در محراب مسجدیها گزارش تئاتر

نویسنده


  در محراب مسجدیها
گزارشى از پنجمین همایش سراسرى نمایش بچه هاى مسجد ـ قم ـ دى 1376

مریم بصیرى

 

 

عشق به مذهب و اعتقادات مذهبى, اولین جرقه اى است که در جان هنرمندان مسجدى شعله ور مى شود تا آنها بر اساس باورهاى خویش دست به خلق اثر هنرى بزنند. این همایش که نمایشگر شور و شوق جوانان مسجدى بود, بارها و بارها شاهد پرواز عشق بر روى صحنه تإتر نیز بود.
در این گونه نمایشها که ریشه هاى آسمانى و ملکوتى دارند, روح انسان از قید وابستگیهاى دنیوى و مادى رهایى مى یابد و به مفاهیمى چون ایثار, اخلاص و گذر از مرز دنیاپرستى دست مى یازد.
زیباشناسى صحنه, بیان, حرکت, نور, دکور و انتقال مفاهیم همه و همه در خدمت تفکر مذهبى و مسجدى قرار مى گیرند تا هنرمندان جوان بتوانند تفکر و خلاقیت خویش را در چارچوب اعتقادات دینى خود به نمایش بگذارند.
حسین پارسایى دبیر همایش در این زمینه گفت: ((اصل نخست راهیابى گروههاى نمایشى به این همایش, نمایشنامه هایى است که ترویج دهنده اندیشه هاى مذهبى و باورهاى دینى هستند و در ضمن از تکنیک قوى برخوردارند.))
در ادامه نگاهى داریم به نمایشهاى پذیرفته شده در بخش مسابقه این همایش.

فصلى از عشق ـ سارى
نویسنده و کارگردان: ضیإ فضل الله پور
صحنه, نشانگر سقاخانه اى است که پیرمردى با لطافتى شاعرانه در آن سه تار مى نوازد و با تک گوییهاى خویش, تشویش و التهابش را به تماشاگر منتقل مى کند. او که از فراق پسر مفقودالاثرش به درد آمده است, به جز نیمه پلاک او نشان دیگرى از وى ندارد تا اینکه جوان جانبازى وارد صحنه مى شود و طى گفتگوهاى او با پیرمرد تماشاگر مى فهمد که جوان, همرزم پسر گمشده پیرمرد است. جانباز طى به نمایش درآوردن خاطرات آن زمان, نحوه شهادت دوستش را بیان مى کند و نیمه دیگر پلاک او را که نزد وى است, به پیرمرد مى دهد.
این اثر تلاش مى کند تا آدمها را با مفاهیم حماسى و دینى پیوند بزند, طورى که نذر و نیاز آنها و شور و حالشان, تنها نقطه امیدشان مى شود و فقط با همین آخرین تیر است که مى توانند متحول شوند و از بند خود برهند. گرچه کارگردانى, ضعفهایى دارد و دکور و صحنه بلااستفاده مى ماند ولى کارگردان سعى دارد با این همه, دغدغه هاى قلبى خویش را به نمایش بگذارد, به گونه اى که خود مى گوید:
((محراب و صحنه هر دو جایگاه حضور و خلوتند. در هر دو مکان مى شود نماز عشق خواند و به خدا نزدیک شد; همان طور که مقام معظم رهبرى گفته اند: تإتر منبر است و گاه فراتر از منبر.))

