نویسنده

آموزه هاى زندگانى حضرت زهرا(س)(5)
آموزه هاى زندگانى در آخرین سخنان آسمانى(1)

احمد لقمانى

 

 

سخنان انسان, سفیر صفات و شعاع اندیشه او است. آینه اى است که در آن ابعاد روحى روانى و فکرى فرهنگى ما تجلى مى کند و اطرافیان به یکسونگرى یا جامعیت ما پى مى برند.
دانش و آگاهى, بینش و بینایى و تقوا و پرهیزگارى در آفرینش عظمت گفتار آدمى تإثیرى بسیار دارد. به گونه اى که گاه, در عباراتى کوتاه, ناگفته هاى گفتنى گذشته و ره توشه هاى هدایتآفرین حال و آینده به چشم مى خورد; به خوبى شرایط شکست ملتها و رموز پیروزى انسانها دانسته مى شود و مجموعه اى گرانبار چون ((صحیفه نور)) سلامت و سعادت جوامع را فرا روى شیفتگان قرار مى دهد.
اوج عظمت و قداست گفتار و نوشتار آنگاه خواهد بود که واژه ها و عبارات از ((کوثر عصمت)) سرچشمه گرفته باشد, حوادثى تإثیرگذار و تاریخ ساز در زمانى کوتاه و پرشتاب رخ نشان داده, صراط مستقیم امامت و ولایت را دگرگون ساخته باشد. در این حال, سخنان آخرین با نام سفارشهاى شیرین یا غمآلود, به سان دایره المعارفى درسآموز از آموزه هاى اخلاقى, کلامى, فقهى, ادبى و ... بیان شود و براى همیشه ایام, طراوت, پویایى و بالندگى خود را حفظ نموده, مشعلى فروزان فرا راه فرزانگان و خردمندان در انتخاب راه درستى و راستى نمایان مى سازد. امواج سهمگین حوادث, غبار تیرگى و ابهام در زلال کلمات و عبارات نیافریده و فراز و فرود بلاها و دشواریها از تابناکى و استوارى کلام و منطقى بودن سخنان نکاسته باشد.
گنجینه سخنان پاک بانوى آفرینش و شهید ولایت; فاطمه زهرا(ع) مجموعه اى کامل از این نوع است که در هفت گفتار و یک نوشتار از آن حضرت به دست ما رسیده است. سلسله سفارشهایى جاودان و روح افزاست که هر یک کتابى از معرفت با آموزه هایى زندگى ساز براى تمامى انسانها ـ بویژه همسران خداجو, دین باور و ولایت مدار ـ خواهد بود.
به یقین یکایک واژه هاى این سخنان, شیوه شیرین زندگى و الگوى اطمینان بخش سعادت و کمال به همگان ارایه داده و مددکارى صمیمى و صادق در انتخاب گفتار و پندار و رفتار شایسته خواهد بود. با هم نگاهى دوباره به نکته هاى گرانسنگ این سخنان مى افکنیم و هر یک را در ژرفاى باورهاى پاک و قدسیمان مى سپاریم:

1ـ ادب در کلام, احترام به همسر
هر که سرمایه از ادب کندى
در بسیط زمین طرب کندى
هر که را ام و اب ادب نکنند
گردش روز و شب ادب کندى
ادب, زیرکى, نگاهداشتن حد هر چیز و آراستن خود به ارزشهایى که آدمى را از اشتباه در سخن و رفتار حفظ مى کند, است(1). پاره اى از اندیشمندان قرآن را ((مإدبه الله)) یعنى کتاب ادب ساز الهى دانسته اند. اینان ((دبستان)) را خلاصه ((ادبستان)) تفسیر کرده و آفرینش را مدرسه اى گسترده و بى کران براى تربیتآموزى و ادبآفرینى شمرده اند.(2)
قرآن کریم کیمیاى ادب در کلام را در پیشروى رسالت رسولان الهى بدانجا مى رساند که ضمن بیان سخن خداوند به حضرت موسى و هارون ـ علیهما السلام ـ آنان را به نرمش در سخن و تإثیر ادب براى دعوت فرعون فرا مى خواند و گفتار پروردگار را این گونه بیان مى کند که:
فقولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشى(3)
با او سخن نرم ـ و مودبانه ـ بگویید, شاید بپذیرد و یا بهراسد.
