در محضر خورشید قسمت 8


  درسهایى از تفسیر سوره نور
در محضر خورشید
((قسمت هشتم))

سیدضیإ مرتضوى

 

 

اشاره:
آیات گذشته, ابتدا کیفرکسانى که به زنان پاکدامن نسبت ناروا مى دهند ولى چهار شاهد بر گفته خود نمىآورند را بیان داشت. آنگاه موضوع ((لعان)) را مطرح ساخت که مربوط به ایراد اتهام از ناحیه شوهر مى باشد و طى مراسم خاصى انجام مى شود. تفصیل این موضوع را در قسمت قبل خواندیم. آنچه در این قسمت و در ادامه مى خوانید مربوط به یک جریان تاریخى در همین زمینه است و آن تهمت و نسبت ناروایى است که برخى مسلمانان در باره یکى از همسران پیامبر اکرم(ص) شایع ساختند و بدین ترتیب گناه بزرگى را بر خود خریدند.

ان الذین جاووا بالافک عصبه منکم, لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیر لکم, لکل امرى منهم ما اکتسب من الاثم و الذى تولى کبره منهم له عذاب عظیم لو لا اذ سمعتموه ظن المومنون و المومنات بإنفسهم خیرا و قالوا هذا افک مبین لو لا جاووا علیه بإربعه شهدإ فاذ لم یإتوا بالشهدإ فإولئک عند الله هم الکاذبون)) ((آیات 11 ـ 13))

نکات ادبى:
((افک)): برخى ((افک)) را به معناى دروغ بزرگ دانسته اند و برخى دیگر, هر نوع دروغى را افک شمرده اند. یعنى هر چیزى که از شکل واقعى و طبیعى اش به گونه اى دیگر در آورده شود و برخلاف واقع نمایان گردد. و این معنایى عام و کلى است که مصادیق مختلفى دارد. مثلا به بادهایى که از غیر مسیر اصلى خود حرکت مى کنند ((موتفکه)) گفته مى شود. ضمنا ((الف و لام)) در ((إلافک)) در آیه مورد بحث, از نوع ((عهد)) است که اشاره به دروغ معین و مشخصى دارد که همان نسبت ناروا به یکى از زنان پیامبر(ص) مى باشد.
((عصبه)): به جماعت و دسته اى که هماهنگ و همدست باشند, ((عصبه)) گفته مى شود و در اینجا گویاى این معناست که اینان دسته اى همداستان و هماهنگ بودند که این دروغ بزرگ را منتشر ساختند.
((تولى)) در اینجا به معنى عهده دار شدن و در دست گرفتن است. چنان که ((کبر)) به معناى ((بخش عظیم)) مى باشد. از این رو ((الذى تولى کبره)) یعنى آن کسى که بخش عمده تهمت را عهده دار و مرتکب شد.
((لولا)) در اصل به معناى تحریک و تشویق بر کارى است و در اینجا چون بر فعل ماضى (((سمعتموه)) و ((جاووا))) در آمده است معناى سرزنش و توبیخ را مى دهد. یعنى چرا مومنین وقتى این حرف را شنیدند گمان خیر نبردند و نگفتند این تهمت آشکار است؟! و آنها که چنین نسبتى دادند اگر راست مى گفتند چرا چهار شاهد بر ادعاى خودشان نیاوردند؟!

