود. اما اگر در تلاش خود براى شناخت احتمالات دیگر کوتاهى کردى, جاهل مقصر خواهى بود و جاهل مقصر نه به حکم شرع و نه به حکم عقل معذور نیست. زیرا وقتى خداوند سبحان ابزارهاى معرفت حق را براى انسانها آماده کرد, از آنان خواسته تا این ابزارها را به کار گیرند و به این بهانه که ابزارها به شکل طبیعى به آنان نرسیده است, دورادور جمود نورزند. در برخى روایات چنین آمده است که انسان وقتى در قیامت برانگیخته مى شود به او مى گویند: چرا عمل نکردى؟ مى گوید: نمى دانستم. مى گویند: چرا نمى دانستى؟!)) این همان سخن خداوند سبحان است که: ((ولله الحجه البالغه)).(3) دلیل محکم و رسا, خاص خداست.
در اینجا این نکته شایسته التفات است که در قیامت انسانى که ابزارهاى معرفت را در اختیار دارد ولى قدرت سفر یا هجرت یا نامه نگارى یا آموختن ندارد, تنها در مورد مسائل اعتقادىاى که عقل مستقلا آن را درمى یابد ـ مثل وحدانیت خداوند و از این قبیل ـ مورد محاسبه و بازخواست قرار مى گیرد. به عبارت دیگر تنها امورى از او خواسته مى شود که انسان مى توانسته با عقل برخاسته از فطرت خویش بدان دست یابد. اما نسبت به امورى که انسان نمى توانسته جز به مدد تعلم بدان شناخت پیدا کند, در صورتى که ابزارهاى کافى براى فراگیرى در اختیارش نبوده, معذور است.

تقلید در اعتقادات
O در باره تقلید در اعتقاداتى که دقت و جستجو در آن لازم است, نظرتان چیست؟
آیت الله فضل الله: با توجه به پاسخى که به پرسش پیش داده ام و در ادامه آن مى گویم گاه کسانى یافت مى شوند که اهل سستى و کسالت اند و به اوضاع و شرایطى که در آن زندگى مى کنند سرخوش اند و به خودشان چندان زحمت نمى دهند که در مسالک و عقاید, کاوش و جستجو کنند. این حالت گاه به حدى مى رسد که اینان در ذهن خود کمترین احتمال ـ ولو احتمال 1% ـ هم نمى دهند که حق غیر از آن باشد که خود بدان معتقدند.
قرآن کریم روش اعتقادى گرایشى (قبیله اى) را که عرب در دوره شرک جاهلیت بدان پاى مى فشرد, مردود شمرده است که مى گفتند: ((انا وجدنا آبإنا على امه و انا على آثارهم مقتدون))(4) ((ما پدران خود را بر آیین[ و راهى] یافته ایم و ما از پى ایشان راهسپریم.)) در آنجا خداوند بزرگ با اینان چنان استدلال مى کند که: ((قال إ و لو جئتکم باهدى ما وجدتم علیه آبائکم))([)) (5پیامبر] گفت: هر چند هدایت کننده تر از آنچه پدران خود را بر آن یافته اید براى شما آورده باشم؟!)) و اینکه ((ا و لو کان آبائکم لا یعقلون شیئا و لا یهتدون.))(6) ((آیا هر چند پدرانشان چیزى را درک نمى کرده و به راه صواب نمى رفته اند[ باز هم درخور پیروى هستند]؟))
خداوند سبحان براى اعتقاد, تقلید را شرط نکرده بل از انسان خواسته است تا خود به مدد عقل خود عقیده اى را برگزیند و احتمال حقانیت عقاید دیگر را بر او حجت قرار داده است. یعنى وقتى انسان به شکل معقولى احتمال مى دهد که عقیده اى غیر از عقیده او, حق است, بر او فرض است تا به رغم همه مشکلات روانى اى که بازدارنده او است, به کاوش در آن بپردازد. زیرا ما بسیارى از مردم را سراغ داریم که در محیط و جامعه اى مى زیستند و به نوع خاصى مى اندیشیدند ولى پس از انتقال به محیطى دیگر, گرایشى جدید پیدا کردند و به تفکر پیشین خود پشت کردند. این مسإله نشانه واقعى بودن اندیشه اى است که بار مسوولیت را بر دوش انسانى مى نهد که تسلیم محیط و مطیع جماعت است.

