نویسنده

  زن
آیت الله شیخ محمدحسین کاشف الغطإ((قده))

ترجمه: مجید مرادى رودپشتى

 

 

فقیه بزرگوار, عالم مجاهد, دانشمند بیداردل و دردشناس, مرحوم آیت الله شیخ محمدحسین کاشف الغطإ از خانواده معروف کاشف الغطإ در عراق, یکى از فرزانگان دوره معاصر است. آنان که با تاریخ زندگى علمى, فرهنگى, اجتماعى و سیاسى و جهادى او آشنایند و آنان که از آثار قلمى این ادیب فرزانه و مصلح اسلامى و مجتهد زمان شناس در زمینه هاى مختلف فقهى, حقوقى, تاریخى, ادبى و اجتماعى بهره برده اند او را ستاره اى مى دانند که در آسمان علم و اصلاح و جهاد خوش درخشید. یکى از شاگردان بزرگوار او اولین شهید محراب, حضرت آیت الله قاضى طباطبایى است که به همت آن شهید, دو مجموعه ارزشمند به نامهاى ((الفردوس الاعلى)) و ((جنه المإوى)) حاوى بخشى از پاسخها, مقالات و رساله هاى مرحوم کاشف الغطإ را منتشر کرده است. از مرحوم کاشف الغطإ تاکنون کتابها و مقالات بسیارى منتشر شده است. ((زن)) عنوان یکى از مقالاتى است که ایشان در پاسخ به پرسشى در باره حقوق سیاسى زنان نگاشته است و در کتاب ((محاوره الامام المصلح کاشف الغطإ)) آمده است. ناشر کتاب یاد شده با توجه به تبلیغات گسترده اى که مطبوعات عراق در زمینه حقوق سیاسى زنان راه انداخته بودند نظر ایشان را جویا مى شود. مرحوم کاشف الغطإ نیز با توجه به اهداف شوم استعمار در تشویق زنان به حضور در صحنه سیاسى, و بویژه با توجه به ساختار حکومت غیر اسلامى عراق و حاکمان آن که به شدت تحت نفوذ دشمنان اسلام قرار داشتند پاسخ یادشده را مى نویسد. این پاسخ که نشانگر اهتمام زیاد مرحوم کاشف الغطإ به مسایل اجتماعى است, در باره جایگاه و نقش زن, وضعیت تإسفآور آن دسته از زنان عراقى که فریب تبلیغات استعمارى را خورده و بازیچه دست صحنه گردانان آن روز شده بودند و توصیه هاى دلسوزانه مبنى بر خوددارى از ورود به عرصه هایى چنین, مطالب مبسوطى را در بر دارد. براى خوانندگان محترم, مخالفت این عالم فرزانه که اینک بیش از 50 سال از رحلتش مى گذرد با ورود زنان به صحنه سیاسى جامعه, با توجه به شرایط یادشده کاملا قابل درک است و آن را باید منطبق بر مصالح جامعه اسلامى در آن مقطع دانست. چنان که تإکیدى که ایشان در این مقاله بر وظیفه سیاسى که زنان و مردان در مراقبت از عملکرد دولتمردان دارند و باید براى ریشه کن کردن اسعتمار و قطع دست استعمارگران از کشورهاى اسلامى با شدت هر چه تمامتر بر آنها بشورند و از آنها انتقامى انقلابى بگیرند, نشان دهنده نظر واقعى و صائب ایشان در زمینه حقوق و مسوولیتهاى سیاسى زنان مى باشد. اعتقاد به مسإله ولایت فقیه و بینش فقهى سیاسى ایشان که در کتاب ((الفردوس الاعلى)) نیز از آن سخن گفته است گواه دیگرى بر روشن بینى آن مرحوم در مسایل اجتماعى مى باشد. به هرحال ترجمه و انتشار این مقاله یادکردى از آن عالم فرزانه و نگاه نافذ ایشان در مسایل اجتماعى و تاریخى مى باشد, و در گمان ما براى خوانندگان محترم نیز مغتنم خواهد بود. این مقاله در ضمن کتاب ((محاوره الامام المصلح کاشف الغطإ الشیخ محمدحسین مع السفیر البریطانى و الامیرکى فى بغداد)) در سال 1373 هـ. (1954م) در چاپخانه ((حیدریه)) نجف اشرف به چاپ رسیده است. آنچه مى خوانید ترجمه این مقاله است که توسط جناب آقاى مرادى به انجام رسیده و علاوه بر ((پیش سخن)) برخى توضیحات نیز توسط مترجم در پاورقیها آمده است.

پیش سخن
آیت الله شیخ محمدحسین آل کاشف الغطإ (1294 ـ 1373 ق1877/ ـ 1954م) فقیه, اصولى, ادیب, مورخ, محدث, محقق, نویسنده, شاعر و از عالمان بنام آل کاشف الغطاست. وى مورد توجه علما بویژه آیت الله سیدکاظم یزدى بود و ((سید)) پاسخ بسیارى از پرسشهاى علمى و فقهى را به شیخ محمدحسین واگذار مى کرد. پس از درگذشت برادرش, شیخ احمد آل کاشف الغطإ, با وجود مرجعیت عام آیت الله سید ابوالحسن اصفهانى, آن مرحوم نیز به مقام مرجعیت رسید و کسانى در هند, ایران, قطیف, افغانستان, مسقط, سواحل و نیز عشایر عراق از وى تقلید مى کردند ... شیخ محمدحسین از آگاهیهاى دینى و سیاسى برخوردار بود. هم جوهر دیانت اسلامى و تاریخ امت اسلامى را مى شناخت و هم وضع زمان و سیاست حاکمان روزگار خود را درمى یافت. از این رو در همان حال که وظایف یک عالم دینى را انجام مى داد, وقت خود را صرف مسائل عمده سیاسى و اجتماعى و آگاهانیدن ملل مسلمان و ستیز با امپریالیسم و صهیونیسم مى کرد. سفرهاى وى به کشورهاى اسلامى, یکى از شیوه هاى عملى او براى بیدارسازى امت اسلامى و بخشى از اهتمام وى به امور مسلمانان بود. از سفرهاى مهم او سفر به فلسطین بود که در 1350ق1931/م به منظور شرکت در ((کنگره اسلامى)) انجام شد. این کنگره به مناسبت بعثت پیامبر اسلام(ص) و با حضور 1500 تن از عالمان مسلمان در بیت المقدس برگزار گردید. شیخ محمدحسین, که از سوى عالمان عراق در آن کنگره شرکت کرده بود در مسجدالاقصى نماز خواند و هزاران مسلمان و از جمله عالمان مذاهب مختلف عضو کنگره به او اقتدا کردند.
از اشتغالات مهم وى, نوشتن مقاله و کتاب بود. گفته اند شمار این آثار به 80 جلد مى رسد. آثار او عمدتا برآمده از نیازهاى فکرى عصر است و به منظور بیدار کردن مردم پدید آمده است. بویژه وى در نویسندگى و ادب دست داشت. نثرش زیبا و شعرش لطیف و استوار بود. از این رو آثار او افزون بر ارزش علمى و اجتماعى از اعتبار ادبى بسیار برخوردار است.
به طور کلى حیات علمى و سیاسى شیخ محمدحسین بر گرد چهار محور مى چرخید: 1ـ تدریس و مرجعیت دینى 2ـ سفرهاى تبلیغى و سیاسى 3ـ تحقیق و نگارش 4ـ مبارزه سیاسى با استعمار و صهیونیسم. او از مصلحان اسلامى سده اخیر در جهان اسلام است. با اینکه تحت تإثیر آراى اصلاحى و انقلابى پیشگامان حرکت بیدارى مسلمانان, مانند سیدجمال الدین اسدآبادى و شیخ محمد عبده و دیگران بود, اما عمق اندیشه, آشنایى با سیاست و مسایل زمان, صراحت در گفتار و شجاعت در عمل, جایگاه فقهى و مرجعیت دینى ـ در شرایطى که جهان اسلام از مصلحان بزرگ و انقلابى تهى بود ـ برجستگى ویژه اى به وى بخشید و آموزشهاى اصلاحى او را کارساز کرد.