نخل سوخته ـ شاهرود
نویسنده: على غلامى
کارگردان: مهدى بانى
بچه هاى محله ((مسیله)) خوزستان به یاد پدر شهید دوستشان, داستان زندگى او را بازى مى کنند. مرد, شش ماه از دریا روزى مى گرفته و شش ماه از باغ, خرما. از آنجا که نخلها رمز حیات خود را از آب و خاک مى گیرند و در اعماق زمین و زمان ریشه مى دوانند, بازیگران این نمایش هم سعى دارند حوادثى را از زبان نخلهاى ابتداى خلقت تا کنون نقل کنند و سپس به نخلى که ماهیگیر در پاى آن شهید شده بپردازند. بازىسازان با ایجاد فرمها و تغییراتى اندک در لباس و صحنه, مکان جدیدى را خلق مى کنند. آنها از چاهى که هاجر از آن آب خورد شروع مى کنند و به نخلهاى مسجدى که نخستین بناى بعد از اسلام را ساخته, مى رسند. در ادامه به تشنگى شهیدان کربلا و نخلهاى بى سر اشاره مى کنند و با پیش آمدن زمان, به از بین رفتن نخلها در تهاجم انگلیسیان به خلیج فارس و شجاعت دلیران تنگستان مى رسند و در انتها به جنگ تحمیلى نزدیک مى شوند و اینکه نخل سمبل ملى دفاع مقدس است; همان طور که ایستادگى نخلها از ابتدا تا به حال مظهر جاودانگى اسلام است. عاقبت ماهیگیر دریا دیده و سختى چشیده در کنار نخلى که از بىآبى سوخته است بر خاک سجده مىآورد و لباس رزم بر تن مى کند و همان جا به دست دشمن بعثى شهید مى شود. مرد دیگر ماهیگیر و باغبان نیست, حال او, حدیث جنگ نابرابریهاست.
از خلاقیتهاى مثبت این اثر استفاده بجا از بدن و بیان است که بدون استفاده از وسایل اضافى به نمایش در مىآید, طورى که جایى حتى از چوبهاى برگ نخل به عنوان اسلحه استفاده مى شود و جوانان ((مسیله)) با آن به جنگ دشمن مى روند.

بیدارى ـ شهر رى
نویسنده و کارگردان: افسانه نورى
((وسیمه بنت وهب)) پدرش را در جنگ جمل از دست داده و روزگار را بى مهر پدر سپرى کرده تا اینکه جوانى به نام ((هلال)) عاشق او شده است. ((هلال)) چهل بار به خواستگارى آمده و چهل بار جواب رد شنیده است تا اینکه در چهل و یکمین بار ((وسیمه)) جواب مثبت داده و وصل خود را در رفتن ((هلال)) به جنگ قرار داده است. زن به خونخواهى پدر مى خواهد بعد از سالها, انتقامش را به جاى حضرت على(ع) از امام حسین(ع) بگیرد. او زنى افسونگر است که به وعده مهر, نامزدش را با سپاهیان ابن زیاد راهى مى کند و از او مى خواهد همان طور که پدرش کشته شده او هم انتقام وى را از پسر امام(ع) بگیرد. هر چه ((هلال)) مى گوید که به عاشق دل خسته اى چون او رحم کند, در دل سیاه ((وسیمه)) اثر نمى کند و عاقبت مرد راهى جز رفتن نمى یابد چرا که قبول کرده است کابین ((وسیمه)), شمشیر کشیدن بر آل على(ع) است. بعد از رفتن او, زن خوابى مى بیند و همین خواب نقطه عطفى مى شود براى تحول ((وسیمه)) و او به سرعت از کار خویش پشیمان مى شود و پى مى برد که بیهوده به عداوت با پیامبر و آلش برخاسته است چرا که پدر او حرام خوارى پست بوده است. زن دچار اوهام مى شود و با شوریدگى به صحنه جنگ مى رود. هفت شبانه روز در کربلا مى ماند و به اندازه هفت سال پیر مى شود چرا که مى شنود امام شهید شده و از طرفى دیگر سپاهیان ابن زیاد ((هلال)) را در حال فرار از صحنه جنگ با تیرى زهرآلود کشته اند. زن از اسب به زیر مى افتد و خاک بر سر مى ریزد و نوحه مى خواند و خود نمى داند براى ((هلال)) اشک مى ریزد یا براى امام حسین(ع) و یاران او, ولى با این همه خوشحال است که ((هلال)) به جنگ مولایش نرفته و فرار کرده است.
گرچه نقطه تحول و بازگشت شخصیت, آنى و سریع است و بعید به نظر مى رسد که چنین شخصیتى با شیطانى که در وجود او است به این سرعت استحاله پیدا کند, ولى در کل, نمایش خوش ساخت است; البته اگر از حرکات رمانتیک و دیالوگهاى دکلمه وار ((وسیمه)) بگذریم چرا که او مى توانست درونى تر بازى کند و احساسش را از عمق وجود بیرون بریزد.

