قصه هاى شما قسمت 28

نویسنده


قصه هاى شمـا (28)

مریم بصیرى

 

 

این شماره:
همانند گل مریم س.نجفى زاده ـ کرمان
قلبى زیبا
سفیدپوش و اشک فاطمه نیکان ـ قم
گل نسترن
سرنوشت یک دختربتول عرب ـ شهرکرد
جنگ ملیحه شاهسون ـ شهرکرد
روز قبل از امتحان میمنت ترکى ـ اصفهان
خانه دوست ز.قاضوى ـ نایین

همراهان صمیمى!
فاطمه رضایى از رودسر, طیبه جلالى پور از نایین, زهرا داورپناه از داراب, مریم سلیمانى از قم و جعفر عرب, سمیه عرب, معصومه شاهسون, کبرى شاهبندرى, مرضیه عرب, نرگس شاهبندرى, صدیقه شاهسون, ملیحه شاهسون, هاجر عرب, صفیه شاهسون, مرضیه کاویانى, مریم شاهسون همه از شهرکرد.
داستانهاى خوب شما را خواندیم, امیدواریم در آینده اى نزدیک شاهد آثار برترتان باشیم.
در ضمن باید متذکر شویم تمامى دوستانى که مایل هستند جواب نامه شان بصورت کتبى برایشان ارسال شود, باید نشانى دقیق خود را در پایان داستانشان قید کنند.موفق باشید.

همانند گل مریم
س.نجفى زاده ـ کرمان
دوست عزیز, شما در این داستان خواسته اید به روحیات یک دختر نوجوان در مواجهه با یک مشکل اشاره کنید, اما غافل از اینکه در چند مورد به خطا رفته اید. ((مریم)), پدرى معتاد دارد و مادرش به علتى نامعلوم از خانه رفته است. ((کامران)) که جوانى معتاد است به واسطه دوستى با پدر مریم, قصد ازدواج با وى را دارد, اما مریم وقتى مى بیند کامران و پدرش هیچ کدام حاضر نیستند دست از کارهایشان بکشند آنها را لو مى دهد و کامران بعد از آزادى از زندان, اصلاح شده و با مریم ازدواج مى کند.
شخصیت پردازى آدمهاى داستان شما کمرنگ است. در داستان کوتاه به واسطه حجم کمش نمى توان به طور کامل شخصیت پردازى کرد ولى باید تا حد لزوم به این مهم پرداخت.
پدر مریم به هیچ وجه خصوصیات یک فرد معتاد را ندارد. سحرخیز است, ادبى صحبت مى کند, حالات و رفتارش نشانگر اعتیادش نیست, شغل او و علت معتادشدنش مشخص نیست, خواب و خوراکش به اندازه است و هیچ مشکل جسمى و روحى ندارد که دال بر اعتیادش باشد.
مادر مریم که اصلا در داستان حضور ندارد, ولى شما باید منش و کردار او را در قبال شوهرى معتاد و دخترى نوجوان مشخص مى کردید. معلوم نیست چرا مادر از خانه رفته است؟ طى یک مشاجره با پدر قهر کرده و یا اینکه رفتنش علت دیگرى دارد؟ چطور امکان دارد مادر با اطلاع به اینکه شوهرش هر روز مردان بسیارى را به خانه اش مىآورد, دختر نوجوانش را در خانه تنها بگذارد و حتى با تلفن حال او را نپرسد و یا اینکه پنهانى به دیدار او نیاید. آیا مادر, فرزند دیگرى دارد یا نه؟ آیا آنها را با خودش برده است و یا اینکه مریم تک فرزند است.
از طرفى دیگر وقتى عنوان مى کنید مریم با گلها حرف مى زند, در واقع نشان مى دهید که او هنوز شخصیتى کودکانه دارد و بسیار احساساتى و عاطفى است, پس چطور امکان دارد او به سرعت و بدون دغدغه در نبود مادر چنین تصمیماتى بگیرد و هیچ اشتباهى هم نکند. اصلا تربیت درست و عقل و ایمان مریم با وجود پدرى معتاد, از کجا نشإت گرفته است؟ نه اینکه مادر در این زمینه نقش بسزایى داشته است, که شما متإسفانه به راحتى از آن گذشته و سهم او را در داستان نادیده گرفته اید.
کامران چطور با وجود سن کمش مایل به ازدواج با مریم شده است؟ او چگونه شخصیتى دارد که با نصیحتهاى مریم متحول مى شود و بعد از آزادى از زندان به فکر کلاس قرآن و نماز و مسجد مى افتد!
شما حتى در مورد مادر کامران هم کم کارى کرده اید. وقتى مریم به طور ناشناس به منزل کامران تلفن مى کند و ماجراى اعتیاد او را به خانواده اش اطلاع مى دهد, مادرش با خونسردى تمام, فقط تشکر مى کند, در حالى که قبلا از این ماجرا خبرى نداشت. وى هیچ عکس العملى نشان نمى دهد و حتى در صدد پرسش و یا کنجکاوى در رفتار کامران برنمىآید.
در پایان داستان هم با توجه به سکوت مریم و ترسش از پدر, ناگهان خواننده با اقدام شجاعانه او طرف مى شود و مى بیند که وى پدر و تمام دوستان ناباب او را به ستاد مبارزه با مواد مخدر معرفى مى کند, مادرش را به خانه باز مى گرداند و بعد از آزادى کامران از زندان, هر دو به دانشگاه مى روند و با هم ازدواج مى کنند.
گره گشایى دلخواه عامه و پایان خوش داستان, معمولا در نوشته هاى تفریحى که براى سرگرم کردن مخاطب نوشته شده اند, به کار مى رود. خوب است قدرى در انتهاى کار تإمل مى کردید و داستانى واقع بینانه مى نگاشتید. به هر حال امیدواریم استعدادتان بیش از پیش شکوفا شود و شما را در رسیدن به موفقیت یارى دهد.

