نرگس گنجى
دوستان ارجمند: ع.پ.مزدحمى[ ؟] (تهران), سمیه عرب (مارکده)
سروده هاى شما رسید. ضمن سپاسگزارى احساس پاک شما را ارج مى نهیم و امیدواریم با افزایش مطالعه و باز هم نوشتن موفقیت بیشترى بیابید.
خواهر زهرا توکلى ـ فسا
از رسیدن نامه تان ـ با دو شعر زیباى دیگر ـ خوشوقتیم. در جواب به درخواست ما گفته اید نمى دانم ذکر مشخصات من چه فایده اى دارد؟ در جواب مى گوییم: براى بهتر شناختن شعرتان و اینکه وقتى بدانیم با ((چه کسى)) سخن مى گوییم خواهیم دانست که ((چگونه)) بگوییم. وقتى که بدانیم شما در سال پایان جنگ فقط ده سال داشته اید, مى فهمیم شما که یکى از نمایندگان نسل خود نیز هستید, چقدر جنگ را خوب مى فهمید که مى گویید:
آن کیمیا که جسم ترا گنج خاک کرد
اکسیر آسمانى ایام جنگ بود
و چطور زمان را در مى نوردید که:
ز گندمى که ندارد به یاد دندانم
هنوز هم نفس میله هاى زندانم
با این تفاوت که ((گنج جنگ)) را با قوت آغاز کرده و همچنان تا انتها برده اید ولى شعر ((کوچ)) از موقعیت انسانى و موثر آغاز شده و در پایان به موقعیتى مشخص و نالان عقب نشینى کرده اید. ناچار بیتى را (نژاد ساکن ساحل ...) حذف کردیم که مرادتان از نژاد, مبهم و شبهه برانگیز بود و ((نمک به زخم گذاشتن)) صحیح است نه ((نمک گذاشتن)).
به هر روى هر دو شعرتان را در این شماره در قالب حروف کامپیوترى بازخوانى مى کنیم. سه شعر قبلى شما که در مجله 76 چاپ شد به نظر مى رسد که هر سه بیانهاى گوناگونى از یک مضمون واحدند: محبوبى که ((شبى قفل تنهایى تان را شکسته است)) ولى ((ناگهان از دست رسته است)) و شما با ((فانوس اشک)) بر سر راه ((انتظار)) نشسته اید تا بازگردد. شعر اول را به امام حسین(ع) تقدیم کرده اید. از این رو بیش از سایر شعرها به فخامت و استوارى نیازمند است. پیش از این به برخى دوستان شاعر گفته بودیم که هر گاه در ستایش معصومان(ع) و یا با یادکرد آنان شعرى مى سرایند باید در بازخوانى و اصلاح آن سختگیر باشند. نخواسته بودیم با اولین نامه شما و اولین شعرهایى که مى خوانیم این همه خوبى و توانایى را در چون و چراى کاستیها فرو پیچیم. حذف بیتهاى دوم و هفتم این شعر عمدى بود زیرا بیت دوم تعقید معنایى داشت. در مصرع نخست حرف شرط ((اگر)) آورده اید که جواب شرط روشن نیست. بعد حرف استدراک ((ولى)) که کاربرد آن هم روشن نبود. معناى بیت هفتم تا حدى روشن است ولى مناسب با حال و مقام شعرتان نیست:
بگو (مگو؟) دست شرور غصه خیمه خیمه سوزاندت
بسوزانم که خاکستر شوم من در شرار تو
مخاطب شما کیست که همه خیمه هایش را ((غصه)) سوزانده است؟ توجه کنید که ((غصه)) با ((غم)) تفاوت دارد و معنایش بغض و حسرت گلوگیر است. از این رو سوختن هم معانى منفى, مانند ((نفله شدن)) و ((دق مرگ شدن)) دارد. بعلاوه منظورتان از کلمه شرار در قافیه چیست, شرار عشق, شرار حسرت یا شرار خشم!
این است که مى گوییم سخن باید به مقتضاى شإن و موقعیت موضوع و مخاطب گفته شود که ((بلاغت)) همین است.
تعبیر کلمه ((دیگر)) به ((هرگز)) نیز عمدى بود, زیرا ((ولى این اشکها دیگر نمىآید به کار تو)) یعنى قبلا به کار مىآمد. (چون دیگر در این جا به معناى ((پس از این)) است). درست آن است که این گونه اشکهاى بى دردانه هیچ گاه به کار نمىآید و مثل ((نوشدارو)) نیست که اگر زودتر مى رسید, به کار مىآمد.
اما در باره بیت دهم همین شعرتان و مصراعى از غزل ((فانوس و راه)) به نظر مى رسد که جاافتادگى از ماست که از این جهت پوزش مى خواهیم. در باره تغییر کلمه ((انیس)) به ((امید)) در غزل دیگرتان نتوانسته ایم آن کلمه را بخوانیم و استفاده کلمه امید حدسى بوده است. توضیح آنکه: مى دانید جاافتادگیها و اشتباهات لفظى معناى شعرها را معمولا کسانى حدس مى زنند که شاعر یا آشنا به نقادى شعرند. از آنجا که ارتباط مسوول صفحه شعر با مجله فعلا غیر حضورى است, متإسفانه امکان رفع اشکالات احتمالى قبل از چاپ کمتر پیش مىآید. امید در آینده این مشکل کمتر شود و دوستان شاعر از ما نرنجند.