امام صادق(ع) در سخنى زیبا فرمود: ((همانا پروردگار بزرگ نبى اکرم(ص) را با محبت خود ادب نمود, پس از آن به پیامبر فرمود: ((و انک لعلى خلق عظیم)).(4)
همانا تو داراى ادب و اخلاق عظیمى هستى.
از این رو رسول خدا(ص) مى فرمود: ((پروردگارم مرا ادب نمود و چه زیبا ادب کرد(5) ... من ادب شده خداوندم و على ادب یافته من)).(6)
فاطمه زهرا(س) که با آیات آسمانزاد وحى آشنایى دیرینه داشت و سیره و سخن رسول خدا(ص) را از اعماق وجود خود پذیرفته بود, در گفتار و رفتار خود, صمیمى, مهربان, صادق و مودب بود, به گونه اى که افراد در نخستین برخورد, شیفته روش و مجذوب اخلاق او مى شدند:
ام سلمه ـ همسر رسول خدا(ص) ـ گوید: پس از ازدواج با پیامبر(ص) من عهده دار امور دختر فاطمه شدم, اما به خدا قسم او با ادبتر و آگاهتر از من به همه مسایل بود.(7)
سیره و سخن ادبآمیز زهراى مرضیه(س) از اوان کودکى تا واپسین لحظات زندگى استمرار داشت تا آنکه زمان بیان وصایا و سفارشهاى مهم آن حضرت به همسر عزیزش, على(ع) فرا رسید. آنچه در این باره, توجه خاص ما را مى طلبد, تصور زمان و شرایط بیان وصایا است; هنگامى که 75 یا 95 روز بیشتر از رحلت رسول خدا(ص) نگذشته است و حوادث پى در پى و غمبار به گونه اى پدید آمده که عزت, قداست و احترام خاندان رسول خدا(ص) بویژه فاطمه زهرا(س) نادیده گرفته شده, حق مسلم آن پاک بانو غصب گردیده, رفتار با او خاطره اى جانخراش بر جاى گذارده و محرومیتها و اندوه ها گذر لحظات آخر حیات زهرا(س) را کند نموده است; در این حال فاطمه(س) سفارشها و وصایاى خود را به شوهر مظلوم خود بیان مى کند, اما آنچنان موشکافانه و اندیشمندانه یکایک واژه ها و لغات را به کار مى گیرد که گویى توفان حوادث و تندبادهاى بلا و مصایب هیچ غبارى بر قلب او ننشانده و بغض اندوه, لحظه اى از ادب و احترام او نکاسته است.
رو به همسر دلبند خود کرده, نخستین واژه را با کنیه امام(ع) آغاز مى کند و مى فرماید:
((یا اباالحسن)).(8)
شیوه دیرینه عرب که مرسوم بوده و هست, آن است که سخن گفتن با کسى همراه با بیان کنیه او, نشان از نوعى احترام و دلدادگى دارد, اما این احترام در هنگامى که آوار مشکلات روحى فکرى, توان از توانمندان مى رباید و حالت آرامش و وقار را از آنان مى گیرد, ارزشى بسیار خواهد داشت.
گویى چنین حالت شایسته که در سخت ترین شرایط قداست و عظمت شوهر فراموش نشود, ریشه در اعماق وجودى آن سلاله یاسین داشته و هماره او را در برابر همسر, خاضع نموده است.
پس از این سخن, رو به امام(ع) کرد و با جمله اى دیگر این گونه در حق او دعا نمود:
((جزاک الله عنى خیر الجزإ یا بن عم رسول الله)).(9)
پروردگار سبحان تو را پاداش دهد, برترین پاداشها اى پسرعموى رسول خدا.
به راستى چه عبارتى زیباتر و دلرباتر از چنین جمله اى مى توان یافت که در آغاز وصیت به عنوان سپاس از زحمات همسر رنجیده و اندوهگین بیان کرد؟!