در زمینه اصلاح طلبى دینى, عمده ترین افکار و پیشنهادهاى او را مى توان چنین برشمرد:
1ـ دعوت به بازگشت به عظمت صدر اسلام
2ـ فراخوانى مسلمانان به اتحاد
3ـ فراخوانى به مبارزه با استعمار و صهیونیسم
4ـ دعوت به رشد اقتصادى و فراگیرى صنعت و دانشهاى نوین.
وى در سخنرانى خود در مسجد جامع کوفه پس از بازگشت از کنگره فلسطین در این باره چنین گفت: غرب بر شرق مالک نشد مگر به صنعت و مکیدن از چشمه هاى ثروت. دین شریف ما همه مصالحى را که مفید ثروت است, براى ما بیان کرده و ضرورت رشد اقتصادى را گوشزد کرده است. و در پایان گفت: سعادت حاصل نمى شود مگر به دو وسیله: اتحاد و اقتصاد.(1)

مرحوم آیت الله العظمى شیخ محمدحسین کاشف الغطإ, در این نوشته به تجلیل از مقام و شإن ((زن)) پرداخته و نکاتى شایسته تإمل مطرح نموده است. اهم مسایل مطرح شده در این مقاله عبارت است از:
تإکید بر جایگاه انسانى زن در قرآن و روایات و سیره نبى اکرم(ص)
تإکید بر نقش اجتماعى زن
تإکید بر نقش تربیتى زن در خانواده
ذم سیاست و نهى زن از ورود به عالم سیاست در شرایط موجود آن روز
دعوت زنان به مشارکت وسیع اجتماعى و از جمله پاکسازى اخلاقى محیط و ایجاد اشتغال براى بیکاران و نبرد و ستیز با استعمارگران
تنها یک نکته از این میان سزاوار توضیح و اندکى نقد است و آن موضوع زنهار دادن زنان از ورود به سیاست است. باید دید منظور ایشان از سیاست چیست و شرایط اجتماعى سیاسى زمان ایشان چگونه بوده است؟
در درون واژه سیاست با تعاریف مختلفى که از آن مى شود چیزى که سزاوار احتراز و پرهیز باشد وجود ندارد, بویژه اینکه مى دانیم سیاست از دیانت تفکیک ناپذیر است و نقطه مشترک تعاریف متفکران اسلامى از سیاست تإکید بر تإمین شدن سعادت دنیا و آخرت و بلکه اعتقاد به یگانگى دیانت و سیاست است.
سیاست را به گونه هاى مختلفى تعریف کرده اند, از جمله اینکه گفته اند: سیاست علم (یا رفتارى) است مبتنى بر کسب قدرت و حفظ آن, و مجموعه اعمالى که براى حفظ قدرت انجام مى شود رفتار سیاسى است. سیاست علم حکومت است. و یا سیاست علم اداره جامعه است و تدبیراندیشى براى آن. البته در غرب سیاست بیشتر به معنى مدیریت است تا ریاست و حکمرانى.
گاه در متون روایى و دینى هم به واژه سیاست برمى خوریم.
امام رضا(ع) فرمود: الامام عالم بالسیاسه.(2) ((امام (پیشوا و حاکم اسلامى) داناى سیاست است.)) على(ع) فرمود: آفه الزعامه ضعف السیاسه(3) ((آفت رهبرى, ضعف سیاست او است.))
بنیانگذار جمهورى اسلامى, امام راحل (قدس سره) نیز نگرش منفى به سیاست را ناشى از اغفال مسلمانان دانسته اند و سیاست را حقیقتى درخور توجه خوانده اند که غیر از دروغ و خدعه و فریب است و این چند قلم را ویژه دغل کاران و فریب پیشگان روباه صفت دانسته اند: ((... شما نکند از سیاست کنار بروید. سیاست خدعه نیست. سیاست حقیقتى است. سیاست به معناى این است که جامعه را راه ببرد و هدایت کند به آنجا که صلاح جامعه و صلاح افراد هست. این در روایات ما براى نبى اکرم(ص) با لفظ سیاست ثابت شده است و در زیارت جامعه ظاهرا هست که ساسه العباد[ ((متولیان سیاسى جامعه].
از این تعاریف که بگذریم سیاست و قدرت در تاریخ اسلام بیشتر نمونه هاى منفى اش را آشکار کرده است تا برکتها و خیرهایش را. از همان روز وفات پیامبر اکرم(ص), تشنگان قدرت بر مسند ریاست نشستند و سیاست را به نام خود مصادره کردند و دیگر جز در دوره هاى بسیار کوتاهى, ذهنیت خوشى از سیاست وجود ندارد. البته منظور این نیست که کسانى که قدرت نداشته اند سیاسى نبوده اند, بلى البته اهل سیاسى کارى نبودند ولى اهل سیاست بوده اند. عالمان راستین شیعه نیز رغم مواضع متفاوت و مختلفى که داشته اند اهل سیاست (به معناى اسلامى اش) بوده اند و از جمله مرحوم کاشف الغطا که گذشته از سخنرانیهاى احیاکننده و بیدارىبخش و نوشته هاى ارزنده, اهل مبارزه نظامى هم بود و در نبردهاى مسلحانه با استعمار بریتانیا در طى جنگ جهانى اول (1293 ـ 1297هـ, 1914 ـ 1918م) و نیز در قیام مردم عراق به کودتاى رشید عالى گیلانى در سال 1320 (1941م) بر ضد انگلیس شرکت کرد و جنگید و در همین جنگ صریحا فتواى جهاد با اشغالگران انگلیسى را داد و از مردم خواست به عنوان یک تکلیف شرعى به جنگ برخیزند.
اما علت اینکه ایشان در نوشته اى که مى خوانید زنان را از ورود به میدان سیاست نهى مى کند این است که استراتژى مبارزه عالمان شیعى در طول دوران حکومتهاى حاکمان جور, معمولا استراتژى مبارزه منفى بود و مبتنى بر دورى از دستگاه حکومت ستمگران و طاغوت, و همکاران آنان را ((عمله ظلمه)) مى دانستند و نه تنها زنان که مردان را نیز از همکارى با این گونه حکومتها نهى مى کردند.
بنابراین چنان که خواهیم دید, مرحوم کاشف الغطإ ورود مردان را هم به عرصه حکومت وقت, موجب فرو رفتن در منجلاب فساد و تباهى دانسته است. ولى این, به معناى سیاسى نبودن ایشان نیست و حتى خود نوعى مبارزه سیاسى است. البته حساب کارآمدى یا ناکارآمدى این نوع مبارزه, جداست. علامه کاشف الغطإ در عین حال که به سیاست دشنام مى گوید و دست خود را از آتش آن به دور مى داند, دخالت در سیاست را از وظایف حتمى علماى دین مى شمارد و به صراحت اعلام مى کند: ((اگر مقصود از سیاست, ارشاد مردم و نصیحت به حاکمان و هشدار دادن به آنها و عموم مردم است تا در دام استعمارگر گرفتار نشوند, این چیزى است که من با تمام وجود در آن غرق هستم زیرا آن را بر خود واجب مى دانم و در این زمینه در برابر خدا احساس مسوولیت مى کنم)). این امر حاکى از آن است که واژه ((سیاست)) در ذهنیت عموم, مفهومى دوگانه یافته بود و قطعا در رفتار مرحوم کاشف الغطإ با سیاست تناقض و دوگانگى مشاهده نمى شود. هرگاه ایشان بر سیاست مى تازد, مفهوم منفى آن را در نظر دارد و هر گاه به سیاست با روى خوش مى نگرد به مفهوم مثبت آن ـ چنان که آمد ـ نظر دارد.