ما با شما دوستان شاعر تجربه مشترکى داریم و آن اینکه شاعر به همه اجزإ الفاظ شعر خود علاقه مند است, لکن نباید فراموش کرد که هیچ شعرى وحى منزل نیست; هر چند که اساس شعر الهام است, چه بسا پس از سرودن واژگان و اجزإ نیازمند جابجایى و تغییر باشد. بارها دیده ایم که گاهى حتى تغییر کلمه اى دوحرفى مى تواند شعرى را از زمین به آسمان ببرد. همچنان مشتاق رسیدن آثارتان هستیم. در پناه خدا باشید.
خواهر فاطمه حافظى ـ فیضآباد
سروده شما رسید. هر گاه مقاله یا داستانى از شما دریافت کنیم به مسوول قسمت مربوط ارجاع داده مى شود تا در صورت مناسب بودن استفاده شود. از پاسخ دادن به شعرها به صورت مکاتبه اى معذوریم زیرا ارتباط شما با مجله منوط به آن است که مجله را بخوانید و طبعا جواب خود را در آن بیابید. در غیر این صورت اصولا چگونه مى توان گفت با آن ارتباطى دارید; اما در باره سروده تان ضمن تشکر و تقدیر از عواطف لطیف شما, امیدواریم با مطالعه اشعار شاعران موفق و با تجربه قدیم و جدید و تمرین بیشتر آثار زیباترى از شما به دست ما برسد.
خواهر فاطمه ملاباشى ـ تویسرکان
اگر شما و شعرتان را منحصر به فرد بدانیم, اشتباه نگفته ایم! مدتهاست ـ شاید چند سال ـ که براى ما شعر مى فرستید و به نظر مى رسد که نه تنها نگران چاپ شدن و یا نشدنش نیستید بلکه این هم که چه نظرى در باره آن داشته باشیم فرقى برایتان ندارد. گاهى فکر مى کنیم شاید اصلا مجله را نمى خوانید. ما هم معمولا رسیدن شعرهایتان را اعلام مى کنیم و یک بار هم ـ مدتها پیش ـ توصیه هایى کردیم که نمى دانیم در مجله خواندید یا نه.
شما شعرتان را صرف موضوعات با ارزشى مى کنید, ذهنتان موزون است, بااحساسید ولى همیشه در مرز میان شعر و ناشعر و مرز میان کهنه و نو ایستاده اید و نمى خواهید یک قدم جلوتر یا عقب تر بروید:
((این دست افتاده غریب
در دشت پر دود و لهیب
از کیست کاینجا مانده است
بى سر و بى پا مانده است))
تا آنجا که مى گویید:
((در علقمه افتاده دست و مشک او
با اینهمه دشمن بود در رشک او
مجنون چنان بى دست و پا سر دوید
آن دم که لیلى را به کوى یار دید))
اگر درست یادمان باشد, عضو انجمن ادبى شهرتان هستید. امیدوار بودیم ـ و هستیم ـ با تبادل نظر با عزیزان شاعر در آن انجمن و با مطالعات خودتان مرزها را درنوردید و به کمال شعر برسید. امیدواریم در نامه هاى آینده در باره شعرتان, خودتان و انجمن ادبى تان براى ما بنویسید. موید باشید.
برادر احمد باقریان ـ جهرم
مجموعه شعرى گردآورى کرده اید از شاعران شیعى در ستایش معصومین ـ علیهم السلام و منتشر کرده اید. نسخه اى از آن را براى ما فرستاده بودید. در مجله شماره 76 ضمن تشکر براى تلاش شما ((طلب اجر)) کرده ایم. همین خود ((اظهار نظر)) ماست.
اگر خواسته بودیم که جواب ما را به یکى دیگر از شاعران بخوانید براى آن است که ایشان هم مانند شما غالبا اشعار مذهبى مى سرایند. توضیحاتى در باره ویژگیهاى ادبیات متعهد و دینى داده بودیم که ممکن بود آنها را مفید بدانید.
کتابى که وعده کرده بودیم از طرف مجله برایتان فرستاده مى شود.
خواهر زهرا عابدینى ـ قم
وقتى سروده هاى شما به دستمان رسید, خواندیم و گفتیم: کسى که اینها را نگاشته از رهگذر دیوانهاى حافظ و مولوى ـ که خوانده ـ با نگاهى تغزلى به شعر مى نگرد. کلمات و قوافى شاعران در گوشش طنین انداز است و معانى عرفانى او را به شوق مىآورد, اما براى رسیدن به ((شعر خویش)) نیازمند خواندن و شنیدن و نوشتن بسیار است. اگر چنین نبود چرا برخى از مصرعها از بحر شعر بیرونند و چندین چراى دیگر. خودتان ببینید:
اى گل چرا تو[ شبى] یاد غم ما نمى کنى
در بحر خون دو دیده تماشا نمى کنى
چه نیازى به کلمه ((شبى)) است جز آنکه وزن را به هم بریزد. حذفش کنید!
یا این بیت:
آرى شمیم روضه رضوان ز بوى توست
تو آن[ شقایقى] که ریشه به صحرا نمى کنى
اگر به جاى ((شقایقى)), ((گلى)) بود نه در معنا اشکالى پیش نمىآمد نه در وزن. پس آنجا حذف لازم بود و اینجا تغییر. همین حذف و تغییر جزیى است که مى تواند ناشعرى را شعر کند. زیرا ظاهر و معناى شعر را الفاظ و عبارات مى سازند. این دو بیت را براى مثال آوردیم تا شما خود با دقت و تمرین بیشتر آثار دیگر و بهترتان را براى مجله بفرستید. موفقیت شما را از خدا مى طلبیم.