خاتون با کفایت


خاتون باکفایت

غلامرضا گلى زواره

 

 

در نوشتار گذشته که با عنوان ((بانوى فرمانروا)), از نظر خوانندگان گذشت به شهرت دو بانو در قرن هفتم هجرى اشاره شد; یکى از آنان قتلغ ترکان نام داشت که از قبایل حظا بود و بازرگانى به تربیت و پرورش وى همت گمارد. وى پس از پشت سر نهادن دوران رشد و شکوفایى, به عقد ازدواج سلطان غیاث الدین ـ حاکم اصفهان ـ در آمد. با کشته شدن نامبرده, براق حاجب بر او دست یافت و این خاتون را به همسرى برگزید. قتلغ ترکان پس از مرگ شوهرش به عنوان چهارمین حاکم قراختائیان, زمام حکومت را به دست گرفت که در مدت 25 سال فرمانروایى وى امنیت به نواحى تحت قلمرو این بانو روى آورد و آبادیها و شهرها مسیر رفاه و آبادانى را طى کردند و فعالیتهاى اقتصادى اجتماعى رونق گرفت. در مقاله حاضر ویژگیهاى رفتارى و برخى شیوه هاى حکومتى قتلغ ترکان و تلاشهاى عمرانى و باقیات صالحات این بانو از نظر خوانندگان خواهد گذشت.

بهار امنیت
از زمان حکومت ((قتلغ خاتون قراختایى)) (655ه$.ق), رسم بیداد و آیین تعدى از میان مردم برخاست. او انصاف و عدلى وضع نمود و نسیم بهار امن و طراوت رفاه متوجه مردم گشت و دلها و عقول آنان را خرم و تازه و باصفا ساخت.
چنان بساخت جهان را هواى دولت او
که از طبیعت اضداد رفت بدسازى
چنان نبود که گستاختى توانستى
سحر به پرده درى یا صبا به غمازى
گلهاى دل فقیران چون غنچه لب اغنیا از فرط نیکوکارى و نشاط تمکن مى خندید و از دیده اهل جور و جفا به خاطر اندوه سرافکندگى و شکستگى کار و ناروایى بازار, خون مى بارید. چون او بنیاد سراى داد را ساخت, به کار سخا و جود پرداخت و از روى کرم و لطف به تفقد احوال بندگان خدا و فقیران بلاد برخاست و هر کجا بشنید و بدانست که بیچاره اى به لگد روزگار در گوشه اى در حالت بدبختى بسر مى برد, یا درمانده اى به دست تعدى بلایى مبتلا شده, همت عالى او آرام نگرفت, تا آن ضایعه را به لطفى, ترمیم و تدارک نمود و آن شکستگى را از روى شفقت به اصلاح آورد. تاریخ قراختاییان براى وصف دوران آرامش و امنیت این خاتون تعابیر زیر را به کار برده است:
اساس عدل و قانون انصافى وضع فرمود که از بیم سیاست او اگر شاهین تیزپر بیضه [ تخم] کبوتر را از راه حضانت در آشیانه دیده, خود را به اشفاق[ مهر] مادرانه جاى و وطن مى ساخت و گرگ تیزچنگال, بزغاله ضعیف را در حجر[ دامن] تربیت و کنار تقویت خود را دایهآسا مى پرورانید ... مرغ آبى از طبل باز, ساز طرب مى ساخت ... (1)
مسیرهایى که به کرمان و ولایات تابع آن منتهى مى گشت, براى مسافران همواره جاده امن بود و آنان که در خانه هاى خویش بسر مى بردند, استراحتى توإم با آرامش خاطر داشتند. محل کسب آنان به گونه اى بود که با فراغت خاطر به فعالیت مشغول بودند. کشاورزان و دامداران بدون آفات و خوفهایى که قبلا برایشان حادث مى گردید و مصون از شرارت سارقان و جور ستمگران به تولید محصولات زراعى و دامى مشغول بودند و فرآورده هاى خویش را با بهایى مناسب به خریداران و طالبان تحویل مى دادند. این اوضاع مناسب و توإم با امنیت تمامى طبقات را از هر گروه و قبیله اى به تلاش و کسب معاش از طریق حلال وا داشت و همه براى به دست آوردن رزق پاک و روزى طیب و طاهر مى کوشیدند و کسى به مال دیگران چشم نمى دوخت. ((ناصرالدین منشى کرمانى)) بانو قتلغ ترکان را چنین ستوده است:
ملکه اى بود مبارک سایه, عصمت شعار, عفتآثار, عادل سیرت, پاک سریرت=[ همسر], ستوده خصال, عالى همت. دولت او دولتى بود قویم و روزگارش روزگارى بود مستقیم. واسطه عقد و بهار ایام پادشاهى قراختاییان بود, مهابت معجز سعادت فزایش شاهان را دهشت مى داد و ضر شکوه چتر هماى آسایش شهریاران جبار را خجلت مى افزود. در ایوان سلطنت و مملکت قیدافه[ از بانوان معروف در شاهنامه] اسلام و بلقیس ایام گشت و در خدر[ = پرده] عصمت و طهارت رابعه(2) کردار و زبیده وار آمد ... برق نیکوکارى و عاطفت آن خاتون, شمع ظلمت شب محنت و مصیبت آمد را زدود. مصابیح عدل او در کرمان افروخته گشت و روزگارش تاریخ سعادت اهل این دیار شد.(3)
((مجد خوافى)), که انسان خوش مشرب و مدرس مدرسه قطبیه کرمان بوده, اقرار کرده ترکان خاتون پا بر سر خواستهاى نفسانى نهاده است. او مى گوید:
ترکان کرمان ... که کنیزک سلطان قطب الدین بود, چون سلطان را در یزد وفات نزدیک رسید, ترکان را بخواند و مملکت کرمان تسلیم او کرد و او را ولیعهد خود ساخت. ترکان[ خاتون] قفل بر زیر جامه خود نهاد و چهل سال پادشاهى کرد.(4)
علامه محمد قزوینى در باره اش نوشته است:
عصمه الدین قتلغ ترکان ابتدا سریت=[ کنیز] سلطان غیاث الدین خوارزمشاه بود و سپس براق حاجب او را به چنگ آورده, عنوان سریت یا منکوحه گرفت و پس از فوت براق حاجب, قطب الدین وى را به نکاح خویش درآورد.(5)
باستانى پاریزى مى نویسد:
در مورد اخلاق و روش حکومتى ترکان خاتون و فضایل اخلاقى و روحى او در تاریخ کرمان داستانها بسیار است و به طور کلى با اینکه از کنیزکان ماورإالنهرى بود, از جهت مذهبى بسیار قوى از وى یاد شده و دلیل آن نیز اوقاف و آثار اوست.(6)

شجاعت توإم با شفقت
حکایتى در منابع مستند و مإخذ معتبر نقل شده که از هوش, ذکاوت و نوعى تیزبینى ((قتلغ ترکان)) حکایت دارد. این حکایت نوعى گزارش پلیسى مربوط به هفت قرن قبل است و درایت این بانو را در کشوردارى به خوبى نشان مى دهد. در تاریخ سیاق آمده است:
روزى صرافى سالخورده نزد قتلغ بانو آمد و گفت: سرمایه و ذخایر من مفقود گردیده است. بانو که احساس مى کرد امنیت کامل در شهر برقرار کرده, شگفت زده شد و چون احتمال مى داد سارقى غریب, جواهرات آن مرد کهنسال را نبرده است, از وى پرسید: آیا در خانه ات غریب دارى؟ گفت: نه, من هستم و همسر جوانم. خاتون به فکر فرو رفت و گفت: مى دانم که همسرت از مفقود شدن این همه جواهر نگران است و اندوهگین مى باشد. برو از او دلجویى کن و از عطر مخصوص من که اکنون شیشه اى به تو مى دهم, او را برخوردار ساز. ما هم رسیدگى مى کنیم, تا ببینیم فرجام این ماجرا به کجا مى انجامد. مرد چنین کرد و عطر ویژه قتلغ ترکان را براى زن جوان خود برد. از سوى دیگر, مإموران خاص گماشت تا در بازار جستجو کنند و هرگاه بوى این عطر مخصوص را که از گیاهان کویرى خوشبوى کرمان تإمین مى شد, از بدن کسى استشمام کردند,[ وى را] بیاورند. در اندک مدتى, مإموران گارد جوانى زیباچهره را به حضور ترکان خاتون آوردند. خاتون با استشمام بوى عطر خود بدون مقدمه خطاب به مرد جوان گفت: همین امروز برو و صندوقچه جواهرات این پیرمرد را بیاور و تحویل ده. در غیر این صورت مجازات سختى در انتظار تو است. جوان که از این سخن و لحن کلام زمامدار کرمان غافلگیر شده بود, به تصور اینکه واقعا کسى شاهد سرقت جواهرات توسط وى بوده, سخت تکان خورد و در حالى که خود را کاملا باخته بود, بدون مجادله به منزل رفت و صندوقچه را آورد و تحویل داد. ترکان خاتون صراف را خواست و صندوق جواهرات را بدو داد و گفت: مصلحت آن است که زن جوان خود را طلاق گویى. و او نیز چنین کرد.
