تربیت اسلامى و ابزارهاى آن
آیت الله سیدمحمدحسین فضل الله
ترجمه: مجید مرادى رودپشتى
ویژگیهاى مربى اسلامى
O از دید اسلام یک معلم یا مربى چه ویژگیهایى و چه مسوولیتهایى دارد؟
آیت الله فضل الله: نخستین چیزى که ضرورى است معلم, از جهت فنى دارا باشد, احاطه به علمى است که مى خواهد به دیگران بیاموزد زیرا اگر احاطه نداشته باشد, به جاى علم, جهل خود را به دیگران منتقل خواهد کرد چرا که چنین شخصى گاه در مقامى قرار مى گیرد که فرهنگ و دانش آن را به خوبى کسب نکرده است و در نتیجه به آموزندگانش نگاهى مهآلود و غبارگرفته به موضوع خواهد بخشید. چنین شخصى مى کوشد براى ابراز وجود و فضل فروشى بر جهل خویش سرپوش بنهد.
بنابراین او باید در ماده درسى اى که تعلیم مى دهد تخصص کافى داشته باشد و آن را امانت علم بداند. این مطلب را شاید بتوانیم از بعضى آیات قرآن که به موضوع تعلیم ربط چندانى ندارد و به موضوع جدال مربوط مى شود دریابیم که به ما چنین تفکرى مى بخشد: ((ها انتم هولإ حاججتم فیما لکم به علم فلم تحاجونى فیما لیس لکم به علم))(1) هان, شما[ اهل کتاب] همانان هستید که در باره آنچه نسبت به آن دانشى داشتید محاجه کردید پس چرا در مورد چیزى که بدان دانشى ندارید محاجه مى کنید؟
اسلام حتى نمى پذیرد که انسان با دیگران در باره چیزى که علم به آن ندارد سخن بگوید و به این گونه افراد که وارد عرصه جدل در باره چیزى مى شوند که هیچ دانشى از آن ندارند, سخت مى تازد. با این حال چگونه ممکن است قبول کند که چنین افرادى به تعلیم آنچه نمى دانند بپردازند؟! بر این اساس معتقدیم که این امر تنها به مسإله تعلیم مربوط نمى شود بلکه با هر مسوولیتى که انسان نسبت به آن آگاهى و دانش ندارد ارتباط پیدا مى کند.
وقتى مسإله ((ولایت فقیه)) طرح مى شود ـ یا عناوین دیگرى که به شورا و ... حکم مى کند ـ باید توجه کنیم که براى رهبرى روا نیست نسبت به امرى که در باره آن شناخت کافى ندارد حکمى را صادر کند, چنان که براى فقیه نیز جایز نیست در باره امور اقتصادى یا سیاسى یا اجتماعى و یا نظامى حکمى صادر کند مگر پس از رجوع به اهل خبره و پس از اطلاع و اشراف کافى به عناصر موضوع; به گونه اى که توانایى صدور حکمى را در آن زمینه بیابد. این چیزى است که نسبت به معلم نیز باید تحقق پیدا کند.
اما مربى باید در سطح اخلاقى مطلوبى باشد که او را شایسته اندیشه دهى به افراد تحت تربیتش مى گرداند, زیرا جنبه الگویى او به کلامش تإثیر و نفوذ فزونترى مى بخشد. از این رو است که امام على(ع) مى فرماید: من نصب نفسه للناس اماما فلیبدإ بتإدیب نفسه قبل تإدیب الناس و لیکن تإدیبه بسیرته قبل تإدیبه بلسانه و مودب نفسه احق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم. کسى که خویشتن را در موضع رهبرى مردم قرار مى دهد مى باید که پیش از آموزش دیگران, با آموزش خویش کار را بیاغازد و نیز لازم است پیش از تإدیب با زبان و گفتار, با اعمال و رفتار خویش مردم را ادب آموزد آنکه ادب آموز و آموزگار خویشتن خویش باشد, پیش از آنى که معلم و مربى مردمان است ستایش و احترام را سزاوار است.(2)
موفقیت تربیت بیشتر به الگو مرتبط و از آن متإثر است تا از سخن و شیوه هاى کلام. زیرا قوت و تپش و تإثیرى که سخن بر نفس انسان مى گذارد, به مدد الگو است.