بى شک چینش خردمندانه الفاظ و انتخاب واژه هاى زمردین و پربار, هر یک مفهومى ژرف و درسآموز براى ما خواهد داشت; از توجه فاطمه(س) نسبت به تلاشهاى بى دریغ على(ع) در راه تبلیغ و ترویج اسلام ناب محمدى(ص) حکایت کرده و از درخواست پاداش خدمات خالصانه او, تنها از خداوند بزرگ سخن مى گوید. حقیقتى که هرگاه در باور ما, جاى گیرد بسیارى از کوششهاى روزمره مان به تلاش خالصانه و خدایى تغییر مى یابد.
در پى این سخن با عبارت ((یا بن عم)) (اى پسرعمو) اشاره به ریشه اى دیرین در نسب پیامبر اسلام(ص) و على(ع) دارد که خود بى کران معرفت و شناخت برابر دیدگان اهل بینش ایجاد مى کند. واژه ((رسول الله)) در کلام فاطمه(س) اشاره به رسالت پیامبر(ص), آثار معنوى و ارزش قدسى آن حضرت و ولایتى که على(ع) از رسول خدا(ص) دارد, خواهد بود. بى گمان در واژه ((ابى)) (پدرم), چنین بار معنوى احساس نمى شد و چنان تإثیر قدسى بر جاى نمى گذارد.

2ـ بیان حالت خود; تشریح لحظه هاى پایانى
پس از شروعى صمیمانه و مودبانه, سخن حضرت با بیان حالت و چگونگى زندگانى, جاذبه اى دیگر به خود گرفته, مى فرماید:
((لم یبق لى الا رمق من الحیاه)).(10)
براى من لحظه اى بیش از زندگانى نمانده است.
بدیهى است در این لحظه که روحیه اى خاص و لحظاتى حساس وجود داشته, درخشانترین واژه ها بیان خواهد شد از این رو به تشریح زمان خود پرداخته مى فرماید:
((و حان زمان الرحیل و الوداع)).(11)
زمان کوچ و خداحافظى فرا رسیده است.
گرچه واژه ها و عبارات از تصویر چنین لحظاتى عاجزند و فضاى محلى که فاطمه(س) سخنانى اینچنین آتشین و ماتم زا براى على(ع) بیان مى کرده کارى غیر ممکن به نظر مى رسد, اما با نگاهى به انبوه عشق و ارادت امام(ع) به رسول خدا(ص) و مهر و محبت بى پایان او به فاطمه زهرا(س) مى توان چهره فرورفته در غم و وجود لبریز از ماتم او را تصور نمود و از فضاى بسیار سنگین و دردآلود اطراف پیکر آن بانوى دردمند اطلاع یافت.
مى توان گفت اوج اندوه امام(ع) آن زمان بود که همسر عزیز و باوفایش رو به او کرده فرمود:
((فاستمع کلامى فانک لا تسمع بعد ذلک صوت فاطمه ابدا.))(12)
سخنان مرا بشنو که پس از این صداى فاطمه را نخواهى شنید, هیچ گاه.
ناگفته پیداست که جلب توجه فاطمه به سخنان خود با کلمه ((فاستمع)) (سخنان مرا بشنو) ـ که صداى مظلومیت و مهربانى در لابه لاى حروف به گوش جان مى رسد ـ و اشاره به خاموشى همیشگى خود با عبارت: پس از این صداى فاطمه را نخواهى شنید هیچ گاه, چه موج سهمگینى از بلا و اندوه در وجود على(ع) به پا مى کند و آیا غیر از تحمل و توان خدادادى مى توان تفسیر دیگرى یافت؟

3ـ شروع سخن; نخستین وصیت
بیان خواست ما با دیگران, گاه با ((امر)) است که در آن از فراز اقتدار, آمرانه لب به سخن مى گشاییم و دستور مى دهیم; گاهى ((التماس)) است که در حالت ضعف و نیاز و ناتوانى, خواسته خود را طلب مى کنیم و زمانى ((خواهش)) یا ((سفارش)) است که جلوه اى از برابرى, دوستى و صمیمیت در آن نمایان است. گزینش کلماتى که چنین هاله اى از مفاهیم همراه داشته باشد, فضاى عبارات و جملات را دگرگون مى کند و نشان از نوعى مهربانى و همدلى دارد.
