قصه هاى شمـا قسمت 26

نویسنده


 

قصه هاى شمـا (26)
مریم بصیرى

 

 

این شماره:
زمستان, همسایه, دو زوج جوان, روستاى مارکده, سرگذشت مریم خانـم خدیجه شاهسون ـ شهرکرد
زندگى دو جوان, کار خوب, نمى دونم, زندگى دوستـم و آینده روشـن
هاجر عرب ـ شهرکرد
شاپرکهاى خیال هاجر
عابدینى ـ کرج
دوستان عزیز!
مرضیه سادات موسوى از اصفهان
کبرا اجاقلو از گلستان
عصمت مظفرى, فاطمه گلابـى, طاهره ابراهیمى و طاهره براتـى نیا از قم
زهرا عرب, ملیحه عرب, مـرضیه کاویانـى, نرگـس شاهبنـدرى, کبـرا شاهبنـدرى, هاجـر عرب, سمیه عرب, فـرشته عرب, طیبه عرب, مـرضیه عرب, جعفـر عرب و صـدیقه شـاهسـون از شهرکـرد
نجمه رضایى از شیراز
طیبه جلالـى پـور و بـى بـى زهـرا قـاضـوى از نـایین
فـاطمه اخطـارى از بهشهر و زینب نظرى از اسـدآبـاد
داستانها و نامه هاى پر از لطف شما به دستمان رسید, امیـدواریـم که در خلق آثـارى مـانـدگـارتـر مـوفق و پیـروز بـاشید.