شرح کلى:
چنان که اشاره شد این سه آیه, سرآغاز دسته اى از آیات مى باشد که به موضوع ((افک)) مى پردازد. تهمت بزرگى که توسط برخى شایعه سازان به یکى از زنان پیامبر(ص) وارد شد و منافقان نیز از این جریان سوءاستفاده کرده و پیامبر اکرم(ص) نیز سخت ناراحت بودند. این مسإله در تاریخ به جریان ((افک)) معروف شد که از تعبیر خود قرآن گرفته شده است. این جریان که تفصیل آن را خواهیم آورد, به همراه مسایل مربوط به آن, 16 آیه از این سوره را به خود اختصاص داده است.
این آیات هر چند در ادامه آیاتى که حکم ((قذف)) را بیان مى کرد قرار گرفته است اما همان گونه که از روایات مربوط به آن نیز بر مىآید, لزوما به این معنا نیست که بعد از آن آیات نیز نازل شده است و مى توان گفت که پیش از نزول حکم قذف نازل شده است. البته توبیخ شایعه سازان مبنى بر اینکه چرا بر گفته خود چهار شاهد نیاوردند این احتمال را تقویت مى کند که این آیات پس از آیات حد قذف نازل شده است. سه آیه مورد بحث, ضمن اشاره به جریان افک و بانیان آن و سوءاستفاده اى که منافقان از آن مى کردند و مردم نیز ناآگاهانه موجب گسترش بیشتر آن مى شدند, انتظارى که از مردم در برخورد با این توطئه وجود داشت را یادآور مى شود و آنان را به علت موضع گیرى ناصحیح در مقابل جریان شایعه سازى, آن هم نسبت به خانواده پیامبر اکرم(ص), مورد سرزنش قرار مى دهد.
آنچه از روایات موجود در باره این مسإله و گفته هاى مفسران استفاده مى شود به اجمال این است که یکى از زنان پیامبر(ص) توسط گروهى هماهنگ و همداستان, مورد تهمت قرار گرفت و این سخن دهان به دهان مى گشت و منافقان و برخى بیماردلان در جهت گسترش آن تلاش مى کردند, اما اینکه کدام یک از بانوان پیامبر(ص) مورد تهمت قرار گرفته بودند, میان راویان و مفسرین شیعه و سنى اتفاق نظر وجود ندارد. سنیان آن را مربوط به عایشه مى دانند. برخى از مفسران شیعه نیز همین گفته را از اهل سنت پذیرفته و در شإن نزول آیه آورده اند. ولى در روایات شیعه, این جریان مربوط به همسر دیگر پیامبر(ص) ((ماریه قبطیه)), مادر ابراهیم دانسته شده است. در خود این آیات حتى اشاره اى نیز به اینکه این توطئه در مورد کدام یک از همسران پیامبر(ص) شکل گرفت وجود ندارد. قرآن تنها به موضوع ((افک)) به عنوان یک جریان مشخص اجتماعى اشاره مى کند که طبعا همه مسلمانان با شنیدن آیات, مى دانستند مربوط به کدام رویداد است. مفسر گرانقدر, علامه طباطبایى, هر دو گفته یادشده را مورد اشکال مى شمارد و لذا بدون اینکه مشخص کند این جریان مربوط به چه کسى بوده است, به شرح آیات مى پردازد.
به هر حال, لازم مى نماید پیش از پرداختن به شرح آیات, اجمالى از هر دو گفته را بازگو کنیم; با این یادآورى که آنچه از عایشه در این خصوص نقل شده است هر چند تفصیلى بیشتر و ظاهرى مقبول تر و شهرتى فزونتر دارد اما باید گفت گزارشى که منابع شیعى داده اند بیشتر مورد اعتماد است و داراى اشکال کمترى مى باشد. انگیزه هاى سیاسى در جعل اصله قضیه یا پر و بال دادن به آن, در نقل عایشه بیشتر به چشم مى خورد; بویژه که ناقل آن نیز خود او است.
از جمله اشکالات عمده گفته نخست, آن گونه که عایشه بازگو نموده است, تعارض آن با مقام و جایگاه عصمت پیامبر اکرم(ص) است. البته گفته دوم نیز اشکالاتى را به همراه دارد; مگر اینکه گفته شود نقل دوم به صورت ناقص و خلاصه, صورت گرفته است. چنان که مى توان گفت اصل قضیه مربوط به عایشه بوده ولى پر و بال دادن به آن چیزى است که خارج از اصل موضوع صورت گرفته است بویژه که در این نقل, عایشه از یک سو شإن و جایگاه خویش را بالا مى برد و از سوى دیگر مقام والاى پیامبر(ص) و جایگاه عصمت آن حضرت(ص) نادیده گرفته مى شود.