بر این اساس چون حکومتهاى فاسد وقت بر سیاست مبتنى بر فساد تکیه داشتند, عالمان راستین دینى, مردم را از ورود به عرصه چنین حکومتها و سیاستهایى باز مى داشتند.
البته خود این امر نیز جاى تإمل دارد و اگر مى بینیم که در کشور شیعى عراق حکومت به دست شیعیان نیفتاده است مى توانیم یکى از علل اساسى اش را همین حکومت ستیزى و حاکمیت گریزى عالمان بزرگ آن سرزمین بدانیم.
پیشاپیش این مسإله را هم متذکر شویم که استشهاد نویسنده به رفتار یکى از زنان پیامبر, قطعا مدعاى ایشان را ثابت نمى کند زیرا بزرگترین زخمها را به پیکر اسلام, مردان وارد کرده اند و مى کنند و ...اینک پس از این توضیحات متن سخن ایشان را پیش روى داریم.
زن بخش بیشتر و نیمه کامل کننده جامعه بشرى است. حقوقى در کف دارد و تکالیفى به گردن. راستى را که شریعت اسلام توجه فراوانى به او نموده و آزادىاى به او بخشیده که هیچ ملتى از ملل و نه دولتى از دول به او نداده است. در کتاب کریم (قرآن) یکى از سوره هاى بزرگ (سوره نسإ) که مقدمه سوره مائده است ویژه به نام او است. وانگهى توان گفت که ربع (14) یا بیشتر, از آیات قرآن در باب احکام زنان نازل شده است; از سفارش به مهربانى با ایشان گرفته تا رعایت حقوقشان و اعلام حرمت سخت گیرى بر ایشان و ناروا بودن آزار دادنشان و حرمت برداشتن چیزى از حق زن بدون رضایت او; چه آن زن مادر باشد یا همسر, خواهر باشد یا بیگانه. و براى او حقوقى شایسته قرار داده است, چنان که براى عنصر دیگر (مرد) نیز.
خداى تعالى فرمود: ((و لهن مثل الذى علیهن)), مانند همان[ وظایفى] که بر عهده زنان است, به طور شایسته به نفع آنان[ بر عهده مردان] است.(4) و اما صاحب شریعت [ ص] فراتر از این را در حقشان فرموده و آنان را ودیعه ها و امانتهاى الهى دانسته است و فرموده که از میان آنچه که از دنیا دوست داشته,[ یکى] زن است و هم او زن را با نماز قرابت داد که روشنى چشم او[ نماز] بود.
و همواره براى زن بزرگترین حقوق را مقرر مى فرمود. چرا نه چنین باشد که نخستین کس که او را براى تبلیغ شریعت با پذیرش دعوت و بذل دارایى هاى نفیس بلکه و ایثار نفس و جانبازى یارىاش داد, همانا زن شایسته و والامقام و نجیب و ثروتمند فراخ دستى بود که قریش چونان کارگزارانى با اموال او تجارت مى کردند.
این همان زن است که پیامبر(ص) هر گاه یاد او مى کرد حدیث شوق سر مى داد و پاس وفا به یاد آن یار سفر کرده زار مى گریست و مى فرمود: او (خدیجه) یارىام داد هنگامى که مردمان خوارم داشتند و پناهم داد آن هنگامى که مردمانم از خویش راندند.
و فراوان از این گواهان یافته مى شود که نشانه این است که شریعت اسلام و شارع مقدس, زن را تا بلندترین مقام و برترین منزلت اجتماعى رفعت بخشیده اند و ما را اراده بر آن نیست تا حق سخن را در این موضوع ـ چنان که شایسته است ـ ادا کنیم و اگر بناى اداى حق سخن در این باب مى بود بایسته بود کتابى جدا, فراهم آوریم.
آنچه را هم که یاد کردیم از باب مقدمه و درآمد سخن آوردیم و آنچه بنا به گفتن آن داریم این است که: خداوند سبحان هنگامى که آفریدگان را آفرید و بشر را بر وسیع زمین پخش و پراکنده کرد, انسان را چنان آفرید که گروهى را به گروهى نیاز افتد و او نتواند ـ همانند چارپایان و ستوران که در جنگلها و بیابانها مى زیند ـ به تنهایى به تمام امور خویش قیام کند. زیرا او وضعیتى اجتماعى نهادى و طبیعتى مدنى دارد.
تمام انسانها به رفع نیاز یکدیگر اهتمام مى کنند. بدین روى خداوند سبحان اعمال را بین بشر توزیع فرمود و انجام وظایف را بر همه مقرر داشت. هر یک از دو جنس را کارهایى باید که او را روا نیست بلکه و قادر نیست از آن بگذرد و پا فراتر بگذارد. پس چنان که حمل و زایش و شیر دادن را از ویژگیهاى غریزى و فطرى زن قرار داد, بزرگترین کار و شریف ترین وظیفه را ـ که تربیت است ـ ویژه او گردانید. بارى, خداوند, کار تربیت را به زنان سپرد تا فرزندان را به پاکى بپرورند و بذرهاى انسانیت را در وجودشان بپاشند تا رشدشان دهند, چنان که تنه درخت وجودش محکم و شاخه هایش بارور شود و میوه پاک بهشتى به بار آورد.
خداوند زن را کارخانه پاکسازى تربیت و رشد کودکان و پرورش مردان و به بار آوردن پسران و دختران و برادران و خواهران قرار داده است. این کارخانه عظیم که حکیم توانا پدید آورده است با صلاحش, جامعه بشرى اصلاح مى شود و با فسادش جامعه انسانى تباه مى شود. درست چنان که با تباهى زمین و خاک, گیاهان تباه مى شوند و با سلامت آن فراورده هایش اصلاح و کشته هاى آن پاکیزه خواهد شد.
آغوش مادران نخستین مدرسه پسران و دختران است و مادران به همان اندازه کمال و نجابت و فضیلت و یا رذیلت و تباهى اخلاقى که خود دارند, به فرزندان خود انتقال مى دهند. و فرزند بر پایه بهره اى که مادرش از بلندپروازى و بلندهمتى و بزرگوارى دارد, پرورش مى یابد و با این جهت بخشى نخست, ترقى یا تنزل مى کند و پلید یا پاکیزه مى گردد.
و چه نیکو گفته است آن که گفت: مادر با دست راستش گهواره و با دست چپش, جهان را تکان مى دهد.
در عالم عرب زنان مربى و شایسته و نجیب فراوان بوده اند که در نفوس کودکان خود بذرهاى اخلاق برتر را مى پاشیده اند, پیش از آنکه فرزندان به پستیها آلوده شوند و سقوط کنند. ((العلم فى الصغر کالنقش فى الحجر)) دانش آموختن در خردسالى مانند نقش اندازى بر سنگ است.
مادر فرزندش را از پنج سالگى, از دروغ و دزدى و مانند آن بازمى داشت و براى او حکایت مناسب نقل مى کرد و قصه سرایى مى کرد و مثلا چنین داستانى برایش سر هم مى بست: داستان بچه اى که در کودکى تخم مرغى از خانه خودشان یا خانه همسایه دزدیده بود و مادرش پى برد و دانست ولى فرزندش را باز نداشت و چه بسا او را تشویق هم کرد. پس از آن, این عادت زشت چنان در وجودش ریشه دوانید که روزى به خزانه پادشاه دست برد و باز هم این کار را تکرار کرد تا حکم شد به دار بیاویزندش. پس آنگاه که او را کنار دار ایستاندند از وى پرسیدند چه حاجت دارى؟ گفت: مادرم را بیاورید. آنگاه که مادر آمد, به او گفت: زبانت را بیرون آر. پس زبان مادر را چنان به دندان گرفت که نزدیک بود قطع کند. و گفت: همین[ زبان] بود که مرا به این روز انداخت و اگر آن روز که من تخم مرغ دزدیدم کیفرم داده بودى و ترغیبم نکرده بودى, به این کیفر بزرگ نمى رسیدم.