پس از تماشاى نمایش از کارگردان خواستیم که علت نوشتن چنین متنى را برایمان بازگو کند و بگوید چرا در باره زنان نمایشنامه مى نویسد؟
ـ علاقه زیادى به نمایش و خصوصا نمایش مذهبى دارم. به همین خاطر شروع به نوشتن و کار کردن روى این متن کردم. البته ناگفته نماند که متن, سندیت تاریخى ندارد و ساخته و پرداخته ذهن خودم است چرا که مى دیدم در نمایشهاى مذهبى به زنان زیاد پرداخته نمى شود; پس به همین علت دست به کار شدم.

دید شما نسبت به این همایش مذهبى چیست؟
ـ کسانى که با تمام وجود معتقد به مذهب بوده و پاىبند به اصول اعتقادى و اسلامى باشند, باید در این همایش شرکت کنند چرا که پیاده کردن افکار مذهبى در قالب نمایش, تعهد مذهبى هم مى خواهد.

به نظرتان ویژگى یک نمایش مسجدى چیست؟
ـ در درجه اول باید مذهبى باشد و از لحاظ عرفانى و مذهبى کامل و از طرفى دیگر مسایل را با زبانى ساده و با پرداختى ظریف ارائه دهد.

مسجد در انتظار ـ بوشهر
نویسنده و کارگردان: محمدرضا قربانى
همه اعضاى یک تعزیه خوانى در مسجد گرد هم آمده اند تا مانند هر سال به اجراى مراسم بپردازند ولى از ((لارو)), سبزپوش تعزیه خبرى نیست. عده اى مى گویند: او آهنگ سفر به آن طرف آب را داشته و کس دیگرى مى گوید: در دریا گم شده است. حتى بعضى مى گویند: او قصد فرار و خروج از مرزهاى آبى را داشته است. در این میان ناخدا هنوز به بازگشت او اطمینان دارد. همه مى خواهند که شخص دیگرى نقش سبزپوش را بازى کند ولى او عقیده دارد این لباس فقط برازنده ((لارو)) است و بس. عاقبت با آمدن مردى نابینا که الحق زیبا بازى مى کند, معلوم مى شود ((لارو)) به دست ناوگان آمریکاییها به شهادت رسیده است; ناوگانى که نمادى از سرخ پوشان تعزیه است. در کل, نمایش با بهره گیرى از متن قوى خود و با هماهنگى حرکات نمایشى دمام زنها در ذهن و ذائقه تماشاگر ماندگار مى شود.

گلهاى همیشه بهار ـ نیشابور
نویسنده و کارگردان: ابوالفضل همراه
دکورى حقیر و ویران که نشانگر یک کارخانه متروک است, پیش روى تماشاگر مى باشد. چند نوجوان که تصمیم گرفته اند براى اثبات بزرگ شدن خویش از خانه هایشان فرار کنند, در این محل جمع مى شوند تا نقشه فرار خود را با هم مرور کنند. ابتدا فکر مى کنند که با هواپیما و سپس قطار و در آخر با اتوبوس فرار کنند. بعد تصمیم مى گیرند به گفته یکى به جنگل شمال و یا براى صید ماهى به جنوب, و به گفته دیگرى براى کار به ژاپن بروند. یکى مى خواهد فوتبالیست شود و دیگرى دوست دارد موسیقى بیاموزد و یکى دیگر تنها راه درآمد را گدایى کردن و واکس زدن مى داند. ولى عاقبت با ورود یکى دیگر از دوستانشان به این نتیجه مى رسند که تمام این راهها عاقبتى جز قاچاق مواد مخدر, اعتیاد و دربه درى پیش رو ندارد و اگر پدر و مادرشان محدودیتى براى آنها قائل شده اند به خاطر شرایط موجود مى باشد و گرنه آنها فرزندانشان را بسیار دوست دارند و براى تعالى و رشد آنها است که تلاش مى کنند.
بازیهاى ساده و روان نوجوانان و استفاده از کمترین موقعیت براى ایجاد فضایى جدید و ساختن دکور با فرم انسانى و فرو رفتن در قالبهاى مختلف, از ویژگیهاى مثبت این اثر است.

