غلامرضا گلى زواره
فدک یک رمز است; رمزى با مایه هاى تاریخى, تفسیرى, کلامى, سیاسى و حقوقى. فدک حقى است بر باد رفته, نمودى از فزون طلبى آنان که تکیه گاهشان ((قدرت)) است و ((سکوت)). چون ((حاکم))اند پس ((حکم)) مى کنند, و ((عامه)) نیز چون رعیت اند پس ((سکوت)) روا مى دارند. فدک فریاد ((بانوى آب)) است به درازاى تاریخ و به پهناى گیتى, چرا که او ((سیده نسإ العالمین)) است. خشم و فریادش نیز هماره در گوش فلک خواهد ماند. فدک, فاطمى است, همان گونه که اسلام ناب, اسلام فاطمى است, و فدک نمادى روشن و جاودان در مبارزه اسلام ناب محمدى(ص) با اسلام دربار اموى.
این است که فدک در کلام موسى بن جعفر(ع) به گستره همه سرزمینهاى اسلامى است; از سمرقند تا عدن, از آنجا تا تونس و تا ارمنستان. اینچنین بود که فدک را سایه سار حاکمیت اهل بیت(ع) خواندیم. آنچه مى خوانید شرحى است بر فدک و آنچه بر او گذشت. شرحى که اگر فرصت و فراغت بیشترى بود مولف محترم حتما به گونه اى مناسبتر سامان مى داد.
ماجراى مصالحه
از جمله غزواتى که در سال هفتم هجرى به وقوع پیوست, نبرد ((خیبر)) مى باشد. این فتح به قوت بازوى حضرت على(ع) انجام یافت.(1) گویند رسول اکرم(ص) در بازگشت از جنگ خیبر که با پیروزى رزمندگان اسلام پایان پذیرفت, محیصه بن مسعود انصارى را نزد اهل فدک فرستاد و آنان را به اسلام فرا خواند. رئیس آنان که یوشع بن نون یهودى نام داشت با رسول خدا(ص) صلح نمود و مقرر گردید نصف فدک را به حضرت محمد(ص) وا گذارند و بدین سان, نیمى از این مکان خالصه خاتم پیامبران گردید. (2)
فدک سرزمین حاصلخیزى در حجاز بود که در یکصد و چهل کیلومترى شمال مدینه در وادى زیدیه واقع بود و چون مسلمانان در به دست آوردن آن پیکارى ننموده و اسبى نتاخته بودند از آن پیامبر(ص) بود. خداوند در قرآن فرموده است:
و ما إفإ الله على رسوله منهم فما او جفتم علیه من خیل و لا رکاب و لکن الله یسلط رسله على من یشإ و الله على کل شىء قدیر.(3)
((و آنچه خدا از دارایى آنها به فرستاده اش غنیمت داد, آن نبود که شما با اسب یا شترى بر آن یورش برده بودید بلکه خداوند پیامبرانش را بر هر که بخواهد مسلط مى سازد و خدا بر هر چیزى توانایى دارد.))
بر اساس مفاد این آیه شریفه و نیز آیه بعد از آن, فدک به ملک طلق رسول اکرم(ص) در آمد و در این موضوع تمامى فرق اسلامى اتفاق نظر و وحدت رإى دارند. (4)
علاوه بر اراضى بسیار سرسبز, باغات خرما و چشمه هاى باطراوت بر ارزش فدک مى افزود و در برخى منابع خاطرنشان گردیده که نخلستانهاى آن با درختان خرماى شهر کوفه در قرن ششم هجرى برابرى مى نمود. مجموع عایدات تمامى این منطقه را از بیست و چهار هزار تا هفتاد هزار دینار طلا نقل نموده اند و امکان دارد این اختلاف در میزان درآمد آن بر حسب سالهاى متفاوت باشد.(5)
آنچه که سبب گردید یهودیان بدون آنکه به اسلام بگروند نصف اراضى و باغستانهاى فدک را در اختیار رسول اکرم(ص) قرار دهند, پیروزى مسلمانان در نبرد خیبر به فرماندهى حضرت على(ع) بود که در قلوب آنان رعب شدیدى افکند.(6) آنان با پیامبر قرارداد بستند به این شرط که برداشت محصول در تمامى اراضى, چه در نیمه سهم خویش و چه در نیمه تفویض شده به رسول اکرم(ص), به مباشرت آنان باشد و یهودیان نصف محصول چیده شده ملک فدک و بهایش را به آخرین فرستاده الهى بپردازند و هرگاه صلاح اسلام و صوابدید رسول الله(ص) اقتضا کند, از این مکان جلاى وطن نموده و پیامبر, معادل املاک و خانه هاى آنان ـ در هر کجا که اراده کند آنها باشند ـ زمین و خانه بدهد. آیه اى که بدان اشارت رفت, همزمان با تصویب این قرارداد بر حضرت محمد(ص) نازل گردید.(7)
از منابع معتبر چنین استنباط مى گردد که فدک از املاک و قریه هایى بوده که با نیروى نظامى مسلمین فتح نشده بلکه آن را شخص پیامبر(ص) بدون دخالت جنگجویان تصاحب فرمود و بنابراین داخل در غنائم مسلمانان نبود که تمامى آنان در فدک سهیم باشند. احدى از علما و مورخان مسلمان, در این موضوع خلافى نقل نکرده است. یاقوت حموى مى گوید: فدک دهکده اى است بین شهر مدینه و تا آنجا از این دیار دو روز راه است. و برخى اظهار داشته اند سه روزه راه مى باشد. در سال هفتم هجرت از طریق صلح و مسالمت به دست پیامبر آمد و خداوند آن را بهره اختصاصى (فىء) رسول الله(ص) قرار داد.(8) ابن ابى الحدید نیز چنین نظرى ارائه داده است.(9) ابن منظور در اثر مشهور خود اظهار مى دارد: فدک دهکده اى است در خیبر و برخى گفته اند در حجاز واقع شده و چشمه و نخلستانى دارد که خداوند آن را به پیامبر خود اختصاص داد.(10)
هدیه پیامبر(ص)
در کتاب مسند احمد بن حنبل, در مورد صله رحم از ابوسعید خدرى نقل شده که چون آیه ((وآت ذاالقربى حقه))(11) نازل گردید, نبى اکرم(ص) خطاب به حضرت زهرا(س) فرمود: اى فاطمه(س) فدک از آن تو است. به موجب این روایت که در منابع اهل سنت آمده است فدک به ملک حضرت صدیقه طاهره(س) درآمد.
روایت ابوسعید خدرى آن قدر معروف و مورد نقل بوده است که مإمون عباسى که فدک را تسلیم بنى فاطمه نمود بدان استناد جست. در تفسسیر الدر المنثور, جلال الدین سیوطى شافعى مى گوید: بزار از ابى یعلى و ابن ابى حاتم و ابن مردویه از ابى سعید خدرى نقل کرده اند که او گفته است: وقتى آیه 26 از سوره اسرإ نازل شد. پیامبر(ص) فاطمه(س) را فراخواند و فدک را به وى عطا فرمود. در این تفسیر ذیل بحث در باره آیه یاد شده, سه روایت ذکر شده که سه لفظ اعطإ, اقطاع و ایتإ در آنها قابل مشاهده است, و این سه حدیث بر این واقعیت دلالت دارند که فدک در تصرف حضرت فاطمه زهرا(س) بوده است(12). ابن جریر طبرى از امام چهارم ـ حضرت زین العابدین(ع) ـ نقل نموده که وقتى آن حضرت وارد شام شدند و مردى شامى به دلیل عدم شناختن امام, بناى گستاخى را گذارد, حضرت فرمود: آیا قرآن خوانده اى؟ عرض کرد: بلى. امام(ع) فرمود: آیا آیه ((و آت ذاالقربى حقه)) را خوانده اى؟ آن مرد با نهایت تعجب عرضه داشت: شما همگان نزدیکان رسول خدا(ص) هستید که خداوند بدو فرمان داد حق آنان را ادا کند؟ حضرت فرمود: آرى.(13)
صبحى صالح در واژه نامه پایانى خود بر نهج البلاغه خود مى نویسد: فدک پس از ماجراى خیبر به پیامبر(ص) تعلق گرفت و شیعه همه اجماع دارند که رسول اکرم(ص) آن را به دختر والامقامش فاطمه(س) عطا نمود ولى نخستین خلیفه آن را گرفت و در زمره اموال عمومى قرار داد.
تمامى مسلمین مشاهده مى کردند که در ظرف سه سال, تنها زهراى اطهر(س) در فدک مداخله نمود و آنچه در آمد و عایدى داشت گرد مىآورد و به مصرف خود, فقرا و مساکین و نشر فرهنگ قرآن و عترت مى رسانید.
عبدالفتاح عبدالمقصود, در مقدمه اى که بر کتاب ((هدى المله الى ان فدک نحله)) آیه الله سید محمدحسن قزوینى نوشته, مى گوید: زمین فدک, چه آن را اعطایى پیامبر بدانیم یا میراث آن حضرت, در هر حال حق مسلم و خالص حضرت زهرا(س) بوده و به هیچ عنوان این مطلب قابل تردید نمى باشد و اگر در مناقشه خلیفه اول با آن بانوى نمونه, دقت شود, چنین استنباط مى گردد که ادعاى فاطمه(س) مبنى بر اعطایى بودن فدک, انکار نمى شده و بلکه از پذیرش اظهارات حضرت زهرا(س) بدین جهت امتناع مى گردید; که خلیفه اول به تصور خویش بینه دخت پیامبر را ناکافى مى دانسته و به کیفیت شهود اعتراض داشت نه بر ادعاى آن بانو.