گزارش نخست:
خلاصه جریانى را که عایشه نقل مى کند این است که پیامبر(ص), همیشه هنگام سفر, یکى از همسران خود را به همراه مى برد. در یکى از جنگها قرعه به نام من افتاد و حضرت(ص) نیز مرا همراه خود برد, و چون این سفر بعد از نزول آیه حجاب بود, من در کجاوه اى بودم. هنگام برگشتن, شب هنگام به نزدیک مدینه رسیدیم. کاروان براى استراحت ایستاد و من به تنهایى براى انجام کارى از کاروان فاصله گرفتم. وقتى بازگشتم, دیدم کاروان رفته است. آنان با این گمان که من درون کجاوه خود هستم, محمل را بر شتر گذاشته و آنجا را ترک کرده بودند. من همان جا ماندم. یکى از لشکریان به نام ((صفوان)) نیز از قافله باز مانده بود. صبحگاه مرا که دید شناخت و بدون اینکه حتى کلمه اى با من سخن بگوید شترش را خواباند تا سوار شوم. سوار شدم و او مهار شتر را گرفته و از پیش حرکت کرد تا به کاروان رسیدیم. این صحنه موجب شد که عده اى به شایعه سازى و تهمت زدن بپردازند.

گزارش دوم:
رسول خدا(ص) همسرى به نام ((ماریه)) داشت که بزرگ مصر او را به همراه غلامى به نام ((جریح)) به او اهدإ کرده بود و معروف به ((ماریه قبطیه)) گشت. پیامبر(ص) از ماریه داراى فرزندى به نام ابراهیم شد که چند سال بعد وفات کرد. هنگام وفات ابراهیم, پیامبر(ص) شدیدا غمگین بودند. عایشه به گونه اى جسارتآمیز به پیامبر(ص) گفت: چرا این قدر ناراحتى؟ ابراهیم که واقعا فرزند تو نبود, بلکه فرزند ((جریح قبطى)) بود!
بر اساس این نقل, پیامبر(ص), على(ع) را در پى کشتن جریح فرستاد. حضرت(ع) نیز رفت ولى معلوم شد جریح اصلا فاقد توانایى این کار بوده است, و لذا على(ع) برگشت. البته لازم به یادآورى است که دستور پیامبر(ص), چنان که در روایت نیز آمده است(1), تنها به خاطر ترساندن عایشه بود تا با مواجه شدن با دستور پیامبر(ص) به کشتن انسانى بى گناه, دست از ایراد اتهام بکشد ولى او اعتنایى نکرد. و الا پرواضح است که پیامبر اکرم(ص) از واقعیت امر و بى گناهى جریح مطلع بود, و على(ع) نیز اگر دستور پیامبر(ص) قطعى بود, حتما جریح را مى کشت و بدون اقدام برنمى گشت.
در روایات دیگر در خصوص گفته دوم, یعنى ایراد اتهام از طرف عایشه به ماریه, اضافه شده است که افرادى دیگر نیز در این جریان, عایشه را همراهى و کمک مى کردند. بر این اساس ناسازگارى گزارش دوم با ظاهر آیه نیز برطرف مى شود, چرا که در آیات مورد بحث تصریح شده که این کار توسط گروهى همداستان صورت گرفت, در حالى که ظاهر گزارش دوم این است که تنها عایشه بود که چنین اتهامى را وارد ساخته بود. به هر صورت هدف اصلى, توجه به مفاد خود آیات و نکات درسآموز آنهاست.