نوجوانى از زاویه دید اسلامى
O مرحله بلوغ هم از جهت زیست شناختى و هم از نظر تکلیف شرعى, نقطه عطفى در زندگى نوجوان است. برخى از علماى تربیت و روانشناسى و جامعه شناسى, این مرحله را پیچیده ترین مراحل زندگى یک مسلمان مى دانند. به نظر شما چگونه مى توان به این مسإله نگریست؟
آیت الله فضل الله: اسلام وقتى که با انسان روبه رو مى شود, بر این مسإله تإکید مى کند که در وجود انسان و در درون شخصیت او عناصر و ریشه هاى ناآرامى و پریشان خاطرى وجود دارد. آنجا که خداوند براى ما از آدم به عنوان نمونه ((انسان)) چنین سخن مى گوید: ((و لقد عهدنا الى آدم فنسى و لم نجد له عزما))(7) ((و به یقین پیش از این با آدم پیمان بستیم ولى آن را فراموش کرد و براى او عزمى[ استوار] نیافتیم.)) در اینجا سخن از آدم است. همان نمونه انسان, که اراده استوارى ندارد. زیرا به قول قرآن کریم ((خلق الانسان من عجل. ساریکم آیاتى فلا تستعجلون))(8) ((انسان از شتاب آفریده شده است. به زودى آیاتم را به شما نشان مى دهم. پس[ عذاب را] به شتاب از من مخواهید.)) و ((و کان الانسان عجولا))(9) ((و انسان همواره شتابزده است.)) و ((خلق الانسان ضعیفا))(10) ((و انسان ناتوان آفریده شده است.)) و ((الله الذى خلقکم من ضعف))(11) ((خدا آن کس است که شما را ابتدا ناتوان آفرید.)) و ((وما ابرىء نفسى ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى))(12) ((من نفس خود را تبرئه نمى کنم چرا که نفس قطعا به بدى امر مى کند مگر کسى را که خدا رحم کند, زیرا پروردگار من آمرزنده مهربان است.))
و به این ترتیب در بسیارى از آیات قرآن ملاحظه مى کنیم که بر این نکته تإکید شده است که انسان هنگامى که آفریده شد, سراپا توان و قدرت خلق نشد بلکه عناصرى از ضعف نیز در درون شخصیت او وجود دارد.
وقتى عناصر ضعف را مى کاویم, مى نگریم که این عناصر در عمق شخصیت انسان جا دارد. چنان که مى دانیم کاربرد ایجابى غرایز در شخصیت انسان موجب استمرار حیات انسانى مى شود. همچنین کاربرد سلبى عنصر غریزه و جهت گیرى انحرافى آن بر حیات انسانى طغیان مى کند و توازن آن را به هم مى زند. بنابراین انسان در بین این دو خط قرار دارد. خط ایجابى غریزه و خط سلبى آن. خداوند سبحان عقل را عنصرى از عناصر درونى فعالیت انسان در مسیر زندگى قرار داده است که به یارى اراده مى تواند تعادل و هماهنگى ابعاد وجودى انسان را برآورده کند.