شهید بزرگوار, حضرت آیت الله دستغیب در شرح خطبه فدکیه مى گوید: پیامبر(ص) فرمود از جبرئیل پرسیدم: منظور از ذىالقربى (در آیه ((وآت ذىالقربى حقه))) کیست؟ پاسخ داد: حضرت زهرا(س). پیامبر هم فدک و عوالى آن را نحله او نمود.(14)
حضرت فاطمه زهرا(س) هم در احتجاجى که با ابوبکر داشت, سهم ذىالقربى را مطالبه فرمود. زیرا قرآن بر این مطلب تصریح فرموده است: و اعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذىالقربى و الیتامى و المساکین و ابن السبیل ...(15)
در این آیه خداوند براى ذوىالقربى در خمس حقى مشخص فرموده که باید بدانها اختصاص یابد و رسول اکرم(ص) در طول حیات پر برکت خویش آن را رعایت مى فرمود و قسمتى از خمس را به نزدیکان خویش مى داد و بخشى را خود برمى داشت, و لذا وقتى که غنایم خیبر را تقسیم مى کرد و حق مسلمانان را ادا مى فرمود, حصار کتیبه را خمس خدا و پیامبر, ذوىالقربى, ایتام, مساکین و ابن السبیل قرار داد.(16) وقتى نجده حرورى از عبدالله بن عباس سهم ذوىالقربى را جویا شد, آن مفسر نامى و دانشمند امت اسلامى گفت: آن مال نزدیکان پیامبر(ص) است که رسول الله(ص) بینشان تقسیم مى فرمود. (17)
ابن ابى الحدید از فردى به نام ابى بکر جوهرى نقل کرده که: خلیفه اول, فاطمه و بنى هاشم را از سهم ذىالقربى منع کرد و این حق مسلم را در امور سلاح و لشکر به کار برد!(18)
مصرف خمس دو نوع متفاوت را در برمى گیرد: مصرف ثابت که سهم خدا, رسول او و یک تن از خویشاوندان فرستاده الهى را شامل مى شود و این سهام سه گانه, همیشه ثابت و استوار است, و یک مصرف غیر ثابت که سهم ایتام و مساکین و ابن السبیل بنى هاشم است, و چون در زمان حیات پیامبر اکرم(ص) از این نوع دوم کسى را سراغ نداریم, آن حضرت تمام سهم خمس را به مصرف شخصى و ذىالقربى مى رسانید و نیز به دلیل آنکه مصارف مزبور با زهد و قناعت و پرهیز از تبذیر و اسراف مى گذشت و مازاد وافرى داشت در جهت اهداف خداپسندانه و امور خیر و خوبى خرج مى شد.(19)
حضرت على(ع) یار و معاون و برادرخوانده پیامبر بود و بر اساس حلف موازرت پیرو آیه ((وانذر عشیرتک الاقربین))(20) و پیمان مواخات,(21) در میراث رسول خدا(ص) سهیم بود ولى شخصا ادعایى نکرد و صرفا در گواهى فدک شرکت نمود که متإسفانه مورد قبول واقع نگردید. آن حضرت بر این واقعیت واقف بود که دستگاه خلافت مى خواهد وى را به لحاظ اوضاع مالى و اقتصادى در تنگنا قرار دهد تا فرصت هرگونه تلاشى از آن بزرگوار مظلوم سلب گردد. او به خوبى مشاهده مى کرد و با چشم بصیرت مى دید که بعد از تنازل از حق ولایت و خلافت, بحث کردن در این مورد موثر نخواهد بود و لذا دادرسى را به خداوند حواله نمود و تنها در نامه اى به عثمان بن حنیف به موضوع فدک اشاره نمود و فرمود:
بلى کانت فى إیدینا فدک من کل ما إظلته السمإ فشحت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرین و نعم الحکم الله ...(22)
آرى از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده تنها فدک در دست ما بود که مردمى بر آن بخل ورزیدند و نفوسى با سخاوت از آن چشم پوشیدند و بهترین داور, پروردگار است.
در این سخن زیبا, حضرت, بخل را به عنوان انگیزه غصب فدک مطرح کرده اند و به اینکه در تصرفشان بوده اشاره دارند و تإکید مى کنند که فدک در اختیار حضرت فاطمه زهرا(س) بوده است. ابن ابى الحدید ضمن بحث در باره این جملات مى گوید: کلام حضرت, سخن شخص مظلومى است که از آنچه بر او ستم رفته شکایت مى نماید. حضرت على(ع) در زمان حکومت خود مصلحت را در این ندانست که این قریه را همچون دارایى شخصى تصاحب کند و عایداتش را بین فقرا و مستمندان تقسیم فرمود و در همان نامه مى فرماید: مرا با فدک و جز آن چه کار است, حالى که فردا جایگاه آدمى گور است ... نفس خود را با پرهیزگارى پرورش مى دهم تا در روزى که خوفناکترین روزهاست در امان باشد و بر ساحل لغزشها استوار بماند ...
در این بیان, حضرت مى فرماید: با آنکه فدک ملک شخصى من مى باشد, آن را وا مى گذارم و با اعراض از متاع دنیایى (فدک و غیر آن) نفس خویش را ریاضت مى دهم تا به ثروت اندک و فناپذیر آلوده نشود.
غصب فدک, غضب فاطمه(س)
طبق شهادت تاریخ, حضرت زهرا(س), در منطقه فدک, تعدادى کارگر و کشاورز داشتند و چون عوامل حکومتى خواستند آن را غصب نمایند, تصمیم به اخراج این نیروها گرفتند. از این برنامه مى توان نتیجه گرفت که فدک قبل از رحلت پیامبر(ص) در اختیار حضرت فاطمه(س) بوده است و این کارگران نیز از قبل در آنجا مشغول بکار بوده اند.
در هر حال پس از رحلت پیامبر(ص) نخستین خلیفه تمام املاک خالصه و سهم خمس را در اختیار خود گرفت و کفالت آن را به ابوعبیده جراح واگذار نمود. سهم ذىالقربى نیز به طور کلى حذف شد و خلیفه اظهار داشت: رسول خدا(ص) که رحلت نمود خاندانش همچون سایرین هستند; اگر در جهاد شرکت نمایند از سهم رزمندگان بهره مند مى شوند و در غیر این صورت سهم ویژه اى ندارند. در نتیجه سهام خمس به سهم رسول اکرم(ص) منحصر گشت که ابوبکر آن را به عنوان جانشین پیامبر(ص) تصاحب نمود و گفت سهام ایتام, مساکین و ابن السبیل به بنى هاشم اختصاص ندارد بلکه از آن تمامى مسلمانان است!(23)
فدک در زمره املاکى بود که شامل این غصب و تصاحب گشت. کارگزاران حضرت فاطمه(علیهاسلام) با شتاب و نگرانى نزد دخت پیامبر(ص) آمدند و عرض کردند: خلیفه ما را از فدک اخراج نمود و افراد ویژه خود را در آنجا گماشت! فاطمه(س) در حالى که از بیمارى رنج مى برد و در بستر درد خوابیده بود از جاى خویش برخاست و فرمود: چرا و به چه دلیل؟ کارگزاران پاسخى نداشتند و از برآشفتگى دختر پیامبر(ص) مبهوت بودند. درست است که فدک ملک پردرآمد و حاصلخیز و باارزشى است اما براى زهراى بریده از ((دنیا)) و پیوسته به ((عقبى)) این متاع اندک فناپذیر, نمى توانست قابل اعتنا باشد. تازه شخصا از آن بهره اى نمى برد و با وجود آنکه فدک در تملکش بود, روزها مى گذشت و دودى از مطبخ خانه اش بلند نمى شد و فقر از سر و روى این خانه مى بارید. همسرش على(ع) هزاران درهم را در لحظاتى کوتاه بین فقرا تقسیم مى کرد و دستهاى خود را تکان مى داد و با حالتى گرسنه به خانه مىآمد. پس راز هراسان گشتن فاطمه(س) از غصب فدک, در چه چیزى نهفته بود؟ باید در جواب گفت: فدک باغ و مزرعه اى عادى نبود بلکه نشانه اى از خلافت در آن نهفته بود و در مصادره آن نوعى انحراف از اصل اسلام و سیره پیامبر(ص) هویدا بود. در واقع حداقل فدک هویت اقتصادى خلافت و پشتوانه مالى ولایت به شمار مى رفت:
آن فرقه اى که تیشه به نخل فدک زدند
آتش به جان سما تا سمک زدند
فدک و عوالى آن, منبع اقتصادى معتنابهى به شمار مى رفت که خداى متعال به رسولش امر فرمود: باید در نسل حضرت زهرا(س) و ذوىالقرباى پیامبر(ص) باشد و تا از آن استفاده نمایند و دچار مشکل مالى نباشند, دیگر آنکه فقیران مسلمان از چنین عوایدى برخوردار گردند; و لذا دخت پیامبر(ص) احساس کرد که باید به چنین نعمتى اعتنا بفرمایند.
جهت دیگر, احقاق حق و ابطال باطل بود که ظاهر فدک و باطنش رسوایى غاصبین بود. آرى زهرا(س) دفاع از حق را لازم مى داند و نیز فدک را مى خواهد اما نه براى استفاده شخصى بلکه در صدد آن است تا بدین سبب در راه خدا انفاق کند و اجازه ندهد چنین منبع درآمدى در دست افرادى باشد که آن را در جهت مصارفى دیگر به کار ببرند. حضرت زهرا(س) سه سال فدک را در تصرف داشت و کارگزارانش مال الاجاره آن را آورده و تحویل آن حضرت مى دادند. آن بانوى پاک سرشت هم درآمد حاصله را بین فقراى مدینه توزیع مى نمود. زهد واقعى این است. سلمان فارسى گفته است: چادر زهرا(س) را در حالى مشاهده کردم که دوازده جاى آن وصله داشت. از دیدن این وضع متإثر شدم و گریستم.(24)
طنین نطق محمدى
با غصب فدک حضرت زهرا(س) نوعى چادر که تمام بدن را فرا مى گیرد پوشید و در حالى که زنان بنى هاشم او را چون درى گرانبها در میان گرفته بودند از خانه بیرون آمد. چادرش به حدى بلند بود که در حال حرکت هیچ جاى بدنش مشخص نبود و به هنگام قدم برداشتن پا روى چادر خویش مى نهاد و در واقع این چادر بر روى زمین کشیده مى شد. کیفیت راه رفتن زهراى مرضیه(س), قدم برداشتن رسول اکرم(ص) را در اذهان تداعى مى کرد; به گونه اى که هر کس حرکت آن بانو را نظاره گر بود و آن وقار و سکینه را مى دید به یاد پدرش مصطفاى پیامبران و سرور عالمیان مى افتاد.