زمستان, همسایه, دو زوج جـوان, روستاى مارکـده, سـرگذشت مـریـم خانم
خدیجه شاهسون ـ شهرکرد
دوست مستعد و تـواناى ما, نوشته هاى خوبتان به دستمان رسید و ما را از پیشرفتتان متعجب کرد.
داستان ((زمستان)) از موضـوع فـوق العاده زیبایى برخـوردار است, ولـى متـإسفانه شما به علت تجـربه کمـى که از زنـدگـى و دنیاى ادبیات دارید, نتـوانسته اید به درستـى آن را پرداخت کنیـد. لذا ((زمستان)) هنوز خام است و جا دارد که بارها بازنویسى شـود. در ایـن داستان از بـرف کمک گـرفته ایـد و از یک روبـان نارنجـى به عنـوان نماد زنـدگـى و امید, یارى جسته ایـد. در هر داستانـى به فـراخـور مـوضـوعش, نمادى نهفته و رمزى در دل آن پنهان است. به فرض پروانه مى تـواند در یک داستان نماد عشق و زیبایى باشد و گل سرخ نماد عشق و جـوانى. بیان مفاهیـم هنرى بهتر است که به طـور حقیقـى و صـریح صـورت نگیرد, پـس در نمادگـرایـى, نـویسنـده با استفاده از شیوه اى غیر صریح موضوعى را تحت پـوشـش مـوضـوع دیگر عنوان مى کند و صحنه ها و مفاهیمى را با تـوسل به نشانه و نمـونه پیـش مـى کشد. در واقع در نمادگرایى از چیزى محسـوس و عینـى, به مفهومى نامحسوس و ذهنى مى رسیم.
در ((زمستان)), شما گذشت عمر دو دختـر را در صحنه هاى جدا جـدا, نشـان داده ایـد. ((دو دختـربچه در بـرف بـازى مـى کنند.
روبانى نارنجـى رنگ بر گیـس بافته یکى از آنها, پروانه اى ساخته است. دختربچه ها مى خندند و به هـم برف پرت مـى کننـد ... دو دختر جوان وسط کوچه ایستاده اند. یکى از دخترها دستـش را پیش مىآورد. دانه برفى روى حلقه طلایى انگشتـش مى نشیند و درجا آب مى شـود ... دو زن جوان از کوچه مى گذرند.
هر یک دست بچه اى را در دست دارند. پاى یکى از بچه ها سر مى خـورد و روبان نارنجـى روى برفها مى افتد ... برف مـى بارد. دو زن مسـن از دو خانه روبه روى هـم بیرون مىآیند, مى ایستند و حرف مـى زنند.
یکـى از آنها از جیب پالتـوى گشادش پاکت نامه اى بیرون مىآورد و از تـوى پاکت چند عکـس, که یکـى از آنها روى برفها مـى افتد. زن جـوانى از کنارشان رد مى شـود و عکـس را برمى دارد. زن مسـن تشکر مى کنـد و خیسـى برف را با احتیاط از روى عکـس مـى گیرد ... برف, خیال بند آمـدن نـدارد. سیاهـى تـوى آمبـولانـس هیکل نحیف زن را مى بلعد. پشت پنجره خانه روبه رو, پاهاى خسته زن تا مى شود. دامـن سیاهـش روى زمیـن پهن مى شود. گربه خـود را به دامـن او مى مالد. بیرون, تـوى کوچه روبانى نارنجى به برفها چسبیده است تا با باد نرود)).
البته اگر به گـونه اى دیگر عمل مـى کردید و شادى کـودکانه بچه ها را در بهار و عشق و جـوانـى آنها را در تابستان, بچه ها و مشکلات زنـدگیشان را در پاییز و ناتـوانـى و مرگشان را در زمستان نشان مى دادیـد, داستان زیباتر و نمادیـن تر مـى شـد. مخصـوصا که روبان نارنجـى همچنان تا صحنه آخـر حاضر است. در ایـن شکل چهار مرحله زنـدگـى بـا چهار فصل سـال تطبیق داده مـى شـد.
یکى دیگر از محاسـن داستان شما استفاده از زاویه دید نمایشـى و یا عینـى است. در ایـن زاویه دید, راوى سـوم شخص عقاید و نظرات خودش را در داستان دخالت نمى دهد و اجازه مى دهد خود خـواننده از حـوادث داستان به طور دلخـواه, دریافتهایى داشته باشد. در ایـن شکل, نویسنده چـون دوربیـن فلیمبردارى است, که وقایع را انتخاب کرده و دیده ها و شنیده هایـش را نشان مـى دهد ولـى دیگر تـوضیح و تفسیر نمى کند.