آرى هفتصد سال قبل یک زن که در کرمان حاکم بود, از پلیس مخفى خود که تنها شیشه اى عطر بود, به کشف پلیسى دست یافت. در صورتى که خون از بینى کسى بیرون نیامد و خانواده اى نیز نابود نشد و آبروى کسى بر باد نرفت. نحوه رسیدگى آن قدر لطیف است که با رفتارى که در عالم سیاست مردان رواج دارد, کاملا تفاوت دارد و چنین مى نماید که آن عطر مخصوص در بازار کرمان یافت نمى شد و ویژه خاتون تهیه مى شده است.(7)
در باب دلیرى و پردلى این بانو نقل کرده اند:
شبى غلامى حبشى که مبتلا به بیمارى روانى بود و بر هیإت دیوانگان در کوى و برزن مى گشت, ناگاه خیالى باطل و وسوسه اى بى حاصل او را بر آن داشت که به بالین ترکان خاتون مى باید آمد و خود را بلال حبشى باید معرفى کرد! گویا در روز راهى دیده بود که از آن طریق مى توان وارد سراى حرم و بارگاه این بانو شد. سیاه گمراه خود را بر بام سراى انداخت و دست در پرده اى زد که روى صفه بسته بودند و خود را بر بالین قتلغ ترکان رسانید. چون آن بانو دیده باز کرد, مشاهده نمود در شبى تاریک و تیرگون شب, شبح سیاهى روبه رویش قرار گرفته است. با وجود این همه عوامل اضطراب زا, خود را نباخت و احساساتش تحت سیطره خرد و بصیرت او قرار گرفت و با دلى که از قوت الهى تقویت یافته بود, هراس به خویشتن راه نداد و با زبانى فصیح گفت:
خیر مقدم! تو کیستى و از کجا مى رسى و به چه حاجت آمده اى؟ گفت: من بلال حبشى هستم که از حضرت رب العزه نزدت آمده ام تا سلام حضرت برسانم و تو چیزى همراهم کنى که به پیش آن حضرت برم! ترکان خاتون همان لحظه به دروغ و حیله وى پى برد و آواز داد که روشنایى بیاورند. اطرافیان و نگهبانان وى را بگرفته و نگاه داشتند. بعد از بررسیهاى لازم مشخص گردید دیوانه اى است که به طمع دست یافتن به قوتى مناسب به این حرکت نابخردانه دست یازیده است. دستور داد از مطبخ طعامى آورده و به وى دهند و توصیه کرد کسى حق ندارد او را مورد مجازات و نکوهش قرار دهد; اما تذکر داد وى را از شهر دور کردند; مبادا اسباب رنجش مردمان را فراهم و امنیت را از رعایا سلب کند. روز دیگر معماران را دستور داد منافذ بام را استوار کنند تا کسى بر آنها نتواند برود و نیز پاسبانان و دربانان بیش از گذشته مراقبت و احتیاط کنند.(8)
طایفه اى از نزدیکان قتلغ ترکان حکایت نموده اند:
در خدمت این بانو در سفرى بودیم و چون مسافرت با گرماى تابستان مقارن بود, وى از رفتن به داخل خیمه امتناع کرد و فرمان داد جامه هاى خواب در صحرا افکنند. در آن حوالى مارى بود که در ظلمت شب, روى به خوابگاه بانو نهاد و بر سینه اش قرار گرفت. او چون ثقل و سنگینى جانور را بر بدن خود احساس کرد, با متانت و به دور از هر گونه نگرانى و تشویش خاطر به خود حرکتى داد, تا مار او را ترک گوید. اطرافیان قصد هلاکت آن خزنده را داشتند, اما وى گفت: آن حیوان نه بر ما اذیتى رسانید و نه ضررى متوجه ما نمود; پس شما او را نکشید و اجازه دهید راحت باشد; چه رعایت انصاف در همه حال لازم است و نباید بدون دلیل و بى هیچ جرمى موجودى را مجازات و عقاب نمود.(9)

نکونام نیکوکار
یکى از بازرگانان صالح به نام حاجى محمد سنبادگانى مى گوید:
در سال 661ه$.ق, به شوشتر خوزستان رسیدم. با جماعتى از تجار روانه کاروان سرایى گشتم که شب را در آن بیتوته کنم. چون ظلمت شب فرا رسید, پیرزنى که در خانه اى از دهلیز این کاروان سراى وطن داشت, چراغى روشن کرد و با آفتابه اش وضویى بساخت و آه سردى از جگر سوزان برآورد و سر و روى بر خاک تیره نهاد و آب رقت از چشمه چشم روان کرد و بعد از چند رکعت نماز با حالت تضرغ و خشوع که اقامه کرد, کلماتى در تسبیح و تهلیل خداوند تبارک و تعالى بر زبان راند و دعاى خیر قتلغ ترکان گفتن گرفت و طول عمر, بسط ملک در دنیا, رضوان و مغفرت حق در عقبى برایش از حضرت رب العالمین خواست و با همان حالت دعا و ثنا شب را به روز آورد. از حالت او شگفت زده شدم که این پیرزن چه نیکویى از بانوى فرمانرواى کرمان دیده که چنین در اوقات سحر او را دعا مى کند و خوبى و خوشى, بدرقه روانش مى سازد. با خود گفتم بروم و از کیفیت حال آن زن سالخورده سوال کنم. صبح آن روز دیدم از خانه اش بیرون آمده و در آفتاب نشسته بود. نزدیکش رفتم, سلام گفتم و رسم محبت به جاى آوردم و دلیل آن دعاها را از وى پرسیدم. در آن حال آب در دیدگانش جمع گردید و گفت: دعاى من به کجا رسد و نمى توانم شکر آن نیکویى که از او به من رسیده, به جاى آورم. پاداش این بانو را خداوند در دنیا و آخرت به وى رساند. اگر مى خواهى ماجرا را بگویم, یقین باشد که تو نیز از راه حسن اعتقاد در دعاى خیر با من نیز شریک شوى. گفتم: باشد. به حالت گریان قصه را آغاز کرد. گفت: در وقتى که سلجوق شاه در فارس آن فتنه برانگیخت و خواهر علإالتوالى بکشت و بگریخت و به ولایت کازرون پناهنده شد, از اطراف و اکناف, لشکریان به قصد او روانه شدند و به محاصره آن حصار قیام نمودند. چون