در گرامیداشت 5 ربیع الاول, مصادف با هزار و سیصـد و سـومیـن سال رحلت حضرت سکینه(س) سیـدضیإ مرتضـوى پنجـم ربیع الاول, سال 1420 ه.ق مصادف بـا هزار و سیصـد و سـومیـن سـال رحلت دخت بزرگـوار سیـدالشهدإ(ع), حضـرت سکینه(س) است که در سال 117 ه.ق پـس از عمرى سراسـر فضیلت و عظمت رحلت کـرد و اهل بیت(ع) را در فقـدان خویش سوگوار نمود.
به انگیزه اداى احتـرام به آن بـانـوى بزرگ و در گـرامیـــداشت سالروز وفات آن حضرت(س) که شیعیان, حـوادث جانخراش محرم و نهضت عاشـورا را همـواره آمیخته با نام سکینه(س) پاس مى دارند, شرحـى کوتاه از زندگى ایـن بانو را که آشناى دلهاى سوگوار است تقدیـم مى کنیم.
ایـن مختصـر, نگـاهـى دارد به نـام حضـرت, مـادرش ربـاب, شخصیت خـانـوادگـى, شخصیت ادبـى, ازدواج و وفـات او.
پـر واضح است آنچه در ایـن نـوشته کـوتاه آمـده نگاهـى گذرا به زنـدگـى آن حضرت(س) است و تفصیل بیشتـر و تحلیل آن را بایـد در فرصتى دیگر جست.
ولادت و نام
مورخین در باره تاریخ ولادت سکینه(س) چیزى ننوشته اند. ازایـن رو نمى توان تاریخ دقیقى را براى آن ذکر کرد ولى به قراینى مى تـوان حدس زد که در حـدود سالهاى 50 هجرى, کمـى بیشتر یا کمتـر بـوده است. از جمله این قرایـن جمله اى است که خود سکینه(س) بعدها پـس از قتل مصعب بـن زبیر, همسـرش خطاب به جمعى از مـردم کـوفه گفت:
شما مرا در زمانى که صغیر بودم یتیـم کردید و در بزرگى, بیوه ام سـاختیـد. دیگـر اینکه بنا بـر یک احتمال و طبق یک قـول, قـرار ازدواج او با قاسـم بـن حسـن(ع) گذاشته شده بود که حادثه عاشورا باعث شهادت قاسـم(ع) شد و ایـن ازدواج به سرانجام نرسید. خانـم بنت الشاطى در تحقیق خویـش, سـن سکینه(س) هنگام حضور در کربلا را 12 یا 13 سال دانسته است.
در بـاره اینکه نام اصلـى سکینه(س) چه بـوده میان تاریخ نـویسان اختلاف نظر است. آمنه, امیمه و امینه از جمله نـامهایـــى است که گفته اند و برخـى گزارشها نشان مـى دهد که ایـن امر در همان دوره نیز مورد اختلاف بوده است, اما آنچه همه بر آن اتفاق دارند ایـن است که ((سکینه)) لقبى بـوده که به حضرت(س) داده شده است. برخى گفته انـد این لقب را مادرش رباب براى او برگزیـد. ایـن مطلب را ((ابـن خلکـان)) در ((وفیـات الاعیان)) آورده است.
رباب مادر سکینه
امام حسیـن(ع) آن گونه که نوشته اند, شـش پسر و سه دختر داشت که از چندیـن مادر بـوده انـد. سکینه و عبـدالله که در کتب مقاتل و مـراثـى از آن به نام علـى اصغر(ع) یاد مـى شـود هـر دو از ربـاب بـودند, و رباب طبق معروف دختر امروالقیس مـى باشـد. امروالقیـس جزء یکـى از قبـایل شامـى به نام کلب بـود که به نـوشته بـرخـى مـورخان در زمان خلیفه دوم به اسلام گرویـد و به خاطر علاقه اى که به امیرالمومنیـن(ع) پیدا کرد سه دختر خود ((محیات)), ((سلمى)) یا ((زینب)) و ((رباب)) را به تـرتیب به همسـرى علـى(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در آورد.
البته بنا بـر نـوشته بلاذرى, ایـن ازدواج به دنبـال خـواستگارى امیرالمومنیـن(ع) بـود که پـس از معرفى خـود و فرزندانـش, اعلام فرمود که علاقه مند به ایـن وصلتهاست و امروالقیـس نیز با افتخار پذیرفت. بعدها ((محیات)) بـراى امیرالمـومنیـن(ع) دخترى به نام ((ام یعلـى)) به دنیا آورد و زینب یا (سلمـى) فرزنـدى نیاورد, و رباب سکینه و عبدالله را آورد.
توضیح اینکه امروالقیـس که از عربهاى شام بود و در کیـش مسیحیت بـود پس از اسلام آوردن به خاطر شخصیتـى که داشت بلافاصله پـس از گـرویـدن به اسلام, تـوسط خلیفه دوم به مسـوولیت مسلمانان قبیله قضاعه گمارده شـد و لذا در باره او گفته اند هنـوز حتـى یک وعده نماز نخـوانده بـود که به ایـن مسوولیت دست یافت و هنوز آن روز را به شب نـرسـانـده بـود که امیـرالمـومنیـن(ع) دختـران او را خـواستگارى نمـود. البته لازم به یادآورى است که بنا بـر نـوشته طبـرى در تـاریخ معروف خـویـش و نیز ابـن اثیـر در تـاریخ خـود, امـروالقیـس یکـى از کـارگزاران پیامبـر اکـرم(ص) بـوده است که حضـرت(ص) او را بـر دو قبیله قضاعه و کلب گمارده بـود و پـس از رحلت پیامبر(ص) با اینکه بخشـى از قبیله کلب دچار ارتـداد شدند اما امروالقیـس ثابت قدم ماند و دستورالعملى نیز از طرف ابـوبکر دریافت کـرد. از ایـن رو تفصیلـى که در بـاره اسلام آوردن او در زمان عمر و خـواستگارى حضرت(ع) به صـورتى که گذشت نقل شده مورد تردید است.