ایـن زاویه دیـد به عمل داستانـى, یعنـى به معناى داستـان و خط اصلـى آن سرعت مى بخشـد و حرکت داستان را بیشتر مـى کند. در ایـن شیـوه نـویسنده علاوه بر اینکه اختیار تحلیل شخصیتها را نـدارد, نمى تـواند به تک گویى درونى بپردازد و به چگـونگى افکار و گفتار دیگران اشاره کند. البته در ایـن زاویه دید نویسنده مى تواند در مـورد اعمـال و رفتـار ظاهـرى شخصیتها اعمـال نظر کنـد, ولـــى نمـى تـواند به رفتارها و افکار و عقاید درونـى آنها رخنه کنـد.
داستـانهاى ((ارنست همینگـوى)) از ایـن دست هستنـد. او چــــون نمایشنامه نویسى مى گذارد آدمها خودشان با اعمال و گفتارشان خـود را تـوصیف و معرفـى کنند. شما هـم خواسته یا ناخـواسته به ایـن شیـوه عمل کـرده و داستـان زمستـان را نـوشته ایـد.
داستان ((همسایه)) هـم بر همیـن اساس نگاشته شده است. ((مـن زن همسایه روبه رویى را نمى شناسـم, اما از پنجره آشپزخانه ام هر روز او را در آشپزخانه اش مى بینم ...
ظهر, شـوهر همسایه ام از سر کار به خانه مىآید. زن میز ناهار را در آشپزخانه مـى چینـد. شـوهـرش با بچه بـازى مـى کنـد, زن غذا را مى کشد. بچه بشقابـش را پـس مى زند و غذا نمى خـورد. شوهرش ناهار, مى خـورد و به اداهاى بچه مى خندد و بعد میز ناهار را جمع مى کند. عصر, میز اتـو و وسایل خیاطـى را به آشپزخانه مىآورد. آشپزخانه نـور بیشترى دارد و گـرمتـر است... بعد از شام شـوهـرم روزنامه مى خـواند. مـن ظرفهاى شام را به آشپزخانه مـى برم. زن همسایه در آشپزخـانه ظرفهاى شـام را مـى شـویـد و مـن به فکـر ناهار فـردا هستـم.)) ایـن زوایه دیـد کمک کرده تا شما به شکل نمایشـى و یا تصویرى بتوانید وقایع را پیـش ببرید و توسط اعمال شخصیتها آنها را شخصیت پردازى کنید.
ایـن نوع زاویه دید علاوه بر حسنهایى که دارد, از طرف دیگر مانع شخصیت پردازى درونى و روانشناختى شخصیتها مى گردد. به همیـن خاطر اکثـرا در نمایشنامه و فیلمنامه که اساس کار بـر عمل و تصـویـر است, از ایـن نوع زاویه دید استفاده مى شود. در داستان ((دو زوج جوان)) نیز از همیـن زاویه دید, یارى جسته اید. زنى 40 سال تمام شکـوفه کردن درختها را نظاره مـى کنـد و هر سال یکـى از خاطـرات زندگیـش را به یاد مىآورد. در ایـن میان شما از ازدواج خـود زن شروع کرده و با تولد فرزند و بزرگ شدن او و صحنه ازدواجـش مطلب را تمام کرده اید.
درست در جایـى که زن خسته است و شکـوفه ها چـون او حال خنـدیـدن ندارند و خسته شده اند.
ذوق و هنر شما جاى بسـى تقـدیر و تشکر دارد. شما با استفاده از ایماژ و خلق تصاویر زیبا, جملات خـود را به روى کاغذ آورده ایـد, طـورى که خـواننده هر لحظه احساس مى کند فیلمـى در برابر دیدگان او پخش مى شود. ایـن قدرت ذاتى را در خود تقویت کنید و بیشتر از همیشه بنویسید.
در متـن چهارمتان هـم, روستاى مارکـده را که محل اقامتتان است, به زیبایـى تـوصیف کـرده ایـد. تـوصیفهاى کـوچک بزرگ به شما کمک مى کند که بتـوانید هنگام داستان نویسى به راحتى اقدام کنید و از بهتـریـن جملات استفاده نماییـد. پـس سعى کنیـد با دقت و حـوصله فراوان اقدام به نوشتـن کنید و چون ((سرگذشت مریم خانـم)) عجله به خرج نداده و سرنـوشتـى عجیب براى خـود خلق نکنید. به هر حال امیـدواریـم هـم شما و هـم دیگـر دوستان جـوانتان که در روستاى مارکـده زنـدگـى مـى کنیـد, هر چه زودتـر با اشکال مختلف ادبیات داستانـى آشنا شـوید, تا بتـوانید از خصوصیات تصـویرى و گفتارى فیلمنامه و نمـایشنامه به نحـو احسـن در تـوصیفـات و گفتگـوهاى داستانتان بهره بگیرید.