چنین کردند و خونها ریختند و دست به غارت و تاراج زدند و زن و بچه مسلمانان را به اسیرى بردند, دخترکى از من که چشم و چراغ زندگیم بود و غیر از وى فرزندى دیگر ندارم و در کازرون شوهر داده بودم, در دست لشکریان کرمان افتاد. چون از این ماجرا باخبر شدم, آتش فرقت در نهاد من افتاد و آب حسرت از فواره دیده ام سرازیر گشت. روز و شب را در جزع و فزع و اضطراب مى گذرانیدم و جگرم بر آتش فراق کباب مى شد و هرچه بر دوران جدایى مى گذشت, ناامیدیم افزون مى گشت. ناگاه به لطف پروردگار نسیم امید وزیدن گرفت. آشنایى به در خانه ام آمد و مژده داد که دخترت را به ولایت بازآورده اند. من از فرط خوشحالى جملاتى بر زبان آوردم و از هوش برفتم. چون[ به هوش آمدم و] فرزندم را بدیدم, کیفیت حالش را در آن مدت اسیرى سوال کردم. گفت: ما چند نفر بودیم که در وقت غارت و تاراج, در دست لشکر کرمان افتادیم. چون به این دیار رسیدیم, قتلغ ترکان همه آن لشکریان را فراخواند و گفت: اگر فرزندى مسلمان در دست شما افتاده, بیاورید تا در عوض, من به شما چیزى دهم و ایشان را به سوى ولایت خود و نزد متعلقان فرستم. به امتثال فرمان قیام نمودند و به فضل الهى من در دست ترک صالحى افتاده بودم. مرا به نزد آن بانوى نیکوکار آوردند. از کیفیت احوالم پرسید. عرضه داشتم: مادرى رنجور و سالخورده دارم که در تربیت و تعهد من کوشش فراوان نموده. قتلغ ترکان مرا در سراى حرم جاى داد و یکى از دختران را به محافظت من نگه داشت و پیوسته از خواجگانى که در حضورش بودند, از اوضاع بازرگانانى که متوجه این دیار مى شدند, مى پرسید تا خواجه اى صالح از بازرگانان که بر وى اعتماد بود, به دیدار آمد که عازم ولایت فارس بود. فرمان داد که یک دست جامه نیکو و فاخر که لایق و موافق حالم بود, به من بپوشانند و جهت مخارج سفر وجوهى نقد به دستم داد و بعد از آنکه بازرگانان را در نگهدارى از من سفارش نمود, بدین سو روانه ام ساخت. اکنون زمامدارى را که بدین نوع در باره ضعفا و مساکین رحمت و شفقت باشد, شایسته است که او را دعاى خیر گویند و طول عمر و وفور جاه او را از خداى تعالى خواهند. گفتم: سزاوار و زیبنده است, بلکه فرض عین و عین فرض باشد و با خود, نیتى کردم که همواره دعاى او را ورد زبان سازم و هر کس را ببینم, دعاى خیر التماس کنم. (10)

احداث مسجد و مدرسه
براى نخستین بار است که در تاریخ کرمان, رجال شهرى و تاجیک و همسران قراختایى جمع شدند و رإى به حکمرانى زنى به نام ترکان خاتون دادند. در زمان وى, یکى از درخشان ترین دوره هاى کرمان شروع مى شود. مساجد و مدارس رونق گرفت. کشاورزى توسعه یافت. راههاى تجارى باز شد و قنوات آباد گردید. مخالفتهاى ((حجاج سلطان)) با این بانو و کارشکنیهاى جلال الدین (سیور غتمش) جوان, هیچ کدام در روند اصلاحات اقتصادى و سیاسى این دوران نقش نداشت. مردم در رفاه بودند و سالى صدهزار دینار از مالیات(ها) به نام آش بارگاه این بانو به اهالى تحت قلمرو او پرداخت مى شد و مبالغى خطیر به حفر قنوات اختصاص مى یافت. اوضاع اقتصادى و عمرانى از آسایش عمومى و تفریح و گردش و توجه به اوقات فراغت مردم حکایت دارد. بسیارى از دانشمندان و شعرا و اهل ذوق و هنر از دوردستها, از خوارزم و هرات و خواف و سمرقند و غزنه و فارس و یزد به کرمان روى آوردند و در این دیار اقامت گزیدند. (11) ((احمد على خان وزیرى)) در تاریخ کرمان نوشته است:
الحق آن مدبره کافیه خیره=[ مدیر باکفایت نیکوکار] در تعمیر ولایات و ترفیه =[ رفاه] حال رعیت و افاضه خیرات و اشاعه=[ گسترش] حسنات و احترام علما و انعام فضلا به نوعى قیام نمود که عشر عشیر=[ یک دهم] آن از هیچ پادشاهى به ظهور نرسید. مدت مدیدى در ترفیه عباد=[ بندگان خدا] و آبادانى بلاد, مشغولى داشت,(12) قتلغ خاتون در وهله اول خدمات عمرانى به محل عبادت بندگان و خانه خدا توجه داشت. او در سال 673, مسجد جامع کرمان را در نو نهاد و دودانگ از روستاهاى ((زادان)) و ((کسرىآباد)) را با باغ و بستان آن وقف مسجد نمود و نیز شرط نمود هر سال سه هزار من غله, دو ثلث گندم و یک ثلث جو به خطیب مسجد دهند و هر سال یک هزار و پانصد من گندم و پانزده دینار زر رکنى به امامى دهند که در پنج وقت در این مسجد امامت نماز جماعت را عهده دار است و نیز هر سال هفتصد من گندم و شش دینار زر به مردى صالح دهند که به قیمى[ سرپرستى] قیام نماید و فرش و عمارت مسجد را محافظت کند و مبلغ هفتصد من گندم و شش دینار زر به موذنى دهند که در اوقات پنج گانه در این مسجد اذان گوید و مبلغ هفتصد من گندم به قرإ دهند که روز آدینه بر تخت بانگ خطبه گویند و به میزان سیصد و شصت من گندم به نقیبى دهند که در روز جمعه بر تخت به دعایى که معهود است, ایستادگى کند و هر سال مبلغ سى و شش من روغن چراغ براى روشنایى مسجد در صبح و شام تهیه کنند و یک هزار من غله در هر سال براى عمارت, فرش و تإمین وسایل روشنایى مسجد اختصاص دهند.