بلوغ, حالتى طبیعى
با توجه به آنچه که گفته آمد, باید مسإله بلوغ را در انسان حالتى طبیعى دانست. زیرا در این مرحله, عملیات رشد جسمانى در انسان به حدى مى رسد که براى او احساس نیاز غریزى به ارمغان مىآورد و آغاز این مرحله, او را در فضاى سرکشى و توسنى اى قرار مى دهد و این فضا او را از حالت تسلیم و پیروى دیگران بیرون مى کشد و به خودآگاهى و استقلال مى رساند. اما در عین حال راه مستقیم و روش متوازنى که این حال را جهت ببخشد وجود ندارد.
مرحله نوجوانى درست همانند دوره توازن موج دریاست. گویى انسانى که در مرحله دوم زندگى خویش وارد مى شود آمادگى شخصیت و هستى جدیدى را مى یابد که با تجربه اى که از او انسانى دیگر مى سازد و قاعده جدیدى را براى مرحله اى تازه پى مى نهد, آغاز مى شود. اما نقش تربیت آن است که انسان را از تباهى بازدارد; زیرا جنون غریزه و به تعبیرى دیگر, بیدارى فعالیت سرکشانه در انسان و اطلاع به آفاقى ناروشن, گاه تعادل حرکت انسان را به هم مى زند. و این امر بدان سبب است که او تجربه پیشینى اندوخته ندارد که از آن براى ایجاد تعادل در حرکت خویش یارى بجوید.

مراقبتهاى بلوغ از دید اسلام
از این رو است که اسلام بر مراقبت فرزند تإکید مى ورزد. در این باره احادیثى در دست است که مى گوید: ((اترکه سبعا و ادبه سبعا و اصحبه سبعا)) ((در هفت سال اول او را به حال خود واگذار و در هفت سال دوم او را ادب کن و در هفت سال سوم با او همنشین و رفیق باش.)) بنابراین مرحله تإدیب که مرحله بین 7 ـ 14 سالگى است, زمینه ساز گرایش انسان به سوى راههاى مستقیم است و در این مرحله باید بذرهاى پاکى را که عناصر شخصیت او را مى سازد, در مزرعه وجودش پاشید, تا زمانى که او به سن تقریبى 14 سالگى رسید, به ضوابط و مقررات, گردن نهد.
مراقبت دوره بلوغ به گونه اى باید باشد که فضایى مناسب براى نوجوان پدید آید تا او با استفاده از آن, بتواند به شکلى طبیعى وارد عرصه زندگى آینده خود شود.
من بر آن نیستم تا از اهمیتى که مرحله بلوغ در ساختن شخصیت نوجوان دارد بکاهم اما مسإله را تا این سطح که برخى از آن سخن مى گویند و بسیار خطیرش مى شمارند, مهم نمى دانم. البته معتقدم که تا آنجا باید مراقب بود که بندها و قیدهاى دست و پاگیر, بر نوجوانان تحمیل نشود که براى او از درون مشکل ساز باشد. وگرنه او از جهت روانى, بیمار خواهد شد. از آن طرف هم, شایسته نیست چنان آزادى کامل به او بخشیده شود که احساس رهایى مطلق کند و از تعادل خارج شود. نتیجه آنکه مراقبت باید میانگین باشد, به گونه اى که آمیزه اى باشد از جبر, بدون خشونت و نرمى, به دور از سستى.