شرح تفصیلى:
((ان الذین جاووا بالافک عصبه منکم))
اصل جریان افک را مسلمانان مى دانستند و با روشن شدن واقعیت فهمیدند که این توطئه اى شوم براى بدنام کردن پیامبر اکرم(ص) بود و لذا نیازى به بازگو کردن آن وجود نداشت. آیه شریفه نیز بدون پرداختن به خود موضوع از آغاز به افشاگرى علیه توطئه گران و توبیخ کسانى مى پردازد که به این جریان دامن زدند. فراز یاد شده یادآور مى شود آنان که مرتکب این تهمت شدند و این توطئه را دامن زدند گروهى همداستان از میان خود شما مسلمانان بودند. اینان به هدف مخدوش ساختن آبرو و چهره پیامبر(ص) همدستى کرده و طرح چنین توطئه اى را ریخته و به آن دامن زدند. اینها افرادى بیرون از جامعه اسلامى و در خارج از مرزها نبودند. از کسانى بودند که در ظاهر ادعاى ایمان دارند. گفته آنان نیز با نگاه ظاهربین و ساده اندیش جمعى از مومنان پذیرفته شد و مقبول طبع سست ایمانانى گشت که آگاهى لازم به دسیسه هاى دشمنانى که لباس دوست را بر تن کرده اند را نداشتند.
طبعا در این جریان, پیامبر اکرم(ص) بیش از همه دچار اندوه و نگرانى شده بود و جمع دیگرى از یاران حضرت(ص) نیز ناراحت بودند, ولى نخستین فراز این آیات در صدد افشاى گروهى است که به این توطئه دست زدند و این جمله نمى خواهد دل پیامبر(ص) و یاران او را تسلى دهد; به این بیان که اینها از خود شما بودند. ناراحت نباشید! بلکه مسلمانان را به آفتهاى خطرناکى متوجه مى کند که از داخل خود جامعه اسلامى برمى خیزد و رشد مى کند. دسته اى توطئه گر و همفکر که به توطئه چینى مشغولند, و توده اى ساده و غافل که زمینه نفوذ این عناصر و مقبولیت آنان و موثر افتادن نقشه ها و توطئه هاى آنان را فراهم مى سازند. مردمى که به راحتى فریب دشمن را مى خورند و دروغها و شایعات ساخته و پرداخته محافل دشمن و دستهاى مرموز در آنان کارگر مى افتد و حتى پاکترین و مقدسترین نهادهاى اجتماعى خویش را دستخوش بدگمانى و توهمات ((خودساخته)) یا ((دشمن ساخته)) قرار مى دهند.
((لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیر لکم))
دومین فراز آیه تإکید بر واقع نگرى و توجه دادن به این حقیقت است که شما این جریان را براى خودتان شر مپندارید; این به خیر و نفع شماست. پرسشى که وجود دارد این است که این فراز خطاب به چه کسانى است؟ در جمله قبل که فرمود تهمت زنندگان, دسته اى از خود ((شما)) هستند; روشن بود که خطاب به مسلمانان است. حال در این جمله مى گوید: ((شما)) این جریان را شر براى خودتان تلقى نکنید; این براى ((شما)) خیر است.
برخى مخاطب آن را کسانى چون عایشه, صفوان و افرادى که در این جریان, ناراحت و اندوهگین بودند, شمرده اند, و لذا از این جهت با جمله قبلى تفاوت دارد و معناى آن, این خواهد بود که این توطئه در واقع به نفع اینان و در جهت و خیر و صلاح آنان پایان خواهد یافت چراکه خداوند تعالى آنان را تبرئه خواهد نمود و به علت بردبارى و خویشتندارى, پاداش خواهند گرفت و تهمت زنندگان دچار کیفر خواهند شد.
برخى نیز این احتمال را مطرح ساخته اند که مخاطب جمله مورد بحث, خود مرتکبین تهمت مى باشند; به این بیان که شما این توبیخ و تإدیب را براى خودتان شر محسوب نکنید بلکه به خیر و صلاح شماست; چراکه شما را به توبه باز مى دارد و باعث مى شود دوباره مرتکب چنین گناهى نشوید. بر این اساس ضمیر((لا تحسبوه)) مربوط به مجموع سرزنشى مى شود که از این آیات استفاده مى شود و نه ((افک)) که در فراز پیشین آمده بود.