به سخنان دخت آفتاب, حضرت زهرا(س) برمى گردیم و پس از تشریح لحظه ها و حالات او, عبارت آغازین آن بانو را مى نگریم: اوصیک.(13) سفارش و وصیت مى کنم ... .
چنان که مى نگریم, گستره تواضع, بزرگوارى, صفا و صمیمیت در وجود فاطمه(س) چنین واژه پرمفهومى را بر شاخسار بیان آن عزیز نمایان ساخته است. در حالى که هرگاه به جاى آن چنین واژه هایى مى فرمود براى همسر دلبندش و دیگران هیچ گونه ناهنجارى نداشت:
ـ از تو مى خواهم که ...
ـ به تو مى گویم که ...
ـ بعد از من چنین کن ...
ـ مبادا ...
و ...
پس از این واژه, نخستین وصیت آغاز مى شود:
اوصیک اولا ان تزوج بعدى.(14)
نخستین سفارش من به تو این است که پس از من ازدواج کنى.
آنجا که ((خود و خودخواهى)) حضور نداشته باشد و ((غیرت و تعصب بى جا)) کم رنگ و بى رنگ باشد, نسیمى صفابخش بر تمامى بدبینیها و بدگوییها ـ که ازدواج شوهر پس از رحلت همسر نشان از بى مهرى و دورى از وفا و وفادارى است ـ روانه مى شود. از بلنداى خردمندى و آینده نگرى, مصلحت و صلاحدید همسر و فرزندان دیده شده, ضمن بیان فلسفه ازدواج ـ که در سخن بعدى بدان مى رسیم ـ مورد ازدواج شوهر نیز معرفى مى شود و مى فرماید:
((... با بنه اختى امامه فانها تکون لولدى مثلى)).(15)
نخستین وصیت من به تو آن است که پس از من با امامه; دختر خواهرم ازدواج کنى زیرا او همانند من به فرزندانم مهربان و دلسوز است.
شیوه سخن و ترتیب منطقى عبارات به گونه اى است که نخست على(ع) را به ازدواج, ترغیب و تشویق نموده, سپس فرد شایسته را معرفى کرد, آنگاه با دلیلى آرام بخش و گویا, علت پیشنهاد خود را به ازدواج با ((امامه)) توضیح مى دهد که نشان از عاطفه و عشق مادرى به فرزندان خواهد داشت.
در پى این سخن, حقیقتى را که دست آفرینش به عنوان غریزه در نهاد آدمى نهاده است و مخالفت همسر با آن کارى خودخواهانه و مبارزه نادرست شخص عملى جاهلانه است, بدان مى پردازد و مى فرماید:
((فان الرجال لابد لهم من النسإ)).(16)
همانا مردان براى زندگى خویش, نیاز به زنان دارند.
دریغا که تاب و توان دیدن آفتاب وجود آن یگانه دوران و پاک بانوى آفرینش وجود نداشت و در حالى که بیش از هجده بهار از عمر او نگذشته بود, تمامى شیفتگان از سخن و سیره ده ها ساله او محروم شدند.
به راستى اگر آن عزیز آسمانى همانند پدر و شوهر, 63 سال مى زیست, اکنون چه آثار و برکات جاودانى از او در دست ما بود و چه گنجینه هاى دانش و بینشى با خود داشتیم؟! براى لحظه لحظه همسران جوان, میانسال و کهنسال الگویى عملى, پویا و تمام عیار ارایه مى دادیم و از زندگانى دو معصوم درسهاى انسان ساز فراوانى بیان مى کردیم.