تولیت این مکان اختصاص به حاکم کرمان داشت.(13) بنا به قول ((حافظ آبرو)) (مورخ) ترکان خاتون مسجد جامع کرمان را ساخته و ((امامى هروى)) قطعه اى در باب آن گفته است:
زین عمارت ملک هم در نعمت و هم در صفا
گر تفاخر مى کند وقت است بر اوج سمإ
مى کند هر دم به خاک خطه کرمان سپهر
در پناه ساحت دین روز آخر اقتدا
ششصد وشصت وشش از هجرت گذشت و تازه کرد
عصمت حق رونق اسلام ازین عالى بنا(14)

در باره شروع و مبناى عملیات خیر و آبادانى این زن در تذکره الاولیإ محرابى, رویایى صادق ذکر شده است, بدین صورت که: ترکان خاتون در بدو حال که هنوز قدرت سیاسى نداشت و حکومتى در دستش نبود, در عالم خواب مشاهده کرد مردم بر او مى گذرند. وى از دیدن این واقعه=[ خواب] متعجب گشت و در تعبیر آن عاجز و متحیر بود تا آنکه این خبر به عارفى شوریده حال رسید. وى مى گوید: این بانو در مصدر زمامدارى یا حکمرانى فعالیتهایى انجام مى دهد که نفع آن به همه مى رسد و کمتر کسى است که از خیرات و مبرات او محروم باشد.(15)
چون او به حکومت رسید, بسیارى از قریه ها را با زمینهاى زراعتى و مانند آن بر مساجد و مدارس و سایر اماکن عام المنفعه وقف کرد. به قول ناصرالدین منش:
بر مقتضاى ((لئن شکرتم لازیدنکم)), عنان نعمت آفریدگار جل جلاله را مدت بیست و هفت سال بر صوب احوال و سمت ایام خود مزید توجه داد و ولایت کرمان را که به واسطه تغلبات و تقلبات سالفه سمت خرابى گرفته بود, رونق عمارت بخشید و نام نیکوى خویش به واسطه چنین اندیشه هاى خوب موبد و مخلد فرمود ... به حقیقت اگر قتلغ ترکان را تلو=[ همسنگ] بلقیس خوانند, مبالغتى نباشد.(16)
پس از رسیدگى به مسجد و عمران مکان نمازگزاران و عابدان نخستین کارى که کرد, به احداث مدرسه اى مبادرت نمود و دستور داد مرقد شوهرش را تعمیر کردند و در جوارش مدرسه را توسعه داد و اموال و املاک فراوان بر آن وقف کرد. این مدرسه ابتدا به نام همسرش (قطب الدین) معروف به مدرسه قطبیه بود, ولى بعدها تحت عنوان مدرسه عصمتیه از آن نام بردند, چون نام این بانو عصمه الدین ترکان بود. موقعى که مدرسه را گسترش مى دادند, بنایى چند از گروهى مردم فقیر و منازلى از درویشان باید خراب مى شد. آنان در جزع و اضطراب آمدند که لازم است خسارت ما جبران شود. چون این خبر به ترکان خاتون رسید, دستور داد آن خانه ها را قیمت کرده و وجه آن را از بودجه دیوانى پرداخت کنند و بدین گونه تقاضاى آن مردمان را بى پاسخ نگذاشت و درد دلشان را گوش داد.
تا توانى به صید دلها کوش
ز آنکه دلها ترا کنند دلیر
هر که با او بود دل مردم
در همه کار پردل آمد و چیر(17)
از موقوفات وى بر این مدرسه, باغ فیروزى و آب شرب آن است, با تمامى ملحقات و توابعش. آن باغى بود در پشت حرکویه که وسعت آن را در حدود نهصد هزار متر مربع گفته اند و طبعا حدود صد هزار اصله درخت در آن کاشته بودند. باغى که امروزه حتى با امکانات جدید و وسایل مدرن و حفر چاه عمیق, احداث آن چندان آسان نیست و رسیدگى به آن با وسایل نقلیه متعدد ممکن است. در این وقفنامه شروطى آمده بود, از جمله آنکه: هر سال شش هزار من گندم و شش دینار زر رکنى به شش مرد صالح حافظ قرآن دهند, تا در گنبد مرقد شبانه روزى به تلاوت قرآن مشغول باشند و هر سال دو هزار من گندم و بیست دینار زر رکنى به دو شخص صالح دهند تا به عمل فراشى در آن بقعه قیام کنند و مبلغ پنج هزار من گندم و صد و پنجاه دینار زر رکنى هر سال به پنج غلام دهند که البته به زینت صلاح آراسته باشند, تا در آن بقعه ساکن گردند و رسم خدمت به جا آورند و هر سال مبلغ صد و بیست عدد شمع بدهند (هر سه شب یک شمع) تا در گنبد مرقد افروخته شود و هر سال مقدار صد و بیست من روغن چراغ روشنایى دیگر مواضع دهند و هر روز بیست من نان و ده من گوشت و دانگ و نیم زر, جهت بهاى هیزم و حوایج بدهند تا آن را طعام سازند و بر ساکنان مدرسه اعم از غریب و بومى دهند و در هر شب آدینه دو دینار زر اضافه کنند تا در وجه شیرینى صرف شود و پانصد دینار زر رکنى به ده فقیه صالح و ده نفر عارف پاک طینت داده شود که در آن مزار متبرک ساکن باشند. و نیز بر پشت وقفنامه نوشته که جماعتى در گنبد مرقد بیتوته کنند و بر ایشان مقادیرى گندم و مبالغى زر در نظر گرفته شود. اسامى این افراد نیز مشخص گردیده است. دیگر از موقوفات این بانوى باشرافت, وقف روستاهاى آمش, بهر سلیمانى و صغبوجه مى باشد که از دیه هاى بزرگ رودبار و جیرفت هستند. در این وقفنامه شروطى آمده که جالب و درخور تعمق است: شرط نمود که هر روز صد من نان به صد زن بیوه دهند که ایشان را متعهد و قیمى=[ سرپرست] نباشد.