قلبى زیبا
سفیدپوش و اشک
فاطمه نیکان ـ قم
نویسنده محترم, شما نیز چون نگارنده ((همانند گل مریم)), قدرى احساسى عمل کرده اید و با خیال پردازیهاى بیش از اندازه خود, اثرى معمولى را خلق کرده اید. در سبک احساسى عاطفى, کلام رنگ سرزنش و یا ستایش به خود گرفته و نوعى رابطه تنش دار یا اعتلاى فردى در آن شکل مى گیرد.
((فریده)) طى جریاناتى با جوان ثروتمندى به نام ((حمید)) ازدواج مى کند ولى بنا به تلقینات خواهرشوهرش و مشکلاتى که او ایجاد مى کند, عاقبت از شوهرش که در این مدت, معتاد و قاچاقچى شده است طلاق مى گیرد, ولى بالاخره بعد از 5 سال که او از زندان آزاد مى شود, دوباره با وى ازدواج مى کند.
یکى از محاسن داستان شما, شروع خوب آن است. ((دوباره سفر کردم به گذشته هاى دور و به یاد دوران رنج و سختى)) در واقع وقایع داستان به مرور زمان براى فریده اتفاق نمى افتند, بلکه او سرگذشت چند سال پیش را تعریف مى کند و در انتها اضافه مى نماید که ((اکنون پنج سال از آن لحظات شیرین مى گذرد. من در خانه منتظر حمید و سارا هستم که با هم بیرون رفته اند. من لحظه به لحظه این خاطرات را به یاد مىآورم و نمى خواهم آن را فراموش کنم هرگز!)) ولى این جملات که تنها تعابیر زمان حال هستند, براى این داستان کافى به نظر نمى رسد و در میان خاطرات گذشته گم مى شوند. باید گذشته و حال را به صورت معقولى در هم آمیخته و با هم مىآوردید.
از طرفى دیگر, خواهرشوهر فریده به چه علتى آشیانه مهر او و حمید را بر هم مى ریزد. وى از این کارش چه قصدى دارد. در شرایط معمولى گاه چنین اتفاقاتى مى افتد ولى در داستان باید براى هر کارى علت داشته باشیم. در واقع همان قانون علت و معلول است که بر داستان حاکم مى باشد. چرا که ما نمى توانیم باور کنیم خواهرى, عمدا برادرش را معتاد کند تا او از همسرش جدا شود. به غیر از اینکه با این کار لطمات روحى بسیارى به برادرش وارد مى کند, هیچ نتیجه دیگرى نمى گیرد.
اما در ((سفیدپوش و اشک)), یک پله فراتر رفته اید و عناصر داستانى را بجا پشت سر هم آورده اید. روح شهیدى بالاى سر دوست مجروحش پدیدار مى شود و او را نزد مادر مرحومش مى برد. تا اینجاى کار, داستان با قوت تمام و به زیبایى پرداخت شده است اما از اینجا به بعد ناگهان افت مى کند. وقتى چنین ماجراى معنوى و عرفانى زیبایى را مطرح مى کنید حیف است که آن را با ماجراى ساده و تکرارى نامادرى به هم بیامیزید. مادر با لحن تندى پسرش را مخاطب قرار مى دهد, در حالى که این رفتار اصلا برازنده روح سپیدپوش وى نیست و در انتها از او مى خواهد با نامادریش رفتار خوبى داشته باشد. اگر مى توانستید در آن عالم روحانى به مطلب مهمترى اشاره کنید که به زندگى و سرنوشت مطلوب مجروح بینجامد, داستان خیلى زیباتر مى شد.
در پایان, هنگامى که مجروح به هوش مىآید و مى بیند که روى تخت بیمارستان است, متوجه مى شود که زنده است و روح مادرش ترکشى را که در بدن او بوده, بیرون آورده است. ((زنده ماندنت مثل یک معجزه است. دکترها مى گفتند که توى پهلوى راستت ترکشى اصابت کرده بود, ولى حالا از آن خبرى نیست. سپس فرشته خانم را دیدم که بالاى سرم ایستاده بود. لبخندى زدم. او با دیدن لبخندم شاد شد. به صورت پرمهر فرشته خانم که واقعا مثل یک فرشته بود نگاه کردم. لبهایم از هم باز شد و با صداى بى صدایى کلمه مادر روى لبهایم نقش بست.)) خوب است با رعایت ایجاز و کوتاه نویسى بتوانید با کمترین کلمات, بیشترین معانى و مفاهیم را به خواننده منتقل کنید.
اگر اشکالاتى را که قبلا توسط نامه به شما اعلام کرده ایم برطرف کنید ما هم قول مى دهیم داستان زیباى ((سپیدپوش و اشک)) را در همین صفحه چاپ کنیم.

