نویسنده

 

اخلاق معاشرت (26)
شوخى و مزاح
جواد محدثى

 

 

کمتر جامعه و ملتـى را مى تـوان یافت که در ارتباطات مردم, چیزى به نام ((شـوخـى)) وجـود نداشته باشـد. لازمه زنـدگـى اجتماعى و داشتـن ارتبـاطهاى سـالـم و فـرح بخش, مزاح است.
البته گاهى هـم مزاح, به کدورت و کینه مى انجامد و نتیجه معکـوس مى دهد که اشاره خواهد شد.
بعضیها خصلت شـوخى و مزاح را چه با گفتار و چه رفتار, به عنوان شاخصه خود قرار داده اند. برخـى هـم میانه خـوشى با آن ندارند و اهل شوخى نیستند.
از آنجا که ایـن نـوع بـرخـورد, در میان مردم متـداول است و نه مى توان به کلـى آن را مردود دانست و نه مـى تـوان بـى حـد و مـرز طرفدار آن بـود, در ایـن بخـش به بیان آثار, حد و مرز و شیوه و شـرایط آن بـر اسـاس تعالیـم دینـى مـى پـردازیم.

مزاح, خصلتى مومنانه
خستگى جسـم و روح, با تفریحات سالـم و مزاح و لطیفه گـویى برطرف مى شـود. پرداختـن به نشاط روحى و شادابى روان, در سایه لطایف و ظرایف, امرى طبیعى و مقبول و مورد حمایت شرع و دیـن است, البته با مراعاتهایى خاص.
برخلاف تصـور یا القإ آنان که مى کـوشند چهره اى خشـن و عبـوس از اسلام ارایه دهنـد, در فـرهنگ دینـى مسإله خـوشحـالـى و شادى و خـرسنـدسازى و ((ادخال سـرور)) و شاد کردن دیگران, جزء خصلتهاى مثبت و پسندیده به شمار آمده است. از مزاح و شـوخ طبعى به عنوان یک خصلت مومنانه یاد شده است.
اولیاى دیـن و بزرگـان مکتب نیز در عمل, ایـن گـونه بـوده انـد. امـام صـادق(ع) فـرمـود: هیچ مـومنـى نیست مگــــر اینکه در او ((دعابه)) است. راوى از امام پرسیـد: دعابه چیست؟ حضرت فرمـود:
یعنى مزاح و شوخى.(1) شـوخى کردن, اگر در حد و مرز مجاز و معقول باشد, شادىآور است و شادکردن مردم به فرمـوده حضرت رسـول, کارى پسنـدیـده است و در روایـات, از ادخـال سـرور در دل اهل ایمـان تمجید شده است:
((ان مـن احب الاعمـال الـى الله عز و جل ادخـال السـرور علـــى المومنین))(2) از محبوبترین کارها نزد خداى متعال, وارد ساختـن شادمانى بر دل مـومنان است. یـونـس شیبانى از امام صادق(ع) نقل کرده که آن حضـرت پـرسیـد: چگـونه است شـوخـى و مزاح کردن شمابا یکدیگر؟ گفتم: اندک است.
حضرت با لحنى عتابآمیز فرمود: چرا با هـم مزاح و شـوخى ندارید؟
((فان المداعبه مـن حسـن الخلق)), شوخى و مزاح, بخشى و جزیى از خوشرفتارى و حسـن خلق است و تـو مـى خـواهى از ایـن طریق, سرور و شادى بر دل برادرت وارد کنى, پیامبر هـم با افراد شـوخى مى کرد, مـى خـواست که آنها را شـادمـان سـازد.(3)