تنوع بخشیدن به شیوه ها
از جهت دیگر, هم معلم و هم مربى, باید قدرت به کار بستن شیوه هاى گوناگونى را داشته باشد که بتواند اندیشه اى را وارد آگاهى انسان فراگیرنده (متعلم) کند. و یا ارزشى را به روح انسان تحت تربیت منتقل کند, زیرا وقتى مى خواهیم ارزش یا اندیشه اى را به دیگران انتقال دهیم اساسى ترین مسإله اى که در برابر داریم مسإله شیوه (اسلوب) کار است.
مى بینیم که بسیارى از مربیان و معلمان در کار خود به خطا رفته اند و سبب ناموفقیتشان, خطایى است که در روش انتقال دانش و ارزش به دیگران مرتکب شده اند. هر چند خود بهره فراوان از دانش و ارزش دارند, اما شیوه اى را در پیش نگرفتند که به ژرفاى عقل انسان راه پیدا کند. از سخن رسول گرامى اسلام(ص) نیز چنین مطلبى را مى توان دریافت, آنجا که فرمود: انا معاشر الانبیإ امرنا ان نکلم الناس على قدر عقولهم. ما پیامبران دستور یافتیم که با مردم به اندازه عقل[ و فهمشان] سخن بگوییم.(3)
یک فراخواننده یا معلم و یا مربى باید اندازه فهم و خرد انسانهایى را که با آنان سر و کار دارد بسنجد تا بداند چگونه مى توان با آنان به تناسب عقلشان سخن بگوید و چگونه مى توان روش و زمینه مناسب براى پذیرش آنان را فراهم آورد.
این مطلب همان چیزى است که از واژه قرآنى ((حکمت)) درمى یابیم. حکمت, به معناى قرار دادن هر چیزى در جایگاه خویش است. مثلا سخن حکیمانه آن است که در جاى مناسب گفته شود و روش حکیمانه آن است که در محل مناسب خود به کار رود و همچنین است دیگر امور ...
سخن حکیمانه همان است که در علم بلاغت از آن به ((مطابق بودن کلام با مقتضاى حال)) تعبیر مى شود. مقتضاى حال, همه احوال از ذهنیت انسان مخاطب گرفته تا فضاى روحى و دل مشغولیها و ... را شامل مى شود.
خوش رفتارى با آموزندگان
نکته اى دیگر که در اینجا باید یاد کنیم این است که معلم یا مربى در برابر دانشآموز یا تربیتآموز چنان روحیه گشاده و مهرآمیز داشته باشد که احساس کند وظیفه دارد خرد و دل او را شکوفا کند و نسبت به نقاط ضعف و نقصش بردبار باشد تا بتواند او را به هدف بزرگى که در نظر دارد برساند. و در امر تعلیم و تربیت با تنگ حوصلگى و تندمزاجى, به افراد تحت تعلیم و تربیت ستم نورزد. چنان که این بردبارى را در روند دعوت رسول گرامى اسلام(ص) مى بینیم: فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک پس به [ برکت] رحمت الهى, با آنان نرمخو[ و پرمهر] شدى و اگر تندخو و سخت دل بودى قطعا از پیرامون تو پراکنده مى شدند.(4) و چنان که در آیه اى دیگر نیز مشاهده مى کنیم: ((لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم, حریص علیکم, بالمومنین روف رحیم; قطعا, براى شما پیامبرى از خودتان آمد که بر او دشوار است شما در رنج بیفتید, به[ هدایت] شما حریص و نسبت به مومنان, دلسوز مهربان است.(5)
ویژگى اساسى پیامبر اکرم(ص) همان صفت تعلیم و تربیت است و از این رو است که خداوند تعالى از او چنین یاد مى کند: هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه. او است آن کس که درمیان بى سوادان فرستاده اى از خودشان برانگیخت, تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد.(6)
این اخلاق, همان اخلاق معلم و مربى است و ((تزکیه)) که در این آیه از آنان یاد شد, همان تربیت است)).
