نویسنده

  قصه هاى شما (18)

مریم بصیرى

 

 

این شماره:
معصومه خشایى ـ کاشان
لذت واقعى زندگى
مریم تاج الدینى ـ کرمان
نامه ـ معظمه تاج الدینى ـ کرمان

؟
معصومه خشایى ـ کاشان
خواهر عزیز!
نامه و داستان شما به دستمان رسید و از اینکه متوجه شدیم ترک تحصیل کرده اید و به خاطر کم بودن سوادتان سرخورده شده و مى ترسید که مطلبى بنویسید, کلى ناراحت شدیم. به شما توصیه مى کنیم اگر واقعا برایتان امکان دارد, دوباره به تحصیل مشغول شوید و یا لااقل در منزل به خواندن کتابهاى متفرقه و داستان بپردازید تا بتوانید با لغات, جملات و اصطلاحات روز آشنا شوید و در امر نوشتن, موفقیتى نسبى به دست آورید. البته گاه در تاریخ دیده شده که بعضى از نویسندگان مشهور ایرانى و خارجى در کودکى از مدرسه گریزان بوده و یا به عللى دیگر ترک تحصیل کرده اند ولى به علت علاقه به ادبیات با مطالعه و نگارش مستمر به مرور زمان در کار خود موفق شده اند. و اما بپردازیم به داستان بى اسم و رسم شما. اول از همه این مژده را بدهیم که خیالتان راحت باشد چرا که مى توان به نوشته تان داستان گفت, اما داستانى در مرحله طرح گسترده و بدون پرداخت نهایى. با کمى دقت حتما خودتان هم متوجه مى شوید که این متن, در حال حاضر بیشتر شبیه یک نمایشنامه رادیویى است و تقریبا نود و پنج درصد آن گفتگوى بین اشخاص است. البته هستند داستانهایى که فقط بر اساس گفتگوى بین اشخاص نوشته مى شوند ولى به طور حتم, دیگر مسایل داستانى در همان گفتگوهاى سنجیده گنجانده مى شود. به طور نمونه حادثه داستان شما در مدرسه, خیابان, خانه و بیمارستان اتفاق مى افتد اما هیچ کدام از آنها صحنه پردازى نمى شود. خواننده, هرگز متوجه نمى گردد که این مکانها کجا هستند. فقط با استناد به کلمه اى از یک گفتگو مى توان فهمید که آن حرف در خیابان گفته مى شود و یا در بیمارستان. باید سعى کنید با جملات کوتاه و لازم, زمان و مکان داستان خود را به مخاطب معرفى کنید. خواننده حق دارد بداند شخصیت, چه وقتى از روز و یا حتى در چه فصل و زمانى و در چه محلى دچار حادثه و کشمکش مى شود. البته باید دقت کنید که هرگز به صورت مستقیم از زمان و مکان, نام نبرید چرا که از لطف کلام مى کاهد و جلوى تخیل خواننده را مى گیرد.
داستان شما با این جملات شروع مى شود. ((سر کلاس حواسش به بچه ها نبود. فکرش به ندارى و گشتن هر روز پى دو اتاق خالى بود. از این کار هر روزه خسته شده بود. در همین فکرها بود که زنگ خورد. از مدرسه که بیرون آمد رضا منتظرش بود با سرخوردگى به طرف ماشین مى رفت که پیرزنى جلویش دوید.))
این معلم کیست و مشکلش تا چه حدى است؟ سوالاتى از این دست, چیزهایى هستند که در داستان به آنها پاسخ گفته نمى شود و خواننده فقط شاهد گفتگوهاى این معلم با دیگران است. در صورتى که مى شد در هنگام تدریس, اشتباهى از طرف معلم رخ بدهد و سپس با ظرافت به مسإله خستگى فکرى و روحى معلم اشاره شود. از طرفى دیگر, شخصیت رضا هم علاوه بر معلم بدون پرداخت لازم مى ماند. ما هرگز باور نمى کنیم که رضا در ابتداى داستان با هیچ پیش زمینه اى با وجود اینکه خودش هم کار دارد با جمله یک پیرزن, کارش را رها کند و با سرعت به دنبال کار او برود مگر اینکه از قبل و یا حتى بعد از این عمل رضا, او به درستى شخصیت پردازى شده و به خواننده معرفى مى گردید. از طرفى دیگر, آخر داستان بیش از حد, تصنعى است چرا که کودک بهبود مى یابد و زن و شوهر, هم صاحب خانه مى شوند و هم صاحب بچه. آخر در زندگى واقعى, همه چیز به همین راحتى که اتفاق نمى افتد! فرض کنید حال کودک بدتر مى شد و یا اینکه خود پیرزن مستإجر بود و حکم تخلیه برایش فرستاده بودند, آن وقت چه مى کردید و چطور به کمک آدمهاى داستانتان مىآمدید؟
البته با توجه به وضعیت خودتان, باز هم خوب توانسته اید این داستان را به پایان ببرید ولى به شما توصیه مى کنیم حتما مواردى را که طى نامه اى برایتان فرستاده ایم با دقت خوانده و در داستانتان عملى کنید. تإکید مى شود وقتى مى خواهید داستان جدیدى را بنویسید نکات زیر را حتما مد نظر داشته باشید:
در ابتداى امر به طور مسلم جرقه هایى در ذهن شما ایجاد مى شود که مى توانید با کمى تفکر و با توجه به علاقه خویش, یکى از آنها را انتخاب کنید و بعد در مورد موضوع آن بیندیشید. سپس شروع به نوشتن طرح داستان بکنید; یعنى خلاصه اى از شخصیتها, مکان, زمان, موضوع و حادثه اى را که قرار است اتفاق بیفتد, در چند سطح بنویسید و بعد با دقت مجدد در موضوع, ساختار, محتوا و ماجرا, طرح را کامل کنید و به دنبال آن بر اساس همین اطلاعات از پیش تعیین شده, شروع به نوشتن نسخه اول داستان بکنید و با بازخوانیهاى مجدد و بازنویسیهاى پشت سر هم, دوباره چیزى را به داستان بیفزایید و یا از آن بکاهید و بعد داستان را براى ما بفرستید. با توجه به علاقه و پشتکار شما مطمئن هستیم که به زودى زود شاهد داستانهاى دیگرى از شما خواهیم بود. شادکام و پیروز باشید.

