سخن اهل دل


هنوز سایه دستان تو پناه من است
مسیـر چشـم تـو تنها خط نگـاه من است
به جستجـوى تـو بـودم تمـام شب, افسوس
شبـى که صبح نزاده ست, شـامگـاه من است ...
نه سبز هست و نه آبـى, نه آسمـان و نه باغ
فقط جهانى و پیراهن سیاه من است
کجاست کنج دلى همنواى ناله من
کدام گوشه غمگین پناهگاه من است
که گفت جـوشـش احسـاس مـن دروغین است؟
امـام را تـو نفهمیـدى, ایـن گنـاه من است؟
گذشت سالى و اندوه کم نمى بینم
هنوز ثانیه ها بازتاب آه من است
زیبا طاهریان

حضور روحانى
به پـاس یک دل ابـرى, دو چشـم بـارانـى
پر است خلوتم از یک حضور روحانى
کسـى که وسعت او در جهان نمـى گنجید
به خانه دل من آمدست مهمانى
غمـى به قـدمت تـاریخ درد انسـان داشت
دلى به وسعت جغرافیاى انسانى
چه بـود؟ صـاعقه اى کز سـر زمـانه گذشت
و یـا ز خـواب جهان, یک عبـور طـوفـانـى؟
نشسته است به جـانـم همیشه تـا هستــم
غمش عمیقتر از یک نیاز روحانى
هنوز مى شنود آن صداى محزون را
دلم به روشنى آیه هاى قرآنى
فاطمه راکعى

امام عاشقان
در صحن چشمت خواب را باور ندارم
خاموشى مهتاب را باور ندارم
در سایه چشم تو آب خضر جارى است
محرومى از این آب را باور ندارم
اى درد مهمـان کـن به پیچ و تـاب جـانــم
در این مصیبت تاب را باور ندارم
گفتند پیر مى فروشان خرقه زد چاک
قحط شراب ناب را باور ندارم
نخل بلند پارسایى گفتى افسرد
نه, مـرگ ایـن شـاداب را بـاور نـدارم
گفتى امام عاشقان از جمع ما رفت
تنهایى اصحاب را باور ندارم
نـامت خمینـى زیب شعر ((کـارگـر)) بود
بعد از تـو شعر نـاب را بـاور نــدارم
مرتضى کارگر دستجردى


نامى براى تو
صدایى به رنگ صداى تو نیست
بجز عشق, نامى براى تو نیست
شب و روز تصویر موعود من
در آیینه جز چشمهاى تو نیست
تن جاده از رفتنت جان گرفت
رگ راه جز رد پاى تو نیست
مزار تو بى مرز و بى منتهاست
تو پاکى و این خاک جاى تو نیست
به تشییع زخم تو آمد بهار
که جز سبز, رخت عزاى تو نیست
کسى کز پى اهل مرهم رود
دگر شیعه زخمهاى تو نیست
به آن زخمهاى مقدس قسم
که جز زخم, مرهم براى تو نیست
قیصر امین پور

مغرب دل
با یاد امام, که پرسیده بودند:
( چنـد روز طـول مـى کشـد تـا ایـن غنچه هـا بـاز شـونـد؟)

عصرهاى من
عصر خودکفایى غم است:
گشت مى زنى
در یکى دو گام خانه خودت
گریه مى کنى
روى شانه خودت

عصرهاى من
عصر ذوب آدم است:
یک پیاله از عصاره دریغهاى روز
نوش مى کنى

چنـد پـرده نـاله از دل شکسته گـوش مـى کنـى
در یکى دو اشکى اذان
مى روى کنار باغچه:
میوه هاى عشق
کال مانده اند
غنچه هاى بغض
لال مانده اند!
پیش چشم من
اى خدا دوباره اوست:
سایه اى بلند,
نور صورتى...
اى بهار معنوى!
غنچه پیام من
روز چند شنبه باز مى شود؟
شعله هاى خام من
کى جگرگداز مى شود؟
بى تو زندگى چه مشکل است!...

ناگهان
سیم روشن اذان, قطع مى شود
برق مى رود
مغرب دل است...
نرگس گنجى

شام غریبان
اى که پیچیـد شبـى در دل ایـن کـوچه صــدایت
یک جهان پنجـره بیـدار شـد از بـانک رهـایت
تـا قیـامت همه جـا محشـر کبـراى تـو بـرپــاست
اى شب تار عدم شام غریبان عزایت
عطـش و آتـش و تنهایـى و شمشیــر و شهادت
خبرى مختصراز خاطره کرب و بلایت
همـرهـانت صفـى از آینه بـودنـد و خــوش آن روز
که درخشید خدا در همه آینه هایت
کـاش بـودیـم و سـر و دیـده و دستـى چـو ابـاالفضل
مـى فشـانـدیـم سبکتـر ز کفـى آب به پـایت
از فـراسـوى ازل تـا ابـد اى حلق بـریـده
مـى رود دایـره در دایـره پژواک صـدایت
محمدرضا محمدىنیکو

چشمه فریاد
سـر نـى در نینـوا مـى مـانـد, اگـر زینب(س) نبــود
کـربلا در کـربلا مـى مـانـد, اگـر زینب نبــود
چهره سـرخ حقیقت, بعد از آن طـوفــان رنگ
پشت ابـرى از ریـا مـى مـانـد, اگـر زینب نبــود
چشمه فریاد مظلومیت لب تشنگان
در کـویـر تفته جـا مـى مـانـد, اگـر زینب نبـود
زخمه زخمـى تـریـن فـریـاد, در چنگ سکــوت
از طـراز نغمه, وا مـى مـانـد, اگـر زینب نبــود
در طلـوع داغ اصغر(ع), استخـوان اشک سـرخ
در گلـوى چشمها مـى مـانـد, اگـر زینب نبــود
ذوالجنـاح دادخـواهـى, بـى سـوار و بـى لگــام
در بیـابـانها رهـا مـى مـانـد, اگـر زینب نبـود
در عبـور از بستـر تــاریخ, سیل انقلاب
پشت کـوه فتنه هـا مـى مـانـد, اگـر زینب نبود
قادر طهماسبى (فرید)