آموزش حوزوى یا دانشگاهى
O کسانى معتقدند که شیوه آموزش سنتى اى که در حوزه هاى علمیه مثل نجف و الازهر پى گرفته مى شود برتر است, زیرا عالمان بزرگ اسلامى از این مراکز برخاسته اند. برخى دیگر بر آنند که شیوه جدید آموزشى که همان روش دانشگاههاست بهتر است, در بین این دو نظر, رإى علامه فضل الله در کدام سو قرار مى گیرد؟
آیت الله فضل الله: اشتباه است اگر یکى از دو روش حوزوى یا دانشگاهى را به طور مطلق برتر بشمریم. زیرا هر کدام از دو روش حوزوى و دانشگاهى نقاط مثبت و نقاط منفى اى دارد.
در روش آموزش حوزه, شکوفایى تلاش فکرى و عمق اندیشه بیش از روش آموزش دانشگاهى به چشم مى خورد. اما در شیوه آموزش دانشگاهى روشمندى و دسته بندى اندیشه ها و توازن و گستردگى بیشتر از شیوه حوزه است.
همچنین ملاحظه مى کنیم که شیوه حوزوى بسیارى از مقدسات را مى پروراند و ترویج مى کند. منظور من از مقدسات تنها مقدسات دینى نیست, بلکه حتى مقدسات علمى اى که فقها را وادار مى کند بدان پاىبند باشند و در برابر برخى آرإ علمى تازه مقاومت کنند, زیرا این فقیهان در درون خویش, علماى گذشته یا مشهور را تقدیس مى کنند. این حال و وضع در بین دانشگاهیان دیده نمى شود, زیرا دانشگاهیان هیچ اندیشه اى را که برخاسته از محیط علمى دانشگاهى باشد مقدس به حساب نمىآورند.
از این رو ما به آمیختن روش حوزه اى و روش دانشگاهى فرا مى خوانیم. یعنى اینکه امتیازات مثبت هر کدام از این دو روش را بگیریم و شیوه اى تازه پدید آوریم که بر غناى کار بیفزاید. اما این مسإله که علماى بزرگى به شیوه آموزش حوزوى پرورش یافته اند دلیل برترى شیوه حوزوى نیست, زیرا در پاسخ مى توان گفت که این علما با در پیش گرفتن روش حوزوى رنج فراوان بردند و کوشش بسیار کردند و اگر شیوه دیگرى وجود مى داشت که تحقیق را روشمند مى کرد, آنان در مدتى به مراتب کمتر مى توانستند به مدارج علمى خود نایل آیند.
همکارى خانه و مدرسه
O خانه و مدرسه, چگونه مى توانند در تربیت دانشآموز به یکدیگر کمک کنند؟
آیت الله فضل الله: گاه مدرسه, جز علم چیزى به انسان نمى بخشد; چرا که مدرسه موسسه اى علمى است و چه بسا به امر تربیت به معناى رفتارى آن اهتمام زیادى نکند و اهمیت اساسى به آن ندهد, و بالاتر از این, ممکن است به لحاظ تنوع فرهنگى محیط مدرسه و غوطه ور شدن اساتید آن در مسائل علمى به آشفتگى و پریشانى تربیتى دانشآموز سهیم شود. زیرا در مدرسه او با دانشآموزانى به سر مى برد که از محیطها و گرایشها و آداب و سنتهاى گوناگون برخاسته اند و این امر خانواده را ملزم مى کند که به مراقبت رفتار فرزندش و مبارزه با آثار منفى مدرسه بر او اقدام کند و تلاش تربیتى و نظارت خود را براى رشد و بالندگى او بیشتر کنند. این از یک جهت, و از جهتى دیگر باید بگوییم که ضرورت دارد خانواده فعالیت درسى دانشآموز خود را زیر نظر بگیرد و ببیند که او تا چه اندازه به درس و بحثش اهتمام مى کند; زیرا هنگامى که دانشآموز از فضاى مدرسه دور شود دیگر نسبت به درس و مدرسه و انجام تکالیف درسى یا آمادگى براى امتحان احساس مسوولیت نمى کند.