لذت واقعى زندگى
مریم تاج الدینى ـ کرمان
خواهر خوب!
با خواندن نامه اتان ما هم مثل شما گل از گلمان شکفت چرا که دانستیم شما از ما راضى هستید و توانسته اید اشکالات داستان قبلى خود را پیدا کنید. ما هم از شما متشکریم که توصیه هاى ما را به کار مى گیرید تا بتوانید بهتر بنویسید.
اول از همه توصیه اى کوچک و در عین حال مهم براى شما داریم و آن اینکه هرگز براى معرفى شخصیتهاى داستانتان, از پرانتز و یا دو نقطه استفاده نکنید چرا که این شیوه نگارشى بیشتر در فیلمنامه و نمایشنامه کاربرد دارد و مخصوص داستان نیست.

در ((لذت واقعى زندگى)), شما قصه تیرداد را مى نویسید که دست به کار خلاف مى زند و عاقبت به زندان مى افتد ولى همه چیز به خوبى پایان مى گیرد و در انتها تیرداد, بعد از آزادى با نامزدش نسرین ازدواج مى کند.
خواهر عزیز, بعید به نظر مى رسد که خانواده تیرداد, متوجه کارهاى پسرشان نشوند, آن هم کارى که با سرقت و ساخت طلاى تقلبى در شهرى دیگر سر و کار دارد. چطور تیرداد بدون امکانات و اطلاعات کافى مى تواند وسایل مورد نیاز براى ذوب طلا و دیگر آلیاژها را به دست بیاورد و مشغول طلاسازى و طلافروشى شود. صرفا دیدن این عمل در مغازه پدرش نمى تواند شرط باشد مگر اینکه تیرداد قبلا در مغازه پدر که باید طلاسازى باشد و نه طلافروشى, مدتى به کار مشغول بوده و تجربه کافى را فراهم آورده باشد.
از طرف دیگر, دور از ذهن است که تیرداد فقط 5 ماه زندانى شود و از شانس او فورا, دوستى خوب نصیبش شود و او را راهنمایى کند; طورى که کلا از کارهاى گذشته اش دست بکشد.
((همنشینى و همصحبتى با این مرد روى تیرداد خیلى تإثیر گذاشت. او به تیرداد گفت: دور این دوستیها خط بکش و یک توصیه خیلى مهم به تیرداد کرد که در واقع همان لذت واقعى زندگى بود. این توصیه مهم, نماز خواندن بود. تیرداد در خانه اى بزرگ شده بود که اصلا اسمى از نماز برده نمى شد, یا گردش بود, یا مهمانى, یا فیلم و ویدئو. آن مرد به تیرداد نماز خواندن و راز و نیاز با خدا را آموخت و او را براى تمام عمر بیمه کرد ...))
البته چنین تعابیرى بسیار زیبا هستند, به شرطى که از قبل رگه هایى از صفات نیک در وجود تیرداد موجود باشد تا او خود کم کم, و نه با یک جمله, پشیمان شده و با مرور زمان و با راهنمایى آن مرد متوجه اشتباهاتش بشود. آن هم به صورت گفتگوهاى دو طرفه و فضاسازى وقایع زندان, چرا که علاوه بر این مرد خوب, افراد بدى هم در زندان هستند که مایل به ارتباط با تیرداد مى باشند و مى توانند او را دوباره به کارهاى خلاف دعوت کنند. پس, حالت شک و تردید و فشارهاى روحى و پریشانى تیرداد باید در زندان معلوم شود. بگذارید آدمهاى خوب و بد با تیرداد ارتباط برقرار کنند و خود آنها با گفتگوهایشان محیط زندان را براى خواننده معرفى کنند و شما فقط به عنوان یک راوى و ناظر, بر چگونگى کار آنها نظارت داشته باشید و حوادث را به دلخواه خود پیش ببرید. حتما خواهید گفت که نسبت به محیط زندان ناآشنا هستید و نمى توانید آنجا را توصیف کنید. دو راه حل بیشتر ندارید یا اینکه تا تجربه کافى کسب نکرده اید دست به قلم نبرید و در باره محیطها و شهرهایى که ندیده اید چیزى ننویسید و یا اینکه با تکیه بر دانسته ها, دیده ها و شنیده هایتان از کتابها و فیلمها دست به قلم ببرید و تا جایى که مى توانید در مورد زندان, فضاسازى لازم را ایجاد کنید چرا که اصل ماجرا در زندان اتفاق مى افتد ولى شما به راحتى از این قسمت مهم مى گذرید و فقط عنوان مى کنید دوستى با آن مرد, باعث شد دیگر تیرداد پسر خوبى بشود و نسرین گذشته او را ببخشد.
آرزو مى کنیم با توجه به وضعیت تحصیلى, هم در زمینه علمى و هم ادبى موفق باشید.