رباب بانـویـى بـاشخصیت و بزرگـوار بـود و شخصیت والاى او مـورد اعتـراف و اذعان جمعى از سیره نـویسان قـرار گرفته است. چنان که مـورخ مشهور, هشـام کلبـى در بـاره اش گفته است که ((ربـــاب از بهتریـن زنان و از بـرتـریـن آنها بـود.)) و دیگـرى در باره او نوشته است:
((کانت مـن خیار النسإ جمالا و ادبا و عقلا)), ((او از نظر جمال و ادب و عقل از بهترین زنان بـود)). در باره شخصیت ایـن بانو و جایگاهى که در نگاه امام حسین(ع) داشت همیـن بـس که آن حضرت(ع) علاقه و احترام خـویـش به رباب و نیز سکینه دختـر او را در چنـد بیت شعر که به همیـن مناسبت سـروده بیان کرده است. متـن آن شعر چنین است:
لعمـرک اننـى لاحــب دارا
تکون بها سکینه و الرباب
احبهما و ابــذل جل مالى
و لیس لعــاتب عندى عتاب
مفاد این دو بیت ایـن است که ((به جان تـو سوگند مـن خانه اى را دوست دارم که در آن سکینه و رباب باشنـد. آن دو را دوست دارم و همه مالـم را براى آنان بذل مى کنـم و هیچ ملامتگرى نیز حق سرزنش مرا ندارد)). در برخـى روایات, بیت دیگرى نیز افزوده شـده است:
فلست لهم و ان عتبـوا مطیعا حیـاتـى او یغیبنـى التـراب ((اگـر کسانـى نیز در ایـن باره مرا سرزنـش کنند, آن را تا هنگامـى که زنـده ام و نیز پـس از آنکه خاک مرا در بـر گیرد پیروى نخـواهـم کرد)).
باید توجه کرد که ابیات یاد شده تـوسط خـود حضرت(ع) سروده شـده است و کسـى نگفته که به عنـوان زبان حال حضرت(ع), تـوسط دیگران سـروده شده باشـد. شایـد علاقه وافـرى که امام(ع) به رباب داشته مایه تعجب برادر بزرگـوارش حضرت امام حسـن(ع) گردیده است که بر اسـاس گزارش ابـوالفـرج اصفهانـى در ((آغانـى)) به نقل از خـود سکینه(س), ایـن ابیـات را حضـرت(ع) در پـاسخ به امـام حســن(ع) فرمـوده است. بهرحال اشعار یاد شده که برخى کلمات آن در نقلهاى دیگـر کمـى تفاوت دارد, در میان مردم معروف بـوده است و بسیارى از مورخیـن نیز آن را بازگـو نموده اند. بـویژه که بى سابقه و یا کـم سابقه بـوده است که از اهل بیت(ع) کسـى ایـن گـونه نسبت به همسـر و دختـر خـود در قـالب شعر اظهار محبت و علاقه و تعظیـــم نماید.
چنان که نـوشته اند وقتـى زنان اهل بیت(ع) را در اسارت در برابر یزید بـن معاویه حاضـر کردنـد, یزیـد خطاب به ((رباب)) گفت: تـو همان کسى هستى که حسیـن در باره تو و دخترت سکینه مى گفت: لعمرک اننـى لاحب دارا... و رباب فرمـود: آرى. شعر دیگرى نیز در همیـن زمینه از حضرت(ع) نقل شده که اگر چنیـن باشد نشان دهنده گسترش و عمق بیشتر این علاقه است:
احــب لحبـــها جمـیـــعا
و نثله کلها و بنى الرباب
و اخــوالا لهــا مـن آل لام
احبــهم و طـربنــى جـناب
این دو بیت در صورت صحت انتساب به حضرت(ع) حاکى از ایـن است که حضـرت(ع) از شـدت علاقه اى که به ربـاب داشته به بستگان مادرى او از تیـره ((آل لام)) نیز اظهار علاقه مـى کـرده است. چنــــــان که ابـوالفرج اصفهانـى در بـرشمارى مادران رباب او را به شخصـى به نـام ((حـارثه بـن لام طـائى)) مـى رسـاند.
بهرحال رباب و سکینه هـر دو چنان که از ابیات یاد شـده پیـداست مـورد علاقه وافر امام(ع) بـوده انـد و البته که آن حضـرت(ع) نیز شـدیدا مـورد علاقه آن دو بـوده است. رباب که در کربلا نیز حضـور داشت در دو قطعه مرثیه اى که از او بر جاى مانده ایـن علاقه شدید را سوگمندانه بیان مى کند و در یکـى از آن دو سـوگند مى خـورد که پـس از شهادت حسیـن(ع) با کـس دیگرى ازدواج نخـواهـد کرد و لذا بعدها که بـرخـى از بزرگان قـریـش پیشنهاد ازدواج به او دادنـد نپذیرفت و گفت:
((مـن پس از آنکه رسول خدا(ص) پدر شوهرم بوده است, کسى دیگر را به عنوان پدرشـوهر قبـول نمى کنـم ...)) رباب که از حادثه شهادت امام حسیـن(ع) شدیدا متإثر و آزرده بـود و آرام نداشت, پـس از شهادت حضـرت(ع) و در پـایان دوران اسـارت, آنگـاه که به مـدینه آمـد, دیگر چنان که نـوشته انـد حتـى زیر سقف نیز جاى نگـرفت تا آنکه پـس از یک سـال, غم جـانکاه ایـن مصیبت, او را از پـاى در آورد و در مـدینه درگذشت. بـرخـى نیز گفته انـد که ایـن بـانـوى داغدیده مـدت یک سال را بر سر قبر همسرش حسیـن(ع) ماند و آنگاه به مـدینه بـرگشت و از همیـن غم درگذشت. البته مانـدن ربـاب در کربلا و یا بـرگشتـن از شام و مانـدن در کربلا را باید با تردیـد نگریست ولـى آنچه مورد اتفاق مـورخین است اینکه او از داغ ایـن مصیبت بزرگ بیمـار گشت و درگذشت. رحلت او را در سـال 62 هجــرى نـوشته انـد. او در یکـى از آن دو سـوگنـامه اش مـى گـوید:
ان الذى کان نـورا یستضــاء به
بکـــربلا, قتــیل غیـــر مدفون
سبط النبى جــزاک الــله صالحه
عنا و جــنبت خــسران الموازین
قد کنت لـى جبلا صعبا الوذ به و
کنت تصـحبنا بالـــرحم و الدین
من للیتامى و من للسائلین و من
یغنــى و یــاوى الیه کل مسکین
و الله لا ابتغــى صهـرا بصهرکم
حتى اغـیب بین الــرمل و الطین
((آن نـورى که دیگران از درخشـش آن بهره مى بردند, در کربلا کشته و بدون دفـن رها شده است)) ((اى نواده پیامبر که خداوند تـو را جزاى خیر دهد و در هنگامه میزان اعمال از هر زیانـى باز دارد))
((تو براى مـن کوهى استوار بـودى که بدان پناه مى بردم و تـو با مهربـانـى و از سـر دینـدارى بـا مـا همنشیـن بودى))
((پـس از تـو, یتیمان و درماندگان چه کسى را دارنـد؟ و چه کسـى نیازمند را رفع نیاز مى کنـد و هر مسکینـى به او پناه مـى برد؟))
((به خدا سوگند دیگر پـس از وصلت با شما وصلتى را نمى خواهـم تا آنگـاه که میـان خـاک و گل پنهان شوم)).