اینها تنها دو احتمال بیش نیست که برخى مفسران مطرح ساخته اند. معناى صحیح, همان است که علامه طباطبایى نیز قائل شده است. توضیح اینکه, مخاطب این فراز از آیه نیز همانند فراز قبلى, عموم جامعه اسلامى است; هرچند برخى از آنان داراى ایمانى ظاهرى بودند. این به صلاح یک جامعه صالح است که صف افراد ناباب و فاسد از دیگران متمایز شود تا در جهت اصلاح آنها توجه و تلاش لازم صورت گیرد. بویژه در جامعه صدر اسلام که متصل به وحى بود, چنین رویدادهایى موجب نزول وحى و تذکرات الهى براى زدودن غفلت و سهل انگارى بود و این خود, خیر و برکت بزرگى به شمار مى رود. بر این اساس, تفکیک میان ضمایر موجود در این جملات, امرى نادرست است.
گواه معناى سوم, جمله بعدى آیه است که همه افراد شرکت کننده در این جریان را به اندازه دخالت و مسوولیتشان گنه کار مى شمارد و تصریح مى کند که هریک از آنان بار گناه, خود را بر عهده دارد. و روشن است که گناه عبارت از اثر ناپسندى است که به خاطر ارتکاب معصیت, براى شخص گنه کار بر جاى مى ماند. این افراد با این گناهى که مرتکب شدند شناخته شده, و صف آنان از دیگران تمیز داده شد و على رغم آنچه در نظر داشتند که چهره پیامبر اکرم(ص) را خدشه دار کنند, خودشان به رسوایى کشیده شدند.
((لکل امرى منهم ما اکتسب من الاثم و الذى تولى کبره منهم له عذاب عظیم))
پس از معرفى بانیان این جریان به عنوان گروهى از خود مسلمانان و تإکید بر اینکه این واقعه به نفع شماست, اینک یادآور مى شود اینهایى که مرتکب این تهمت شدند, هریک به فراخور کار خود به گناه آلوده شده اند ولى آن کس که مسوولیت اصلى این توطئه را بر عهده داشت عذابى بزرگ دارد. همه در این گناه شریکند ولى مسبب اصلى آن, مسوولیت دوچندانى دارد که باید پاسخگو باشد و این نکته روشنى است که جمله ((والذى تولى کبره منهم له عذاب عظیم)) به صراحت آن را بیان مى کند, و این خود نشان مى دهد که در این توطئه یک نفر نقش اصلى را بازى کرده است و در واقع نقطه آغاز و صحنه گردان آن بوده است و حداقل اینکه بیشترین تلاش را در گسترش و تثبیت این تهمت داشته است.
برخى گفته اند که این شخص, فردى به نام عبدالله ابى سلول بود که جریان را رهبرى مى کرد. مردم به گرد او مىآمدند و او براى گسترش شایعه سخن مى گفت. از افراد دیگرى نیز در این زمینه نام برده شده است.(2) تعبیر ((تولى)) با توجه به ریشه لغوى آن, مى تواند اشاره به رهبرى و صحنه گردانى این توطئه باشد.
((لو لا اذ سمعتموه ظن المومنون و المومنات بإنفسهم خیرا و قالوا هذا افک مبین))
اینها که مرتکب این گناه بزرگ شدند البته که مسوول عمل خویش مى باشند. این جریان نیز در مجموع به نفع جامعه اسلامى تمام مى شد. ولى اینها چیزى از مسوولیت عمومى جامعه و توقعى که در چنین مواردى از آنان مى رود را کم نمى کند. آنها تهمت زدند و رسوا گشتند ولى چندى توانستند دلهایى را به خود مشغول سازند, جمعى را محزون و نگران سازند و جامعه را به تلاطم بکشانند و این نبود مگر به خاطر کوتاهى و سهل انگارى خود مردم. این است که در دومین آیه مورد بحث, با اینکه در آیه نخست تإکید شده است که این جریان به خیر شما بود, ولى با این حال با ظرافت تمام به نکوهش آن مسلمانان مى پردازد که چرا رشد لازم را نداشته و در این جریان به وظیفه ایمانى خویش که گمان نیک در باره برادر و خواهر مومن است عمل نکردند و این شایعه را به عنوان تهمتى روشن دفع ننمودند. از یک جامعه اسلامى رشدیافته انتظار مى رود در برخورد با جریانات مشکوک و دسایس احتمالى, هوشیارى و متانت خود را حفظ کند و از اینکه ناخواسته ابزار دست دشمن قرار گیرد, پرهیز نماید.