نامه
معظمه تاج الدینى ـ کرمان
دوست گرامى!
به شما تبریک مى گوییم که توانسته اید با وجود سن کمتان براى ما داستان بفرستید. البته چون ما قصدمان رشد و تعالى شما در امر نوشتن مى باشد, پس صادقانه مى گوییم که داستان شما نقایص زیادى دارد. گرچه بیش از این هم از شما انتظار نمى رود. چون که به طور حتم ((نامه)) اولین داستان شماست و شما قبل از آن هیچ تجربه و مطالعه اى در امر داستان نداشته اید.
شخصى به نام على, که تا آخر داستان, ما نمى فهمیم او کیست, چند سال دارد و چگونه کیف شهید به دستش رسیده, قصد دارد کیف او را به خانواده اش بسپارد ولى چون نمى تواند خبر شهادت را به خانواده شهید بدهد پس تصمیم مى گیرد کیف او را توسط یک پستچى ارسال کند. این دور از منطق است که على توسط یک فرد ناشناس, اقدام به دادن خبر شهادت دوستش داشته باشد. هر چه باشد او بهتر از پستچى مى تواند خانواده شهید را تسلى دهد و آنها را از چگونگى شهادت پسرشان مطلع کند. نوشته شما بسیار شتابزده عمل کرده و خیلى زود, سر و ته آن جمع بندى شده و تمام حوادث, پشت سر هم و بدون هیچ توضیح و دلیلى آمده است. به قسمتى از داستان خودتان دقت کنید تا متوجه اشتباهتان بشوید: ((همسر شهید در نامه را باز کرد تا ماجرا را فهمید از هوش رفت. مادر شهید که با آنان زندگى مى کرد به داخل اتاق آمد و چون عروسش را در این حال دید همسایگان را خبر کرد. بچه شهید از صداى همسایگان بیدار شد و شروع به گریه کردن کرد. مردم همسرش شهید را به بیمارستان بردند. یکى از همسایگان بچه را به همراه خود به خانه خود برد. مادر شهید هم به بیمارستان رفت. او هنوز از ماجرا خبر نداشت. پستچى خبر را به على برد. على ناراحت شد و شتابزده به طرف بیمارستان نزدیک خانه آنها رفت ...))
((محمد حنیف)), در کتاب ((مراحل خلق داستان)) شکل گیرى داستان را مشروط به 5 شرط مى داند: 1ـ جوانه 2ـ شکل گیرى 3ـ بالندگى 4ـ پالایش 5ـ فراغ خاطر. در قسمتهایى از کتاب آمده است. ((داستان از یک جوانه شروع مى شود, از زدن یک جرقه, . .. بعد از زدن اولین جرقه و بسته شدن نطفه اولین داستان, جریان دردآور و در عین حال پرلذت شکل گیرى, شروع مى شود ... در بحث مراحل خلق داستان, تجربه, تخیل, آگاهى, شناخت, زمان و شناخت علوم مختلف و تسلط نویسنده بر فنون داستان نویسى, ابزارهاى مهم وى در مرحله بارورى داستان هستند اما از این همه, تجربه, تخیل و تسلط بر تکنیک داستان نویسى, بیشترین یارى را به او مى رساند ... نویسنده قبل از پرداخت نهایى داستان, با شخصیتهاى داستان خود آشنا است. آنها را مى شناسد, فضاها, زمان, بحرانها, حوادث و اوج داستان را مى داند, اما آنچه او در مرحله پالایش بایستى دقیقا مد نظر داشته باشد, همانا انطباق داستان با تکنیک داستان نویسى است ... ولى فراغ خاطر, دوران خوش پاکنویس آخرین دستنوشته ها و دوران آسایش نویسنده است.))
خوب است شما هم توصیه این نویسنده را به کار گیرید و به طور مستمر بنویسید. حال اگر نمى توانید داستان بنویسید خاطرات روزانه و یا قطعات کوتاه ادبى را هرگز فراموش نکنید چرا که به طور حتم کمک زیادى در رشد تدریجى شما خواهند داشت.
منتظر آثار خوب شما هستیم. سرسبز و بهارى باشید.