عبدالله بن حسن مثنى طبق اسناد خود از پدرانش نقل مى کند: چون زهرا(س) از غصب فدک باخبر شد روسرى خویش را بر سر پیچید و عباى عربى برتن نمود و در میان جمعى از خدمتگزاران و خویشاوندان حرکت کرد تا آنکه بر خلیفه اول که در میان گروهى از مهاجران و انصار و دیگر مسلمانان در مسجدالنبى نشسته بود, وارد گردید. در برابر حضرت فاطمه(س) پرده اى آویختند و چون بر زمین قرار گرفت ناله اى جانگداز از حنجره مبارکش بیرون آمد, به گونه اى که حاضرین را به اندوه و گریه واداشت و هیجان و التهاب خاصى بر آن مجلس حکمفرما شد. حضرت فاطمه(س) لختى صبر نمود تا ناله مردم فرو نشست و شدت گریه آنان آرام گرفت. آنگاه خطابه مهیج خود را با حمد و ستایش خداوند و درود بر فرستاده فرزانه اش آغاز کرد. مردم براى بار دوم گریستند و چون ساکت شدند, فاطمه به بیانات شیوا, شیرین, پرمغز و افشاگر خود ادامه داد.
طنین نطق محمدى در اذهان زنده شد و یادگار پیامبر(ص) در مسجدالنبى سخنانى بر زبان جارى ساخت که مجلس به لرزه درآمد. آرى چون آفتاب درخشان مصطفاى پیامبران به لقإ حق شتافت و مردمان مشتاق معرفت از ماهتاب ولایت علوى محروم گشتند. بانگى رسا از پاره تن پیامبر(ص) برخاست و خلافکاران غاصب را مفتضح ساخت و بى خبران را از خواب غفلت بیدار ساخت. سخنرانى آتشین دخت گرامى رسول الله(ص) نقطه عطف و فرازى شکوهمند در تاریخ اسلام به شمار مى رود با آن عبارات پرمغز و ژرف و معانى شگرف و الفاظ متین و زیبا و باصلابت.
آرى, آنان که با شتاب هر چه بیشتر براى رسیدن به حکومت مى کوشیدند تا پایه هاى قدرت خود را به تصور خویش محکم کنند, فدک را که به عنوان نحله (هدیه پیامبر) از آن تعبیر مى شد مصادره کردند و با این حرکت خواستند خاندان عصمت و طهارت را در حصر اقتصادى قرار دهند تا با پدید آمدن تنگناهاى مادى, تسلیم حاکمان وقت شوند; غافل ازآنکه این وارستگان هر چه رنج و بلا تحمل کنند با اقتدار معنوى به موفقیت بیشترى دست مى یابند و همچون قله هاى استوارى مانع پیشرفت سیلآساى غاصبان مى گردند.
بحر بصیرت
حضرت فاطمه زهرا(س) از فرصت پیش آمده بهره برد و با دنیایى از بصیرت و دریایى از بینش و معرفت, ضمن مطالبه حق خویش در محورهاى سه گانه نحله, ارث و ذوىالقربى, مظلومیت خویشتن و عداوت کارگزاران حکومتى و بى خبرى برخى جهال را به دنیا اعلام نمود و به منظور آنکه تمامى مسلمین, از این وضع متلاطم آگاه شوند و آیندگان و مسلمین اعصار بعد و حق جویان و طالبان حقیقت و عدالت در زمانهاى دیگر, چنین ضایعه اى را درک کنند و اوضاع پس از رحلت رسول اکرم(ص) را با دیدى واقع بینانه بررسى نمایند, در مسجد پیامبر(ص) (در مدینه) که مرکز فعالیت اسلام و کانون عبادت و محل برگزارى همه گونه برنامه سیاسى ـ اجتماعى بود و تمام مسلمین و برگزیدگان انصار و مهاجران در آنجا حضور به هم رسانیده بودند, محکمه اى تشکیل داد و خلیفه وقت را به استناد مدارک لازم, شواهد متقن مندرج در کتاب و سنت, استیضاح نمود و چنان مباحث مطروحه را از زوایاى گوناگون به آگاهى حاضران رسانید که نقطه مجهولى باقى نماند.
سخنران این اجتماع پرشور, فاطمه(س) است که سوره کوثر در منزلت او فرو فرستاده شده و خداوند تبارک و تعالى به وسیله سوره مزبور, پیامبر(ص) خویش را به دادن عطیه اى گرانبها که خیر او وجود را در بر گرفته و همه عالم هستى از موهبت و احسان شامل او برخوردار مى گردند, مژده داد و از او خواست در مقابل چنین موهبتى پروردگار خود را ثنا گوید و در راه رسیدن به مقام قرب پروردگار از هر گونه احسانى مضایقه ننموده و به شکرانه این نعمت قربانى نماید.
در صبح روز مباهله که قرآن در آیه 61 سوره آل عمران ماجراى آن را بازگو نموده, پیامبر اکرم(ص) در حالى که دستان امام حسن(ع) را در دست گرفته و امام حسین(ع) را در آغوش داشت و حضرت زهرا(س) و حضرت على(ع) در پشت سر آن وجود گرامى حرکت مى کردند, به سوى طایفه نجران عزیمت نمودند تا به مباهله بپردازند. در این آیه منظور از ((نسائنا)) که به صورت ضمیر جمع آمده تعظیم, مقام حضرت فاطمه(س) است. این موضوع در آثار مفسران و سیره نویسان شیعه و سنى به وضوح درج شده است.
پیامبر(ص) کرارا مى فرمود:
فاطمه(س) پاره تن من است. هر کس به یارى او بشتابد مرا یارى کرده و هر کس مرا مدد نماید خدا را یارى داده است و هر فردى او را آزرده خاطر نماید مرا اذیت نموده و هر کس مرا بیازارد خدا را آزار داده است.
دنیایى از حقیقت در این عبارت نهفته است; از جمله آنکه, فاطمه(س) به مقام نبوت وابستگى دارد و وجودش سبب بقا و دوام آیین اسلام مى باشد.(25)
ام سلمه مى گوید: فاطمه شبیه ترین مردم به رسول الله(ص) بود(26) و نیز پیامبر(ص) فرموده اند: حضرت زهرا(س) پیشواى زنان عالم است و آنان را به سوى بهشت هدایت مى کند.(27) بدین گونه رسول رحمت, فاطمه را الگوى زنان عالم قرار داد تا در زندگى خویش از تعالیم و سیره و شیوه زندگى او درس بگیرند و راه را از بیراهه و راهبر را از راهزن بازشناسند. حضرت محمد(ص) در بیان استوار دیگرى فرموده اند: ایمان به خداوند در اعماق قلب و ژرفاى روان فاطمه چنان رسوخ یافته که براى عبادت پروردگار, خود را از همه چیز فارغ مى سازد.(28)
فاطمه(ع) بنا به گزارش فرزندش حضرت امام حسن(ع), در شب جمعه اى در هاله اى از شکوه و احساس به عبادت خدایش مشغول مى شود و پیوسته به رکوع و سجود مى پردازد تا گریبان افق چاک مى خورد و صبح صادق طلوع مى کند. امام دوم مى بیند مادرش مومنان را نام مى برد و برایشان دعا مى کند اما براى خودش چیزى نمى خواهد, و چون مى پرسد: مادرجان چرا براى خویش دعا نکردى؟ بانوى نمونه اسلام مى فرماید: الجار ثم الدار. (29) اول همسایه بعد خانه.
فرازهاى فرزانگى
راوى این خطبه عبدالله محض نوه دومین فروغ امامت مى باشد که با اسنادى از پدران خویش نقل نموده و نیز گویند از حضرت زینب(س) روایت شده است. عامه و خاصه آن را با سندهاى معتبر از صدیقه کبرا(س) روایت کرده اند. احمد بن عبدالعزیز جوهرى در تإلیف خود تحت عنوان ((سقیفه و فدک)) به نقل ابن ابى الحدید در ((شرح نهج البلاغه)), از آن یاد کرده و او را چنین معرفى کرده است: ابوبکر نامبرده محدث ماهر در ادبیات, باتقوا و مورد اطمینان است به نحوى که تمامى محدثان عامه وى را به حسن و نیکى ستوده و همه مصنفات خود و دیگران را از این فرد نقل کرده اند. (30)
چنان که مسعودى در ((مروج الذهب)) و ابوالفضل احمد بن ابى طاهر از علماى عصر امام رضا(ع) در کتاب ((بلاغات النسإ)) به چندین سند آن را روایت کرده اند.(31)
مباحثى که حضرت زهرا(س) در خطبه مورد اشاره بدانها پرداخته, حدود صد و ده موضوع را شامل مى شود و در آن توحید و خداشناسى, نبوت و رسالت پیامبر اکرم(ص), دین اسلام, احکـام دین و فروع اسلام, اخلاق و خلق و خوى مورد قبول قرآن, ایمان, عترت و ولایت اهل بیت, خلافت برحق على بن ابى طالب(ع), پرهیز از ستم و دیگر رذایل و . .. مطرح گردیده است.
حضرت فاطمه(س) کاملا بر این موضوع بصیرت داشت که چون پدرش مى خواست رحلت نماید, فرمود: اى مسلمانان! من از میان شما مى روم ولى در بین شما دو اثر گرانبها را مى گذارم. کتاب خدا و عترت اهل بیتم. مادامى که از این دو متابعت نمایید گمراه نخواهید شد. اما برخى, به عناوین گوناگون مردم را فریب داده و گفتند کتاب خداوند ما را کفایت مى کند و نیازى به جانشینى معصوم نداریم و خود قادریم از کلام وحى بهره بگیریم. دخت گرامى رسول اکرم(ص) با مشاهده چنین وضعى مسوولیتى بزرگ احساس نمود و تصمیم گرفت قرآن را توإم با عترت مطرح کند و به مسلمانان تشنه حقایق این آگاهى را بدهد که آن گروه نه از قرآن سهمى دارند و نه با عترت مرتبط هستند و تنها مى خواهند به حکومت برسند. آرى دخت پیامبر(ص) با استناد به قرآن کریم و بهره گیرى از نیروى الهى و اقتدار معنوى, نهضت خویش را آغاز نمود.