مادران همچنین براى بازداشت فرزندشان از دروغ داستان برده دروغگویى را براى او بازمى گفتند که بین خانواده زن و شوهرى اختلاف انداخت و آنان خون یکدیگر را ریختند.
اضافه بر این مادران مى کوشیده اند تا ذهن کودکان را به عقاید حقه ـ از توحید و نبوت و احکام بنیادین اسلام مانند نماز و روزه و پاکیزگى و نظم اجتماعى ـ آشنا کنند. اینها وظایف و اعمالى است که خداوند ویژه زنان گردانیده است. خانه را به او سپرده و اداره خانواده و تدبیر منزل را به دست او داده است. خانه, تمام دنیاست و آیا دنیا جز خانه و خانواده اى که از درون خانه شکل مى گیرد و در خانه و با تربیت مدیر خانه پدید مىآید, چیزى هست؟ اساس دنیا ـ به تمامى ـ زن است و همه سیاست دنیا براى زن و از جانب زن است. راستى کدام وظیفه بزرگتر از این وظیفه و کدام پیشه, برتر از این پیشه شریف است؟
زن مى خواهد حقوق سیاسى اش را به دست آورد یا این حقوق به او داده شود. آیا یعنى مى خواهد حاکم ناحیه یا مدیر اداره اى و ... باشد در حالى که خداوند ((جل شإنه)) اراده فرموده که او انسانهاى شایسته و حاکمان و مدیران آینده را در دامن خود بپرورد و به بار آورد؟
زن مى خواهد شخصیتى سرشناس یا نماینده مجلس باشد و ما مى خواهیم که او گرهى را که مجالس نمایندگان زده اند باز کند و درهایى را که شخصیتهاى برجسته و سرشناس بسته اند بگشاید!
زن دوست دارد در احزاب و گروههاى سیاسى داخل شود و وارد میدان جنگ قدرت و ریاست گردد, مگر امروزه و در این روزگار سیاست, جز خدعه و نیرنگ و دروغ و فریب و خیانت به امت و آزردن روح وطن و خدمت به استعمارگران و چریدن در مرتع ستمگران مفهوم و مصداق دیگرى دارد؟!
در باره سیاست است که مصلح فراخواننده به حق,[ محمد] ابن عبده ـ که خدایش رحمت کناد ـ مى گوید: لعنت خدا بر سیاستمداران و لعنت خدا بر سیاست و هر آنچه ریشه در لفظ سیاست دارد.
سیاست عقل مرد را که عنصر سخت و محکم جامعه است فاسد کرده است, با این حال چگونه زن را فاسد نکند که عنصر لطیف جامعه است ـ و از آن تعبیر به لفظ ((بلور)) یا ((آبگینه)) مى شود, چرا که او داراى چنان رقت و لطافتى است که به سرعت دلشکسته و متإثر مى شود و با اولین صدمه اى مى شکند و مى پراکند.
ـ آى زنان آزاده و نجیب و پاکدامن و پرهیزگار! مبادا در آنچه که مردان داخل شدند ـ یعنى سگ سگى بر سر کرسیها و مقامها و به هلاک افتادن به خاطر این بالانشینیهاى بزک شده ـ وارد شوید. در حالى که خداوند براى شما مقامى برتر را قرار داده است, خدمت در تدبیر منزل و تربیت اولاد را ... و اگر خواستید خدمتى گسترده تر به جامعه و اساس خانواده کنید, فرارویتان مجالى وسیع براى کار هست. و شاید یکى از اعمال شایسته که, در خدمت به انسانها, عموما و به خواهرانتان, خصوصا, برایتان ممکن است این است که جنبش پاکسازى به راه اندازید براى تطهیر زنان از فساد و فحشایى که این گونه زنان را که اوضاع و شرایط به طرف دره هاى هلاکتشان سوق داده, بلند مى کند و به پست ترین و عمیق ترین و هولناکترین جاى ممکن پرت کرده است.
این نگون بختان تباه شدند و غالب جوانان را تباه کرده و در دام بیماریهاى ناگوار انداخته اند. آیا تشکیل جمعیتها و برگزارى همایشها و انجمنها براى مبارزه با این مفاسد و گناهان بزرگ, بالاتر و سودمندتر از درخواست حقوق سیاسى و وارد شدن در منصبهاى ادارى و قضایى نیست؟
[ سیاست] مردان را فاسد کرده و آنان را تا چانه در منجلاب پستى فرو برده است. و مردان به این حد بسنده نکردند تا آنکه زنان را هم با خود کشیدند و بردند و آنان را با خود همدست کردند و چنان شد که زنان هم به میخوارگى و رقص در مجالس عشرت و بازى قمار و تن فروشى افتاده اند و چنان که برخى از مردان, مردان دیگر را به کار مى گیرند, برخى زنان هم در بین خود چنین مى کنند. حال اگر زنان شایسته و پاکدامنى هستند که دوست دارند خدمتى به جامعه کنند و سودى به اجتماع برسانند, باید دستگاه[ جامعه] زنان را از این جرثومه هاى مهلک که شر آن منتشر و ضرر آن دامن گستر است پاک کنند. و حتى شنیده ام هیچ خانه اى از خانه هاى کارمندان و مإموران در بغداد ـ و بلکه دیگر شهرها ـ خالى از آلات قمار و شراب و ... نیست و بسیارى از مردم هم به اینان اقتدا مى کنند. ((الناس على دین ملوکهم)) ((مردم پیرو دین حاکمان هستند.)) ((فلولا کان من القرون قبلکم او لو بقیه ینهون عن الفساد))(5) ((پس چرا از نسلهاى پیش از شما خردمندانى نبودند[ که مردم را] از فساد در زمین باز دارند؟)) اما دانایان امروز, به فساد وامى دارند و امر به منکر مى کنند و حکومت[ منظور از حکومت همان رژیمهاى فاسد حاکم بر کشور عراق در زمان حیات نویسنده است] با همه سطوحش ـ از بالا تا پایین ـ از یارى و مساعدتشان دریغ نمى ورزند. چرا نه! در حالى که همه این زشت کاریها و مصیبتها و جرایم و گناهانى که امت اسلامى مرتکب آن مى شود, مایه روشنى چشم استعمارگران است و بزرگترین حد همدستى با آنان در استثمار و به بردگى کشیدن مسلمانان و غصب سرزمینهاى ایشان, همین مى بارگیهاو عیش و عشرتهاى حرام است که در بلاد ما بیشتر از بلاد استعمارگران رواج یافته است.
با این[ طعمه]ها عقل ما را مى ربایند و اموال ما را غارت مى کنند و جسم و امیدها و آرزوهاى ما را تباه مى کنند.
اى زنان فرهنگ ور, نازکدل و دلسوز! آیا از مشاهده حال و روز این امتى که با خود آن مى کند که دشمن با دشمن خود نمى کند دلتان نمى سوزد و روحتان غرق اندوه نمى شود؟ آیا بر این همه مصیبت و این همه گزندى که این امت بر خود وارد کرده است احساس مصیبت زدگى و سوگمندى نمى کنید؟! آیا این امت جز پدر شما و خواهر شما و فرزند شما و یا مادر شما هستند؟! آیا ممکن است کسى از شما خواهرش را ببیند که آتش به دامنش رسیده و فریاد برنیاورد و از بیم سوختن خود او براى خاموش کردن آتش دامن او تلاش نکند؟
و حال این شما و این امت عرب که در آتشدان پستیها و به دست استعمارگران مى سوزد و درک و احساس هم نمى کند. ((لعمرک انهم لفى سکرتهم یعمهون))(6) به جان تو سوگند که آنان در مستى خود سرگردانند.