در سیره رهبران الهى
نمـونه هـایـى که از مزاحها و رفتـارهـاى لطیفه آمیز و سخنــــان مطایبه انگیز حضرت رسـول روایت شده است, نشان مى دهد که آن حضرت, در عیـن حال که خوشرفتارى و گشاده رویى و بذله گویى داشت, از مرز حق و سخـن درست فراتر نمـى رفت و شـوخیهایـش باطل و لغو و ناروا نبـود. در روایت است که پیـامبـر(ص) فـرمود:
((انى لامزح و لا اقـول الا حقا))(4) مـن مزاح مى کنـم, ولـى جز حق نمى گویم.
ایـن سخـن, هم نشان دهنده مزاح در سیره رسول خداست, هم رعایت حد و مرز آن.
در مورد على بـن ابى طالب(ع) نقل شده که وى شـوخ طبع بـود و همیـن شـوخ طبعى نیز بهانه مخالفان او گشت تا حضـرت را از گردونه خلافت کنار بزنند و چنیـن وانمود کنند که یک فرد خـوش مشرب و شـوخ طبع, نمـى تـوانـد رهبـرى مسلمیـن را عهده دار شـود. اهل مزاح بـودن و بذله گـویـى آن حضرت, حتـى از زبان مخالفان او هـم نقل شده است.
عمروعاص, معاویه و عمر, سخنانى دارند که گـویاى ایـن ویژگـى در آن حضرت است. خـود حضـرت با شگفتـى یاد مـى کنـد که عمـروعاص در منطقه شام, چنیـن وانمـود و تبلیغات مـى کند که فرزند ابـوطالب, مزاح گر و بذله گـو و بازیگر است!(5) تا چهره ناخـوشاینـدى از وى در اذهان شامیان ترسیم کند.
معاویه گفته است: خدا اباالحسـن (على بـن ابیطالب) را رحمت کند, که خندان و گشاده رو و اهل فکاهى بود!(6) او مى خواست ایـن را به عنـوان نقطه ضعف حضـرت قلمـداد کند.
در بـاره امام صـادق(ع) نقل شـده که آن حضـرت, بسیار خنـده رو و شـوخ طبع بـود: ((و کان کثیر الـدعابه و التبسـم)).(7) در برخـى روایات هـم توصیه شده که در مسافرت با یک جمع, براى سرور و رفع خستگى از مزاح و شوخیهاى سالـم استفاده شود و ایـن از آداب سفر بیان شده است.
همچنان که گذشت, شـوخـى و تفریحات سالـم و مزاحهاى بدون آزار و دور از تحقیر دیگران و پرهیز از استهزإ مردم, به زنـدگـى فردى و اجتماعى نشاط مـى بخشد و مـوضـوع مهم ((طنز)) نیز به نحـوى در قلمرو شـوخـى و مزاح قـرار مـى گیرد, به شـرط آنکه نگاه جـدى به زندگى, آسیب نبینـد و حیات بشـرى به بازیچه و لـودگى و هـرزگـى کشیده نشود. عاقلان, در هر شوخى و هزل هـم, یک سخـن جدى مى یابند و از وراى مزاح, به حقایق مـى رسند, اما غافلان, جـدىتریـن مسایل حیات را هم به بازى مى گیرند.
شـوخـى در گفتار و مطایبه در رفتـار, نبـایـد فلسفه حیات را به پـوچـى و خامى مبدل سازد و نگاه آدمى را در قشر نازکى از حقایق هستى متوقف سازد. اساسا مرز شوخى و جدى پنداشتـن زندگى در همین نگرش و زاویه دید نهفته است. زنده یاد, علامه محمـدتقـى جعفرى در تعریف ((شوخى)) مى نویسد:
((فروغ جهان افروز روح را خامـوش ساختـن و به قشر نازکـى از نفت که روى آب مى سـوزد خیره شدن و لذت بردن, شوخى نامیده مى شود.))(8) باز هـم به تعبیر استاد علامه جعفرى: ((با ایـن فرض که همه عقلاى عالـم به وجـود یک عده امور جدى معتقدند, بایستى شوخیهاى ما به صـورت استراحتهایـى باشـد که بـراى تکاپـو در کار و فعالیت لازم مى دانیم. آرى, بایست شوخى کنیم, اما ضمنا باید بدانیـم که ایـن شـوخـى در حقیقت مـاننـد بیـرون آمـدن از کشتــى است که در سطح اقیانوس زندگى در حرکت است و گام گذاشتـن به صندوق مقـوایى است که در روى امـواج اقیـانـوس بـى اختیـار جست و خیز مـى کند.
ممکـن است ایـن کار خندهآور, تلخى یکنـواخت بـودن حرکت کشتـى و تماشا به دستگاه و ساکنیـن کشتى را به دست فراموشى بسپارد, اما نباید فرامـوش کرد که درنـوردیـدن پهنه بیکران دریا, احتیاج به همان کشتى مجهز دارد که حتى کوچکتریـن پیچ و مهره اش هـم به طور جدى منظور شده است.))(9)

حد و مرز شوخى
انسانها از نظر تحمل شـوخـى یکسـان نیستنـد. بعضیها ظرفیت لازم بـراى مزاح ندارنـد, در نتیجه شـوخـى به جاى دلشادکردن, کینه و کدورت مىآورد و به جاى غم زدایى, اندوه زا مى شـود. از سـوى دیگر, افراط در هر چیز, حتـى خندیدن و خنداندن و شـوخـى و لطیفه گـویى ناپسند است و آثار سـوء و عوارض تلخ دارد. اگر در تعالیـم دینى از ((مزاح)) نهى شده یا از ((کثرت مزاح)) مذمت شـده است, بـراى پیشگیـرى از همیـن عوارض است. مـولـوى گـوید:

گوش سر بربند از هـزل و دروغ
تا ببینى شهر جان را با فروغ

البته که نگاه جدى به حیات و شناخت ناب از فلسفه زیستـن و توجه به عقبه ها و گردنه هاى پر پیچ و خـم و آینده دشـوار و اسرارآمیز وجـود ما به حدى مشغول کننده است که اگر کسى به همیـن جهات, لب از خنده و زبان از شـوخـى و عمل از مزاح بـرگیـرد, چنـدان قابل ملامت و نکوهش نیست.
اینک نگاهى گذرا به برخى احادیثـى مى افکنیـم که اساسا از مزاح, نهى مى کند, یا از افراط در شـوخـى برحذر مى دارد, یا به عوارض و پیامدهاى اخلاقى و اجتماعى زیاده روى در مزاح یا شـوخیهاى بى حساب و لجام گسیخته و بـى ملاحظه نسبت به حیثیت و آبـرو و شخصیت دیگران اشاره دارد. با توجه به اینکه دیـن, مزاح را از اخلاق شایسته یک مومـن مـى دانـد, نهى از مزاح در مـوراد دیگـر, جاى تإمل دارد. امـام بـاقـر(ع) به حمـران بـن اعیـن فـرمـود:
((ایاک و المزاح, فـانه یذهب هیبه الـرجل و مـإ وجهه))(10) از شـوخى بپـرهیز, چـرا که شـوخـى هیبت و آبروى انسان را مـى بـرد.
امام صادق(ع) فرمود:
((لا تمزح, فیذهب نـورک))(11) شـوخـى مکـن, که فـروغت مـــى رود.
رسول خدا(ص) فرمود:
((کثـره المزاح تذهب بمـإ الـوجه و کثـره الضحک تمحـــــــــو الایمان))(12) شـوخـى بیـش از اندازه و بسیار, آبرو را مـى برد و خنده زیاد, ایمان را محو مى کند.
ز شوخى بپرهیز اى با خـرد
که شوخى تو را آبرو مى برد

در آداب و اخلاق مسـافـرت, در احـادیث متعددى, چنـــــد چیز جزء جـوانمردى و فتـوت به شمار آمده است, یکى هـم مزاح است, اما به شرطى که معصیت و گناه نباشد, یا مـوجب خشـم و نارضایى پروردگار نگردد. (المزاح فى غیر المعاصـى. کثـره المزاح فـى غیر ما یسخط الله عز و جل).(13) در سخنـى هـم امـام صـادق(ع) فـرمـوده است: ((ان الله یحب المداعب فى الجماعه بلا رفث))(14) خداوند, شـوخ و مزاح کننده و بذله گـو در میان جمع را دوست مـى دارد, اگر به گناه کشیده نشـود. امام کاظم(ع) نیز در تـوصیه به یکـى از فرزندانـش چنین مى فرماید:
((... ایـاک و المزاح, فـانه یذهب بنـور ایمـــــــانک و یستخف مروتک))(15) از شوخى پرهیز کـن, که نور ایمانت را مى برد و مروت تو را سبک مى سازد.
امام زین العابـدیـن(ع) در حـدیث بلنـدى که به خصلتهاى گناهان و آثار و عواقب سـوء آنها پرداخته, از جمله گناهانـى را که پـرده حیا و عصمت را مـى درد, شـرابخـوارى, قمـاربـازى و پـرداختـن به لغویات و شـوخیهایى مى شمارد که براى خنداندن مردم به کار گرفته مى شود.(16) شاید اشاره به آثار سـوء اخلاقى و روحى دلقک بازیهایى باشـد که عده اى شغل خـود را انجام حـرکات سبک و خندانـدن مـردم سـاخته انـد و مـردم را از واقعیات حیات و عمق بینـش و نگـرش به زندگـى و مراعات آداب و سنـن دور مـى دارند. آیا جز ایـن است که چهره هاى دلقک و انسانهایى که حرفه بازیگرى در خنداندن و لـودگى و مسخرگى دارند, و شـوخیهاى جلف و سبک و نسنجیده و دور از وقار مـى کننـد, به طـور طبیعى هیبت و وقـار انسـانـى خـود را از دست مى دهند و در نظرها سبک جلـوه مـى کننـد. ایـن مضمـون, در احادیث بسیـارى مطـرح شـده است. امـام علـى(ع) فـرموده است:
((من کثر مزاحه استخف به و مـن کثر ضحکه ذهبت هیبته))(17) کسـى که زیاد شـوخـى کنـد, به سبب همـان, سبک مـى شـود و هـر که زیاد بخندد, هیبتش مى رود.
اگـر در حـدیث است که: ((الکامل مـن غلب جـده هزله))(18), کامل کسى است که ((جد)) او بر ((شـوخى))اش غلبه و فزونى داشته باشد, نفى اصل شوخى و مزاح و هزل را نمى کند, بلکه شـوخیهاى بـى رویه و مزاحهاى خارج از حد را مى گـوید که ((جدیت حیات)) را تحت الشعاع قرار مى دهد.