خانواده باید در طول سال درسى چه از جهت علمى دانشآموز خود و چه از جهت تربیتى و اخلاقى او, حالت اضطرارى به خود بگیرد.
توجه خانه و مدرسه به نوبالغان
O به طور مشخص تر نقش این دو نهاد ـ خانه و مدرسه ـ در تربیت دختر و پسر نوبالغ چیست؟
آیت الله فضل الله: وقتى در باره شخصیت نوبالغى که در حال حیرت و سردرگمى قرار دارد که فکر و روحش را تباه مى کند, کند و کاو مى کنیم مى بینیم که بیدارى غرایز در این سن, احساسات جنسى را براى او به بار آورده است و اگر در این مرحله مراقبت خردمندانه و نظارت دقیق در باره او اعمال نشود, این حال و وضع در تباهى شخصیت و ضایع شدن آینده اش سهیم است.
بنابراین بر ما فرض است که در دوره بلوغ وضعیت او را زیر نظر بگیریم و تإثیرات منفى این مرحله را بر اخلاق و روابط و فعالیتهایش مورد توجه قرار دهیم. نباید از ابزارهاى ظالمانه و خشن بهره بگیریم بلکه از ابزار هشدار و توجه و پاسداشت و همراهى او استفاده کنیم چنان که او را کمک کنیم تا بتواند به سلامت از این مرحله بگذرد.
البته دختر نوجوان و نوبالغ شرایط روانى خاص خود را دارد, زیرا جامعه که جامعه مردانه است او را وادار به از دست دادن اطمینان به نفس مى کند و گاه هم آن قدر سادگى به خرج مى دهد که دیگران از آن سوءاستفاده مى کنند, چرا که او آگاهى اجتماعى کافى نداشته است در حالى که پسران از آگاهى اجتماعى بیشترى برخوردارند. بنابراین, نیازمند توجه بیشتر و دقیقتر نسبت به دختران نوجوانمان هستیم تا بتوانیم حالت اطمینان به نفس را که از سوءاستفاده دیگران حفظشان مى کند, در آنان به وجود آوریم و در آنان تعهدى بیافرینیم که در پیمودن راه راستى و درستى کمکشان کند.
تنبیه و تشویق
O تنبیه به عنوان یک وسیله تإدیب و پاداش به عنوان ابزارى وادارنده مطرح است. اسلام به این دو چگونه مى نگرد؟
آیت الله فضل الله: هدف تربیت ایجاد باورهاى فکرى یا اخلاقى و یا نقش پذیرى روانى و یا تلاش عملى اى است که باید به ژرفاى طبیعت انسانى متصل باشد تا افکار و احساسات را به سوى حقیقت اسلام جذب کند.
از این رو, نمى توانیم خارج از زمینه عناصر فردى انسان در دایره اندیشه و احساس, شیوه هاى تربیتى اى را بر او تحمیل کنیم. به این ترتیب انسان به عنوان مخلوقى زنده و فعال و متحرک که در پى پاسخ به نیازهاى خویش است و به زندگى و خوشیها و ناخوشیها و میلها و نفرتهاى آن وقوفى دارد, در همه اجزاى زندگى اش در درون این دایره ها قرار دارد و به طور طبیعى نفس خود را مجذوب بر آوردن خواسته هاى معنوى یا مادىاش مى بیند. چنان که حتى حالت جذب و کشش عوامل جذب را که در او اثر نهاده اند احساس نمى کند.