در گذشته پدران و مادران در کار تربیت فرزندانشان بر اساس آداب و اخلاق نیک و پاکدامنى و پاکیزگى, از زمان خردسالى اشان, سخت تلاش مى کردند اما امروزه شیوه تربیت واژگون شده است. هنگامى که دختر و پسر در محیطى رشد کنند که ببینند پدر و مادرشان معتاد به ویسکى و آبجو و مانند آن هستند و مست مى شوند و چونان بوزینگان دست افشانى مى کنند, چه حالى و وضعى خواهند داشت؟ و آینده و سرنوشت این امانتهاى الهى که سپرده هاى او در نزد ما هستند و ما مسوول و پاسخگوى وضعیت آنان هستیم چه خواهد بود؟ آیا جاى افسوس و اندوه و بلکه احساس خطر نیست که با وجود این حال و روز ننگین و ناپسند و زننده, جمعیت زنان, حقوق سیاسى خود را مطالبه کند و براى نیل به حقوق اخلاقى و اصلاح حال و وضع خویش نکوشد؟!
من اما در باره سیاست مى گویم ـ و هرگز از سخن خود برنخواهم گشت ـ که: سیاست تکه آتشى است که من آن را احساس مى کنم ولى لمس نخواهمش کرد. آتشى است افروخته که مى بینمش ولى در برش نخواهم گرفت.
مى خواهم براى شما زنان آزاده نجیب, مثلى بیاورم تا از آن درس و پند و عبرت بگیرید. در صدر اسلام و آغاز تابش انوار اسلام بر جهان, یکى از زنان ... که در بالاترین مرکز اسلام بود و با صاحب شریعت پیوند استوار و رابطه خویشاوندى داشت و سرور پیامبران, سایه تکریم بر سرش افکنده بود. زنى که در خانه وحى و رسالت نشو و نما پیدا کرده و مخاطب سخن قرآن بود که: یا نسإ النبى لستن کاحد من النسإ ان اتقیتن فلا تخضعن بالقول فیطمع الذى فى قلبه مرض و قلن قولا معروفا و قرن فى بیوتکن و لا تبرجن تبرج الجاهلیه الاولى ...(7) ((اى همسران پیامبر شما مانند هیچ یک از زنان[ دیگر] نیستند, اگر سر پروا دارید پس به ناز سخن مگویید تا آن که در دلش بیمارى است طمع ورزد, و گفتارى شایسته گویید و در خانه هاتان قرار گیرید و مانند روزگار جاهلیت قدیم زینتهاى خود را آشکار مکنید.))
همان زنى که پیامبر او را بارها بیم داده و بر حذر داشته که مبادا در این لغزشگاهها بلغزد و بر لبه این پرتگاههاى هولناک قرار گیرد و به زنان فرمود: ((ایتکن تنبحها کلاب الحوإب)). سگان ((حوإب)) به کدام یک از شما پارس خواهند کرد؟ آنگاه رو به او کرد و به او فرمود: ((لا تکونیها انت)) تو آن کس مباش. و با همه این هشدارها و بیم دادنها برخى از مردان براى رسیدن به آرزوهاى[ شوم] خود فریبش دادند و به او به عنوان وسیله اى براى نیل به اهداف خود جهت دادند و سوار بر شترى به نام ((عسکر)) کردند و لشکریان را به همراه ((عسکر)) حرکت دادند و آن زن این خطاى ناشایست را مرتکب شد که نخستین معرکه جنگ پس از اسلام به شمار مىآید که در آن دو لشکر از مسلمانان روى در روى هم ایستادند و با هم نبرد کردند و خون یکدیگر را ریختند و قربانیان این غلطکارى نزدیک 20 هزار نفر از جنگجویان مسلمان و قهرمانان فتوحات اسلامى و سران اصحاب پیامبر(ص) و از جمله طلحه و زبیر بودند. ـ و آن دو که بودند و تو چه دانى که آنان چه شإنى داشتند! ـ
این حادثه شوم (جنگ جمل) سبب شد تا باب جنگ و ستیز مسلمان با مسلمان باز شود و پیکار اهل قبله و کارزار مسلمانان با یکدیگر سنت شود, در حالى که پیش از این چنین, رسم نبود. اما پس از این جنگ, جنگهاى مسلمانان با یکدیگر به طور مدام در گرفته است. و مسلمانان با لشکرکشیهاى عظیم خود, وارد جنگهاى خونین با یکدیگر شده اند که در طى آنها بسیارى از جوانمردان و دلیران مسلمان از بین رفتند و گاه در طى سه یا چهار سال بیش از دویست هزار جنگجوى مسلمان ـ اضافه بر اموال و زنان و کودکان که از بین رفتند ـ نابود شدند. در حالى که اگر این نیرو و امکانات متوجه بیرون مرزهاى اسلامى مى شد مسلمانان مى توانستند بر تمام این کره از خشکى و دریا و زمین و آسمان مسلط شوند. اما, اما آن زن, وارد عرصه طوفان سیاست شد و این زیان بزرگ و ضرر سنگین را بر مال و جان و محصولات مسلمانان وارد کرد ... او از حجاز به عراق و به بصره کوچ کرد ـ یا کوچش دادند ـ در مسیر راه و در کنار چشمه اى یا موضعى, سگها بر او پارس کردند. او از اسم آن ناحیه پرسید. اهل آنجا که به نزدش آمده بودند پاسخ دادند: اسم این ناحیه ((حوإب)) است. پس به یاد سخن راست امین[ وحى] افتاد که او را مخاطب قرار داده بود و راستى نبوت او را با چشم خود مشاهده کرد. در آن هنگام شانه اش لرزید و قصد بازگشت نمود, ولى گردانندگان این حرکت, تدبیر اندیشیدند و دو شاهد آوردند که شهادت دهند آن ناحیه همان حوإب نیست و این نخستین شهادت دروغ بود که در عهد اسلام پدید آمد و در نتیجه, سستى و ناتوانى طبیعت و ضعف اراده که در سرشت اغلب زنان موجود است بر او غلبه کرد. گوشش شنید و تصدیق کرد ولى چشمهایش تکذیب کرد و او خبر مشهور ((شنیدن کى بود مانند دیدن)) را از یاد برد و به خط سیر اولیه اش ادامه داد تا آنکه آن واقعه بزرگ در گرفت و مسببان این فتنه و بلا, و آتش افروزان این جنگ, خود, نخستین قربانیان آن بودند و چه زیبا و راست است این مثل که ((من حفر بئرا لاخیه اوقعه الله فیه)) هر کس براى برادرش چاهى بکند, خداوند همو را در آن خواهد انداخت.
شاعران آن روزگار, ماجراى این جنگ زیان بار و ننگین و مصیبت بار را به نظم کشیده و تلاش مادر]!] در به هلاکت دادن فرزندانش را زشت و ناپسند شمرده اند. تا آنجا که به ذهنم خطور مى کند گویا جاحظ است که در کتاب الحیوان دو بیت بدیع از ((سید)) نقل مى کند:
جإت مع الاشقین فى لمه
تقود للبصره اجنادها
کانها فى فعلها هره
من جوعها تإکل اولادها
او همراه با آن دو شقى, پیشاپیش فوجى از مردم آمدند, در حالى که او لشگریانش را به بصره راهنمایى و رهبرى کرد. او در این کار خود به گربه اى مى ماند که از گرسنگى بچه هایش را مى خورد.
غرض, شرح این حوادث دردناک و اسباب و نتایج و مصیبتهاى آن نبود. غرض ما تنها بیان حال زن و دخالت او در سیاست است. من گمان نمى برم که بر سستى و ناتوانى و ناکامى زن از سیاست شاهدى گویاتر از مورد یادشده وجود داشته باشد. و چه فراوان است شواهد این مسإله که در این کلام بالبداهه مجال بازگویى آن نیست. در عین حال ما[ به پیروى از رفتار امیرالمومنین(ع) در پایان همان جنگ] به این زن احترام مى گذاریم و گرامى اش مى داریم و مى گوییم: ((لاجل عین, الف عین تکرم)) براى خاطر یک چشم, هزار چشم گرامى داشته مى شود.