به شـرطـى که ایـن سه شکل ادبـى را بـا هـم مخلـوط نکنید.
زندگى دو جوان, کار خوب, نمى دونـم, زندگى دوستـم و آینده روشـن هاجر عرب ـ شهرکرد

نویسنده محترم, ((زندگى دو جـوان)) به قول خودتان یک زندگینامه است و در آن راوى اول شخص اتفاقات زنـدگیـش را به تـرتیب وقـوع تعریف مى کند. حال اگر شما با لحنى غیر مستقیـم و با کمـى تغییر و تبدیل به زندگى ایـن دو جـوان مى پرداختید; حتما داستان موفقى مـى نوشتید. حتـى شما در آنجا نـوشته ایـد که در ایـن داستان, دو جوان مزبـور با هـم ازدواج کرده و سپـس طلاق مى گیرند و بعد شروع به روایت کـرده اید. ایـن کار در داستان نـویسـى پسنـدیـده نیست.
خـواننـده دوست دارد خـودش حـوادث داستـان را کشف کنــــد و به رویدادهاى مربـوطه پى ببرد. اگر نویسنده خود اقدام به ایـن کار کند, خواننده هیجان و میل و رغبت خـواندن را از دست مى دهد و از همـان آغاز مـى دانـد که چه اتفـاقـى خـواهـد افتاد.
یکـى دیگر از اشکالات شما تغییر راوى است. ما فقط در رمان و گاه داستان بلنـد حق داریم که راوى را عوض کنیـم. تازه آنجا هـم با تـوجه به شرایط و ضرورت داستان چنیـن اتفاقى عملى مى شود. در آن صـورت مـى تـوان زاویه دیـد اول شخص را تبـدیل به سـوم شخص و یا بالعکـس کرد. حتـى مى تـوان در همان زاویه دید ابتداى کار باقـى ماند ولى شخص روایت کننده را تغییر داد. بهتر بود شما هـم تمام داستان را از دید دختر و یا پسر مـى نـوشتیـد و از طریق همان یک نفر به احساسات و افکار نفر دوم مـى پـرداختیـد. در ضمـن ازدواج ایـن دو نفر کامل تصادفى و طلاق آنها اتفاقى است. اگر پسر شخصیت منفـى دارد بایـد در طـول داستان با ذکر مـواردى به آن پرداخت. نمـى شـود که ناگهان و به سرعت وى از خـوبـى به بدى و از بدى به خـوبـى تمایل پیدا کند. رفتـن از هر کـدام به دیگرى, احتیاج به گذشت زمان و تغییر روحیات شخص مذکـور دارد. پـس شما باید طـورى پسر را شخصیت پردازى مـى کردید که خـواننده تغییر رفتار او را در ادامه باور مى کرد.
در داستان دومتان, مردى معتاد زنـش را مجبـور مى کند که به شهرى دیگـر مهاجـرت کنـد و در آن شهر ناگهان پیـرزن صاحب خـانه بیمار مى شـود و شخصى ناشناس که خـود را ((نمى دونـم)) معرفى کرده پـول بیمارستان را مـى پردازد, که با تـوجه به شـواهدى خـواننـده حـس مـى کنـد ایـن شخص, همـان فـرد معتـاد بـاشد.
ضعف طـرح شما, باعث شـده که از همان ابتـدا پایه ریزى اشتبـاهـى داشته باشید. ((نادر ابراهیمـى)) در کتاب ((مراحل خلق و تـولید ادبیات کودکان)) مى گوید: ((طرح, تصـویر فشرده و تندکارى است که ما از اثرى که بعدها خلق خواهیم کرد, براى خـود ترسیم مـى کنیـم تا با بازنگـریستـن به آن و باز کـردن و گستـرش دادنـش و ایجاد ساختمان لازم و زبان متناسب, خلق اصل اثر را ممکـن سازیم ... در طرح, استخـوان بندى موضوع مطرح مى شـود, نه ساختمان بیرونى و شکل عینـى آن.)) در طرح علاوه بـر اینها ما به رابطه علت و معلـولـى حـوادث اشـاره مـى کنیـم. در حـالـى که شمـا بـــــدون هیچ دلیل داستـان پسنـدى, آدمهاى داستـان را به شهر دیگـرى بـرده ایـد; در صـورتـى که در آن شهر هیچ اتفـاق خـاصـى نیفتاده است.
حتى پیرزن صاحب خانه مى تـوانست در شهر خودشان مریض شود تا دلیلى بیهوده براى مهاجرت وجـود نداشته باشد. از طرفـى دیگر ایـن شخص که معتـاد است چطـور مـى تـوانـد در شهرى غریب خانه و شغل مناسب پیدا کند! و مهمتر از همه اینکه وى چطور مى تـواند ناگهان تغییر روحیه داده و آدمـى دلسـوز شـود و خـرج مـداواى صـاحب خــانه را بپـردازد. تـازه او از کجـا تـوانسته ایـن همه پـول تهیه کنـد؟
تغییر و تحول سریع و بدون زمینه شخصیت در ایـن داستان نیز, چون داستان قبلـى شما کاملا مشهود است. ایـن تحـولها بایـد در نتیجه تغییر خصایل و سجایاى شخصیت ایجاد شـود. تصمیـم گیرى افـراد بـر تحـولها تإثیر مى گذارد و باعث کشمکـش آنها با یکدیگر مـى شـود.
نثـر ضعیف و ناهماهنگ شما نیز یکـى دیگـر از مشکلات داستان است. خـواننـده از نثـرهاى غیـر ملمـوس, مصنـوعى و گاه احساسـاتـى و شاعرانه و گاه گزارشـى و خبرى بیزار است. هر کلمه و جمله در هر زبـانـى, بـار عاطفـى و هنـرى مخصـوص خـود را دارد. مثلا در شعر نوآورى در واژه ها, گوشنواز بـودن, زیبایى کلمات و ادبیات اهمیت دارد ولـى در داستان از نـوآوریهاى آنچنانـى واژگان خبرى نیست.
برعکـس داستان نویس بیشتر به ملموس و عینى کردن حوادث داستان در نظر خواننده و ارتباط بیشتر با او مى اندیشد. خواننده مـى خـواهد بار عاطفـى کلام زیاد باشـد تا تإثیر متـن چنـد برابر شـود. در واقع کلام باعث پیشبرد طرح و هـدف داستان مـى شـود و ایـن کلام هر چقدر ساده تر و نزدیکتر به زبان گفتارى مردم باشد, مـوفق تر است.
((زندگـى دوستـم و آینده روشـن)) بیـش از حـد رمانتیک است. چند ازدواج پى در پـى و دخالتهاى نابجا و نامعقـول افراد در زندگـى همدیگر, آشنایى دوستان و اقـوام دور و نزدیک و مسایلـى از ایـن دست طرح داستان شما را ضعیف کرده است. آیا زندگى بر ایـن منوال مى چرخد که تمام دوستان و آشنایان ((سارا)) با هـم آشنا شـوند و به سرعت ازدواج کنند تا اینکه خـود وى در انتها دچار مشکل شـده و شاهد دوستى شوهرش با زنى دیگر باشد! و در ایـن میان کارى نیز براى خـود انجام ندهد تا اینکه پدرشوهرش از خارج بیاید و مشکلات او را برطرف کند.
ان شإالله که شما هـم به زودى زود بتوانید موانع و مشکلات موجود در زنـدگـى تان را پشت سر بگذارید و داستانهاى خـوبـى بنگاریـد.