همچنین مى بینیم که او از چیزى که ناخوش دارد یا مى ترسد, به طور طبیعى دور مى شود و در این کار هیچ نشانه اى از تکلف دیده نمى شود. معناى این سخن آن است که مسإله رغبت و گریز و حب و بغض از مسائلى است که بر جایگاه و حرمت انسان حکم مى راند, و هنگامى که واقعیات انسانى را مى کاویم مى بینیم اگر چه شکل ابراز حب و بغض یا اظهار شوق و نفرت انسانها متفاوت است, اما از جهت مبدإ همگون است. یعنى اینکه شوق, او را به پیش مى برد و نفرت, او را به عقب مى کشاند. ـ البته اگر این گونه تعبیر درست باشد. ـ و همچنین است حب و بغض.
به این ترتیب ملاحظه مى کنیم که همه تمدنهاى انسانى در حرکت سازماندهى شده خود از این دو عنصر فراوان بهره مى گیرند; بیم و امید. از این رو برنامه ریزیها در جهت ایجاد انگیزه هاى امید یا بیم است. این امر نشان مى دهد که مسإله ثواب و عقاب مسإله اى انسانى است که بر هستى انسان در تمام مراحل تکاملش سیطره دارد, اما بکارگیرى پاداش و تنبیه نسبت به کودک و نوجوان و جوان, باید با ملاحظاتى صورت گیرد, به این ترتیب که عناصر و ابزارهاى هماهنگ و متناسب با ذهنیت و مرحله سنى و شرایط پیرامون و نقاط قوت و ضعف شخصیت آنان به کار گرفته شود, زیرا بسا پاداشى که به سبب ناهماهنگى با عناصر نهفته در درون شخصیت فرد ـ که به پاداش معینى چشم دارد ـ نتیجه اى منفى به بار آورد و بسا تنبیهى که تحولى مثبت پدید آورد. این واقعیت, بکارگیرى حکمت و خرد را در شیوه هاى پاداش و تنبیه, طلب مى کند.
بر این پایه است که با اقدامات عملى مربى روبه رو مى شویم از قبیل سخنان تند یا زدن و مانند آن, که ضرورت دارد که این اقدامات به شکلى دقیق اعمال شود, چرا که مثلا زدن انسانى که مى توانیم با سخن تند و خشن تإدیبش کنیم براى او ایجاد عقده روانى مى کند و این امر به کرامت شخصیت او آسیب مى رساند چندان که آثار آن زدودنى نباشد و در نتیجه او اعتماد به نفس را از دست بدهد یا نسبت به دیگران که پیرامون او هستند, به سبب شیوه برخوردشان کینه به دل گیرد.
موضع شرع
بر همین اساس است که رسول خدا(ص) از تإدیب, هنگام خشم نهى فرمود, زیرا هنگامى که انسان خشم مى گیرد نمى تواند شیوه حکیمانه اى براى تإدیب و هدایت فرزندش در پیش گیرد.
همچنین مى بینیم که اسلام هر گونه تصرف و کار مربى را ـ اگر منفى باشد و ضرورت تربیتى نداشته باشد ـ حرام کرده است. بنابراین براى ما جایز نیست که با فرزندمان با کلمات زشت ـ مانند دشنام و نفرین و اهانت ـ سخن بگوییم, زیرا هر کدام از اینها در صورتى که ضرورت نداشته باشند, بر روان و رفتار او آثار منفى به جاى مى گذارد. زیرا طفل, انسان محترمى است و بر ما واجب است که به شعور واحساس و کرامتش, به اندازه کرامتى که متناسب او است, احترام بگذاریم و روا نیست که هیچ کدام از این عناصر یاد شده را در شخصیت او خوار و ضعیف بشماریم; مگر در صورت ضرورت که مصلحت خود او متوقف بر آن باشد.