عمده غرض بلکه تمام غرض, بیان گرایش به مهربانى و زودباورى و سهولت انقیاد و سلامت نفس و نازکى احساسات و رقت قلب زن بود که براى او ذاتى و جبلى است و واقعه شوم جنگ جمل نیز که در طى آن دست و پاى دهها هزار[ انسان] ـ غیر از آنها که پیرامونش کشته شدند ـ بر سرمهار این شتر زبان بسته, بریده شد تا آنکه شتر پى شد و هودج (کجاوه) با آن که در آن بود سقوط کرد و جنگ بار سنگینش را بر زمین نهاد و حق, آتش آن جنگ را فرو نشانید. سببى نداشت جز زود فریب خوردن و سریع متإثر شدن و نقش پذیرفتن, که در نتیجه او (عایشه) شخصیتهایى برجسته و پهلوانانى از مسلمانان را قربانى طمع ورزى کرد و در نتیجه نیرنگ بازى به کشتن داد, و همین عمل او بود که گدازه هاى آتش خشم و درد عمیق را وارد درون امیر مومنان على(ع) کرد و بر اثر این, امام در عبارتى بر زنان عیب گرفتند که ((هن ناقصات العقول و ناقصات الایمان و ناقصات الحظوظ. اینان کم عقل و کم ایمان و کم بهره[ از ارث]اند.))
شکى نداریم که این سخن امام على(ع) اطلاق ندارد و عموم زنان را شامل نمى شود چرا که فراوانند زنانى که عقلشان از 20 مرد ـ یا بیشتر ـ بالاتر و کاملتر باشد. چه زنان قدیم و پیش از اسلام و چه زنان پس از اسلام. و چه بسیارند زنان مومنى که ایمانشان از ایمان هزار مرد فزونتر باشد. و یا بهره شان از ایمان, بیشتر از آنان باشد. اما بهره اندک زن در ارث و در شهادت, نه تحقیر او به شمار مىآید و نه کاستى و کمینگى شخصیت او, بلکه نوعى گرامى داشت و ارج گزارى او است. چنان که راز این امر را گفته ایم و یا در فرصتى دیگر خواهیم گفت.
همچنین برخى از زنان در عین نازکى طبع و نرم خویى از چنان شجاعت روحى و قدرت بدنى اى برخوردارند که بسیارى از مردان داراى آن نیستند. براى نمونه به داستان صفیه دختر عبدالمطلب اشاره مى کنیم[ .در ماجراى جنگ خیبر] صفیه و حسان بن ثابت در یکى از سنگرهاى مسلمانان[ مدینه] بودند و یهودىاى را دیدند که قصد تصرف سنگر را داشت. صفیه بر او هجوم برد و او را کشت و حسان را صدا زد و گفت: حالا, بیا و سلاح و زره اش را بر کن که من زنم و درست نباشد که زن لباس از تن مردى درآورد.(8)
نمونه دیگر داستان ام هانى است که چند تن از مشرکان را که به او پناه برده بودند پناه داد و برادرش على(ع) قصد کشتن آنان را داشت. ام هانى دست برادر را گرفت و او را از کشتن آنان بازداشت.(9) على(ع) بعدها مى فرمود: ((لما کبست یدها على عضدى خارت جمیع قواى و لم استطع ان اتحرک و اخلص بنفسى منها)) هنگامى که [ خواهرم, ام هانى]بر بازویم فشار آورد تمام قواى من به سستى گرایید و نتوانستم بجنبم و خود را از دستش برهانم.
اما در باره شجاعت ادبى زنان و ظلم ستیزى آنان و خشم آنان نسبت به ستمگران کافى است به سخنان زنانى که بر معاویه وارد شدند و با او مجادله کردند مراجعه کنیم.
معاویه هنگامى که بر تخت سلطنت نشست و پادشاهى اش مرتب و منظم شد و امور بر وفق مرادش گردید, مغرورانه تک تک زنانى را که به على(ع) در جنگ صفین کمک کرده و یارانش را علیه او تحریک و تهییج کرده بودند, خواست, تا بر او وارد شوند. آنان بر او وارد شدند و او را به زشتى و عیبناکى وصف کردند و هیمنه اش را شکستند و از ستمهایش یاد کردند بىآنکه توجهى و اعتنایى به شکوه ظاهرى او نمایند و یا از بیمى به دل راه دهند.
به کتاب ((بلاغات النسإ)) مراجعه کن و در آن, به دقت بنگر و از این همه شجاعت و خشم, تعجب کن که زنان این همه دلیر و بى باک بوده اند در حالى که مردان در مرتع دربار معاویه مى چریدند و براى طمع پاداش یا بیم از شکنجه و کیفر بر آستانش سر مى ساییدند.
و اگر مى خواهى به شجاعت زنان در افقى بالاتر و بلندتر از حقیقت این مجاز (بلاغات النسإ) بنگرى نگاهت را به جایگاه بلند شیرزنان بیت رسالت و دختران نبوت و امامت بدوز و در خطبه سرور بانوان عالم تإمل کن که در میان انبوه مهاجران و انصار, در حالى که با از دست دادن گرامى ترین عزیز و محبوب خود و خداوند تعالى, سخت مصیبت زده بود و در سن جوانى که بیش از هیجده سال نداشت, بر سر آنان بانگ زد و آن خطبه شیوا و رسا را با لبداهه ایراد فرمود. خطبه اى که اگر مردى فصیح الکلام پس از به کارگیرى نهایت کوشش در سن کمال خود, موفق به ایراد آن شود آیت مهارت و برترى و فضل و از مفاخر سخنورى خواهد بود. همانند این خطبه[ حضرت زهرا(س]( یا شیواتر از آن, خطبه دختر حوروش او زینب است که در مجلس ابن زیاد در کوفه ـ و در حالى که به همراه جمعى از زنان و کودکان مصیبت زده و بى پناه در اسارت به سر مى برد ـ برخواند. زینب را وارد مجلس ابن زیاد کردند. ابن زیاد سرمست از جام فتح و غلبه و باده انگور, در برابر چشمان جمعیت و سربازان خود سوار بر کرسى حکومت نشسته بود. زینب به طور ناشناس و با لباسهاى کهنه به گوشه اى رفت و در آنجا نشست. او با لباس خود هم مى خواست دستگاه پلید یزید را رسوا کند. ابن زیاد پرسید: آن زن پوشیده و ناشناخته کیست؟ به او گفتند: زینب دختر على است. آنگاه رو به زینب کرد و گفت: زینب! دیدى که خدا با تو و برادرت و عصیانگران خانواده ات چه کرد؟ زینب فرمود: ((ما رإیت الا جمیلا اولئک قوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا الى مضاجعهم و سیجمع الله بینک و بینهم فتحاج و تخاصم فانظر لمن الفلج یومئذ ثکلتک امک یابن مرجانه)) ((من جز زیبایى ندیدم. اینان گروهى بودند که خداوند سرنوشت شهادت را برایشان مقدر فرموده بود و اکنون آنان به آرامگاه خود شتافته اند و خداوند به زودى تو را و ایشان را گرد هم خواهد آورد و آنجا با آنان احتجاج خواهى کرد. پس بنگر که در آن روز چه کسى پیروز خواهد شد. مادرت به عزایت بنشیند اى پسر مرجانه!))
ابن زیاد از این جمله که زینب به صراحت او را ((زنازاده)) معرفى کرده بود به خشم آمد و چون پاسخى نداشت که بگوید با تازیانه اى که در دستش بود چنین نمایاند که مى خواهد بر زینب بزند. ولى حاضران او را باز داشتند. آرى زینب این خطبه طوفانى را در حالى فریاد زد که در جمع سران و لشکریان و بزرگان کوفه و رییسان قبایل و درندگان و چارپایان, اسیر و دربند بود.