تب تند انتظار ـ رامهرمز
نویسنده: یوسف مداحیان
کارگردان: زهره عباس زاده
زنى به همراه دخترش منتظر بازگشتن شوهرش است. طوفانى در صحنه و طوفانى دیگر در دل زن بر پاست. زن دیگر تحمل شنیدن صداى طوفان را ندارد چرا که باد گلدان پشت پنجره را شکسته است و او این را خبرى ناخوش تلقى مى کند. دخترش ((آرزو)) از او مى خواهد که براى چندمین بار حکایت پدر نادیده اش را براى او تعریف کند, و مادر مى گوید که چطور بعد از مفقود شدن شوهرش همه او را سرزنش مى کردند تا با شخص دیگرى ازدواج کند. او براى دخترش مى گوید که چطور با تشویقهاى پدر او, درس خوانده و معلم شده است و به قول دختر, معلمى شاعرپیشه. از تعزیه هایى که پدرش بازى کرده مى گوید و ((آرزو)) در حال و هواى تعزیه فرو مى رود و مى خواهد که نقش زینب(س) را بازى کند; پس لباسهاى تعزیه پدرش را مى پوشد و شبیه خوانى مى کند. در این هنگام همسرایان, مرزهاى واقعیت را مى شکنند و وارد صحنه مى شوند. مادر اذعان مى کند امشب شام غریبان است و ((آرزو)) مى گوید امشب منتظر آمدن عشق است با پیراهنى سپید. سحر نزدیک مى شود ولى زن مى خواهد حریم و قداست انتظار شکسته شود, چرا که او تحمل آمدن آزاده ها و ندیدن همسرش را ندارد, مى خواهد مردش براى همیشه در خیالش زنده باشد ولى دختر امیدوار است و براى استقبال از پدر به خیابان مى رود تا اینکه در به صدا در مىآید و زن با شاخه گل سرخ گلدانى که شکسته است, به استقبال مى رود ولى فقط با یک ساک برمى گردد, ساکى که تنها یادگار شوهرش است. دفترچه خاطرات مرد حکایت از آن دارد که ((به تو اى شاعر انتظار سلام ...)) و مادر و دختر با هم مى گویند باید آماده شویم, او مىآید, او مىآید.
بازى خوب بازیگران خصوصا ((زهرا شریفى)) در نقش ((آرزو)) که بهترین جایزه بازیگرى زن را نصیب خود کرد, قابل تقدیر است.

طى صحبتى که با خانم لباس زاده, بازیگر و کارگردان این اثر داشتیم از ایشان سوال کردیم چقدر به اوج کارشان اعتقاد دارند و آیا آن مرد خواهد آمد؟
ـ مى دانید براى این زن, گذشته که شوهرش بیاید یا نیاید. او اعتقاد داشت که شوهرش زنده است, و اینکه در آخر نمایش مى گوید او خواهد آمد در واقع انتظار آمدن شوهر او را به انتظار آمدن آقا امام زمان ربط داده ام و او منتظر آمدن آن بزرگوار است.

به نظر خودتان مى شود مفاهیم مذهبى را این گونه به مردم منتقل کرد؟
ـ همان گونه که مردم در زندگى عادى خود مذهب را پیش رو دارند باید در صحنه هم به همین راحتى و با زبانى مردمى حرف زد تا پذیرش این مفاهیم بیشتر شود. وقتى بچه هاى مسجد پیامآور کسانى است که ما حضورشان را سبز نگاه داشته ایم, پس باید بتوانیم به درستى پرچمدار راه آنان باشیم.