ربـاب پیـش از آن و در اولیـن روزهاى شهادت حسیـن(ع) آنگـاه که اسـراى اهل بیت(ع) را در محفل ابـن زیاد حـاضـر کـرده بـودنـد, هنگامـى که تـوانست به سر حسیـن(ع) دست یابد, آن سر مقدس و پاک را در دامـن نهاده, بـوسه مـى زد و ایـن شعر را سرود:
واحسینا فلا نسیت حسینا
اقــصدته إسنه الاعدإ
غادروه بکــربلإ صریعا
لاسقى الله جانبى کربلإ
((واى حسینم, مـن هـرگز حسیـن را فـرامـوش نمـى کنـم, حسینـى که نیزه هـاى دشمنـان او را هـدف قـرار دادند))
((او را با خیانت در حالى که در کربلاافتاده بـود کشتند. خداوند سرزمین کربلا را سیراب نکند)).
مـورخیـن در باره مدت عمر رباب مادر سکینه چیزى ننـوشته اند ولى اگـر جـریان اسلام آوردن امـروالقیـس, پـدر رباب در زمان عمـر و خـواستگارى امیرالمـومنیـن(ع) به تفصیلى که گذشت منطبق با واقع باشد رباب هنگام وفات تقریبا بین 40 الى 50 سال سـن داشته است.
البته چنان که اشاره شـد طبـرى و ابـن اثیر در تاریخ خـود تصریح نمـوده انـد که او نه تنها در زمـان پیامبـر(ص) اسلام آورده بـود بلکه از طـرف پیامبر(ص) مسـوولیت قبیله قضاعه و کلب را نیز بـر عهده داشت, و تصـریح هـر دو مـورخ یـاد شـده به اینکه ایـــــن امروالقیـس همان جد سکینه دختر امام حسین(ع) است ما را از ایـن احتمال که ممکـن است در نظر ایـن دو, شخص دیگرى مراد باشـد باز مى دارد ولى احتمال مى رود تطبیقى که از ناحیه ایـن دو مورخ صورت گرفته و او را جـد سکینه معرفـى کـرده انـد صحیح نباشـد و شاهـد اینکه هـم تـاریخ نـویـس دیگـر, بلاذرى در انسـاب الاشـراف و هــم ابوالفرج در مقاتل الطالبییـن از او با اسـم امروالقیس بـن عدى نام برده اند ولى در طبرى و کامل به عنـوان امروالقیـس بـن الاصبغ ثبت شـده است. و این خـود نیازمنـد تحقیق بیشتـرى است که همیـن مقـدار نیز ما را از مـوضـوع اصلى که اجمالـى از زنـدگـى حضـرت سکینه(س) است باز داشت.
شخصیت خانوادگى و اجتماعى
فضاى تربیتـى و نیز دامنـى که سکینه(س) در آن رشد مـى کرد زمینه کاملا مساعدى بـود که شخصیت بـانـوى بزرگـوار ما به گـونه اى شکل گیرد که در جریان نهضت جاودانه پدر بزرگـوارش در سالهاى پایانى اولین دهه یا در آغاز دومیـن دهه زندگى اش در کنار دیگر بانـوان کـربلا و فـرزنـدان اهل بیت(ع) آن گـونه سـرافـراز از انتخـاب و امتحان بزرگ الهى بیرون آید و در ادامه و پـس از شهادت پدر, در سالهاى طـولانـى عمر خـویـش به عنوان یک بانـوى سـرشناس و متشخص خـانـدان اهل بیت(ع) در مـدینه و دیگـر شهرهاى آن سـامان مـورد احتـرام همه بـاقـى بمانـد و علاقه منـدان به اهل بیت(ع) حتـى از شهرهاى دیگر همچـون کـوفه بـراى عرض ارادت و احترام به در خانه او بیایند.
ایـن محیط مساعد افزون بر آن توجه ویژه اى بـود که پدر بزرگوارش به او و مـادرش ربـاب داشت و طبعا ایـن خـود در شکل گیـرى شخصیت انسانـى و اجتماعى و الهى او تـإثیـرى دیگـر داشت. او کـربلا و شهادت پدر و برادران و عموها و بهتریـن فرزانگان عالـم را شاهد بـود و بـا همه وجـود تلخـى آن مصیبت و روزهاى سخت اسارت و نیز پیروزى خون بر شمشیر را حس مى کرد. دوران و سالهاى پـس از شهادت حسین(ع) یعنـى دوران امامت حضـرت امام سجاد(ع) نیز از سختـریـن دوران بـراى اهل بیت(ع) و شیعیان بـود. او که طبعى لطیف داشت و در بـرخـورد با جامعه از جاذبه اجتماعى ویژه اى بـرخـوردار بـود طبیعى مـى نمـود که حادثه کـربلا در مقابل دیـدگانـش و نیز دوران غم انگیز اسارت همه وجـود او را ریش ریـش کنـد. به قرارى که سیـد بـن طاوس نـوشته است سکینه پـس از شهادت پـدرش و احتمالا در غروب عاشـورا جسـد پاره پـاره پـدر را در بغل گـرفت. گـویـا صحنه به گـونه اى بـود که کسـى را یاراى جـدا کردن سکینه از بـدن بـى سـر حسیـن(ع) نبود که جمعى از بادیه نشینان خشـن و به احتمال قوى از خود سپاهیان ابـن زیاد او را کشانده و با خشونت از جسد پدرش جدا کردند.