غصب فدک تنها یک موضوع مالى نبود که فاطمه(س) از آن بگذرد, بلکه مشکل این بود که این اجتهاد در مقابل نص, نخستین و آخرین نخواهد بود و در زمانى دیگر چه کسى ضمانت خواهد کرد که خلیفه دیگرى با اجتهادى این گونه, دگرگونیهاى اساسى در دین پدید نیاورد, چنانکه مدعیان او نیز چنین تشخیص دادند که اگر به موجب ادعا و گذراندن گواه امروز مزرعه اى را که حضرت(س) مطالبه مى کند بدو برگردانند فردا حقوق دیگر را درخواست خواهد کرد.(32)
مطالبه میراث
حضرت فاطمه(س) در بخشى از خطابه خود خطاب به خلیفه وقت مى فرماید: یکى از ادعاهاى شما این است که ما از پیامبر(ص) ارثى نمى بریم, آیا حکم جاهلیت را انتخاب کرده اید و به دروغ به آن حضرت نسبت مى دهید که فرموده: ((ما طایفه انبیإ هیچ چیزى را به عنوان ارث باقى نمى گذاریم و آنچه از ما باقى است صدقه مى باشد. ))
این عبارت در واقع ساخته و پرداخته خلیفه اول بوده و عایشه, حفصه و اوس بن حدثان گواهى دادند که رسول اکرم(ص) این جمله را فرموده و مى خواستند بدین بهانه فدک را از حضرت زهرا(س) بگیرند. این است که دخت پیامبر مى فرماید: ((و انتم الان تزعمون)), که در این عبارت زعم به معنى پندار است. یعنى گفتن چیزى بدون باور, و یا شک در صدق و کذب آن. در منابع تاریخى نیز ذکر شده که ابوبکر هنگام مرگ از قضیه فدک سخت اظهار ندامت نمود و به حاضرین گفت: بیعتتان را باز پس گیرید. و از این سخن مشخص مى شود که وى به حدیث مزبور در مورد ارث باقى ننهادن پیامبران اعتقادى نداشته است.
بعد حضرت فاطمه(س) افزود: آرى, برایتان چون خورشید درخشان روشن است که من دختر پیامبرم. اى مسلمانان, آیا من مغلوب شوم بر ارثم! اى پسر ابى قحافه, آیا در کتاب خدا هست که تو از پدرت ارث ببرى ولى من از پیامبر ارث نبرم؟! حضرت(ع) مسإله فدک را به عنوان ارث مطرح نموده اند تا بتوانند حاکمیت انحرافى قدرت وقت را نزد افکار عمومى محکوم نمایند. علاوه اینکه آنان با این استدلال که پیامبران ارثى نمى گذارند به میدان آمده بودند; و گرنه فدک را پیامبر طبق روایات متعددى در زمان حیات خود به زهرا(س) به عنوان هدیه و نحله واگذار نموده بودند.
بخشى از احتجاج فاطمه(س) استمداد از قرآن در خصوص ارث است و به این آیه اشاره فرمود: و ورث سلیمان داود(33) یعنى سلیمان از داود ارث برد.
اصولا لفظ میراث و یا ارث هر گاه در لغت استعمال شود و یا در عرف به کار رود, مراد به جاى گذاشتن مال است و این لفظ ظهور عرفى در ارث مال دارد نه در معرفت, مگر اینکه قرینه اى در کلام ذکر شود که وارث در علم مراد است. چنانکه در قرآن آمده است و اورثنا بنى اسرائیل الکتاب(34) یعنى کتاب را به بنى اسرائیل دادیم و نیز پیامبر(ص) فرموده است: العلما ورثه الانبیإ.(35)
حضرت زهرا(س) بعد از آوردن این آیه و اشاره به ارث بردن سلیمان از داود, داستان یحیى فرزند زکریا را نقل کرده و این آیه را تلاوت فرمود:
فهب لى من لدنک ولیا یرثنى و یرث من آل یعقوب واجعله رب رضیا.(36)
(زکریا) گفت: خدایا مرا از جانب خود فرزندى عطا کن که میراث بر من و خاندان یعقوب باشد و او را اى پروردگار من, شایسته و پسندیده گردان.
((ولى)) در لغت به معنى کسى که از پشت سر مىآید. گویند, این آیه بر این واقعیت دلالت داشت که انبیإ نیز از خود ارث باقى مى گذارند و قانون ارث براى آنان صادق است.
مقصود زکریا در این آیه, فرزندى بوده که پس از وى صاحب میراث او گردد, زیرا قبل از آن گفته است: من پس از مرگ خویش از بستگانم بیمناک هستم و زنم نازا مى باشد(37), و از این عبارت هویداست که زکریا مى ترسد خویشاوندان و خصوصا پسرعموها در
اموالش تصرف نمایند و ثروت وى را در مسیر نامشروعى قرار دهند. فخر رازى در تفسیر خود ذیل آیه مورد اشاره گفته است مقصود از کلمه میراث, وراثت مال است و این قول عبدالله بن عباس, حسن و ضحاک مى باشد و اینکه مقصود میراث نبوت باشد, از احدى نقل نشده جز ابى صالح. علم و نبوت از لحاظ عقلى نمى تواند چیزى باشد که به ارث از نیاکان به آیندگان انتقال یابد. چون اگر چنین بود, همه اولاد آدم باید دانشمند باشند ولى خداوند در مورد وى مى فرماید: ((و علم آدم الاسمإ کلها))(38) خداوند همه نامها را به آدم آموزش داد و منظور از اسمإ در این آیه, علوم است.
طبرى در تفسیر خود از قتاده نقل مى کند هر گاه رسول الله(ص) قرآن مى خواند و به این آیه مى رسید مى فرمود: خداوند زکریا را رحمت کند. او و ارثى نداشت. و نیز از حسن روایت کرده که گفت پیامبر(ص) فرمود: خدا بیامرزد برادرم زکریا را که وارثى براى اموالش نبود, چون مى گفت: خدایا از جانب خود ولیى به من عطا کن که از من و آل یعقوب ارث ببرد.(39)
علامه طباطبایى ذیل تفسیر آیه مذکور مى گوید: چون در سوره آل عمران زکریا گفته است: ((رب هب لى من لدنک ذریه طیبه)) و عبارتى چون ((هب لى)) خود مشعر به نوعى ملکیت است که زکریا مالک آن شود و با سایر مردم کارى ندارد, این معنا روشن مى شود که مراد از جمله ((ولیا یرثنى)) فرزند پسر است که ولى در ارث مى باشد و بى شک متبادر به ذهن از ارث, همان بهره بردن ما ترک میت از اموال و امتعه حیات است. و متبادر از کلام او در جاى دیگر که عرض کرده ((رب لا تذرنى فردا))(40) درخواست فرزند مى باشد و قضیه درخواست فرزند منافاتى با قداست نفس انبیا ندارد زیرا علاقه به فرزند از امورى است که خداوند تعالى فطرت بشر را بر آن مجهز نموده است(41).
شاهد دیگرى که نشان مى دهد منظور از ارث و میراث در آیات مورد بحث, اموال است, این مى باشد که وقتى حضرت فاطمه(س) به این مضامین قرآنى استدلال فرمود هیچ کدام از افرادى که احتجاجات آن حضرت را استماع مى نمودند استدلال مذکور را به اینکه مقصود از ارث در این آیات مال مى باشد, رد نکردند.
مقصود از ارث بردن سلیمان(ع) از داود(ع) نیز اموال یا ارث حکومت و مقام بوده زیرا حضرت سلیمان(ع) در عصر داود به مقام نبوت رسید و دلیل بر این مطلب نکته اى است که خداوند در مورد داود و سلیمان بعد از پیش آمدن قضاوت آن دو در مورد زراعتى است که گوسفندان قوم از بین برده بودند و قرآن در این باره مى فرماید:
و فهمناها سلیمان و کلا آتینا حکما و علما(42) یعنى و حکم را به سلیمان تفهیم نمودیم و هر یک از سلیمان و داود را حکم و علم دادیم.
دو آیه اى که حضرت زهرا(س) تلاوت نمود, بیانگر آن بود که انبیا نیز از خود ارث بر جاى مى نهند و قانون ارث براى آنان صادق است و سه آیه دیگرى که بعد از این به عنوان شاهد مىآورند, دلالت بر قانون ارث به صورت همگانى دارد و هیچ قید و تخصیصى در آنها دیده نمى شود و بعد از ذکر آیات ارث مى گوید: و گمان کرده اید که بهره اى براى من نیست و از پدرم ارث نمى برم و میان ما هیچ گونه خویشاوندى وجود ندارد, آیا خداوند آیه اى را به شما اختصاص داده و پدرم, رسول اکرم(ص), را از آن خارج نموده است یا اینکه مى گویید اهل دو ملت و آئین از یکدیگر ارث نمى برند؟!
در واقع زهراى اطهر بعد از اینکه آیات را براى مردم بیان مى کنند خطاب به اهل مجلس مى خواهند بفرمایند شما در مقابل این حقیقت که قانون ارث طبق مضامین صریح قرآنى, عمومى و فراگیر است چه جوابى دارید بدهید؟ آیا مى خواهید بگویید نباید پیامبرش از دستورش در این آیات پیروى کند؟ یا اینکه تصور مى نمایید آیین من با دین پدرم متفاوت بوده است؟! و یا مگر شما نسبت به عام و خاص قرآن از پدرم, رسول الله(ص), و پسرعمویم, على(ع), خود را داناتر مى دانید؟
آیات ششم و یازدهم از سوره نسإ که مبین ارث به طور عام مى باشد و عموم ملل و مذاهب اسلامى اجماع دارند که همگان را شامل مى شود و براى آنها هیچ گونه تخصیصى وارد نشده, با حدیث مجعولى که خلیفه اول نقل مى کند نسبت به پیامبران استثنا مى شود! زیرا وى از پیامبر(ص) نقل کرده که ((نحن معاشر الانبیإ لا نورث)) و در بین صحابه رسول اکرم(ص) غیر از وى کسى این حدیث را نقل نکرده است.(43)
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه گفته است: مشهور این مى باشد که حدیث انتفإ ارث انبیإ را, غیر از ابوبکر دیگرى نقل نکرده است. او در جاى دیگر خاطرنشان ساخته که شیخ ابوعلى گفته است: روایت همانند گواه مى باشد و هنگامى حجیت دارد که دو نفر آن را نقل کنند.(44)
دلیل آنکه حضرت زهرا(س) در مطالبه حق خود بر ارث تإکید کرده این است که عده اى حدیث جعلى مورد اشاره را مطرح کردند و به پیامبر نسبت دادند که آن حضرت فرمودند: ما پیامبران از خود ارثى بر جاى نمى نهیم و آنچه از ما باقى مانده صدقه است. و به استناد این روایت ساختگى, مى گفتند: از پیامبر(ص) چیزى به ارث نمى رسد و فدک هم مشمول این موضوع بوده و از آن همه مسلمانان مى باشد و به حضرت زهرا(س) تعلق ندارد. در واقع دخت پیامبر(ص) مى خواست سخن مزبور را به عنوان مطالبى غیرحقیقى ثابت نماید و روى مبناى خودشان بفرماید این حرفتان برخلاف نص قرآن است و از کلام وحى فاصله گرفته و به منظور رسیدن به اهداف و مقاصد سیاسى خویش, چنین حدیثى را جعل مى نمایید.