افسوس که باید آه حسرت از اعماق وجود برکشیم و در چنین ایامى تنها با اشک دیده و آه دل احساس خود را ابراز کنیم و به محضر آن یاس یاسین بگوییم:
اى قصه بهشت ز کویت حکایتى
شرح جمال حور ز رویت روایتى
کى عطرساى مجلس روحانیان شدى
گل را اگر نه بوى تو کردى رعایتى
دانى مراد حافظ از این درد و غصه چیست؟
از تو کرشمه اى و ز خسرو عنایتى(17)

4ـ مخفى بودن مراسم; استمرار مبارزه
پیکارهاى عقیدتى و مبارزه هاى فکرى فرهنگى, عرصه اى برتر از جغرافیا و مکان; تاریخ و زمان دارد. از آغاز آفرینش تا پایان هستى بوده و هست و خواهد بود. شعاع این مبارزه فراتر از درگیرى افراد بر سر دارایى, توانایى, زیبایى و یا مقام اجتماعى خواهد بود که اینها گذرا, ظاهرى و کم ارزش بوده و نقشى بنیادین در زندگى انسانها نخواهند داشت اما پیکارهاى عقیدتى گستره اى بى کران از همه انسانها, ارزشى افزون همانند هدایت و سعادت افراد و قداستى برتر از باورهاى دیگران با خود داشته, فطرت انسانها را به سرچشمه جاودانگى مى رساند و هدف آفرینش را که معرفت, عبودیت و ابدیت است فراهم مى سازد. در پرتو این حقیقت رابطه انسانها با خود, دیگران و خداوند ترسیم مى شود و هستى در نگاه آدمى جلوه اى نو, زیبا و هدفمند مى یابد.
آنان که در این صحنه حق جو و حق گرا گردند, به یقین ((به اضافه بى نهایت)) شده اند و کسانى که هوا و هوس سکاندار وجودشان گشته از ساحل نجات و رستگارى فکرى و فرهنگى دور شوند, ((منهاى بى نهایت)) مى شوند. از این رو است که جنگهاى عقیدتى, مرز نمى شناسد و میدان مبارزه آن, همه دلهاى پاک و سیرتهاى سپید است. ارزشى برتر از ((حکومت)) داشته و عرصه اى گسترده تر از ((فدک)) دارد. آنچه در این میان مورد اختلاف دو جبهه حق و باطل است ((انسان)) است; یعنى برترین موجود آفرینش و سعادت او, و آنکه در هر زمان بیرق این مبارزه را بر دوش دارد; ((رسول)) است با ((رسالت الهى)); ((امام)) است با ((ولایت خدایى)) و ((فقیه)) است با ((ولایت دینى)).
اگر فاطمه زهرا(س) تنها و بى یاور به دفاع از ارزشهاى اصیل اسلامى پرداخت; گاه با محاجه ها و خطبه هاى خود به دفاع از حق از دست رفته خود همت گماشت و در صحنه هاى مختلف از امام زمان خود و امامت او پشتیبانى کرد, به یقین ارزشهاى مادى فدک به تنهایى و جلوه هاى ظاهرى حکومت, مورد نظر فاطمه(س) نبود, بلکه نگاه ژرف و الهى او انحراف صراط مستقیم سعادت را در بیراهه حکومت و سراشیبى سقوط احکام آسمانى اسلام و ارزشهاى الهى را در غصب فدک مى نگریست؟ بیراهه و سراشیبى که پرتگاههاى مرگبار عزت, افتخار و سربلندى مسلمانان را در پیروى از بهترین انسانهاى روى زمین در پى داشت.
این بصیرت و بینش عمیق, دخت رسول الله(ص) را بر آن داشت, پس از مبارزه رو در رو و سنگین با غاصبان خلافت, پیکار حق علیه باطل را پس از حیات خویش استمرار بخشد و براى همیشه پرسشى دردآلود را در ذهن انسانهاى آزاده بر جاى گذارد و به همسر مظلوم خود این گونه وصیت نماید:
((اذا توفیت لا تعلم احدا))(18)
پس از وفات من, هیچ کس را آگاه مکن!
پس از آن برخى از محرمان ولایت را نام برد, تا در مراسم شرکت کنند:
((الا ام سلمه و ام ایمن و فضه و من الرجال ابنى و العباس و سلمان و عمارا و المقداد و اباذر و حذیفه)).(19)
مگر ام سلمه و ام ایمن و فضه را, و از مردان, دو فرزندم حسن و حسین و عباس و سلمان و عمار و مقداد و اباذر و حذیفه را.