گل نسترن
سرنوشت یک دختر
بتول عرب ـ شهرکرد
دوست محترم, با توجه به معلومات و تحصیلات خودتان, ((گل نسترن)) قابل قبول است. اما یادتان باشد که در داستان نباید چون انشا نتیجه گیرى کنیم و بنویسیم که منظورمان از نوشتن این داستان چه بوده و به چه نیتى آن را روى کاغذ آورده ایم. حتى تإکید مستقیم روى پیام داستان هم خطاست. خواننده در چنین مواقعى مى انگارد که او را نادان فرض کرده و خواسته ایم تمام نکات را مو به مو و با کلى توضیحات به خوردش دهیم. ((گوته)) شاعر آلمانى در کتاب ((تقلید ساده طبیعت, طرز آرایه و سبک)), آفرینش اثر هنرى را در سه مرحله عنوان مى کند. مرحله نخست; خودادن چشم و ذهن به مواد و مصالح, باریک و ژرف شدن در آن و پروراندن دست و احساس به منظور کار روى مصالح است. مرحله دوم; پیش گرفتن نوعى ((طرز آرایه)) مى باشد, در این مرحله هنرمند پا از تقلید فرا مى نهد و مى کوشد به آنچه مى پرورد جنبه ذهنى و احساسى بدمد. براى این کار زبان خاصى را که در اندیشه دارد به کار مى برد تا به تصور و اندیشه ادبى خویش شیوه اى را بدهد که خود, آن را برازنده اثرى مى داند که در دست پرداخت دارد. بدین گونه به موضوعى که در دست دارد شکل خاص مى بخشد.
سرانجام در سومین مرحله; اثر در دست پروراندن را به سبکى که مناسب و شایسته مى داند و زمینه اش را فراهم آورده است مى پردازد و به آن صیقل و جلاى نهایى مى دهد. سبک, بیانگر شناخت و بینش ژرفى است که هنرمند از ماهیت پدیده کسب مى کند.
پس شما نیز با توجه به سبک و سیاق دلخواه خودتان, باید بتوانید حرفهایتان را در شکلى مناسب و زیبا به خواننده ارایه کنید و مسإله شهادت پدر و یادگار او را با قدرت تمام روى کاغذ بیاورید.
داستان دومتان هم بیش از حد غیر واقعى به نظر مى رسد. پسرى شهرى و ثروتمند در دیدار از یک روستا بدون هیچ حرف و انگیزه اى ناگهان تصمیم مى گیرد با یک دختر روستایى ازدواج کند, با اینکه مى داند آن دختر بیسواد و فقیر است ولى عاقبت ازدواج سر مى گیرد و دختر به شهر مى رود. در همان برخورد کوچک اولى که بین عروس و مادرشوهر ایجاد مى شود, دختر که هنوز هیچ جاى شهر را بلد نیست, به راحتى به خانه شان در روستا برمى گردد و خود را در آنجا مثمرثمر و کارآمد مى انگارد. دوست عزیز, در باور ما نمى گنجد که این پسر با این شتاب و بدون هیچ زمینه اى, با توجه به سن کمش ازدواج کند و دختر با کوچکترین حرفى و بدون هیچ گونه امتناعى براى رفتنش به خانه پدر بازگردد. کاملا پیداست که هنوز تجربه زیادى از زندگى ندارید. توفیق روزافزون شما آرزوى ماست.