لازمه ایمان اسلامى در یک جامعه رشدیافته این است که زنان و مردان مومن, نسبت به یکدیگر گمان خیر داشته باشند و اگر مواجه با قضیه اى مى گردند که آبرو و حیثیت فرد یا جمعى را به مخاطره انداخته است با احتیاط کامل برخورد کنند; بویژه اگر موضوعى است که به حیثیت و مصلحت کل جامعه برمى گردد. افراد و جریانات هر چه از موقعیت بالاتر و نقش حساسترى در جامعه اسلامى برخوردار باشند, از یک سو بیشتر در معرض غرض ورزیها و دشمنیها مى باشند و در نتیجه هدف تهمت و شایعه پراکنى قرار مى گیرند, و از سوى دیگر, خدشه و ضربه حیثیت و شخصیت آنان خسارت بیشترى را متوجه جامعه خواهد کرد. از این رو به صرف احتمال و حتى گمان نمى توان به داورى در باره شخصیت این و آن نشست و یا بدتر از آن, تلاش در جهت رشد بیشتر شایعه نمود.
این آیه شریفه خطاب به مسلمانان یادآور مى شود که شما مردان و زنان مومن, چرا وقتى این تهمت را شنیدید دچار بدگمانى شدید و گمان خیر در باره یکدیگر نبردید و نگفتید که این دروغ آشکارى است!
نکته قابل توجه در این آیه, تغییر لحن سخن از حالت ((خطاب)) به حالت ((غیاب)) است. یعنى با اینکه شروع آیه با این تعبیر است که ((چرا وقتى آن را شنیدید)) ولى در ادامه با آوردن کلمه ((مومنون)) و ((مومنات)) به جاى ضمیر خطاب, لحن کلام را عوض مى کند; به این بیان که ((چرا وقتى آن را شنیدید, مردان و زنان باایمان نسبت به خودشان گمان خیر نبردند و نگفتند این تهمت آشکارى است!))
علت این تغییر, تفهیم این نکته است که مومنان که در حقیقت به منزله جان یکدیگرند و همگى یک پیکره را تشکیل مى دهند باید به اقتضاى ایمان و باور دینى اشان, نسبت به یکدیگر گمان خیر برند; پس چرا در این توطئه گرفتار آمدند؟! مگر چنین نیست که ایمان, طبیعتا مانع فحشإ و منکر, هم در گفتار و هم در کردار است؟ آن که خود مومن است و مرتکب فحشإ و منکر نمى شود چگونه است که نسبت به مومنان دیگر گمان بد مى برد؟! ایمان اسلامى مى طلبد که نه تنها گرفتار چنین گمانهاى سوئى نشود, بلکه در صدد مقابله با آنها نیز بر آید.
نکته دیگرى که در این آیه قابل توجه است این است که آیه شریفه در اینجا مستقیما به لزوم گمان خیر در باره همسر پیامبر اکرم (ص) و دفاع از او, نپرداخته است. تعبیرى که به کار رفته کلمه ((انفهسم)) است. یعنى گمان نیک در باره خودهاشان. و این خود یادآور دو نکته اساسى در روابط و مناسبات اجتماعى مسلمانان مى باشد:
1ـ ایمان اسلامى, یکایک مومنان را به یکدیگر پیوند مى دهد و تبدیل به یک پیکر مى نماید; به گونه اى که همه باید دیگر مومنان را از خود بدانند.
2ـ هدایت و رهبرى پیامبر اکرم (ص) موضوعى است از خود مردم و به مصلحت آنان و سود آن متعلق به همه است. خدشه دار کردن این جایگاه و هتک حرمت آن, ضربه اى است که متوجه خود جامعه مى شود, و دفاع از قدرت و حرمت و قداست رهبرى در جامعه بویژه شخصیت والاى پیامبر اکرم(ص), وظیفه اى است که دستاورد آن مستقیما متوجه خود جامعه و آحاد آن است و پرواضح است که این یک قاعده و اصل کلى و همیشگى مى باشد. البته همواره افراد و جریاناتى وجود دارند که به هر دلیل منافع خویش را در هتک حرمت و ضربه زدن به جایگاه والاى رهبرى و شخصیتهایى که در موضع زعامت و مدیریت جامعه قرار دارند مى بینند اما مسوولیتى که توده مردم بر اساس وظیفه اسلامى و به اقتضاى ایمان الهى خویش دارند ایستادگى در مقابل اینها است.