عمق فاجعه چنان است که زهراى مظلوم و معصوم را بر آن داشته, تإکید دیگرى با بیانى صریح و شفاف نسبت به مقصود خود بیان کند:
((اوصیک ان لا یشهد احد جنازتى من هولإ الذین ظلمونى و اخذوا حقى فانهم عدوى و عدو رسول الله)).(20)
تو را وصیت مى کنم که هیچ کس از آنان که به من ظلم و ستم کرده اند و حق مرا گرفتند, نباید در تشییع پیکرم شرکت کنند! زیرا آنان دشمنان من و دشمنان رسول خدا هستند.
و بار دیگر, افزون بر بیان علت ممانعت آنان, با واژه هایى دیگر, غم و اندوه نهفته در درون خود و بغض فرو رفته در وجود خویش را بیان مى کند:
((و لا تترک ان یصلى على احد منهم و لا من اتباعهم)).(21)
و اجازه مده که فردى از آنان و پیروانشان بر من نماز بگزارد.
پس از این سخن شیوه عمل به وصیت خود را تشریح نموده و هنگام مراسم تشییع و دفن خود را بیان مى فرماید تا به دور از دیدگان دیگران انجام پذیرد:
((و ادفنى فى اللیل اذا اوهنت العیون و نامت الابصار)).(22)
مرا شب دفن کن, آن هنگام که چشمها آرام گرفته و دیده ها به خواب فرو رفته است.
توجه فاطمه(س) به لحظه ها و صحنه هاى مراسم, نشان از گستره بیزارى او از بى وفایان, پیمان شکنان و ستمگران دارد, از این رو از عبارت ((اوهنت العیون)) استفاده مى کند; یعنى زمانى که چشمها سست و ضعیف شده و با اندک صدایى گشوده نمى شود(23) و دیدگان به خواب عمیق فرو رفته است.
حضرت(س) در ادامه بر آن مى شود با تصریح به نام برخى کسان افزون بر بیان سخن, نشان دهد با دلى لبریز از اندوه و دیده اى سرشار از اشک غم, دنیا را ترک کرده است و براى لحظه اى کوتاه نیز از آنان راضى نبوده است و آنان نباید در نماز بر او شرکت کنند.(24)
آرى, اینها نشان از تصمیم راسخ و قطعى فاطمه(س) در اعلان برائت و بیزارى از دشمنان دارد.
ادامه وصایاى فاطمه زهرا(س) را در بخش آینده پى مى گیریم.
ادامه دارد.

1ـ فرهنگ بزرگ جامع نوین, احمد سیاح, ج1 و 2, ص;15 مجمع البحرین, طریحى, مجلد اول, ص51 و 52.
2ـ حضرت آیت الله حسن زاده آملى.
3ـ سوره طه, آیه 44.
4ـ نوادر راوندى, ج5, ص389.
5ـ همان, ص392, (ادبنى ربى فاحسن تإدیبى).
6ـ بحارالانوار, مرحوم مجلسى, ج16, ص231. (انا ادیب الله و على ادیبى)).
7ـ بحارالانوار, ج43, ص10.
8ـ رک: کتاب زهره الریاض کوکب الدرى, ج1, ص253.
9ـ بحارالانوار, ج43, ص217 و ج78, ص253 و 256 و ج28, ص304.
10ـ زهره الریاض کوکب الدرى, ج1, ص253.
11ـ همان.
12ـ نهج الحیاه, ص314.
13ـ علل الشرایع, ج1, ص188.
14ـ اعیان الشیعه, ج1, ص321.
15ـ احتجاج طبرسى, ص59.
16ـ کتاب عوالم, ج11, ص607.
17ـ دیوان حافظ, غزل شماره 430.
18ـ انساب الاشراف, ص;45 دلائل الامامه طبرى, ص44.
19ـ کوکب الدرى, ج1, ص;243 بحارالانوار, ج78, ص;310 بیت الاحزان, ص176.
20ـ بحارالانوار, ج43, ص209 و ج78, ص253 و 256 و ج28, ص;304 اعیان الشیعه, ج1, ص321.
21ـ علل الشرایع, ج1, ص;188 اعلام الورى طبرسى, ص149.
22ـ بحارالانوار, ج43, ص209.
23ـ فرهنگ بزرگ جامع نوین, ج3 و 4, ص1743. 24ـ کتاب عوالم, ج11, ص;606 بیت الاحزان, ص;168 بحارالانوار, ج43, ص159.