آن بزرگـوار که شجاعت را از پدر شهیدش(ع) به ارث برده بـود طبق نـوشته ابـوالفـرج اصفهانـى, روز جمعه که حـاکـم مـدینه خـالـد بـن عبدالملک به منبر مى رفت با کنیزان خـود به مسجد مـىآمد و در مقابل او مى ایستاد و هنگامى که خالد به امیرالمومنیـن(ع) ناسزا مى گفت, او و کنیزانـش پاسخ ناسزاهاى خالـد را مـى دادند و به او دشنام مى گفتند. حاکـم نیز به مإمورینش دستور مى داد که کنیزهاى او را بزننـد. روزى در مجلـس تـرحیمـى نشسته بـود که دختـرى از خانـواده عثمان نیز حضـور داشت. دختـر عثمان به انگیزه افتخـار گفت: مـن دختـر شهیـدم! سکینه(س) چیزى نگفت, تـا آنکه به هنگام اذان, مـوذن جمله ((إشهد إن محمـدا رسـول الله)) را ســر داد. سکینه گفت: ایـن پدر مـن است یا پدر تو؟! آن زن گفت: دیگر هرگز بر شما فخرفروشى نخواهم کرد.
شخصیت ادبى
سکینه(س) چنان که اشاره شد شخصیتـى شناخته شـده و مـورد احترام قشـرهاى مختلف بـود. و طبیعى بـود که شخصیت بزرگـى چـون او بـا ویژگـى اخلاق اجتماعى و چهره شاخصـى که داشت جایگاهى براى ابراز محبت به اهل بیت(ع) و اظهار پیـوستگـى به ایـن خاندان(ع) باشد. البته برخـى مورخان که رگه هایـى از تعصب امـوى و یا حـداقل عدم معرفت نسبت به اهل بیت(ع) را در آنان مـى تـوان یافت و یا برخـى که بیش از همه و بیـش از هر چیز خـود را وامدار دستگاه بنى امیه و بنـى عبـاس مـى دانستنـد تـا بیان واقعیات, ایـن جنبه از شخصیت اجتمـاعى سکینه(س) را به گـونه اى که بیشتـر به مذاق آنـان خـوش مىآمده است نوشته اند. روشـن است که ایـن گزارشها را نمى توان به راحتى پذیرفت. ایـن موضوع هر چند نیازمند بررسى و تحلیل درخـور است اما آنچه به اجمال مـى تـوان یادآور شـد و بـرخـى بزرگان از جمله مرحوم سیدمحسـن امین بر آن تإکید ورزیده اند این بوده است که شعرا بر در خانه سکینه(س) حاضر مـى شـدند و کنیزهاى او واسطه انتقـال گفته هاى شـاعران و سخنان سکینه(س) بـوده انـد. و یا بـا استفاده از پـرده و به گـونه اى که سکینه بـر سخنان آنان اشـراف داشته ولـى آنان او را نمى دیده اند اشعار آنان را مى شنیده است و مـورد ارزیـابـى و تشـویق قـرار مى داده است.
چنان که نمـونه اى مفصل از آن را ابـوالفرج در ((آغانـى)) آورده است. بهرحال آنچه از مجمـوع ایـن گزارشها به دست مـىآید علاقه و تـوجه سکینه(س) به سـروده هـا و اشـراف به اشعار شعراى معاصـر و تشـویق آنان بـویژه آنهایـى که در وصف اهل بیت(ع) و شهداى آنان شعر مى سرودند مى باشد. از نمـونه یاد شده در ((آغانى)) به خـوبى پیداست که سکینه(س) به سروده هاى شاعران معاصر خـویـش حتى کسانى که شهرت فرزدق را نداشتنـد نیز اشراف و آگاهـى داشته و آنها یا بسیارى از آنها را خـوانده و از حفظ بـوده است. بصیرت و خبرگـى او به شعر تا آنجا بـود که شعرا سروده هاى خـویـش را براى داورى نزد او مـىآوردند تا قضاوت کند که کدام یک برتر است و به قضاوت او نیز رضایت مى دادنـد. او نیز آنان را بزرگ مـى داشت و احتـرام مى کرد و بر طبق یک گزارش, در حالـى که او را نمـى دیـدنـد تـوسط کنیزى که ادبیات و شعر را به او آمـوزش داده بـود به ارزیـابـى اشعار آنان مـى پـرداخت. یک بار که جمعى از شعرا از جمله فرزدق, جـریـر, نصیب, کثیـر عزه و جمیل سـروده هاى خـود را مطـرح کـرده بـودنـد, او شعر جمیل را که متضمـن تعریف و تمجیـد از سخـن اهل بیت(ع) و دادن عنـوان شهادت به کشتگـان آنـان بـود بـر سـایــر سروده ها برگزید و طبق نوشته سبط بـن جـوزى در تذکره الخواص, چهار هزار دینـار به او جـایزه داد, به ایـن دلیل که خـود فـرمــود:
((جزاک الله خیـرا جعلت لحـدیثنا بشـاشه و قتیلنا شهیدا)).
((خدا به تـو پاداش خیر دهد که در شعر خـود بشاشت و شادابـى را بـراى سخـن مـا قـرار دادى و کشته مـا را شهیـد خـواندى)).