جنگ
ملیحه شاهسون ـ شهرکرد
براى نوشتن هر داستان باید به اندازه کافى به زمان و مکان داستان آشنا باشیم و بتوانیم با آگاهى و علم به ماجرا, وقایع را بنگاریم. زمان داستان شما مربوط به اول جنگ است و مکان, شهر آبادان مى باشد. با توجه به اینکه شما در آن زمان در آبادان حضور نداشتید و اصلا هنوز به دنیا نیامده بودید, پس نمى توانید داستان قابل قبولى بنویسید; همان طور که از خود مطلب هم برمىآید هیچ گونه اطلاعى در مورد جنگ و وقایع آن زمان ندارید. پس توصیه مى کنیم از موضوعاتى شروع کنید که کاملا به آنها آشنا هستید و در باره مردمى بنویسید که آنها را مى شناسید.
((ادگار آلن پو)) که به همراه ((گوگول)) به عنوان ((پدران داستان)) کوتاه ملقب شده اند, در باره داستان مى گوید: ((نویسنده خوب داستان کوتاه براى توجیه و تعلیل رویدادهاى داستان خود, افکارش را قالب بندى نمى کند, بلکه پس از آنکه برایش معلوم شد, چه شیوه اى را به کار خواهد گرفت و داستان باید چه نوع تإثیرى از خود به جا بگذارد, وقایع را ابداع مى کند تا داستانش را از آن تإثیرى که پیشتر متصور شده است برخوردار سازد.))
ما هم به شما توصیه مى کنیم این پند را به کار گیرید تا بتوانید داستانهاى بهترى بنویسید. منتظر آثار خوب شما هستیم.

روز قبل از امتحان
میمنت ترکى ـ اصفهان
دانشجویى روز قبل از امتحان, بر اثر مشاجره پدر و مادرش به پارکى پناه مى برد و در آنجا درسش را مى خواند و شب به خانه برمى گردد ...
این دانشجو انسانى یک بعدى است و هیچ کارى جز درس خواندن بلد نیست. هیچ عکس العملى نسبت به آدمهاى دور و برش ندارد. پسر همسایه معتاد آنها و دختر سبزچشم توى پارک, بى دلیل وارد داستان مى شوند و بدون ارتباط به زندگى و تفکرات او از داستان اخراج مى شوند.
این دانشجو حتى على رغم مشکلات مالى خانواده و غر و لند پدرش دست به هیچ کارى نمى زند وفقط سعى دارد پولى را که در جیب دارد براى کرایه تاکسى فردایش محفوظ نگه دارد و آن را به هیچ عنوان خرج نکند.
اگر مشکلاتى براى جوان پیش مىآمد که هر کدام مانع مطالعه اش مى شدند و او با تمام وجود در پى رفع آن مشکلات بود, داستان شکل واقعى تر به خود مى گرفت. در این شکل فعلى, او کار خاصى نمى کند, از خانه بیرون مى زند و جان خودش را خلاص مى کند. فقط همین, و آدمهاى اطرافش در افزایش و کاهش مشکلاتش هیچ نقشى ندارند. در واقع, بود و نبود دیگران هیچ تإثیرى در زندگى او ندارد. وى فقط به فکر خودش و امتحانش مى باشد. فقط همین. امیدواریم بعد از این شاهد داستانهاى زیباترى از شما باشیم.

خانه دوست
ز.قاضوى ـ نایین
خواهر محترم, داستان زندگى شما و درد دلى که در نامه داشتید, احساس ما را برانگیخت و این کلام را در ذهنمان مجسم کرد که انسان فقط با نان, زنده نیست بلکه ویژگیهایى در انسان وجود دارد که به زندگى او معنا مى دهند و ((تقلا)) از این دست است. اصرار شخصیت در به فعلیت رساندن انگیزه, همانا تقلاى وقفه ناپذیر او است. تقلایى که اگر سکونى هم در آن ایجاد شود, خود مرحله اى دیگر از تقلاى شخصیت دراماتیک است. هنگام همذات پندارى, نیاز شخصیت به نوعى نیاز مخاطب نیز مى شود و تنها فرق در این میان تقلاى شخصیت است که خواننده نمى تواند وارد کاغذ شود و در تقلاى آن شخص سهیم گردد. شما نیز به خوبى توانسته اید تلاش و تقلاى خود را براى رسیدن به هدفتان مشخص کنید.
البته اگر فضاسازى روستا بیش از این بود و همچنین صحنه قبرستان بهتر از اینها توصیف مى شد, داستان گیرایى بیشترى داشت و به تنهایى دختر صحه مى گذاشت. خوب بود به نوعى درد دل مادر را هم عنوان مى کردید و دلیل بى توجهى او را به دخترش بیان مى نمودید.
به هر حال با توجه به برخى اشکالات که در نثر شما موجود بود, اما براى تشویق یک دختر قالى باف روستایى هم که شده با یک اصلاح کلى, داستانتان را در این شماره آورده ایم. امیدواریم که این داستان راهگشاى شما باشد و بعد از این نیز داستانهاى زیباترى بنویسید. به امید نیک روزى و نیکبختى شما.