ترازوى جهان میزان عدل است
به شرط آنکه سنگش کم نباشد
عبارت لطیف و درخور تعمقى در جزء موقوفات گنجانیده شده که حتى شوراهاى حقوق بشر آن را هضم نکرده و به آن توجه نداشته اند. هفت قرن قبل به همت این خاتون, زنان بیوه و بدون سرپرست روزى یک من نان از بودجه اوقاف ترکانى سهمیه داشته اند. کارشناسان مسایل تربیتى و روان شناسى اجتماعى مى توانند حدس بزنند این شروط, تا چه حد در حفظ مراتب زندگى اجتماعى زنان و جلوگیرى از فحشا و کاستن فساد جامعه موثر بوده است; در واقع بیمه اى کامل براى زنانى به شمار مىآید که در بسیارى از جوامع در آتش سرگردانى, فقر و فساد پس از مرگ شوهر مى سوزند, ولى کسى دود آن را مشاهده نمى کند.(18)
در ادامه این وقفنامه ذکر شده بود: هر روز اگر متولى مصلحت بیند, قراضه اى زر به ده یتیم دهند و هر سال یک هزار من گندم به شخصى صالح که ایتام را قرآن آموزد و اجرتى از ایشان طمع ندارد, دهند و اگر چیزى در سر وظایف مدرسه و گنبد مرقد باید از این جا بدهد, چنانچه مصلحت باشد. تولیت این وقف مفوض به صفوه الدنیا والدین پادشاه خاتون (دختر عصمت الدین) است.(19)
در خصوص تکمیل مدرسه و گماشتن استادان بر آن باید خاطرنشان ساخت اداره آن را به عهده ((تاج الدین سدیدى سوزنى)) سپردند. وى در علوم مشروع, منقول, فروع و اصول تبحر داشت و در لغات عرب و فقه صاحب نظر بود. نامبرده در سال 666 ه$.ق, فوت نمود. پس از این دانشمند به فرمان خاتون, مولانا شهاب الدین, قائم مقام پدر بزرگوارش گشت و ترکان خاتون او را به مزید تربیت, اکرام و نوازش و بزرگداشت ائمه ایام و علماى اسلام شرف امتیاز ارزانى داشت. شهاب الدین عبدالعزیز, دختر ((شهاب الدین فضل الله تورانپشتى)) را در عقد خود داشت و از او صاحب پسرى شد که همان عمادالاسلام ابوالفضل عبدالرحیم قاضى کرمان است که در سال 729ه$.ق, فوت نمود. (20) گویند شهاب الدین نسبتى به ترکان خاتون داد که خشم و غضب او را برانگیخت و به همین دلیل نامبرده چند روز در چاه قلعه, در غل و زنجیر و سالیان دراز در حبس بماند تا مورد عفو قرار گرفت و دوباره مسند تدریس صفه کتابخانه مدرسه عصمتیه به وى داده شد.
متإسفانه شهاب الدین کینه بانوى قراختایى را در دل پنهان کرد و بعد از برکنارى خاتون از حکومت, اوقاف او را باطل کرد و جواز تخریب مسجد جامع درب نورا که ترکان بنا کرده بود, صادر نمود. بعدها که دختر ترکان روى کار آمد, به انتقام این شرارت او را از مسند تدریس و امامت برکنار کرد و برادرش برهان الدین برهان شاه را به جاى او گماشت. همچنین کاروانى از علما و فقیهان براى فعالیتهاى علمى و رونق بخشیدن به مدرسه عصمتیه از نقاط مختلف عازم کرمان شدند. افضل الدین کیشى از شیراز به کرمان آمد و 25 سال امام جمعه و جماعت را عهده دار گشت. شیخ برهان الدین و سیف الدین باخرزى از فضلاى معروف بخارا در کرمان اقامت گزیدند و به تدریس در مدرسه ترکانیه مشغول شدند.(21) ابوعبدالله عمر بن صدرالشریعه با برادرش برهان الشریعه در سال 673ه.ق, عازم کرمان گشتند و به دستور قتلغ ترکان به تعلیم و تربیت طلاب علوم دینى در مدرسه قطبیه منصوب گردیدند. تاج الشریعه بنا به نوشته ((فصیح خوافى)) در 21 ربیع الثانى سال 709ه.ق, در کرمان وفات یافت. شیخ صلاح الدین حسن بلغارى از مشاهیر عرفان و فلسفه که اهل نخجوان بود, ولى به دلیل طول اقامت در شهر بلغار, به بلغارى شهرت یافته بود, در سال 672ه.ق, به کرمان انتقال یافت.