البته جاعلان حدیث و تاریخ نویسان دربارى و آنان که عداوت خـویـش نسبت به اهل بیت(ع) را بارها در نوشته ها و نقلیات دروغیـن خـود نشان داده انـد و با حمایت حکام بنى امیه و بنى مـروان و بنـى عباس بـدتریـن نسبتها و افترإها را بـر چهره هاى پاک اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و فرزندان آنان بسته انـد و همراه با جنایت پیشگانـى که تاریخ از حجـم ستمـى که آنان به اهل بیت(ع) کردند سـرافکنـده و شرمگین است, اینان نیز به مخدوش ساختـن چهره هاى پاکى چون سکینه سلام الله علیها به گـونه اى که مطابق خـواست درباریان و فاسدان و دشمنـان اهل بیت(ع) بـاشـد پـرداختنـد و بـرخـى نیز نـــدانسته پذیرفتند.
حضرت سکینه(س) از فرط عبادت و مقام عرفانـى اش در روایتـى آمـده است که امام حسیـن(ع) در بـاره اش فـرمـود: ((و اما سکینه فغالب علیها الاستغراق مع الله فلا تصلح لـرجل)) ((اما سکینه آن چیزى که بـر او غلبه دارد اشتغال کـامل بـا خـداونـد است لذا مناسب هیچ مردى نیست)). آن وقت دستهاى علـم و جهالت, آن گونه او را معرفى کرده است که گـویا جلساتى را با غزلسرایان داشته و غزلیات آنان را ارزیابى مى نمـوده است!! ایـن است که مى تـوان گفت ستمى که از ایـن ناحیه بر آن شخصیت والا رفته اگر بیـش از ظلـم و جنایتى که در کـربلا و در اسارت بـر او رفت نباشـد کمتـر نیست. از ایـن رو همـان مقـدار را نیز که در بـاره شخصیت اجتمـاعى ـ ادبــــى آن بزرگـوار و مراجعه شعرا به او نقل کـرده ایـم با دیده تـردیـد و احتیاط مى نگریم.
در روزها و ماههایى که مصیبت بزرگ شهادت جـوانان بنى هاشـم حتـى دشمنان خاندان پیامبر(ص) را نیز به گریه مى انداخت آیا مـى تـوان پذیرفت که سکینه(س) بى توجه به همه ایـن اشکها و گریه ها به تغزل و ارزیابـى کار غزلسـرایان مشغول بـوده است! در حالـى که مادرش رباب حتى حاضر به ازدواج با اشراف قریـش نشد و از داغ حسیـن(ع) در گذشت. در روایتـى از امام صادق(ع) آمده است که پـس از شهادت حسیـن(ع) حتـى یک زن هاشمـى نیز نه شـانه اى به سـر زد و نه حنا گذاشت تا مختار سـرهاى قاتلیـن حسیـن(ع) را بـراى ما فـرستـاد:
((مـا امتشطت فینا هـاشمیه ولا اختضبت حتـى بعث الینـا المختـار بـرووس الذیـن قتلـوا الحسیـن صلـوات الله علیه)).
ام البنیـن نیز هر روز در بقیع به همراه فرزند کوچک ابوالفضل(ع) به نام عبیـدالله حـاضـر مـى شـد و در سـوگ چهار پسـر شهیـدش به مرثیه سرایـى مى پرداخت و اهل مدینه جمع مـى شدند و چنان مرثیه او سوزناک بود که کسى مانند مروان بـن حکم که از دشمنان اهل بیت(ع) بـود نیز از سـوز آن به گـریه مـى افتـاد. آیـا پذیـرفته است که سکینه(س) آن بانـویـى که به تعبیر سیـدالشهدا(ع) ((مستغرق جذبه الهى)) بـود متـوجه غزلسرایانى چون ((عمر بـن إبى ربیعه)) باشد؟ ایـن در حالـى است که وقتـى اسـرا را به شام آوردنـد و مردم به تماشاى آن نـوامیـس الهى ایستـاده بـودنـد سکینه(س) به یکـى از صحـابه پیامبـر(ص) به نام ((سهل بـن سعد ساعدى)) که حضـور داشت فرمود: به این کسى که ایـن سر بریده را بر نیزه دارد بگو که سر را جلـوتر از ما ببرد تا مردم مشغول نگاه به آن سر شـونـد و به حرم رسول خدا(ص) نگاه نکنند:
((قل لصـاحب هذا الـرإس إن یقـدم الـرإس إمـامنا حتى یشتغل النـاس بـالنظر الیه ولا ینظروا الـى حـرم رسول الله(ص))).
سهل مـى گـویـد: نزدیک مإمـور حمل سـر شـدم و به او گفتـم: آیا خـواسته مرا برآورده مـى کنـى و در عوض 400 دینار دستمزد بگیرى؟ گفت: خـواسته ات چیست؟ گفتـم: سر را در جلـو زنان ببرى. او ایـن کار را کرد و مـن آنچه را گفته بـودم به او پرداخت کردم. وقتـى اهتمام حضـرت سکینه(س) نسبت به مسإله نگاه دیگـران, آن هـم در جایى که او اختیارى ندارد تا ایـن اندازه است آیا حتـى مى تـوان تصـور کرد که آن بزرگـوار چندى بعد فارغ از ایـن امـور مى زیسته است؟! هنگامى که برادر شیرخـوارش علـى اصغر(ع) به شهادت رسید به گـونه اى سکینه(س) بى تاب و بى هـوش شد که حتى نتـوانست براى وداع با پدرش حسیـن(ع) بایستد و در حالـى که دیگر دختران و زنان اهل بیت(ع) گرد حسیـن(ع) حلقه زده بـودنـد او در جاى خـویـش در حال گریه و شیـون مانده بـود که نگاه حسین(ع) در ایـن حال به دخترش سکینه(س) افتـاد. بـراى صحبت و دعوت به صبـر در کنـار دختـــرش ایستـاد و طبق نقل ایـن شعر را خطـاب به او خـواند:
سیطـول بعدى یا سکینه فـاعلمـى منک البکـإ اذا الحمـام دهانـى لاتحرقى قلبـى بدمعک حسره ما کان منى الروح فى جثمانى فاذا قتلت فإنت إولـى بالذى تإتینه یا خیره النسـوان ((سکینه, بدان که بعد از مـن, آنگاه که مرگـم فرا رسد, گریه ات طولانى خواهد بود)) ((تو با اشک حسرتت, قلبـم را آتش نزن, مادامى که روحـم در بدنم است)) ((پـس آنگاه که کشته شدم تـو به آنچه مـى کنى سزاوارى, اى بـرتـرین زنان)) بهرحال جاى پـرداختـن تفصیلـى به آنچه در ایـن زمینه به حضرت(س) نسبت داده اند نیست و پیـش از ایـن بارها توسط محققیـن شیعه و حتى برخى از نـویسندگان و پژوهشگران اهل سنت به گـونه اى عالمانه به بررسـى و ارزیابـى و مردود دانستـن نسبتهاى یاد شده پرداخته شده که مى تـواند مـورد استفاده علاقه مندان قرار گیرد. ولى از آن میان یک نکته را ناگفته نمى گذاریـم و آن اینکه اگر آن گونه که کسانى چون ابـوالفرج اصفهانى نوشته اند سکینه(س) به حضـور در جلسات شعر و داورى میان اشعار سروده شده مى پرداخته است و ذوق ادبـى و شعرى آن حضرت(س) در حـدى بـوده که آنان گمان برده اند, خـوب طبیعى بود اشعار بسیارى از آن حضرت(س) بـویژه در رثاى پـدر شهیدش(ع) بر جاى بماند در حالـى که تعداد ابیاتـى که از او در دست است و در قالب یک مرثیه براى پدرش حسیـن(ع) باقـى مانده به ده بیت نیز نمى رسد.