او در ضمن خطبه خود چنین بانگ برداشت: ((انما یفتضح الفاجر و یکذب الفاسق و هو غیرنا یابن مرجانه)). ((تنها فاجر رسوا مى شود و فاسق و بدکار, دروغ مى گوید و سپاس خدا را که او ما نیستیم و دیگرى است.))
به این شجاعت و دلیرى و عزت نفس و تعادل بنگر. زیرا غالب آن است که اسیر, خوار و بیمناک و پریشان خاطر و تکیده است و باید بر او بیم داشت. پس چگونه این بانوى پاکدامن و بزرگوار علوى در میان آن خارزار توانست چنین سخنان دربارى بگوید: سخنانى گران ارج تر از طلا, و طلا را در برابر این درافشانیها که نور و درخشندگى و عظمت و ایمان و یقین را مى تاباند چه ارزشى خواهد بود!
عظیمتر از این, جایگاه او در مجلس یزید است. و تو چه دانى یزید کیست و مجلس یزید چیست؟ و چه دانى که قدرت طاغوتى او که جوانى ستمگر و نادان و مست و بى هوش است که مستى شراب و شباب و حکومت و قدرت و فتح و پیروزى, هوش از سرش برده و بر کرسى حکومتى تکیه زده که ستونهایش را بر روى جمجمه هاى اهل بیت و خاندان پاک پیامبر بر افراشته, چقدر بوده است؟!
زینب همراه با اسیرانى از فرزندان على و فاطمه بر او وارد شد. مى گویند آنان در این حال در زنجیر بودند. آرى عقیله بنى هاشم در حالى وارد مجلس یزید شد که سر حسین(ع) در برابر او قرار داشت و او با چوبدستى اش بر دندانهاى سرور شهیدان عالم مى زد. در آن روز زینب با خطبه اى که خواند, تاج طاغوتى و استکبارى یزید را سخت لرزاند. زینب این خطبه را با آیه شریف قرآن آغاز کرد و چنین گفت: ((ثم کان عاقبه الذین اساووا السوآ ان کذبوا بایات الله ...))(10) پایان کار آنان که کردار بد کردند این بود که آیتهاى خدا را دروغ خواندند و بدان فسوس کردند.
((یزید! چنین مى پندارى که چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتى و ما را مانند اسیران از این شهر به آن شهر بردند, ما خوار شدیم و تو عزیز گشتى, و گمان مى کنى با این کار قدر تو بلند شده است که این چنین به خود مى بالى و بر این و آن تکبر مى کنى؟ وقتى مى بینى اسباب قدرتت آماده و کار پادشاهى ات منظم است از شادى در پوست خود نمى گنجى. نمى دانى این فرصتى که به تو داده اند براى این است که نهاد خود را چنان که هست آشکار کنى. مگر گفته خدا را فراموش کرده اى که ((فلا یحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیرا لانفسهم انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین)) کافران مپندارند این مهلتى که به آنها داده ایم براى آنان خوب است. ما آنان را مهلت مى دهیم تا بار گناه خود را سنگین تر کنند. آنگاه به عذابى مى رسند که خوارى و رسوایى است ... (11)
یزید! به خدا پوست خودت را دریدى و گوشت خودت را کندى. روزى که رسول خدا و خاندان او در سایه رحمت خدا آرمیده باشند, تو با خوارى هر چه بیشتر پیش او خواهى ایستاد. آن روز روزى است که خدا وعده خود را انجام خواهد داد. این ستمدیدگان را که هر یک در گوشه اى به خون خفته اند گرد هم خواهد آورد. او خود گوید: ((مپندارید آنان که در راه خدا کشته شده اند, مرده اند, نه, آنان زنده اند و از نعمتهاى پروردگار خود بهره مند مى باشند.))(12) اما پدرت معاویه که تو را این چنین به ناحق بر گردن مسلمانان سوار کرد, آن روز که دادخواه, محمد, دادگر, خدا و دست و پاى تو در آن محکمه گواه باشد, خواهى دانست کدام یک از شما بدبخت تر و بى پناه تر خواهند بود.
یزید! اى دشمن خدا! به خدا تو در دیده من ارزش آن را ندارى که سرزنشت کنم یا تحقیرت نمایم. اما چه کنم اشک در دیدگان حلقه زده و آه در سینه زبانه مى کشد ...
هر کارى مى خواهى بکن, هر نیرنگى که دارى به کار ببر, هر دشمنى که دارى نشان بده! اما بدان که به خدا سوگند نخواهى توانست یاد ما را از خاطره هاى بزدایى و فروغ وحى را در خاندان ما بمیرانى. به خدا این لکه ننگ که بر دامن تو نشسته, هرگز سترده نخواهد شد.
آیا جز این است که اندیشه ات زبون است و دوران زندگى ننگینت زود سپرى خواهد گشت و گروهى که پیرامون تو گرد آمده اند پراکنده خواهند شد؟!))
این صاعقه ها و ضربتها پیاپى بر سر یزید فرود مىآمد تا جمع انبوه او را پریشان و اندک, و عزت و اقتدارش را ضعیف و ذلیل کرد و او را, حقیرتر از مورچه اى در چشمها نشاند.
و هنگامى که مردى شامى از یزید خواست تا یکى از دختران حسین را به عنوان خدمتکار به او ببخشد, زینب فرمود: هرگز! این حق را خداوند نه به تو داده و نه به او. یزید گفت: من این حق را دارم و اگر بخواهم چنین مى کنم. زینب فرمود: نه, چنین حقى ندارى و نمى توانى, مگر آنکه از ملت ما (اسلام) خارج شده و به دینى غیر از دین ما گرویده باشى. یزید گفت: پدر و برادر تو از دین خارج شده اند, نه من. زینب در پاسخ فرمود: تو و پدرت اگر مسلمان بوده باشید که به دین جد من و پدر من هدایت شده خواهید بود. اى دشمن خدا!
خواننده محترم! در این جملات تإمل و تعجب کن و هر چه مى خواهى بیندیش. زنى اسیر در برابر طاغوتى ستمگر و مستبد قرار مى گیرد که پیرامونش را جمعیت عظیمى از دستیاران و فرماندهانش گرفته اند و او بر تخت حکومت تکیه زده و قدرت و سربازان و یاران فراوان دارد و به او مى گوید: یا عدوالله ((اى دشمن خدا)) و هیچ از قدرت و سلطنتش پروا نمى کند و از شکنجه و مجازات او بیمى به دل راه نمى دهد. این چه شجاعت و چه دلیرىاى است و چه استوارى و چگونه جانبازىاى؟! آیا در میان مردان ـ تا چه رسد به زنان ـ مانند این شجاعت و دلاورى یافته مى شود؟ و خدا مى داند که دلش با آنکه مالامال از اندوه بود چقدر استوار و قوى بود وایمانش چقدر محکم!
این خطبه هاى آهنین زینب و واژه هاى آتشین آن بود که تاج یزید را از سرش ربود و در کمترین زمانى سلطنتش را ساقط کرد. بلکه بالاتر از این, حاصل همه تلاشهاى بیست ساله معاویه را که براى زمینه سازى خلافت فرزندش یزید و اولاد او به کار گرفته و در این راه امام حسن(ع) را مسموم کرده بود ـ در عین آنکه با او پیمان بسته بود ولایت پس از خودش از آن او و سپس از آن حسین(ع) باشد ـ نابود و باطل کرد. زیرا ((ان بطش ربک لشدید))(13) ((فرو گرفتن پروردگار تو سخت است.)) یزید و قوم یزید هلاک شدند و به زودى پایه هاى حکومت فرزندان ابى سفیان منقرض شد.