شاپرکهاى خیال هاجر عابدینى ـ کرج
خواهـر بااحساس و خـوش ذوق ما, ((شاپـرکهاى خیال)) نشانگـر ذهـن فعال و تخیل قـوى شماست. ((مـى خـواهـم شـاپـرکهاى خیالـم را به سرزمیـن گلهاى یاس پر دهـم تا بتوانند مدتى در کنار گل بودن را بچشند. مـى خـواهم شاپرکهاى خیالم را پر دهـم تا خیالـم با خیال سبز کودک چـوپان آمیخته شـود و بفهمـم آرزوى خریدن عروسکى براى خواهر یعنى چه؟
بفهمـم آرزوى یک گله گوسفند داشتـن یعنى چه؟ مى خواهـم شاپرکهاى خیالـم را پر دهم تا همراه اشک پدرى دلشکسته به زمیـن فرو روند و بوى خوش خاک و آب را حس کنند. مى خواهم شاپرکهاى خیالـم را پر دهم تا به شبنم گونه یتیمى بنشینند و درک کنم اشک ریختـن چیست؟ و چرا ابـرهاى آسمان گاهـى بـى امان قطراتشان را به زمیـن هـدیه مى کنند.
آرى اى کسانـى که خبر نـداریـد از دنیاى ابـرهاى همیشه گـریان, بـدانیـد و آگـاه بـاشیـد که ابـرها به حـال یتیمان کـوچه شمـا مى گریند.)) نوشتن قطعه ادبى سرآغاز نوشتـن داستان است. پـس سعى مـى کنید با ایـن قطعات, تـوصیف نـویسـى خـود را تقـویت کنیـد تا بتـوانیـد روزى در داستـان به کـار گیـرید.
از جهتى دیگر پیشنهاد مى کنیـم بعد از ایـن هنگام نـوشتـن قطعه, چـون داستان, براى آن آغاز, میانه و پایانى در نظر بگیرید و با تـوجه به یک اتفاق و یا پیام قطعه را شروع و تمام کنیـد. یعنـى در واقع به خاطر حـرف آخر و هـدف مهمـى که داریـد متـن را شروع کنید و با تـوصیفاتـى مربـوط به اصل ماجـرا, آن رویـداد را مهم جلوه دهید تا در انتها به هدف خـود برسید. با ایـن روش به طـور غیر مستقیـم در جریان داستان نـویسـى قرار مـى گیرید و به خـواست بـارى تعالـى و الهامـات داستـانـى به زودى زود شـاهـد نـوشتـن داستانهاى زیباى خود خواهید بـود. در ایـن حالت خواهید تـوانست تمـام انـرژى خـود را وقف نـوشتـن کنید.
((چایکـوفسکى)) مى گـوید: الهام همان حالتـى است که انسان در آن حال مـى تواند تمام نیروى خـود را وقف کار کند تا بتـواند انرژى مثبت خلق کند.
عده اى نیز مى گـویند الهام, چیزى جز تمرکز بر سر یک نیاز, تداوم تمـرکز و وصـول به خلـوص در تمـرکز و دریافت پاسخـى درست به آن نیاز, نیست.
امیدواریم شما هـم با تمرکز بر سر یک موضوع و تحقیق و تجربه در پیـرامـون آن, بتـوانیـد آثـارى به یاد مـانـدنـى بیافـرینیـد.