علامه مجلسى دلیل تمسک حضرت زهرا(س) بر آیات ارث را این مى داند که چون ادعاى حضرت زهرا(س) مبنى بر نحله بودن فدک با وجود شهادت حضرت على(ع) از سوى ابوبکر رد شد مسإله ارث را که ضرورى دین بود مطرح کردند تا خلیفه که بر قرآن تإکید دارد و مى گوید کتاب خدا براى ما کافى است, نتواند آن را انکار نماید.
احتمال دارد منظور حضرت زهرا(س) در مطرح نمودن آیات ارث همان ارث مصطلح فقهى نباشد که صرفا پس از فوت پدر یا مادر به فرزندان انتقال مى یابد بلکه معناى گسترده ترى داشته و هدیه یا نحله را هم در بر مى گیرد. بدین گونه بین آن بخشى از خطبه که حضرت از فدک به عنوان اهدایى پدر یاد مى کنند با بخشى که تحت عنوان میراث پیامبر(ص) مطرح مى شود تضاد و تناقضى دیده نمى شود, بویژه آنکه شیعه و سنى در منابع خود خاطرنشان نموده اند که زهرا(س) فدک را پس از نزول آیه 26 از سوره اسرى (و آت ذىالقربى حقه) از پدر به عنوان نحله دریافت نمود.
ابى منصور احمد بن على بن ابى طالب آورده است: روزى حضرت على(ع) بر خلیفه اول وارد گردیدند در حالى که او در مسجد حضور داشت و جمعى از مسلمانان مهاجر و انصار بر گردش حلقه زده بودند; آن حضرت وى را خطاب قرار داد و فرمود: چرا فاطمه(س) را از میراثى که از پیامبر(ص) برده بود محروم نمودى و حال آنکه فاطمه(س) در زمان حیات پدر آن را مالک بود؟(45)
به کار بردن لفظ میراث در این روایت منحصر به آنچه در اذهان وجود دارد نمى باشد و اعم است. مقصود از ارث مطلق اموالى است که از والدین به فرزندان انتقال مى یابد. در مثالهایى که به طور روزمره بین مردم به کار گرفته مى شود مى گویند: فلانى این توانایى یا فلان استعداد و دانش فنى را از پدر به ارث برده در حالى که پدرش در قید حیات مى باشد.
شهید آیت الله سیدمحمدباقر صدر در کتاب خویش که در باره ((فدک)) نگاشته یادآور شده است که منظور میراث در خطابه زهرا(س) همان ارث مورد نظر فقه و مصطلح بین عموم مسلمین مى باشد و ضرورتى ندارد که اظهار داریم حضرت نخست نحله بودن فدک را مطرح نموده و سپس جنبه میراث بودن آن را, بلکه ترتیب طبیعى آن است که دخت پیامبر(ص) در آغاز مبارزه سیاسى خویش با هیإت حاکمه, مسإله توارث را که از مسائل مسلم شرع مقدس است مطرح نموده, تا شاید بتواند از این طریق حق خود را استیفا نماید زیرا ارث شامل فدک, خمس و همه ماترک پیامبر(ص) مى شود ولى ادعاى نحله صرفا فدک را شامل مى گردد, و چون در مرحله اول موفقیتى به دست نمىآورد و از دادن حق وى امتناع مى کنند, نحله بودن فدک مطرح مى شود.
در برخى منابع آمده است که چون ابوبکر اظهار داشت پیامبر از خود ارثى بر جاى نمى نهد, فاطمه(س) از سخن وى خشمگین شد و از خلیفه اعراض نمود تا دار فانى را وداع فرمود. در مإخذ دیگرى آمده است که چون فاطمه(س) خلیفه را خطاب قرار داد و گفت: آیا رواست دخترت از تو ارث ببرد ولى من از میراث پدر محروم گردم؟ ابوبکر از این کلام زهرا(س) دگرگون شد و بناى گریستن را نهاد و از فراز منبر پایین آمد و بر پاره پوستى, قطعى بودن مالکیت زهرا(س) بر فدک را نگاشت. در این هنگام عمر وارد شد و گفت: چه مى نویسى؟ ابوبکر پاسخ داد: این نامه را به عنوان سند مالکیت براى دختر پیامبر(ص) مى نگارم که فدک را از پدرش به ارث برده است. عمر گفت: چگونه مسلمانان را از فدک محروم مى کنى و آن را به زهرا(س) مى بخشى! و در این بین دست خود را دراز کرد و آن نوشته را گرفته پاره نمود.(46) نظیر این مضمون را ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه از حضرت على(ع) نقل کرده است ولى بنا بر این روایت, عمر در راه به فاطمه(س) رسید و چون از آن نوشته مطلع شد, از زهرا(س) گرفت و به نزد ابوبکر آورد و پس از پاک کردن دستخط وى, پاره چرم را درید.(47)
عبدالفتاح عبدالمقصود مى نویسد: قدر مسلم این است که فدک ابتدا ملک پیامبر بوده و از دو حال خارج نمى باشد; یا قبل از رحلت به فاطمه(س) بخشیده است. در این صورت ملکیت فدک به زهرا(س) تعلق داشته است و یا اینکه تا هنگام وفات در ملک حضرتش باقى مانده است. در این صورت هم, باید زهرا آن را ارث ببرد. اگر گفته شود فدک میراث زهرا(س) نبود زیرا ماترک پیامبر صدقه مى باشد شایسته است این سوال را مطرح کنیم که چرا خود پیامبر پیش از آنکه به سراى دیگر کوچ کند آن را بین فقرا تقسیم نکرد؟ در صورتى که هنگام رحلت رسول الله(ص) چند درهمى پول سیاه از حقوق مستمندان نزد آن حضرت باقى مانده بود و حضرت به اطرافیان فرموده بود: در راه خدا بین محرومان توزیع کنند و چون توصیه ایشان مورد اهمال واقع شده بود, رسول اکرم(ص) پرسید: آیا آن پول را بین فقرا تقسیم کردید؟ پاسخ دادند: خیر! حضرت سخت برآشفت و آن مبلغ را طلبید و آن مقدار درهم سیاه را در کف دست مبارک مى گردانید و مى فرمود: چه تصور مى کند محمد(ص) نسبت به خداى خود در صورتى که پروردگار را ملاقات کند در حالى که حق فقرا در نزدش باقى مانده باشد! سپس دستور فرمود فورا آن را به فقرا بدهند.
آیا ممکن است بگوییم پیامبرى که از دراهمى پول سیاه صدقه نگذشته و آنها را به اهلش رسانیده از چنین ثروت کلان و هنگفتى غفلت فرموده و آن را به افراد مستحق مسترد ننموده است؟! گذشته از این, طبق آیه 34 از سوره توبه, افرادى مورد سرزنش قرار گرفته اند که طلا و نقره را جمعآورى مى کنند و در راه خدا خرج نمى کنند و افرادى که مالک زمین یا مزرعه اى هستند در این آیه مورد مذمت قرار نگرفته اند و معلوم مى شود صدقه اموال منقول را در بر مى گیرد. بنابراین فدک هنگام رحلت رسول اکرم(ص) ملک دخترش بوده و اگر هم به عنوان ارث پیامبر تصور کنیم هیچ یک از افراد ورثه پیامبر در آن با زهرا(س) منازعه نداشتند و این واقعیت در تاریخ ثبت شده است.(48)
بعد از رحلت رسول الله(ص) زنان پیامبر ادعا کردند که مالک حجراتى هستند که در آنها ساکن بودند و خلیفه اول ادعاى آنها را تصویب کرد; بدون اینکه از آنان گواهى بخواهد و این در حالى است که در آیه 53 سوره احزاب از خانه پیامبر سخن به میان آمده و خداوند مى فرماید:
یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبى الا ان یوذن لکم.
احتجاجى دیگر
حضرت فاطمه زهرا(س) در احتجاجى دیگر خطاب به خلیفه فرمود فدک از آن من است و پدرم آن را به امر پروردگار به من بخشیده است. چرا باید از آن محروم باشم و این ملکم غصب گردد؟ در این حال ابوبکر به فاطمه زهرا(س) و پاره تن رسالت, گفت: براى ثبوت ادعایت و صدق گفتارت باید شاهد بیاورى؟!
شگفتا به زهراى اطهر که مصداق آیه ((انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا)) است, گفته مى شود: که گواه بیاور! به کسى که کلامش حجت است و از هر گونه خطا و گناهى مصون مى باشد و راستگوترین زنان عالم است گفته مى شود: آیا شاهدى هم دارى؟ فاطمه اى که بنا به آیه مباهله در برابر نصاراى نجران حجت رسالت و بینه پیامبرى پدرش مى باشد و حجت نبوت است حالا باید براى کلام خود شاهد بیاورد!! ادعاى زهرا(س) به دلیل عصمت او بینه و شاهد نیاز نداشت و آنچه که ادعا مى کرده بدون گواه قابل پذیرش بود و آن کس که فدک را از وى گرفت و شاهد طلبید مرتکب خطا شده و باید براى ثابت نمودن چنین حرکتى گواه بیاورد. در راستگویى فاطمه(س) بین مسلمانان اختلافى نیست زیرا وى در تمام عمرش ادعایى ننموده که مورد انکار یا تکذیب قرار گیرد.