لازم به گفتـن نیست که در جــامعه اى که آن همه عداوت و بغض نسبت به اهل بیت(ع) نشـان داده مـى شـود و دهها سـال بـر منـابــر به بـن سـابـور)) آن کذاب و دائم الخمـر معروف به بـانــوى بزرگ اهل بیت(ع) جسارت شود.
ازدواج تاریخ در بـاره ازدواج حضـرت سکینه(س) نیز متإسفانه به گونه اى نگاشته شده که نمى تـوان بر آن اعتماد کرد بلکه باید اصل را بـر بـى اعتمادى به آن گذاشت. در بـاره همسـران سکینه(س) نیز گاه چنان سخـن به گزافه گفته شده که جاى شگفتى و حتى موجب خنده است. براى آن بزرگـوار همسرانى با سه نسل فاصله نیز تراشیده اند و گاه از برخـى افراد به عنـوان همسـر او نام بـرده شـده که در تاریخ انساب نمى توان نام و نشانى از آن یافت. ایـن است که براى آن بزرگـوار همسران متعددى را برشمرده اند که یکـى پـس از دیگرى به علت فـوت یا جدایى به همسرى حضرت(ع) در مىآمده اند. آن گـونه که نـوشته انـد سکینه(س) پیش از عاشـورا براى پسر عمـویـش قاسـم بـن حسـن(ع) خواستگارى شده بود ولى با شهادت قاسم(ع) این ازدواج ناتمام ماند.
بـر طبق نقلـى دیگر, اولیـن همسر او پسـر عمـوى دیگرش عبـدالله بـن حسـن(ع) بـود که با او ازدواج کرد ولـى او کشته شد و فرزندى نیز از او نـداشت. بـر اساس گزارشـى دیگر, اولیـن ازدواج او با مصعب بن زبیر بـن عوام بـود که با مهریه اى برابـر 600 هزار یا یک میلیـون درهـم او را به همسرى گـرفت که احتمالا از سـر ناچارى و اجبار پذیـرفته است. سکینه(س) بـراى او دختـرى به نام فاطمه یا رباب آورد. البته مصعب نیز در حرکتـى که به راه انداخت کشته شد و سکینه(س) تنها مانـد. پـس از آن نیز چنـد مـورد دیگـر ازدواج نـوشته اند که به راحتـى نمى تـوان پذیرفت و برخـى از آنها داراى تناقض آشکار و مردود مى باشد ولى اگر نسبت به برخـى از اینها به دیده تردیـد ننگریـم مـى توان گفت با تـوجه به جایگاه اجتماعى و خـانـوادگـى و تـربیتـى و نیز بهره زیادى که سکینه(س) از عقل و ادراک و جمال و ادب و اوصاف والاى انسـانـى داشت, طبیعى بـود که ازدواج بـا او خـواسته بـرخـى شخصیتهاى آن روز حتـى کسـى چــون عبدالملک بـن مروان باشد که البته پاسخ سکینه(س) به کسانـى چـون عبـدالملک منفـى بـود. آنچه از نظر برخـى پژوهشگران شیعه مـورد پذیرش است فقط ازدواج سکینه(س) با پسر عمویش عبدالله بـن حسن(ع) است.
البته ازدواج با مصعب بـن زبیر نیز در نگاه خانـم بنت الشاطـى از نظر شیعه پذیـرفته شـده است و نه بیـش از آن. البته بنت الشاطـى خـود از محققان اهل سنت است. برخى از موارد ذکر شده با اطمینان بایـد گفت که خلاف واقع است و بـرخـى دیگر نیز به خاطر تناقضهاى آشکـارى که دارد نمـى تـوانـد مـورد قبـول بـاشـد.
نـوشته انـد روزى جمعى از مـردم کـوفه در مـدینه به دیـدن حضـرت سکینه(س) آمـدند تا به او عرض سلام کننـد. به آنان فرمـود: خـدا مى داند که مـن نسبت به شما بغض دارم. شما جدم علـى را کشتید, و نیز پدرم حسیـن و برادرم علـى و شـوهرم مصعب را کشتید. با کدام رو مرا ملاقات مـى کنید. در کـوچکـى مرا یتیـم کردید و در بزرگـى بیوه ام نمودید. لکن این سخـن بر مذاق مرحوم سیدمحسن امین, صاحب کتـاب ارزشمنـد اعیان الشیعه, که در شـرح حال بزرگان و شخصیتهاى شیعه است, خـوش نیامده و در دفاع از اهل کـوفه یاد آور شـده که ایـن اهل کـوفه انـد که در گذشته و حـال, شیعه و دوستـدار شما و گستـرش دهنـده فضـایل شمـا بـوده انـد نه دیگـران.