((لو لا جاووا علیه بإربعه شهدإ فاذ لم یإتوا بالشهدإ فإولئک عندالله هم الکاذبون))
در سومین آیه, دوباره سخن را متوجه تهمت زنندگان مى کند; با تإکیدى دوباره بر خلاف گویى آنان و در جهت زدودن بیشتر گمان سوئى که در برخى اذهان پیدا شده است, و با این بیان به جنبه شرعى و قضایى مسإله مى پردازد و یادآور مى شود که اگر اینها در گفته خود صادق بودند, چرا شهود لازم را اقامه نکردند؟
شایعاتى این چنین با توجه به تلاش حساب شده اى که عوامل شایعه پرداز به کار مى بندند و با توجه به زمینه رشد و تإثیرگذارى که در جامعه وجود دارد, طبعا آثار زیانبارى را در اذهان بر جاى مى گذارد. این آثار هرچند به راحتى در ذهن و اندیشه بسیارى از مردم شکل مى گیرد, اما زدودن آن به راحتى شکل گیرى آن نیست و تلاش مضاعفى را مى طلبد. همواره تخریب, آسانتر از ساختن و اصلاح است. این است که قرآن کریم این رویداد تلخ اجتماعى و تإثیرات منفى آن در اذهان جامعه و احتمال تکرار مجدد آن را به سادگى رها نمى کند و به یک تکذیبیه و نکوهش بسنده نمى نماید. بلکه به ظرافت و تإکید تمام به جنبه هاى مختلف قضیه مى پردازد تا علاوه بر زدودن آثار منفى این رویداد زمینه هاى رشد مجدد آن را به حداقل برساند. از جمله در سومین آیه مورد بحث به هدف ادامه یک ملاک شرعى یادآور مى شود که اینان که به چنین ایراد اتهامى دست زدند چرا چهار گواه بر آن نیاوردند! حال که بر مدعاى خود شهود لازم را نیاوردند, اینان شرعا محکوم به دروغگویى و افترا مى باشند زیرا ادعاى بدون دلیل و ایراد اتهام بدون بینه شرعى, حکم کذب و افترا دارد. اینها در پیشگاه خداوند افرادى دروغگو به شمار مى روند, بنابراین, مستحق حد قذف مى باشند.

ترجمه:
اینک با توجه به توضیحاتى که گذشت مى توانیم سه آیه مورد بحث در این قسمت را این گونه ترجمه کنیم:
((همانا, کسانى که آن دروغ بزرگ را آوردند, دسته اى همداستان از خود شمایند. شما مومنین, این دروغ را شرى براى خودتان مپندارید, بلکه آن, براى شما خیر است. هریک از آنان, گناهى را سزاست که کسب کرده است و آن کس از اینان که عهده دار بخش عمده این دروغ بود برایش عذابى بزرگ است. چرا زمانى که شما این دروغ را شنیدید مردان و زنان باایمان, نسبت به خودهاشان گمان خیر نبردند, و نگفتند این دروغى آشکار است؟! چرا اینها بر این دروغ خود چهار شاهد نیاوردند؟! بنابراین, وقتى این شهود را نیاوردند, در پیشگاه خداوند, اینها دروغگویند.))
ادامه دارد.
پى نوشت :
1ـ المیزان, ج15, ص104.
2ـ از جمله مسطح بن اثاثه و حسان بن ثابت.