یک جرعه زندگى قسمت 3


  یک جرعه زندگى(3)

 

 

ستون نیم نگاه اختصاص به برخى نامه هاى خوانندگان عزیز بویژه در زمینه مسایل خانوادگى دارد. نامه هایى که خود, به خوبى گویاست و بدون پرداختن به محتواى آن نیز مى توان پى برد که در بخشهایى از جامعه چه مى گذرد؟ البته مجله به روش معمول خود, این نامه ها را نیز در بخش مشاوره مورد بررسى قرار خواهد داد, اما در این ستون روى سخن مستقیما با خوانندگان عزیز و همه کسانى است که علاقه دارند از واقعیاتى که در جامعه مى گذرد آگاهى بیشتر و نزدیکترى داشته باشند. خوشحال مى شویم که نظرات شما را نیز در خصوص نامه هاى مطرح شده دریافت کنیم. در این شماره نامه خواهرT.P.O.F.Y)) )) که از یکى از شهرهاى بندرعباس مى باشد را بازگو کنیم.
دخترى نوزده ساله هستم و فرزند پنجم خانواده. در یکى از شهرهاى جنوب کشور زندگى مى کنم. سه تا برادر دارم که از من بزرگتر هستند و یک خواهرم نیز از من بزرگتر است. دو خواهر دیگرم از من کوچکتر هستند. برادر اولى ام 27 ساله و دومى 23 ساله و سومى 21 سال سن دارد. خواهر بزرگم نیز 25 سال سن دارد که همگى مجردند. البته برادر کوچکم هم اکنون در خدمت سربازى به سر مى برد و تا چند ماه دیگر خدمتش تمام مى شود و او هم به جمع ما مى پیوندند.
مشکل من برادر بزرگم است. او نه تنها مشکل من بلکه مشکل کل خانواده است و همگى از او رنج مى بریم. او بى کار است و تن به کار نمى دهد. مدت 4 ماه است که به دریا نرفته و گرمى هوا را در تابستان بهانه کرده است تا در خانه بنشیند و همه چیز را از آن خود بداند و به ما دستور بدهد; فقط به این دلیل که پسر بزرگ خانواده است. اگر از دستورش سرپیچى کنیم, اول با سر و صدا و گرنه با کتک ما را وادار به انجام آن کار مى کند. او حتى با خواهران کوچکترم که یکى از آنها 16 سال و دیگرى 14 سال, سن دارد نیز همین رفتار را دارد و اصلا به ما توجه نمى کند. از آب خوردنش گرفته تا تمام کارهاى شخصى او را ما انجام مى دهیم. به خاطر همین رفتارش هم اکنون حدود یک ماه است که به جز خواهر کوچکترم و پدر و مادرم, هیچ کدام از اعضإ دیگر خانواده با وى صحبت نمى کنند. او چندى پیش در یک شب که من روز بعدش امتحان داشتم و خودم را براى امتحان روز بعد آماده مى کردم, به من گفت برایش شام درست کنم, اما من به خاطر اینکه امتحان داشتم لجبازى کردم و انجام ندادم تا اینکه پس از پرت کردن کتابها و دفترم, مرا به زور کتک وادار به پختن شام کرد. این عمل برادرم باعث شد تا من در امتحان روز بعد نمره نیاورم. روز بعدش او باز براى چند بار مرا صدا زد و من جواب ندادم و او تا توانست مرا لگدکوب کرد, و دعوا بین همگى ما شروع شد تا اینکه مادرم دست مرا گرفت و داخل اتاق برد و او با پدر و مادر و برادرم درگیر شد. از آن روز به بعد من به او نگاه نکرده ام.
هم اکنون که تابستان است و فصل بى کارى با اینکه امتحان کنکور را داده ام و نمى دانم قبول مى شوم یا نه, پر کردن اوقات فراغتم مشکلى است که مرا رنج مى دهد. شهر ما نه پارکى دارد و نه تفریحگاه دیگرى, نه سینما و نه باغ وحشى. شما خوب مى دانید که ما جوانان چقدر در تابستان نیاز به تفریح داریم اما حقیقتا هیچ چیزى براى تفریح ما وجود ندارد. با این وجود ما در خانه خودمان هم اجازه تماشاى تلویزیون را نداریم زیرا برادر بزرگم یکى از تلویزیونها را در کارتون گذاشته و دیگرى را نیز فقط خودش تماشا مى کند. ما حتى بعد از رفتن او اجازه ورود به اتاقش را نداریم تا به تماشاى تلویزیون بپردازیم; هر چند که با رفتن او طاقت نداریم و در 3 یا 4 ساعتى که او در بیرون از خانه به سر مى برد با قفل کردن همه درها و اضطراب پاى تلویزیون مى نشینیم در حالى که ممکن است با کوچکترین صدا چند متر از جایمان بپریم و به سمت حیاط فرار کنیم که مبادا او آمده باشد و ما را به باد کتک بگیرد. او واقعا در حق همگى ما ظلم کرده و مى کند و همگى از دست او ناراحت هستیم, اما با وجود این باز هم برایش دعا مى کنم که به خودش بیاید و دست از این کارهاى ناپسندش بردارد, اما نمى دانم تا کى مى خواهد به این رفتارش ادامه دهد. بعضى اوقات به خودم مى گویم از 7 یا 8 سالگى تمام کارهایش را تمام و کمال من انجام داده ام تا همین لحظه و او اکنون جواب این همه زحمت را با کتک به من مى دهد. نمى دانم, نمى دانم. خدایا چکار کنم! به خاطر ضعف مالى که متوجه خانه امان است به مسافرت نیز نمى توانیم برویم; با اینکه مدتى است دلمان براى مشهد و براى زیارت مرقد على بن موسى الرضا(ع) پر مى زند.
گاهى اوقات دوست دارم بمیرم و از این دنیا راحت بشوم. کمکم کنید و به من بگویید چه کنم تا هم از دست پرخاشهاى برادرم راحت باشم و هم اوقات بى کاریم صرف کارهاى بیهوده نگردد. با وجود اینکه در درسهایم چند تجدید آورده ام و باید به آنها بپردازم, نمى دانم چگونه اوقات فراغتم را بگذرانم.