مرحوم شیخ محمدرضا مظفر مى گوید: اینکه از زهرا(س) شاهد طلبیدند خلاف حق و عین ستم مى باشد, زیرا آن حضرت ذوالید و متصرف فدک بود و مدعى مى خواست مالکیت فرزند پیامبر را نفى کند. دلیل بر این مطلب لفظ ((ایتا)) در آیه و ((اقطاع)) و ((تملیک)) در اخبار مستند, یعنى روایت ابى سعید خدرى و ابن عباس مى باشد. علاوه بر این, سیده نسإ عالمیان و اکمل زنان جهان ادعا داشته که پدرش در زمان حیات دنیوى فدک را به او بخشیده و قاضى امت حضرت على(ع) بر صدق ادعایش گواهى داده است. بنابراین رد ادعاى زهرا(س) احتیاج به مطالبه بینه نداشت.
نصوص متعددى از نظر صحاح و سنن و تواریخ معتبر وارد شده مبنى بر اینکه فدک ملک خاص و خالص پیامبر بوده است و انکار ابى بکر نسبت به تعلق این قریه به پیامبر و ادعاى وى به اینکه مزرعه و باغات مزبور به عموم مسلمین تعلق دارد, بى مدرک و فاقد اعتبار بوده و مدعایش محتاج به شاهد است. علاوه بر این, رفتار مذکور, برخلاف قرآن و اصل قانون ((فیىء)) بوده است. همچنین تصرف نامبرده در فدک به صرف اینکه جانشین پیامبر است طبق نظر شخصى, کار درستى نبوده و باید با اصول قرآنى و سیره پیامبر انطباق داشته باشد.
به علاوه در این قضیه, براى دختر پیامبر خصم و طرف نزاعى نبود بلکه حاکم بر اساس نظر شخصى فدک را تصرف کرده و از او گرفته بود. اما در اینجا خلیفه خود را هم قاضى و هم خصم و نیز طرف ادعا به حساب آورده و چنین محاکمه اى در هیچ حکومتى سابقه ندارد که قضاوت و محاکمه به دست خصم و طرف نزاع و حاکم قدرتمندى صورت گیرد و با زنى آن هم با اوصافى که بدانها اشارت رفت به مجادله برخاسته و اموالش را تصاحب کند!(49)
در این هنگام ناچار فاطمه زهرا(س) شهودى اقامه کرد بر اینکه فدک اعطایى رسول الله(ص) است. در مرتبه اول حضرت على(ع) و ام ایمن را به عنوان شاهد نزد خلیفه برد. در روایتى رسیده که ابوبکر در جواب دخت پیامبر گفت: تو خود مى دانى که باید شاهد, یک مرد و دو زن باشد; البته حضرت زهرا(س) خود بر این واقعیت واقف بود که در محاکمه هاى عادى دو مرد و یا یک مرد و دو زن و یا چهار زن باید به عنوان گواه آورده شوند ولى این موضوع با دیگر محاکمات فرق داشت. در مسائل عادى طرف نزاع و ادعایى در کار است و در این قضیه زهراى اطهر(س) خصم و طرف ادعایى نداشت.(50)
چه تإسف بزرگى که شهادت حضرت على(ع) پذیرفته نیست! آن گواه خلقت که رسول الله(ص) در باره اش فرمود:
((الحق مع على و على مع الحق, یدور الحق مع على کیف ما دار)).(51)
حق با على است و على با حق است. حق با على مى گردد هر گونه که او بگردد.
خوارزمى از ابوذر و او از ام سلمه روایت مى کند که وى گفته است: از رسول الله(ص) شنیدم مى فرمود: على با قرآن است و قرآن با على است. این دو از هم جدا نمى شوند تا در ساحل حوض کوثر بر من وارد گردند.(52) و نیز در مدارک معتبر تسنن و تشیع درج شده که حضرت على(ع) فرموده است: من صدیق اکبر هستم.(53)
ام ایمن, شاهد دیگر, کسى است که پیامبر(ص) فرمود: ((او از زنان بهشتى است)). ولى گواهى او نیز کفایت نمى کند!
حضرت زهرا(س) ناگزیر برنامه شهود را تغییر داد و گواهان بیشترى را در محکمه حاضر ساخت. این بار حضرت على(ع), ام ایمن, اسمإ بنت عمیس, امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به عنوان شهود نزد خلیفه حاضر شدند. حاکم و دستیارش که در برابر حقیقتى استوار قرار گرفته بودند با خود زمزمه کردند: باید چگونه از این وضع خلاص گردید؟ راه مغالطه در پیش گرفته و گفتند: شهادت همسر (حضرت على(ع)) و فرزندان وى پذیرفته نیست زیرا به نفع خود گواهى مى دهند! اسمإ هم چون مدتى همسر جعفر بن ابى طالب بوده روى انگیزه عاطفى و پیوستگى سببى براى بنى هاشم شهادت مى دهد. و بدین گونه شهادت آنان رد شد! ام ایمن هم چون زنى غیر عرب است نمى تواند به عنوان شاهد در این ماجرا شرکت کند!
عدم پذیرش شهادت, عواطف گواهان را جریحه دار ساخت و آنان را با ناامیدى وادار به مراجعت نمود, ولى حضرت زهرا(س) از نهضت خود دست بر نداشت; به امید آنکه روزى این مجاهدت ثمر دهد و هدفش این بود که حجت را بر غاصبین حق خود تمام کند. در مرتبه بعد با دلایل و براهین دیگر مراجعه کرد. در این هنگام که خلیفه با اصرار شدید زهرا(س) روبه رو گردید تصمیم گرفت امید او را در این تلاش قطع کند تا دیگر به مطالبه فدک قیام نفرماید.
این بار گفت اصلا فدک به پیامبر اختصاص نداشت و در اصل, جزء اموال مسلمین بود و چون رسول اکرم(ص) حاکم مسلمانان بود, بدین خاطر آن را در اختیار داشت و چون هم اکنون من فرمانرواى مسلمانان هستم باید فدک در دست من باشد. وقتى ماجرا بدین جا کشید حضرت زهرا(س) میدان احتجاج را ترک فرمود و به نزد همسر مهربانش حضرت على(ع) بازگشت و با سخنانى جانفرسا شکوه خویش را به آگاهى نخستین فروغ امامت رسانید:
اینک پسر قحافه اعطایى پدرم و نصیب فرزندانم را به زور تصاحب کرده, من در مقام مخاصمه با وى کوشیدم و در سخنانم بر وى غلبه یافتم.(54)
بلاذرى, در ماجراى فدک تمامى روایتها را بیان کرده و خواننده را به این نتیجه گیرى هدایت مى کند که پاسخهایى که جهت رد تقاضاى دختر پیامبر(ص) اظهار شده نوعى بهانه حقوقى است. وى رشته مطلب را رها نکرده و تاریخ را دنبال مى کند تا بدانجا که نامه مإمون عباسى را به تفصیل نقل مى نماید. این نامه تمامى آن بهانه حقوقى را با بیانى حقوقى مردود مى نماید و در مقابل آن دلایل, استدلالى قوىتر عرضه مى دارد.(55)
عمر به ابوبکر گفت: ما زهرا(س) را عصبانى نمودیم و باید از او دلجویى به عمل آوریم. ولى فاطمه(س) به آنها اجازه نداد که از وى عیادت کنند. به سراغ حضرت على(ع) رفتند و از او خواستند که زهرا(س) اجازه دهد. دختر پیامبر در چنین وضع, شوهر خویش را ملاقات و دریافت که به هدف رسیده و در مبارزات سردى که داشت بهره اى پرحرارت گرفته است, اجازه فرمود و آنان به عیادت زهرا(س) آمدند تا براى خویش آبرویى کسب کنند. دختر رسول الله(ص) آنان را مورد خطاب قرار داد و فرمود:
به درستى که خدا را شاهد مى گیرم و ملائکه گواه من هستند که شما دو نفر اسباب خشم مرا فراهم نمودید و روزى که پیامبر را زیارت کنم از شماها شکوه مى کنم. ابوبکر گفت: به خدا پناه مى برم از سخط تو و از خشم پیامبر. سپس آنچنان ناله اى کرد و گریست که نزدیک بود جان از بدنش بیرون رود. زهراى مرضیه فرمود: سوگند به خداوند پس از هر نمازى تو را نفرین مى کنم.(56)
مسعودى مى گوید: وقتى که زهرا(س) میراث پدر را از ابوبکر مطالبه کرد و در این باب به احتجاج پرداخت و خلیفه اول از دادن حق او امتناع کرد تا هنگام رحلت از وى آزرده بود.(57)
انگیزه سیاسى؟!
فدک رمز قیامى تاریخى است که از حدود حجاز گذشته و انقلابى است براى متزلزل نمودن تشکیلات غیر قانونى. نهضتى است علیه دولت وقت که با نادیده گرفتن این همه تلاشها و زحمات مى خواهد جامعه را به جاهلیت قبل از اسلام بازگرداند. در احتجاجات فاطمه(س) براى استیفاى فدک نوعى مبارزه ایمان با نفاق, و نص با شورا دیده مى شود. بانوى یگانه اسلام وظیفه مى دید به گونه اى عمل کند که صحه بر حکومت وقت به عنوان تشکیلات قانونى اسلامى نگذارد و از سویى جهان اسلام حقایق را درک کند و همه چیز را به حساب قوانین دینى و سنت محمدى نگذارد. اگر به محض درخواست فاطمه(س) فدک را به آن حضرت برگردانده بودند فرداى آن روز این احتمال وجود داشت که باید خلافت و حکومت به حضرت على(ع) باز گردد. آن گاه خلیفه اول نه مى توانست عذر بیاورد و نه اوضاع به گونه اى بود که موافقت کند.(58)
حضرت صادق(ع) خطاب به مفضل بن عمر فرموده است: هنگامى که با ابوبکر بیعت شد عمر به او گفت: که خمس, فیىء و فدک را از على(ع) و اهل بیت او مصادره نماید, زیرا وقتى مردم دیدند دست آنان خالى است از گردشان پراکنده مى شوند و به امید تإمین امور دنیایى, به سویت روى مىآورند. ابوبکر نیز سخن او را پسندید و عملى ساخت.(59)
آرى, آنان پیش خود چنین اندیشه مى کردند که اگر شخصیتى برجسته, عالم, پرهیزگار و از خاندان پیامبر تمکن یابد که گروهى را راضى نگه دارد, ممکن است در قدرت حاکم تزلزلى پدید آید.