نوجوانان و مشکل کج رفتارى
O یکى از ویژگیهاى دوره بلوغ و نوجوانى, کمى و نقص تجربه هاست. از این رو است که مى بینیم نابهنجاریهاى رفتارى در این دوره فراوان است. آیا اسلام راهنمایى و ارشاد جهت بخشى در نظارت و مراقبت از مرحله نوجوانى و بلوغ ارائه کرده است که بتواند از وقوع در لغزشگاهها پیشگیرى کند؟
آیت الله فضل الله: اسلام خواسته است که پدر و مادر پیش از آنکه فرزندشان پا به مرحله جوانى بگذارد مواظب و متوجه بعد روانى شخصیت او باشند و این کار با عادت دادن او به فضاى عبادت و ایجاد زمینه هاى تدریجى خداشناسى و خداپرستى براى او است. اسلام همچنین به جوان ـ دختر و پسر ـ حق احساس شخصیت قانونى و مستقل را داده و با این کار به او ((خودباورى)) بخشیده است. زمانى که جوان به سطح ((رشد عقلى)) که با آن بتواند امور خود را اداره و تدبیر کند, رسید, اسلام, ولایت را از او برمى دارد. ((وابتلوا الیتامى حتى اذا بلغوا النکاح فان آنستم منهم رشدا فادفعوا الیهم اموالهم))(12) ((و یتیمان را بیازمایید تا وقتى به[ سن] زناشویى برسند, پس اگر در ایشان رشد[ فکرى] یافتید اموالشان را به آنان رد کنید.)) یعنى ولایت (سرپرستى) بزرگترها (اولیإ) از انسان بالغ و رشید[ چه مرد و چه زن] برداشته مى شود.
رشد, حالتى ذهنى است که از سنجش عقلانى و آگاهى انسان سرچشمه مى گیرد. در این حالت انسان, همانند عامه مردم توانایى تصرف عاقلانه و متعادل در معاملات و روابط و مسائل مربوط به خود را دارد. بنابراین مرحله نوجوانى, مرحله اى فوق العاده نیست. بلکه حالتى از حالتهاى طبیعى انسان است که انسان در این مرحله با گذر از سن بلوغ به مرحله رشد پا مى گذارد.

نوجوانى و مسوولیت
اسلام, انسان را آنگاه که پا به سن بلوغ مى گذارد و مى تواند مسوول خوب و بد خود باشد, مکلف مى داند. این بدان معناست که اسلام مرحله نوجوانى را مرحله سبکبارى انسان از مسوولیتها و وظایفش ندانسته و نخواسته است. زیرا ممکن است مرحله نوجوانى تا مراحل پایانى عمرش امتداد یابد; به لحاظ اینکه فعالیت غرایز که بعد سلبى انسان را از راه عناصر انگیزش درونى و بیرونى بیدار مى کند, از ابتداى بلوغ تا پایان زندگى همراه او مى ماند. مى دانیم که کسانى در چهل یا پنجاه یا شصت سالگى نیز نوجوان هستند, زیرا نوجوانى سن معینى ندارد. بلکه حالتى است که فعالیتش با آغاز بلوغ شروع مى شود و تإثیرات جسمى و روانى آن در بستر زندگى انسانى که بیدارى غرایز خود را دریافته است ادامه پیدا مى کند.

سفارش و راهنمایى
بنابراین چاره اى جز این نیست که کار توجیه روانى و فکرى و اجتماعى ـ و دیگر زمینه ها ـ را پیش از بلوغ آغاز کنیم تا بتوانیم جوان را از آسیبهایى که هنگام بیدارى غریزه جنسى[ در دوره بلوغ] او را تهدید مى کند, در امان بداریم و مصونیت او در دیگر مراحل زندگى نیز تضمین شود. همچنین باید اصول تربیت و راهنمایى را چنان مراعات کنیم که انسان امروز را در ارتباط با مسائل متنوع و پویاى زندگى همانند انسان پیشین نپنداریم و نکوشیم تا او را در درون قوطى بسته قرار دهیم بلکه تلاش کنیم تا ریه اندیشه و ریه روان او را بگشاییم تا از هواى پاک زندگى تنفس کند.ادامه دارد.
پى نوشت:
1ـ سوره رعد, آیه 11.
2ـ سوره نسإ, آیه 98.
3ـ سوره انعام, آیه 149.
4ـ سوره زخرف, آیه 23.
5ـ همان, آیه 24.
6ـ سوره بقره, آیه 170.
7ـ سوره طه, آیه 115.
8ـ سوره انبیإ, آیه 37.
9ـ سوره اسرإ, آیه 11.
10ـ سوره روم, آیه 54.
11ـ سوره یوسف, آیه 53.
12ـ سوره نسإ, آیه 6.