شوخیهاى بدفرجام
وقتـى شوخـى, از مرز اعتـدال فراتر رود و به افراط کشیده شـود, موجب تحقیر و اهانت مى گردد و طرف شوخى برمىآشـوبد و در دفاع از آبـروى خـود و حفظ مـوقعیتـش به معارضه و بـرخـورد مـى پـردازد. اینجـاست که شـوخـى تبـدیل به کـدورت و دشمنـى مـى شود.
نمـونه هاى فراوانى مـى تـوان یافت که یک مزاح بیجا و نسنجیده که بى حرمتى به کسى یا گروهى تلقى شده است, خشـم آنان را برانگیخته است. در ضرب المثلهاى ما تعابیرى همچـون ((شوخى شـوخـى آخـرش به جـدى مـى کشـد))(19) وجـود دارد که گـویاى عواقب ناهنجار بـرخـى شـوخیهاست. همیـن مضمون در مثلهاى عربى نیز آمده است: ((المزاح مقـدمه الشر)). امام حسـن عسکرى(ع) فرمـود: ((لا تمازح, فیجتـرء علیک))(20), شوخى مکـن, که بر تو گستاخ مى شوند. ایـن, اشاره به از بیـن رفتـن مهابت و حرمت مزاح کننده دارد که وقتـى با شـوخى, حـریـم خود را شکست و ابهت و وقار خـویـش را زیر پا گذاشت, راه بـراى دیگـران بـاز مـى شـود که به حـرمت شکنـى بپـردازند.
در حـدیث دیگـرى که امام صـادق(ع) به ((مـومـن الطاق)) دارد به آثار سوء و خلاف انگیز مزاح اشاره دارد. حضرت, ضمـن وصایاى مفصلى به وى, مى فرماید:
((ان اردت ان یصفـو لک ود اخیک فلا تمـازحنه و لا تمـــارینه و لا تباهینه و لا تشارنه)).(21) اگر مـى خـواهى دوستـى برادرت با تـو صاف و زلال و بىآلایـش بماند, با او شـوخى, جدل, مفاخره و مخاصمه و کشمکش مکن.
روشـن است که ایـن چهار عمل, گاهـى نـوعى تعرض به حـریـم شخصیت دیگـرى محسـوب مى شـود و آن صفاى بـرادرى و دوستـى را مـىآلایـد.
به هر حال, در شـوخى کردن با دیگران, هـم باید ظرفیت طرف مقابل سنجیده شـود, هم از افراط و زیاده روى پرهیز گردد, هـم از تحقیر و توهیـن و استهزإ دیگران اجتناب شود, هم وقار و هیبت خود شخص محفوظ بماند.
نشاندن گل لبخند به چهره ها به قیمت خـورد کردن شخصیت یک انسان, و ایجاد شادى در عده اى به بهاى غمگین ساختـن یک مسلمان, زیبنده و شایسته نیست. در مسإله طنز و برنامه هاى فکاهى و عروسکـى صدا و سیما نیز, به لحاظ اینکه گاهى اهانت به اشخاص حقیقى مى شـود و تعرض به آبرو و حیثیت آنان به شمار مـىآید, برخـى به طـور جـدى مخـالفنـد و آنان را از نظر فقهى و شـرعى بـى اشکال نمـى داننـد. اعتدال در هر امرى پسندیده است, در مزاح و شـوخـى نیز همچنیـن, تا معاشرتها پاک و دوستیها بادوام و رابطه ها صمیمـى و برادرانه باشد.ادامه دارد.
پى نوشت :
1ـ بحارالانوار, ج73, ص60.
2ـ کافى, ج2, ص189.
3ـ بحارالانوار, ج16, ص298.
4ـ همان.
5ـ نهج البلاغه, صبحـى صـالح, خطبه 84.
6ـ بحارالانوار, ج41, ص147.
7ـ همان, ج17, ص33.
8ـ تفسیـر و نقـد و تحلیل مثنوى, ج16, ص147.
9ـ همان.
10ـ بحارالانوار, ج73, ص60.
11ـ همان, ص58.
12ـ همان, ج69, ص259.
13ـ همان, ج73, ص266.
14ـ همان, ص60.
15ـ همان, ج66, ص395.
16ـ همان, ج70, ص375.
17ـ همان, ج74, ص285.
18ـ غررالحکم.
19ـ امثـال و حکـم, دهخـدا, ج2, ص1033.
20ـ بحارالانوار, ج75, ص350.
21ـ همان, ص291.