دستگاه خلافت مى خواست این خاندان در تنگنا باشند تا تسلیم شوند و یا اجبارا به خاطر تإمین معاش به کار زراعت و باغدارى پرداخته و از کارهاى سیاسى باز بمانند. حضرت على(ع) به کشاورزى روى آورد و در زمان خلیفه دوم زمین ((ینبع)) را شخصا با تإسیس قنات آباد کرد(60) و آن را وقف بر خاندان پدرى خود نمود تا نیاز آنان برطرف شده و به اجبار در برابر دستگاه خلافت خاضع نشوند.(61)
تاریخ نشان مى دهد حضرت على(ع) آنچنان در تنگنا بود که با آب کشى و آبیارى مزارع دیگران روزگار مى گذرانید.(62)
اوضاع نامساعد مالى ائمه(ع) در اعصار بعد هم ادامه دارد و هارون در جمعى که حضرت موسى بن جعفر(ع) حضور داشت و به آن حضرت احترام فراوان هم نمود در حالى که به همه حاضران پنج هزار دینار و ده هزار دینار یا درهم عطیه و جایزه مى داد, به امام هفتم دویست دینار داد; با وجود آنکه از وضع معیشتى و گرفتاریهاى مالى آن فروغ امامت خبر داشت. مإمون که گزارشگر این ماجراست مى گوید: از پدرم علت این کار را پرسیدم. گفت: اگر مبلغى را که به گردن گرفتم به او بدهم اطمینان ندارم که اندکى بعد با صد هزار شمشیرزن از شیعیان و دوستانش به جان من نیفتد. واقعا هم این گونه بود. یعنى اگر امکانات اقتصادى حضرت قوى بود افراد زیادى مهیاى جنگیدن در رکاب آن حضرت بودند.(63)
موضوع مهمى که در مباحثات و بیانات ائمه(علیهم السلام) حاکى از هدف و خطمشى خاصى است و استراتژى امامت را تعقیب مى کند همان مسإله فدک است. هارون روزى به امام کاظم(ع) عرض کرد: حدود فدک را مشخص نمایید تا به شما برگردانم. فکر مى کرد با این کار شعار فدک را که در خاندان اهل بیت (علیهم السلام) همواره به عنوان یک سند مظلومیت تاریخى مطرح بود, بى اثر کند و این حربه را از آن سروران بگیرد و شاید با استرداد آن به ائمه(ع) مقایسه اى بین خود و آنان که روزى فدک را از تصرف خاندان پیامبر(ص) خارج کرده اند در ذهن شیعیان پدید آورد.
نخست حضرت امتناع کردند ولى چون با اصرار خلیفه عباسى مواجه گشتند, فرمودند اگر قرار است فدک را مسترد نمایى باید با محدوده واقعى آن بدهى؟! و امام شروع نمودند به معین نمودن حدود فدک. معلوم نیست این گفتگو در مدینه یا بغداد صورت گرفته ولى حضرت منتهى الیه جزیره العرب یعنى ((عدن)) را یک حد فدک معرفى مى کند. با این بیان امام(ع), رنگ چهره هارون دگرگون شد و عبارتى ناشى از شگفتى و تحیر بر زبان آورد. حضرت افزود: حد دیگر آن سمرقند است. یعنى آخرین حد شرقى قلمرو حکومت هارون. و سومین مرز تونس است که منتهى الیه غربى حیطه حکومتى است. صورت هارون از خشم سیاه شد و گفت: عجب! و سرانجام حد شمالى آن را حضرت به عنوان چهارمین مرز مشخص فرمود که ماوراى جزایر و سرزمین ارمنستان بود. هارون از روى عصبانیت و با حالتى توإم با استهزإ عرض کرد: در این صورت چه چیزى براى ما باقى مى ماند! برخیز بر سر جاى من بنشین. امام فرمود: به تو گفته بودم اگر مرزهاى راستین فدک را بگویم آن را بر نخواهى گرداند.
در این گفتگو بارزترین نکته, داعیه راستین امام هفتم(ع) است, همان موضوعى که هارون هم دریافت و به خاطر آن کمر به قتل حضرت بست.(64)
بنابراین انگیزه غصب فدک, سیاسى بوده است و این کار براى جلوگیرى از مخدوش شدن خلافت افراد غیر معصوم صورت گرفته و تلاش این بوده که در بین مسلمانان امتیاز قرابت حضرت زهرا(س) و فرزندانش با رسول الله(ص) نادیده و یا کم رنگ تلقى گردد چرا که اگر همین موضوع جدى جلوه داده مى شد موقعیت حاکمان در معرض خطر قرار مى گرفت. همچنین پدید آوردن فشارهاى اقتصادى و حصر مالى جهت محدود نمودن فعالیتهاى ضد حکومتى, مطمح نظر زمامداران غاصب بوده است.
فدک در دوران بعد
همان گونه که گذشت خلیفه اول فدک را از تصرف زهراى مرضیه(س) درآورد و جزء اموال عمومى و ثروت ملى اعلام کرد. وقتى عمر به خلافت رسید اجتهادش اقتضا کرد فدک را به حضرت على(ع) و عباس وا گذارد.
امام(ع) مدعى بود که پیامبر فدک را در زمان حیات دنیوى به فاطمه زهرا(س) بخشیده و پس از فاطمه به او تعلق دارد. بین حضرت على(ع) و عباس مجادله درگرفت و هر دو به نزد خلیفه دوم آمدند. عمر از حکم کردن بین آن دو امتناع کرد و گفت: به من ارتباطى ندارد. من این ملک را به شما واگذار کردم و شما خود به حق و مقام یکدیگر از من آشناترید.
عباس ادعا مى کرد فدک میراث پیامبر است و حضرت على(ع) مى فرمود: فدک نحله رسول الله(ص) مى باشد. و عمر از قضاوت کردن در این مورد خوددارى کرد ولى هر دو ادعا خلاف مبناى ابى بکر و عمر در اصل تصرف فدک بود و اگر فدک بر اساس اجتهاد خلیفه اول به مسلمین تعلق داشته و متصدى این مال غیر منقول, تشکیلات حکومتى است جایز نبود جانشین وى از آن دست بردارد و فدک را به اشخاص معینى بدهد بدون اینکه براى مسلمانان در آن بهره اى باشد. در واقع سیاست حکومتى اقتضا مى کرد که عمر از رإى خود عدول کند و با اجتهاد ثانوى براى جلب افکار عمومى فدک را به ورثه پیامبر(ص) مسترد نماید.(65)
وقتى عثمان در مصدر امور قرار گرفت فدک و عوالى را با آن همه عوائد و تیول آن, به مروان بن الحکم بن العاص واگذار نمود. مروان در عداوت با پیامبر اکرم(ص) و خصومت با حضرت على(ع) از سرسخت ترین افراد بود. متداول بود که هر مولودى را خدمت رسول اکرم(ص) مىآوردند تا در حقش دعا کند و چون مروان در سال دوم هجرى متولد شد خدمت آن جناب آوردند, حضرت فرمود: ((هوالوزغ ابن الوزغ, الملعون ابن الملعون)) و به همین دلیل ملقب به وزغ گشت.
حکم پدر مروان که عموى عثمان است از دشمنان پیامبر(ص) و کسى است که در قفاى پیامبر(ص) راه مى رفت و حرکات آن جناب را از در استهزإ تقلید مى کرد. پیامبر(ص) او را مطرود نمود و به طائف فرستاد و مادر حکم, زرقإ بنت موهب, به زنا و فساد اشتهار داشته است.(66)
وجود مقدس امیرالمومنین(ع) در خلافت عثمان, فدک را از چنگ مروان درآورد ولى وقتى معاویه خلافت را به چنگ آورد, فدک را به سه قسمت تقسیم نمود و قطعیه (واگذار) کرد. یک ثلث به مروان بن حکم, ثلث دوم را به عمر بن عثمان و ثلث سوم را به فرزندش یزید بخشید و چون خلافت به مروان بن حکم رسید همه فدک را از آن خود نمود.
با روى کار آمدن عمر بن عبدالعزیز, نامبرده فدک را به فرزندان فاطمه زهرا(س) برگردانید. وى نامه اى به ابوبکر بن عمرو بن حزم, والى مدینه, نوشت که ملک مزبور را به صاحبان اصلى که فرزندان فاطمه(س) مى باشند مسترد نماید. او در جواب خلیفه اموى نوشت: فاطمه فرزندان متعددى دارد. به کدامین آنها فدک را رد نمایم؟ عمر بن عبدالعزیز در جوابش چنین نگاشت: اگر من به تو بنویسم گاوى ذبح نما; قطعا مى پرسى که رنگش چگونه باشد!؟ به محض رسیدن این نامه فدک را به فرزندان فاطمه که از نسل حضرت على(ع) هستند برگردان.
وقتى فرمان مذکور, توسط والى مدینه, عملى گشت, عمر بن عبدالعزیز توسط امویان مورد ملامت و شماتت واقع گشت و خطاب به وى گفتند: تو در رفتارت, خلاف سیره شیخین عمل کردى و آنان را تخطئه نمودى. و چون جماعتى به سرپرستى عمرو بن قیس خروج کردند و به نزدش آمده و او را سرزنش نمودند, در جوابشان گفت: شما جاهلید و من آگاه. من به خاطر دارم ابوبکر بن محمد بن عمرو بن حزم از پدر و از جد خود روایت کرد که رسول الله(ص) فرمود: ((فاطمه پاره تن من است. آنچه مرا به خشم آورد او را خشمگین مى سازد و کسى که او را خشنودى نماید مرا راضى کرده است.)) فدک در ملک مروان بود; آن را به عبدالعزیز بخشید, من و برادرانم از پدر ارث بردیم. از برادرانم خواستم به من منتقل کنند, برخى بخشیدند و بعضى فروختند تا تمامى فدک از آن من گردید, مصلحت دیدم آن را به فرزندان فاطمه(س) رد نمایم.