همچنین باید توجه کنیم که در جایى که ضرورت, اقتضاى تندزبانى را دارد نباید طفل را کتک بزنیم. اما هنگامى که دیدیم زدن تنها ابزار تإدیب و تربیت است, باید او را چنان آهسته بزنیم که موجب سرخ شدن بدنش نشود و اگر در اثر زدن بدنش سرخ شد واجب است دیه شرعى آن به طفل پرداخت شود, زیرا خداوند تعالى نخواسته است که طفل محلى براى تجارب روانى یا مزاجى و یا انفجار غضب و خالى شدن غیض پدر ومادر یا معلم باشد.
باید توجه داشت که پاداش و تنبیه به صورتهاى روانى یا فکرى و یا مادى به تناسب مورد, قابل اعمال است.
تربیت آمیزه ایجاد رغبت و ترس
بنیان تربیت به ناچار باید بر این دو عنصر قرار گیرد. یعنى اینکه ما باید با ایجاد ((رغبت)) که به پیش مى برد و با ایجاد ((ترس)) که به عقب برمى گرداند, در فرزند, انگیزه بیافرینیم, چنان که مسإله پاداش و سزا از مسایل اساسى کار تربیت ما باشد, زیرا بسیار مشکل است که انسانى, با قطع نظر از نتایج مثبت یا منفى اى که یک عمل براى او دارد تنها بنا به خواست فردىاش به انجام آن اقدام کند. حتى برخى از فلاسفه معتقدند که خاستگاه حب انسان و گرایش او به چیزى, حب نفس است, زیرا آنچه که مورد حب او است در آن چیز وجود دارد; در نتیجه عامل انگیزش او رغبتى است که براى پاسخگویى به حالات روانى و خواسته هاى درونى در او به وجود آمده است.
وقتى به این سخن[ امام على(ع]( برمى خوریم که: کسانى خدا را از سر شوق و رغبت به پاداش عبادت مى کنند و گروهى از سر ترس از عذاب مى پرستند و کسانى نه به خاطر شوق پاداش و نه ترس عذاب خدا را پرستش مى کنند, تإمل و ژرف نگرى در مفهوم این سخن ما را به این نتیجه مى رساند که عبادت از نوع نخست ریشه در رغبت و تمایل درونى انسان دارد; زیرا هنگامى که انسان از راه عشق و محبت الهى که عاطفه اش را به سوى خداوند گرایش مى دهد, خدا را دوست داشته باشد, با کسب لذتى که از طریق عینیت بخشى به عناصر محبت, پاسخ مثبتى به رغبت و تمایل عمیق درونى خود مى دهد.
بنابراین, میل و رغبت چیزى نیست که از ذات انسانى جدا بوده باشد, بلکه چه بسا رغبت به پاداش در احساس انسان جا خوش کرده باشد. از این رو ما در تربیت چاره اى جز بکارگیرى و پروردن این مفهوم نداریم تا بتوانیم ذهن کودک و نوجوان را به مبدإ ارزشها و رفتار و اندیشه اى, که در ابتدا به سبب نتایجى که بدان دست یافته, پذیرفته است, نزدیک کنیم تا در نتیجه این نزدیکسازى, او بدان ارزشها ایمان آورد و آن را دوست بدارد تا لذت جدید یا میل جدیدى در او به وجود آید.
قرآن و ایجاد رغبت و ترس
قرآن کریم, آنجا که از مسإله بهشت و جهنم سخن مى گوید از هر دو شیوه[ بیم و امید] استفاده مى کند. همچنین هنگامى که از مصالح و مفاسد, نسبت به انسان, به عنوان یکى از عناصرى که انسان را وادار مى کند چیزى را بگیرد و دیگرى را رها کند از این دو شیوه بهره گرفته است. زیرا این راه, راهى طبیعى است که انسان را توانا مى کند تا به شکلى فطرى به راه هدایت گرایش پیدا کند.