مراد از یادکرد این رخدادها این است که به زنان آزاده و نجیب روزگارمان بگوییم: ما از آنا این شجاعت بیانى را توقع داریم و از آنان مى خواهیم بر ستم و ستمگران بشورند و فریادهاى اعتراض خود را پیاپى بر سر استعمارگران فرود آوردند و از مسوولان حساب بخواهند. ما مى خواهیم که زنان در جمعیتها و سازمانها و پیمانها[ى درون گروهى] گرد هم آیند و بر یارى ستمدیدگان و کمک به ناتوانان و ایجاد اشتغال براى دستهاى بیکار و یارى و پرستارى بیماران و گرفتاران هم قسم شوند. بزرگترین و ضرورىترین وظیفه اى که بانوان ما مى توانند عهده دار آن شوند این است که محیط جامعه زنان را از تباهیهاى فحشا و زیانهاى فساد تطهیر کنند و دست دلالان و سوداگرانى را که این بیمارى مهلک را رواج مى دهند قطع نمایند و ریشه چنین امراض اجتماعى را که شرش در تمامى ممالک اسلامى ـ بویژه عراق منتشر شده است ـ همانند میگسارى و شهادت به دروغ ـ برکنند. ریشه هاى اصلاح اجتماعى این جاست که شایسته است جمعیتها و سازمانهاى زنان ـ در صورتى که مردان به حد کافى بدان اهتمام نکردند, به انجام آن اقدام کنند و هم مى توانند در مبارزه با مفاسد و مقاومت در برابر آن, با مردان همیارى داشته باشند. وگرنه عاقبت بسى وخیم است, حکومت ناپایدار و توده مردم از جهت اخلاقى ساقط و چونان چارپایان مى شوند.
حکومت از جانب مردم تهدید مى شود و مردم از جانب حکومت, تا عاقبت چه خواهد شد! بدانید و آگاه باشید که یکى از بهترین کارهاى اساسى و سیاسى به کار گرفتن همه توان و تلاش براى اصلاح است. سعى مردان و زنان براى اصلاح مردان و زنان. و سعى زنان براى اصلاح این نسل تازه و نورسته که در دهلیز انواع پستیها سقوط کرده اند.
آرى یکى از حقوق سیاسى و بلکه یکى از وظایف سیاسى همه زنان و مردان این است که از موضع محاسبه گرى و مراقبت به حاکمان بنگرند و از جایگاه خشم و انقلاب و ستیز و جنگ, با استعمارگران رویارو شوند. امید دارم که آنچه از روزگاران گذشته در ابیات آتشین شعر خود آرزو کرده ام تحقق بیاید:
الا صرخه فى الکون یعصف ریحها
فترک دارا للظالمین بورارا
هان! فریادى طوفانى هست که وزش آن خانه ستمگران را ویران کند.
الا عزمات توقد الارض جمره
تصب على المستعمرین اوارا
هان! عزم و اراده اى هست که زمین را چون اخگرى ویرانگر بر سر استعمارگران فرود آورد.
الا نهضه تترى رجالا و نسوه
فتملا ارجإ البسیطه نارا
الا امه تحیى فتحیى بلادها
فتحفظ اوطانا و تغسل عارا
هان! نهضتى فراگیر هست که مردان و زنان را فراگیرد و سراسر زمین را پر از آتش انقلاب کند.
هان! امتى زنده و بیدار هست که سرزمینش را آبادان و وطنش را نگهبانى کند و گرد ننگ را از دامنش بشوید.
خداوند به من و شما, اى مردان و زنان مسلمان! یارى دهاد که او بهترین سرپرست و بهترین یاور است.

.1 حسن یوسفى اشکورى, دایره المعارف بزرگ اسلامى, ج2, ص7ـ105 به اختصار.
.2 کافى, ج1, ص202.
.3 غررالحکم و دررالکلم.
.4 سوره بقره, آیه 228.
.5 همان, آیه 116.
.6 سوره حجر, آیه 72.
.7 سوره احزاب, آیه 3ـ32.
.8 صفیه دختر عبدالمطلب مى گوید[ :در جنگ احد] ما زنها در برجها و پشت بامهاى مدینه بودیم. ما در برج فارع (نام برجى است نزدیک باب الرحمه که از درهاى مسجد پیامبر است) و حسان بن ثابت هم همراه ما بود. تنى چند از یهود به سوى برجها آمدند و ما را زیر رگبار سنگ و تیر گرفتند. من به حسان گفتم: کارى بکن اى ابن فریعه! گفت: به خدا قسم, نمى توانم. مگر نمى بینى که از ترس نتوانستم همراه رسول خدا به احد بروم! صفیه گوید: یک یهودى شروع به بالا آمدن از برج کرد. من به حسان گفتم: شمشیرت را به من بده و خودت کنارى برو! او این کار را کرد. من گردن آن یهودى را زدم و سرش را به طرف بقیه پرتاب کردم و آنها چون سر بریده او را دیدند گریختند. (محمد بن عمر واقدى, مغازى, تاریخ جنگهاى پیامبر(ص), ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى, مرکز نشر دانشگاهى, ج1, ص8ـ207)
.9 ام هانى دختر ابى طالب, همسر هبیره بن ابى وهب مخزومى بود. روز فتح مکه دو نفر از خویشاوندان شوهرش عبدالله بن ابى ربیعه مخزومى و حارث بن هشام به خانه ام هانى آمدند و به او پناهنده شدند و گفتند: مى خواهیم در پناه تو باشیم. ام هانى پذیرفت و گفت: شما در پناه من خواهید بود. ام هانى گوید: در همان حال که آن دو در خانه من بودند, ناگاه على(ع) در حالى که سوار و پوشیده در آهن بود, وارد شد. او را نشناختم و گفتم: من دختر عموى رسول خدایم. سوار از من کناره گرفت و چهره خود را گشود, آنگاه دیدم على(ع) است, گفتم: برادرم, و او را در آغوش کشیدم و بر او سلام دادم. و او چون چشمش به آن دو افتاد, بر آنها شمشیر کشید و من گفتم: اى برادر, از میان همه مردم فقط باید با من چنین رفتارى بشود! و پارچه اى بر روى آن دو افکندم. على(ع) فرمود: مشرکان را پناه مى دهى! و من میان او و ایشان ایستادم و گفتم: اگر بخواهى آن دو را بکشى باید مرا پیش از آنها بکشى! على(ع) بیرون رفت و چیزى نمانده بود که آن دو را بکشد. من در خانه را به روى آن دو نفر بستم و گفتم: وحشتى نداشته باشید ... خود را به محل خیمه رسول خدا(ص) در بطحإ رساندم و آن حضرت را ندیدم ولى فاطمه را دیدم و گفتم: نمى دانى از دست برادرم على چه کشیدم. دو نفر از خویشاوندان شوهرم را پناه داده ام که مشرکند و على به سراغ آنها آمده بود که آنها را بکشد. [ ام هانى] گوید: در این مورد فاطمه از همسر خود بر من سختگیرتر بود و گفت: تو هم باید مشرکان را پناه بدهى؟ گوید در این هنگام رسول خدا(ص) در حالى که غبارآلود بود و یک جامه بیشتر بر تن نداشت ظاهر شد و فرمود: اى ام هانى خوش آمدى: گفتم: نمى دانید از دست برادرم على چه کشیدم؟ به طورى که از او گریخته ام ... پیامبر(ص) فرمود: حالا که طورى نشده است, و چنین نبوده است, هر کس را که تو امان داده اى ما هم امان مى دهیم و هر کس را پناه داده اى من هم پناه مى دهم. (محمد بن عمر واقدى, مغازى, تاریخ جنگهاى پیامبر, ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى, ج2, مرکز نشر دانشگاهى, 1362, ص5ـ134.)
.10 سوره روم, آیه 10. .11 سوره آل عمران, آیه 178.
.12 همان, آیه 170ـ169.
.13 سوره بروج, آیه 12.