ظهیرالدین حنفى, حافظالدین نسقى, شهاب الدین على یزدى و بهإالدین حویزى از دانشورانى بودند که توسط ترکان خاتون شناسایى شده و پس از روشن شدن کمالات علمى و صلاحیت تدریس به کرمان فراخوانده شدند. برهان الدین فرزند خلیل کرمانى که اهل فضل به دانشمندى وى معترف بودند و کثیرى از طلاب در محضرش تربیت شدند و نیز رفیع الدین ابهرى شاعر از پیشاهنگان قافله هاى علم و حکمت در کرمان بودند.(22)
جمع شدن این همه انسان فاضل و دانشور در علوم عقلى و نقلى در مدرسه علمیه به برکت ارج گذارى این بانو به مقام و مرتبت علم و رشد و شکوفایى اندیشه صورت گرفت و بدین گونه در عصر قتلغ خاتون به موازات توسعه اقتصادى و سیاسى, علوم و فنون گسترش یافت و در زمینه هاى گوناگون دانش, افرادى تربیت شدند و منشإ خدمات علمى و فرهنگى گردیدند. وزارت ترکان خاتون را خواجه نظام الدین بهإالملک عهده دار بود و منصب قضاوت بر امام الدین فرزند محیى الدین مقرر شد.

باقیات صالحات
خانم ((آن ـ لمبتون)) که از این بانو به عنوان زنى عادل سیرت, عالى همت و بلندپایه یاد کرده, مى نویسد:
وى به دلیل ایواب خیرى که راه انداخت, دولتى قویم پدید آورد. چون قطب الدین محمد (شوهر خاتون) فوت کرد, مهر خود را که ده هزار دینار بود, گرفت و در اوقاف مدرسه و بقعه اى که ساخت, راه انداخت. اوقاف دیگرى نیز ایجاد کرد. قتلغ ترکان طرفدار فقرا بود. گفته شده که چند سال پس از مرگش مقدار زیادى جامه براى فصول مختلف و مواقع خاص از خانه اش کشف گردید و به بهاى سنگینى فروخته شد. او این جامه ها را به فقرا و افراد بینوا و یتیم مى بخشید.(23)
ترکان خاتون با آرامش خاطر در اصلاح امور مردم قیام کرد و در حومه گواشیر و بلوکات, قصبات و قریه هاى متعدد احداث کرد. قریه موسوم به سرآسیاب و چترود که شش فرسنگ در شمال گواشیر است, از جمله آبادیهاى احداث شده توسط این بانو است.
رباط کنار خندق خبیص (شهداد کنونى) را وقف درراه ماندگان و ابن السبیل نمود; البته پس از کسر بودجه اى که خرج تعمیر آن مى شد و نیز پرداخت حق الزحمه شیخى که در آن بقعه مقیم بود و نیز تإمین حقوق موذن و دیگر خدمه اى که در این رباط فعالیت داشتند. در سال 673ه$.ق, روستاى کرمانشاهان را که منزلى در طریق یزد است, احیا کرد و تمام آن را وقف مسجل نمود.(24)
ظاهرا به دستور این زن ناوهایى به قطع بزرگ در حدى که مقنى بتواند به راحتى از آن عبور کند, براى مجارى قنوات ساخته اند که به ناى خاتونى معروف است. احمدعلى خان وزیرى مى گوید: در حال تحریر این کتاب (سال 1291ه$.ق), در برخى از رقبات قنوات ناى بیرون مىآید که بر آنها نام ترکان ثبت است. ناو یا ناى حلقه هاى بزرگ ساخته و پخته شده از گل است که در نواحى کویرى داخل قنات مى گذارند و در حکم لوله قنات است تا آب به زمین فرو نرود و از سقف قنات خاک ریزش نکند. در واقع این مصالح عمر قنات را زیاد مى کند و بر استحکام مجارى زیرزمینى آن مى افزاید. در نواحى مرکزى ایران و شمال شرقى اصفهان از جمله ((زواره)) به این حلقه ها کبل یا کول مى گویند. ناى خاتونى بعد از هفت قرن قناتها را از تخریب و ریزش باز داشته است. خاتونآباد که در پنج فرسنگى آبادى پاریز است, از آبادانیهاى ساخته شده به دست این زن مى باشد که در قنات آن از این لوله هاى سفالى استفاده کرده اند. در عصر طلایى حکومت این خاتون در حوالى ((خبیص)) حوض ترکى خاتون وجود داشته که مردم در آب گرم معدنى آن آب تنى مى کرده و بسیارى از بیماریهاى پوستى و استخوانى خود را با آن التیام مى بخشیده اند. در ره کرمان و بم کاروانسرایى به نام خان خاتون هست که کاروانیان در آن بیتوته نموده و با اسبان, شتران و دیگر چهارپایان خود آذوقه و خوراک مى رسانیده اند. در شمال کرمان یک بند تاریخى عجیب به نام بند هلاکو دیده مى شود که به صورت یک سد کوتاه با یازده متر ارتفاع و شش یا هفت متر قطر بین دو کوه واقع است و دره اى به عرض حدود پنجاه متر را مى پوشاند. این سد بر روى آب معروف به ((سیدى)) در چهار فرسنگى کرمان بنا شده و براى جلوگیرى از سیلاب و ذخیره آب اهمیت دارد. مورخان معاصر بر اساس پژوهشهایى که ذکر کرده اند این بند را از بناهاى ترکان خاتون مى دانند و چون حکمرانى وى در ارتباط با دربار ایلخان مغول بود, چنین نامى را بر بند مذکور نهاده اند.(25)