البته به مرحوم امیـن, آن عالـم بزرگوار, مى توان یاد آور شد که اگر سخـن یاد شده ساخته دست هواخـواهان مصعب در مذمت مردم کوفه و در طرفـدارى از قیام مصعب نباشـد, باید گفت مردم کـوفه آنقدر ناسپاسـى و جفا در حق اهل بیت(ع) کرده اند که مستحق ایـن سرزنـش حضرت(س) باشنـد و آنان را و هیچ جامعه دیگرى را بـر اهل بیت(ع) منتـى نیست که طرفدارى کرده اند و جزء دوستداران آنان بـوده اند. این امیرالمومنیـن على(ع) بـود که با انتقال مرکز خلافت و امامت خویـش از مدینه به کوفه, به ایـن شهر جایگاه و شخصیتى ویژه داد و باز همیـن مردم کـوفه بـودنـد که امام حسـن مجتبـى(ع) را رها کردند و بدیـن گونه حکومت را تماما به شام و در دستهاى بنى امیه منتقل نموده و عزت روزهاى حکـومت امیرالمـومنیـن(ع) را دستخـوش فرومایگانـى چـون ابن زیاد و حجاج بـن یـوسف قرار دادند و فرزنـد پیامبر(ص) و بهترین و پاکترین انسانهاى گرده زمیـن را آن گـونه کشتنـد و سپـس به تماشـاى زنان و دختـران و کـودکان آنان به صف ایستادند. و بدیـن گونه بـود که زینب سلام الله علیها آن سخنرانى شدید را در تـوبیخ مردم آن دیار در هنگامه ورود به کـوفه ایراد فـرمـود و به سختـى آنـان را سـرزنـش و تحقیـر نمـود.
وفات حضرت سکینه(س) اینکه سکینه(س) در چه سالى متـولد شده چنان که اشاره شد به درستى معلـوم نیست و مورخیـن نیز تاریخى را ذکر نکرده اند اما مـى تـوان حدس زد که در حدود سالهاى 47 تا 50 هجرى قمرى به دنیا آمده است و در کربلا حدود 10 الى 13 یا 14 سال سـن داشته است.
خانم بنت الشاطى چنان که اشاره شد در پژوهش خود سـن او را 12 یا 13 سال ذکر کرده است.
لکـن تاریخ وفات حضرت(س) را سال 117 هجرى نـوشته اند. ابـن خلکان تـاریخ دقیق آن را پنجشنبه 5 ربیع الاول ایـن سـال نوشته است.
بـدیـن ترتیب سکینه(س) هنگام وفات حدود 67 تا 70 سال سـن داشته است. وفات او در مـدینه و در زمان حکـومت هشام بـن عبـدالملک در حالى که خالد بـن عبدالملک حاکـم مدینه بود اتفاق افتاد. ولى به نـوشته ابـن سعد در کتـاب طبقات خـود, حـاکـم وقت مـدینه, خالـد بن عبدالله بن الحرث بـن الحکـم بـود. برخى نـوشته اند سکینه(س) که ساکـن مدینه بـود در همیـن سال ولى در مکه درگذشت و برخـى مردم نیز رحلت او را در خارج مکه در مسیر عمـره دانسته و قبـر او را در نـاحیه زاهـر که در مسیـر عمـره قـرار دارد شمـرده اند.
ولـى به نـوشته مـرحـوم تـاریخ وفات حضـرت(س) را سال 117 هجـرى نوشته اند. ابـن خلکان تاریخ دقیق آن را پنجشنبه 5 ربیع الاول ایـن سال نوشته است. بدیـن ترتیب سکینه(س) هنگام وفات حدود 67 تا 70 سال سن داشته است.
قبرى که امروزه در قبـرستان باب الصغیر دمشق سـوریه واقع است و در گمان برخـى, منسـوب به سکینه(س) مى باشد هیچ ارتباطى به حضرت سکینه(س) جز تشابه اسمى ندارد. سیدمحسـن امین, مورخیـن وفات او را در مدینه مـى دانند. به هر روى, درگذشت سکینه(س) را به حاکـم مدینه اعلام کردند. در حالـى که در آغاز روز و در هـوایـى بسیار گرم بـود آنان را معطل نگه داشت و ظاهرا به انگیزه بـى احترامـى به جنازه حضرت(س) براى نماز حاضر نشد تا جنازه حالتـى نامطلـوب پیدا کنـد. تإخیـر او تا پـس از نماز عشا نیز به درازا کشیـد. مـردم نیز دسته دسته اقـدام به گزاردن نماز بـر جنازه حضـرت(س) نمودند.
بر اساس نقل ابـوالفرج اصفهانى, امام سجاد(ع) دستـور داد که از عطـریات تهیه کـردنـد و بـا بکارگیـرى بـوى خـوش, فضا را بـراى نمازگزاردن مـردم و جلـوگیـرى از وضعیت نامطلـوب تا هنگام دفـن آماده ساختنـد. البته واضح است بنابـرایـن که رحلت سکینه(س) در سال 117 ه.ق باشد چنان که نوع مورخیـن گفته اند در آن زمان بیـش از 20 سال از شهادت امام سجاد(ع) مى گذشته است و قهرا ایـن قضیه در بـاره آن حضـرت(ع) نمـى تـوانـد صحت داشته بـاشد.
حتـى در باره امام بـاقـر(ع) نیز بعیـد است چـرا که شهادت امام باقـر(ع) بنا بر معروف در سال 114 هجـرى بـوده است; بنابـرایـن درگذشت سکینه(س) در زمان امـامت حضـرت صـادق(ع) اتفـاق افتـاده است. البته بـرخـى شهادت امام باقـر(ع) را در سال 117 و یا 118 نیز گفته انـد. بهرحال وفات سکینه(س) بـا شهادت امام سجاد(ع) که در سـال 94 یـا 95 واقع شـده بسیـار فـاصله دارد.