به نظرتان جایگاه زنان در عرصه تإتر چگونه است؟
ـ همان طور که مردها حرف مى زنند, زنها هم باید جرإت داشته و میدان عمل پیدا کنند. مثلا من خودم با تماشاى آثار این همایش به فکر افتادم باید فعالیتم بیشتر شود و هدفم این باشد که زنان فکر نکنند چون زن هستند عقب تر از مردان مى باشند بلکه باید در همه حال فعالیت کنند.


بشنو از دل ـ قروه
نویسنده: علیرضا ضیفى
کارگردان: ایرج میرزایى
عده اى بازیگر سر راه خویش به راهزنى بر مى خورند و راهزن از آنها مى خواهد که براى او بازى بسازند. مردى نقش عاشق را بازى مى کند, عاشقى که به ریا چهل روز به درگاه خداوند عبادت مى کند تا حاکم او را شخصى عابد و پارسا بیابد و دخترش را به او بدهد, حاکم شیفته عاشق مى شود و به او منصب و دختر مى دهد ولى عاشق مى گوید وقتى زهدى دروغین او را چنین بلندمرتبه کرد, پس عبادت واقعى چقدر او را به معنویت خواهد رساند. پس به راحتى دست از این عشق زمینى مى شوید و به عشقى آسمانى مى پیوندد.
در نمایشى دیگر مردى ساده دل نزد عابدى مى رود تا از او براى شفاعت فرزندش یارى بخواهد. مرد آن قدر پاک و بىآلایش است که تصور مى کند مى تواند خدا را به چشم ببیند و با او حرف بزند. عابد که از این کفرگویى مرد به ستوه آمده, از پروردگار مى خواهد که مرد را تبدیل به سنگ کند و عجبا که خود سنگ مى شود و بالاخره با اتفاقات دیگرى که مى افتد راهزن پشیمان مى شود و در زمره سالکین در مىآید.
در واقع پرداختن به مسإله عرفان و آن هم عرفانى چنین سطحى و ساده, نشان مى دهد که متن دچار ضعفهایى است و این ضعفها که در کارگردانى برطرف نشده بلکه با اجرایى نه چندان قوى و بازیهاى غلوشده افزایش یافته است.

آینه ـ شیراز
نویسنده و کارگردان: خدایار کاشانه
بیگانه اى از آن طرف آب پیدایش مى شود و سعى مى کند اتحاد و همبستگى مردم را به وسیله اشیإ فریبنده خویش از بین ببرد ولى موفق نمى شود. تا اینکه بالاخره با آینه به جنگ مردم مىآید و آنها را با ظاهر آن مى فریبد. کم کم مردم تشنه ظواهر و تجملات مى شوند و شخص بیگانه که نمادى از شیطان وسوسه گر درون انسانهاست, آنها را در بند خویش مى کشد و خوراک و پوشاک برایشان آورده و در عوض ضربات تازیانه قدرت خویش را بر آنان فرود مىآورد. کم کم آدمها ماشینى مى شوند و دیگر اراده اى از خود ندارند, تا اینکه یکى پشیمان مى شود و به مرور لباسهاى تزویر را از خویش دور مى کند و آن فخر و مباهاتى را که پیش از این داشت به کنارى مى گذارد و به مبارزه با بیگانه مى پردازد. در این میان کشمکش در مى گیرد و اهالى یک به یک تجملاتشان را دور مى ریزند و خودشان مى شوند. عاقبت همه موفق مى شوند بیگانه را از دل و دیار خود بیرون کنند و با سرچشمه نورى که دارند خود را طاهر کنند.
طراحى زیباى لباسها, هماهنگى حرکات فرم و پرهیز از کلام و به نمایش گذاشتن هر آنچه که باید به زبان گفته شود, میزانسنهاى متحرک و منظم همه و همه حکایت از این داشت که ((آینه)) از کارگردانى خوبى برخوردار است. البته قابل ذکر است با وجود اینکه تمامى بازیگران زن هستند, همه توانسته اند به دور از آشفتگى صحنه با دستمالهاى سبز و سیاهى که نماد بدى و خوبى درون آنهاست, موضوعى نه چندان نو را با سبک اجرایى و فرم نویى ارائه دهند.
کارگردان آینه در باره ویژگى یک نمایش خوب مسجدى گفت: ((مسجد باید مهد هنر شود, چون عبادت هم یک هنر نمایشى به درگاه خداوند است و هر کار هنرى که عشق, محبت, صداقت, پاکى و ایمان در آن باشد, یک نمایش خوب مسجدى است.))
در آخرین روز برگزارى همایش دو نمایش از شهر قم در بخش جنبى به اجرا در آمد.