نقش قالى قتلو (قتلغ) که در قالى بافى کرمان تحول صنعتى پدید آورد, از طراحیهاى زمان این بانو است و هندوانه خانمى شاید نشانه نوجویى و جستجوگرى اقتصاد کشاورزى همین زن باشد, که به دلیل شیرینى, تردى و هسته هاى کوچک در میان هندوانه ها معروف است و به دستور قتلغ ترکان بذر آن در کرمان کاشته شده است. (26)
با مرگ ((اباقاآن)) در سال 680ه$.ق, موقعیت سیاسى ترکان خاتون دچار تزلزل گشت و لازم بود براى تإیید مقام خویش به دربار ((احمد تکودار)) برود, اما چون با تحریکات ((جلال الدین)) حکم عزل بانو صادر شده بود, قتلغ خاتون دچار اندوه و افسردگى گردید, ولى با وجود بیمارى توانست حکمى بگیرد که حکومت کرمان میان او و سلطان جلال الدین به صورت مناصفه باشد. شاهزادگان مغولى این شیوه را نپذیرفتند و به خنثى کردن حکم پرداختند. سرانجام قتلغ خاتون به دلیل وخامت اوضاع و تشدید کسالت در حالى که دور از مرکز حکومت و در خطه آذربایجان بسر مى برد, درگذشت. بى بى ترکان که در آنجا حضور داشت, تابوت مادر را به کرمان آورد. سلطان جلال الدین و اعیان کرمان استقبال کرده و مراسم سوگوارى مناسب در شإن و منزلت این بانوى خدوم و نیکوکار به جاى آوردند و در گنبد مدرسه اى که در شهر ساخته بود, پیکرش را دفن کردند.(27)
((لسترنج)) مى گوید: ((در قبه سبز بالاى قبر ترکان کتیبه اى است مشتمل بر اسامى معماران بنا و تاریخ آن 640ه.ق است)).(28) از ترکان خاتون دو سکه دینار مورخ 677ه.ق, در موزه ((ارمیتاژلنین گراد)) وجود دارد.(29)

1ـ تاریخ شاهى قراختاییان, ص112.
2ـ از زنان زاهد عارف عهد عباسى.
3ـ سمط العلى للحضره العلیا, ناصرالدین منش, ص37 ـ 38.
4ـ توضیحات و تعلیقات باستانى پاریزى بر تاریخ شاهى قراختاییان, ص337, به نقل از روضه خلد, ص189.
5ـ یادداشتهاى قزوینى, ج اول و مإخذ قبل, ص334.
6ـ توضیحات و تعلیقات ..., ص333.
7ـ جامع المقدمات, باستانى پاریزى, ج دوم, ص;932 نوح هزار طوفان, همان مولف, ص;420 مقدمه تاریخ شاهى قراختاییان, ص هفتاد و یکم; تاریخ کرمان, پاورقى صفحه 449, به نقل از تاریخ سیاق.
8ـ تاریخ شاهى قراختاییان, ص126.
9ـ همان, ص127.
10ـ همان, ص117 ـ 119.
11ـ نوح هزار طوفان, ص411.
12ـ تاریخ کرمان, احمد على خان وزیرى, ص445.
13ـ تاریخ شاهى قراختاییان, ص235.
14ـ تاریخ کرمان, ص449, پاورقى باستانى پاریزى.
15ـ تذکره الاولیإ, محرابى کرمانى, به اهتمام کوهى کرمانى, ص76.
16ـ سمطالعلى, ص40.
17ـ تاریخ شاهى قراختاییان, ص16.
18ـ نوح هزار طوفان, باستانى پاریزى, ص;423 جامع المقدمات, ج2, ص931.
19ـ تاریخ شاهى قراختاییان, ص246 ـ 247.
20ـ تعلیقات سمط العلى ..., ص122.
21ـ براى آشنایى با این دو دانشور نگاه کنید به: تعلیقات کتاب سمط العلى, ص122 حواشى کتاب شدالازار, ص121 ـ ;122 مجله دانشکده ادبیات, ج9, ص29 ـ 74 و ج8, مقاله ایرج افشار; توضیحات و تعلیقات باستانى پاریزى بر کتاب تاریخ شاهى قراختاییان.
22ـ سمط العلى, ص45, تاریخ کرمان, پاورقى ص450.
23ـ تداوم و تحول در تاریخ میانه ایران, آن ـ لمبتن, ترجمه یعقوب آژند, ص307.
24ـ تاریخ کرمان, احمدعلى خان وزیرى, ص448.
25ـ توضیحات و تعلیقات باستانى پاریزى بر کتاب تاریخ شاهى قراختاییان, ص331 ـ ;332 نوح هزار طوفان باستانى پاریزى, ص;412 جامع المقدمات, باستانى پاریزى, ج2, ص930.
26ـ نوح هزار طوفان, ص412.
27ـ تاریخ کرمان, ص454, پاورقى.
28ـ جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافت شرقى, لسترنج, ترجمه محمود عرفاى, ص329.
29ـ تاریخ کرمان, پاورقى, ص453.