حتى مسإله ایمان و کفر نیز بر اساس پیوستگى آن دو با سرنوشت انسان و تإثیر مثبت و منفى اى که که بر سرنوشت او به جاى مى گذارند طرح شده است تا انسان با محاسبه اى که مى کند و در مى یابد که در راه کفر احتمال خطا هست, راه ایمان را به سبب نداشتن احتمال خطا بر مى گزیند و در پایان, سیاحت فکرىاش به این نتیجه مى رسد که باید از رغبت نخست دست بکشد و به رغبت دوم بپیوندد. خلاصه آنچه که مى خواهیم در این باب بگوییم این است که مسإله پاداش و سزا (ثواب و عقاب) مسإله اى بنیادى است, اما ما باید شیوه اعمال این دو را به خوبى بدانیم و به خوبى به کار گیریم و توجه کنیم که این دو اصل را به صورتى خشک و همچون مسإله اى صرفا مادى ندانیم, بلکه فضایى به آن دو بدهیم که کرامت انسانى انسان را لحاظ کند و در عین حال انگیزه هاى فردى را تحریک نماید.
زدن, آرى یا خیر
O مکتب تربیتى غرب, عمل زدن را فى الجمله منفى مى داند. نظر شما درباره این نظریه چیست؟
آیت الله فضل الله: درباره تعیین تکلیف این مسإله باید وارد تحقیقات میدانى شویم, زیرا گاه مى بینیم که بعضى از انسانها نه با گفتگو و نه با شیوه هاى اصلاحى دیگر, اصلاح شدنى نیستند مگر با زدن. البته زدن, به شیوه اى که پیش از این یاد کردیم که از ویژگیهاى آن, آزار نرساندن و سختگیرى نکردن و نرسیدن به حد سرخ شدن بدن است. این گونه زدن گاه بهتر ونتیجه بخش تر از سخن و گفتگو است, زیرا وقت درازى را در این مجال مختصر مى کند.
بنابراین, هنگامى که مى خواهیم درباره ابزارهاى خشن تربیتى تحقیق کنیم فرقى نمى یابیم بین اینکه انسان از بعضى خواسته هایش بر حذر داشته شود و منع گردد, چنان که کودک از نوع غذا یا بازى دلخواهش منع مى شود تا اهتمامش را وقف درس کند; بر اساس اینکه تو در برابر فراگیرى درس یا اصلاح رفتارش به او هدیه اى مى دهى یا اینکه زندانى اش مى کنى یا به تندى با او سخن مى گویى. این شیوه ها ممکن است آسیبى روانى به فرزند برساند و چه بسا بازداشتن (منع) او از پیگیرى برخى از خواسته هایش, از دیگر روشها بر او گرانتر آید.
ما نمى توانیم به طور مطلق شیوه اى براى عنصر مادى زدن تعیین کنیم. در عین حال, ما با اینان (غربیان) اختلاف نظر مهمى در این مسإله نداریم که: زدن در صورتى که آثار منفى اى بر روان فرزند بر جاى گذارد, چنان که او را دچار عقده کند و شخصیتش را ساقط کند و از مسیر انسانى تربیت دورش بدارد, روا نیست و ناپسند است.
اما پرسش این است که آیا زدن به طور مطلق, اقدامى منفى است یا خیر؟ و آیا شیوه هاى نرم و ملایم به طور مطلق مثبت است؟ تجربه به ما مى گوید که براى پیشگیرى از جرایم و استحکام نظام اجتماعى ناچاریم از شیوه هاى خشن ـ چه درباره بزرگترها و چه درباره کوچکترها ـ استفاده کنیم.از این رو, اسلام از ضرب و شتم و اهانت سخن نمى گوید. اسلام از ضرورتهاى تربیت سخن مى گوید. بنابراین, هر چیزى که به لحاظ تربیتى ضرورى باشد ـ چنان که اگر اقدام بدان نکنیم نتیجه معکوس خواهیم گرفت ـ جایز و پسندیده است.
پى نوشت :
1ـ سوره آل عمران, آیه 66.
2ـ نهج البلاغه, کلمات قصار, 73.
3ـ کافى, ج1, ص23.
4ـ سوره آل عمران, آیه 159.
5ـ سوره توبه, آیه 128.
6ـ سوره جمعه, آیه 2.