قصه درخت تنها ـ قم
نوشته: سیدحسین فداى حسین و
مجید امیرى
کارگردان: مجید امیرى
در یک بیشه زار, پرنده اى در میان شاخه هاى درخت براى خودش لانه اى ساخته است و روباهى مکار که در پى شکار بچه هاى پرنده است, سعى مى کند به اشکال مختلف درخت را فریب بدهد تا در نبود پرنده, لانه او را به وى بدهد. اما درخت که زیرک تر از اینهاست به هیچ طریقى حاضر به این کار نمى شود تا اینکه روباه, نمایشى براى درخت ترتیب مى دهد و بالاخره لانه را از چنگ درخت مى رباید.
بازیهاى روان و میزانسهاى حساب شده و دقیق کار با توجه به دکور اندک صحنه, نشان از قوت کارى این اثر داشت.

چارقد سبز خاله گلنار ـ قم
نویسنده: مرتضى داریوندنژاد
کارگردان: حسین پارسایى
خاله گلنار, پیرزن محبوب یک روستاست که براى بچه هاى خوب کلوچه مى پزد. روزى خاله از خانه اش بیرون نمىآید و بچه ها که کنجکاو شده اند تا علت خانه نشینى خاله را بفهمند, توسط قصه گوى نمایش متوجه مى شوند باد بلا به همراه دوستش خار زرد, چارقد سبز خاله گلنار را ربوده اند و خاله دیگر نمى تواند از خانه اش خارج شود. بچه ها براى کمک به خاله در نقش ماهى, آهو و کبوتر فرو مى روند و با کمک هم چارقد خاله را از باد پس مى گیرند. در این میان دخترکى که نقش کبوتر را بازى مى کند و در ضمن ویلچرنشین است, پبه تواناییهاى جسمى و روحى خویش پى مى برد و اعتماد به نفس پیدا مى کند, چرا که وى قدرت حرکت و پرواز دارد. در انتها بچه ها به کمک قصه گو تصمیم مى گیرند براى جلوگیرى از هجوم باد دور تا دور روستایشان را درخت بکارند.
بازى چهار دختر نوجوان و تلاش آنها براى باز پس گرفتن چارقد, از زیبایى خاصى برخوردار است; آن هم وقتى که با طراحى لباس و دکورى که نشان مذهبى و سنتى ما را با خود دارد, همراه مى شود. حجاب و اهمیت آن به صورت یک فوق ارزش پرداخته مى شود و از طرفى دیگر باد که ضد ارزش و نماد عوامل کشف حجاب است, نکوهش مى گردد و بچه ها که در واقع نشانگر ملت ما هستند, موفق مى شوند هم به مشکلات خود و هم به مشکلات کشورشان فائق شوند و حجاب خود را حفظ کنند.
در کنار اجراى این نمایشها, دومین مسابقه نمایشنامه نویسى, آینه محراب نیز در دو بخش بزرگسال و کودک برگزار شد. در بخش بزرگسال سه نمایش زیر برگزیده شدند.
((خانه اى با سقف آسمان)) از آتوسا شاملو, ((بانوى نور)) از مریم بصیرى, ((روزبه)) از محمد حاج محمدى و مجتبى احمدى و در بخش کودک و نوجوان نمایشنامه هاى ((یوسف کنعان)) و ((ماهى سرخ سیب گل)) از مرتضى داریوندنژاد, انتخاب شدند. امید است که تفکر و تعقل مذهبى بیش از اینها در فرهنگ و هنر ما نمود داشته باشد و بعد از این, شاهد برپایى جشنواره ها و همایشهاى مذهبى بیشترى باشیم.