سپس یزید بن عبدالملک آن را گرفته و در دست مروانیان بود تا دولت غاصب و شوم آنان منقرض گردید. با روى کار آمدن عباسیان, نخستین آنان که ابوالعباس سفاح نام داشت فدک را به عبدالله از نوادگان امام حسن مجتبى(ع) بازگردانید ولى منصور دوانیقى آن را پس گرفت. مهدى عباسى مجددا به بنى فاطمه مسترد نمود ولى فرزندش موسى قبض کرد و فدک در دست عباسیان بود تا زمان مإمون فرا رسید.(67)
در سال 210 هجرى مإمون, خلیفه عباسى در مسند حکومت نشسته و پرونده ها را بررسى مى کرد. نخستین موضوعى که توجه وى را جلب نمود, ماجراى فدک بود. به مإمورى دستور داد وکیل بنى فاطمه را فرا بخوانند. دستورش اجابت گردید. مردى کهنسال ردا بر دوش که عمامه بر سر و چکمه به پا داشت خود را معرفى کرد. او را نزد مإمون بردند که در مورد فدک با خلیفه وارد مذاکره و احتجاج شد. عاقبت مإمون سند مالکیت فدک براى بنى زهرا(س) را به وى تسلیم کرد. هنگامى که منشى سند را قرائت نمود دعبل شاعر که در مجلس مزبور حضور داشت از جا حرکت کرد و شعرى انشإ نمود که مضمون آن این است:
((روزگار خندان شد زیرا مإمون فدک را به بنى هاشم واگذار کرد.))
گفته مى شود مإمون فرمانى به قثم بن جعفر, عامل وى در مدینه, نوشت که از این قرار مى باشد:
((... رسول خدا(ص) فدک را به فاطمه(س) دختر خود بخشید و بر وى تصدق نمود. این موضوع در زمان پیامبر امرى آشکار و روشنى بود و خاندان رسول اکرم(ص) در آن نزاع و اختلافى نداشتند. بعد از رحلت پیامبر تا زمانى که فاطمه(س) در قید حیات بود حق خویش مطالبه مى کرد. هم اکنون نظر ما بر این تعلق گرفته که فدک به ورثه زهرا(س) رد شود.
اینک به تو دستور مى دهم که آن را به محمد بن یحیى بن حسین بن زید بن على بن حسین بن على بن ابى طالب و محمد بن عبدالله بن حسن بن على بن حسین بن على بن ابى طالب واگذار کنى, تا بستگان و خویشاوندان را با درآمد آن تإمین کنند و آنان را در کار افزون کردن محصول فدک و عمران این قریه یارى کن. ان شإالله. روز چهارشنبه دوم ذیقعده سال دویست و ده هجرى ...))(68)
البته استرداد فدک توسط حکام اموى و عباسى از مقام دادخواهى و حمایت از مظلوم حکایت نمى کند بلکه خود نقشه اى سالوسانه و حیله اى سیاسى بوده که براى جلب افکار عمومى و راضى نمودن خاطره هاى عقده داراجرا مى کرده اند. از سویى چون مسإله فدک پرونده بارزى در خصوص مظلومیت و حقانیت آل محمد(ص) بود برخى حکومتها براى تسکین آلام مردم و از آن جهت که خود را حامى مظلوم جلوه دهند طى تشریفات خاصى فدک را که سمبل مظلومیت اهل بیت(علیهم السلام) است به صاحبان اصلى آن واگذار مى کردند.
از مضمون فرمان مإمون استنباط مى گردد که آنچه در روزهاى نخستین پس از رحلت رسول خدا(ص) در خصوص فدک روى داد مصلحت بینیهاى سیاسى بوده و چنین وضعى سنت جارى را عوض کرده است, و جالب اینکه مإمون بر کردار گذشتگان خط بطلان کشیده است.
در زمان متوکل عباسى, فدک براى بار دیگر از دست بنى فاطمه خارج شد(69) و وى آن را قطیعه عبدالله بن عمر البازیار نمود. در فدک یازده اصله درخت خرما بود که رسول اکرم(ص) آنها را با دست خود غرس نموده بود. عبدالله بن عمر کسى را به نام بشران بن ابى امیه ثقفى, به مدینه روانه کرد تا این نخلها را برکند. او هم مإموریت نحس و ننگین خود را انجام داد ولى در هنگام بازگشت فلج و معلول گردید. (70)
.1 کشف الغمه فى معرفه الائمه, على بن عیسى اربلى, ج1, ص284.
.2 فتوح البلدان, بلاذرى, ص;44 سیره ابن هشام, ج2, ص;353 تاریخ طبرى, ج3, ص19.
.3 سوره حشر, آیه6.
4. التنبیه و الاشراف, مسعودى, ص237.
.5 شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحدید, ج 16, ص 236.
.6 فدک, آیه الله سید محمد حسین قزوینى, ص 15.
.7 نک: تاریخ طبرى, حوادث سال هفتم هجرى.
.8 معجم البلدان, یاقوت حموى, ج4, ص238ـ239.
.9 شرح نهج البلاغه, ج16, ص210.
.10 لسان العرب, ابن منظور, ج10, ص473.
.11 سوره اسرإ, آیه 26.
.12 نک: تفسیر الدر المنثور, ج4, ص177.
.13 این روایت در کتاب ینابیع الموده آمده است و نیز در تفسیر برهان از شیخ صدوق و او به سند خود از امام(ع) و ثعلبى در تفسیرش از سدى از ابن دیلمى از امام چهارم آورده اند و علامه طباطبایى در بحث روایتى تفسیر آیات 23 تا 39 سوره اسرى به نقل آن مبادرت نموده است.
.14 بندگى راز آفرینش, آیه الله سید عبدالحسین دستغیب, ج1, ص25.
.15 سوره انفال, آیه41.
.16 این واقعیت را طبرى در, ج3, ص19 تاریخ خود ذکر نموده است.
.17 بنگرید به مسند احمد حنبل, ج1, ص320.
.18 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج16, ص230.
.19 سیره علوى, محمدباقر بهبودى, ص35.
.20 سوره شعرإ, آیه 214.
.21 در این مورد نگاه کنید به مقاله چهاردهم از یادنامه علامه امینى.
.22 نهج البلاغه, نامه 45.
.23 سیره علوى, ص38, به نقل از النص و الاجتهاد, ص110.
.24 بندگى راز آفرینش, ج1, ص26.
.25 این روایات با الفاظ متفاوت و مدارک متعدد در کتب روایى شیعه و سنى دیده مى شود.
.26 کشف الغمه, ج2, ص97.
.27 بحارالانوار, علامه مجلسى, ج43, ص23 ـ 24.
.28 همان مإخذ, ص46.
.29 کشف الغمه, ج2, ص25 ـ ;26 علل الشرایع, ص;181 بحارالانوار, ج43, ص81.
.30 بنگرید به شرح نهج البلاغه, ج16, ص210.
.31 مرحوم طبرسى در کتاب احتجاج, ج1, ص253, این خطبه را از عبدالله محض نقل کرده و علامه مجلسى ضمن فصلى مستقل آن را در ج8, ص108 بحارالانوار آورده است.
.32 زندگانى فاطمه زهرا(س), سیدجعفر شهیدى, ص119.
.33 سوره نمل, آیه 16.
.34 سوره غافر, آیه 53.
.35 نک: نهج الفصاحه, ص84 و 85 و نیز کنزالعمال, حدیث 28677.
.36 سوره مریم, آیات 5 و 6.
.37 و انى خفت الموالى من ورائى و کانت امراتى عاقرا, (همان سوره, آیه 5).
.38 سوره بقره, آیه 31.
.39 نک تفسیر طبرى, ج16, ص48.
.40 سوره انبیإ, آیه 89.
.41 بنگرید به تفسیر المیزان, ذیل بحث پیرامون آیات اول تا پانزدهم سوره مریم.
.42 سوره انبیإ, آیه 79.
.43 نک: تاریخ الخلفا, سیوطى, فصل خلافت ابوبکر, ص28 و نیز الصواعق المحرقه, فصل پنجم, ص20.
.44 ج16, ص221 و 228.
.45 احتجاج, ج1, ص273.
.46 فدک, آیه الله قزوینى, به نقل از سیره حلبى, ج3, ص391.
.47 همان مإخذ, ص246.
.48 مإخوذ از مقدمه اى که عبدالفتاح عبدالمقصود بر کتاب ((هدى المله الى ان فدک نحله)) آیه الله سیدمحمدحسن قزوینى نوشته است.
.49 دلائل الصدق, شیخ محمدرضا مظفر, ج2, ص39.
.50 فدک, آیت الله سید محمدحسن قزوینى, ص86.
.51 مناقب خوارزمى, ص223.
.52 بنإ المقاله الفاطمیه, سیدجمال الدین احمد بن موسى بن طاووس, ص199.
.53 همان مإخذ, ص281.
.54 فدک, ص31.
.55 از مقدمه محمد توکل (مترجم فتوح البلدان) بر کتاب فتوح البلدان, بلاذرى.
.56 این ماجرا در آثارى چون الامامه و السیاسه, ج1, ص14 و اعلام النسإ, ج3, ص1314 آمده است.
.57 التنبیه و الاشراف, ص264.
.58 نک: شرح نهج البلاغه, ج16, ص284.
.59 فدک, باقر مقدسى, ص175, به نقل از کشکول سیدحیدر آملى.
.60 در این مورد بنگرید به کتاب ((سرزمین وحى, سرچشمه تشیع)) به قلم نگارنده.
.61 نهج البلاغه, نامه 24 و نیز معجم البلدان, ذیل ینبع.
.62 سیره علوى, ص39.
.63 عنصر مبارزه در زندگى ائمه(ع), حضرت آیت الله خامنه اى, ص39.
.64 همان, ص46 ـ 47.
.65 نک: وفإ الوفإ, سمهودى, ج2, ص160. شرح نهج البلاغه, ج16, ص214 و نیز ملحقات الصواعق المحرقه.
.66 تحفه الاحباب, مرحوم حاج شیخ عباس قمى, ص497, بندگى راز آفرینش, ج1, ص27.
.67 اقتباس و مإخوذ از شرح خطبه حضرت زهرا(س), ج1, پیشگفتار, سید عزالدین حسینى زنجانى.
.68 متن این فرمان در منابعى چون فتوح البلدان بلاذرى, شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید و تاریخ مدینه سمهودى و نیز کتبى که علماى شیعه در خصوص فدک نوشته اند, آمده است.
.69 معجم البلدان, ج4, ذیل فدک, ص240.
.70 شرح خطبه حضرت زهرا(س), پیشگفتار سیدعزالدین حسینى زنجانى.