و ایـن خود شاهدى است همراه با صدها شاهد دیگر که همان گونه که مـرحـوم شیخ محمـدحسیـن کاشف الغطإ تإکیـد ورزیـده ابـوالفـرج اصفهانـى در تـدویـن کتـاب ((الاغانـى)) خـویـش تنها در انـدیشه جمعآورى شنیـده ها و روایات و اشعار و غزلیات و داستـانها بـدون تـوجه به صحت و سقـم آنها و بـىآنکه بخـواهـد به ارزیابـى آنها بپردازد, بـوده است و چنان که در بحث ((شخصیت ادبـى)) سکینه(س) به اجمال گفتیـم نسبتهاى ناروایى را در کتاب خویش از دروغگویان شـرابخـوارى چـون حماد بـن سابـور نیز نقل کرده و گاه نیز در یک صفحه کتاب خود به صورت متناقض سخـن رانده است. در اینجا نیز از اقـدام امام سجاد(ع) در تهیه بـوى خـوش نـوشته است در حالـى که حضـرت(ع) بیـش از 20 سـال قبل به شهادت رسیـده بـود.
اما به نوشته ابن سعد, خالد بـن عبدالله که حاکم مدینه بود دستور داد منتظر بمانند تا او بر جنازه نماز گزارد و خـود براى کارى! از مـدینه خارج شـد. آنان براى معطر کردن جنازه, کافـورى را به 30 دینار خریدند. پـس از آن, خالد دستـور داد شخصى به نام شیبه بـن نصاح بـر جنـازه حضـرت(س) نمـاز گزارد.
هـر چه باشـد, مـورخیـن اتفاق نظر دارنـد که آن بانـوى بزرگ در مـدینه به خاک سپرده شده است. البته تصریح نشـده که قبـر او در بقیع است ولـى طبع قضیه همیـن را اقتضـا مـى کنـد.
قبرى که امروزه در قبـرستان باب الصغیر دمشق سـوریه واقع است و در گمان برخى, منسـوب به سکینه(س) مى باشد همان گـونه که مرحـوم سیـدمحسـن امیـن تصـریح و تإکیـد کـرده هیچ ارتباطـى به حضـرت سکینه(س) جز تشابه اسمـى نـدارد و بـى شک مربـوط به سکینه دیگرى است که دختـر یکـى از ملـوک بوده است.
چنان که بر صندوقى که بر ایـن قبر نهاده بودند به خط کوفى مشجر عنوان ((سکینه بنت الملک ...)) نـوشته شـده بـوده و مرحـوم حاج شیخ عباس قمى نیز آن را دیده و براى مرحوم سیدمحسـن امین بازگو نموده است. خـود مرحـوم امیـن نیز آن را دیده و تصریح مى کند که مربـوط به دختر یکى از ملـوک است که نام سکینه را داشته و چـون صنـدوق از کلمه ((الملک)) به بعد دچار شکستگـى شـده است معلـوم نیست که کـدام شـاه و حـاکـم مـراد است.
به هر حال آن گـونه که همه مورخیـن نوشته اند سکینه(س) در مدینه مقیـم بـوده و در آنجا نیز رحلت نمـوده است و طبعا قبـر او نیز بایـد در بقیع باشـد. درود خـداونـد و اولیإ الهى و همه پاکان عالـم بـر روح بلنـد بانـوى بزرگ ما حضـرت سکینه و بـر پیامبـر اکرم(ص) و خاندان پاک آن حضرت.
منابع تإکید مى کنیـم که بررسى و تحلیل زندگى سکینه(س) نیازمند فرصتى بسیار بیش از ایـن است چنان که درسها و رهنمودهایى که از زندگى آن بزرگوار مى تـوان بازگو نمود نیز نیازمند فصلى جداگانه است که اینک از حـوصله ایـن مختصر بیرون است. در باره زندگى آن بزرگـوار تاکنـون تلاشهاى درخـور تقـدیرى صـورت گـرفته است و در بسیارى از منابع و مصادر تاریخـى و شرح حال نـویسى عامه و خاصه از این بانوى ارجمند سخـن رفته که در ایـن نـوشته تنها به بخشى از آنها مراجعه شد.
ارجـاع یکایک مطالب و فـرازهایـى که از منابع تـاریخـى در ایـن نوشته بازگو شده از حوصله ایـن مقاله بیرون بـود. لذا اکتفا به ذکر ایـن منابع به صـورت مجمـوعى و با ذکر جلد و صفحات مى گردد. پر واضح است که مـوضـوع کتابشناسـى حضرت سکینه(س) و ذکر منابعى که در تحقیق زندگـى حضرت(س) مـى تـواند مـورد استفاده قرار گیرد امـرى خارج از بحث و نیازمنـد تحقیقـى مستقل است. منابعى که در ایـن نـوشته مـورد مـراجعه قـرار گـرفته است عبـارتند از:
1ـ اعیان الشیعه, سیـدمحسـن امیـن, ج3, ص491 ـ 494. و ج6, ص449.
2ـ الاعلام, خیـرالـدیـن زرکلى, ج3, ص106.
3ـ اعلام النسإ المـومنات, محمـد حسـون و ام علـى مشکـور, ص429 ـ 445. 4ـ تذکـره الخـواص, سبط ابـن جـوزى, ص249 ـ 251.
5ـ تاریخ طبرى, محمد بـن جریر طبرى, ج2, ص475 ـ 476 و ج5, ص439.
6ـ الکـامل فـى التـاریخ, ابـن اثیر, ج2, ص343 و ج5, ص195.
7ـ انسـاب الاشـراف, احمـد بـن یحیـى بلاذرى, ج2, ص194 ـ 195.
8ـ جنه المـإوى, شیخ محمـدحسیـن کـاشف الغطـإ, ص164 ـ 169.
9ـ وفیـات الاعیـان, ابن خلکان, ج1, ص211.
10ـ الاغانـى, ابـوالفـرج اصفهانـى, ج16.
11ـ مقـاتل الطـالبییـن, ابـوالفـرج اصفهانـى, ص89 ـ 90.
12ـ مجله پیـام زن, سـال اول, شمـاره 4.
13ـ زینب الکبـرى(س), شیخ جعفـر نقدى, ص109.
14ـ سکینه بنت الحسیـن(ع), على دخیل.
15ـ فـى رحـاب ائمه اهل البیت, سیـدمحسـن امیـن, ج3, ص49 (همان اعیان الشیعه است).