امام خمینى ؛ دوران کودکى ، محیط پـرورشـى و سلـوک خانـوادگـى


 

امام خمینـى;
دوران کـودکـى, محیط پـرورشـى و سلـوک خانـوادگـى
غلامرضا گلى زواره

در هنگامه اى که جهان در آتـش جهل مادیگرى مـى سـوخت و از طـراوت اندیشه ها خبرى نبـود, گلـى از گلستان مصطفـوى شکفتـن آغاز کرد. بالید و برآمد و رایحه روان بخـش اخلاص, معنویت و تـوکل را در هر کـران پـراکند. آن روح قـدسـى و حقیقت همیشه زنـده, غبار را از خـورشید پرفروغ اسلام ناب محمدى و فرهنگ پربار قرآن و عترت زدود و درخششـى جانبخـش در برابر دیدگان جهانیان پـدیـد آورد. نسیـم درستى و راستـى با رایحه پارسایـى و عطـر روح افزاى فـداکارى در رگهاى امت مسلمان, تکاپـویى توحیدى و تحرکى آسمانى پدید آورد و شیفتگان معرفت و تشنگـان فضیلت را از سـرچشمه پـربهره رستگـارى سیـراب ساخت. القاى حـس خـودبـاورى, اتکاى به نیـروهاى خـودى و بازگشت به خویشتـن اصیل و هویت دینى در تمامى حرکتها, برنامه ها و بیانات آن نادره دوران مشهود بـود. سخنـان گهربـار, پیـامهاى آمـوزنـده, سخنـرانیهاى پـرجاذبه, مبارزه حق طلبانه, انـدیشه هاى استکبارستیز, جهت گیرى مردمـى, جانبدارى از حقـوق محرومان صالح, زندگـى ساده, آثار عرفانـى و در نهایت وصیت نامه الهى سیاسـى آن پیر پارساى قرن و رهبـر فـرزانه و خـردمنـد داراى چنان جاذبه اى است که روح خفته را بیـدار کرده و آتشـى را در دلها بـرافروخته است. در حقیقت قلـم را یــــــاراى آن نیست که به وصف آن مجتهد عالـى مقام, فیلسـوف الهى, حکیـم فـرزانه, عارف متشـرع و مـربـى باتدبیر بپردازد. امام خمینـى نه تنها براى مسلمانان و شیعیان, که براى تمامى انسانهاى تشنه معرفت و آزادگى الگـویى کامل است; چرا که او تـوانست در قرن بیگانگى آدمیان از ارزشهاى والا, و در برهه تاریکـى اندیشه و فرامـوشـى معنـویت, نداى اخلاص و ایثار و تعهد و تفکر و ظلـم ستیزى را فریادگونه و رسا به گوش بشر آرمیده در ویرانه هاى مادیت و ظلمتکده صنعت برساند. سخـن از کسى است که نمـى تـوان با دیدى آلـوده به مظاهر دنیـوى و تعلقات مادى وى را شنـاخت. مـا که در غرقـاب زر و زیـور دنیـا غوطه وریـم, چگــونه مـى تـوانیـم در بـاره کسـى که پـرده هاى جهل را دریـد و حجابهاى دنیایى را یکـى پـس از دیگرى پاره کرد و عالـم قدس و ملکـوت را نظاره گر گشت و با عرشیان انـس و الفت داشت, سخـن بگوییـم. براى آن وجود بزرگوار, ایـن جهان, تنگ و طاقت فرسا بود. روح بلندش در اسلام ذوب شـده و احیـاکننـده فـرهنگ قـرآنـى و اهل بیت(ع) بـود.
علامه امینى ـ که منادى وحدت بـود ـ امام خمینى را ذخیره اى الهى براى جهان تشیع مى دانست. وقتى ابعاد خداگـونه چنیـن شخصیتـى از فـرط عظمت و تعالـى روح در محـدوده تاریخ نگنجـد, کلمات را کجا توان آن است که در عرصه محصور خـویـش پرتـوى از انوار وجـود آن روح بزرگ را به نمایـش بگذارد و حامل قطره اى از اقیانـوس عظیـم ارزشها و کـرامتهاى انسانـى او باشـد. به همیـن دلیل مقام معظم رهبرى حضرت آیت الله خامنه اى فرمـودنـد: ((حقیقتا بـراى انسانـى بزرگ و شخصیتـى بـى نظیـر مـاننـد امـام خمینـى جـــــا دارد که برگزیده ترین انسانها و صافترین و پاکتریـن دلها از احساس تکریم نسبت به او سرشار شـود)).(1) و این چنیـن است که بایـد ارزشهاى شخصیتى آن میهمان قدسیان, بازیابى و بازشناسى شـود, تا از تقوا و پارسایى او بهره مند گشته و به تـوصیه هایـش عمل کنیـم, چرا که آن بزرگمرد عرصه هاى معنویت و آن نماد بارز ایمان و دیـن حتى در جامعه ایران ـ با همه جامعیت و عمق تفکر و ژرفاى اندیشه خـویـش ـ شناخته نشـده است. در ایـن نـوشتار نگارنـده بر آن است که با توشه انـدک و تـوان محـدود کاهـى از آن کـوه سر به فلک کشیده و قطره اى از دریاى مـواج و بى انتهاى شخصیت امام خمینى را به رسـم وظیفه و اداى دیـن و اشتیاق درونـى معرفـى کنـد; هـرچنـد بایـد اعتراف کرد:

در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
اما گر نیم زیشان ازیشان گفته ام
خوشدلم کاین قصه از جان گفته ام

خاندان خوشنام
جد اعلاى امام خمینى اصالتا نیشابورى بود و سپـس به ایالت کشمیر از تـوابع هنـدوستان مهاجـرت کـرد و در زمـره علماى ایـن ناحیه قلمـداد گـردیـد و همـان جـا به شهادت رسید.
وى که سید دیـن على نام داشت, داراى فرزندى بـود که به سید احمد اشتهار داشت. وى در بیـن سـالهاى 1240 تـا 1250ق, از کشمیـر به نجف و کربلا مسافرت نمـود. در آنجا با برخى افراد, از جمله یوسف نامى که اهل روستاى فرفهان از تـوابع کمره (خمیـن کنونى) بـود, آشنا شد. مرد روستایـى ـ که به مقامات علمـى و معنـوى سید احمد موسوى پى مى برد ـ از وى مى خواهد به خمیـن آید و مردمان آن دیار را از پـرتـو بیـانـات و کمـالات خـویـش بهره منـد گـرداند.

سیـد احمـد دعوت او را اجابت مـى کنـد و در شهر مـورد اشاره رحل اقامت مى افکند. وى پس از سکونت در خمیـن, در تاریخ هفدهم رمضان 1257ق, با سکینه خانـم دختر محمـدحسیـن بیگ, که خـواهر یـوسف خان مذکـور بـود, ازدواج مى نماید. حاصل ایـن پیـوند پاک و مبارک سه دختـر و یک پسـر بـود. دختـرهـا: سلطـان خـانـم, صـاحبه خـانـم و آغابانوخانـم نام داشته اند, که فقط تاریخ تـولد دختر سـوم مشخص است: روز پنج شنبه 18 جمـادىالاولـى 1272ق.

سید احمـد غیر از سکینه خانم, دو زن دیگر به نامهاى شیریـن خانـم (دختر مرحـوم عابـد گلپایگانـى) و بى بـى جان خانـم (دختر کربلایـى صدرعلى خمینى) داشته است. سرانجام ایـن سید وارسته پـس از عمرى تبلیغ و نشر تعالیـم اسلامـى در اواخـر 1285 یا اوایل 1286ق, در خمیـن دار فـانـى را وداع گفت و طبق وصیت, تمام امـوالـش جز یک قسمت به فرزندانـش انتقال یافت. جنازه اش پـس از انتقال به کربلا در همان جا به خاک سپرده شد. بنا به گفته بعضـى از آگاهان, سید مصطفـى منسـوب به خاندان جلیل میرحامد حسیـن صاحب کتاب گرانسنگ عبقات الانـوار مى باشد.(2) کـوچکتریـن فرزند سید احمد, سید مصطفى نـام داشت, که به هنگـام طلـوع آفتــــــاب روز پنج شنبه 29 رجب 1278ق(3) دیده به جهان گشـود. محل تـولـدش همان اتاقـى بـود که بعدهـا حضـرت امـام خمینـى در آن متـولـد گـردید.
وى به هنگـام ارتحـال پـدر, کـودکـى هفت یا هشت سـاله بـود.(4) تحصیلات مقـدماتـى آقامصطفـى در مکتب خانه هاى خمیـن سپرى گشت. او ادامه درس را نزد مرحوم آقامیرزا احمـد, فـرزند مرحـوم آخـونـد حاج ملاحسیـن خـوانسارى پى مى گیرد و براى ادامه تحصیل علوم دینى, نخست به اصفهان و سپـس عازم نجف اشرف مـى گردد. البته قبل از آن در خمیـن با حاجیه هاجـرآغاخانـم (دختـر مرحـوم آقامیرزا احمـد مجتهد خوانسارى) ازدواج مى کند. در سفر نجف همسر وى همراهـش بود و در سال 1305ق, خداوند فرزندى به ایشان عطا مى کند که نامـش را اولیاخانم مى گذارد.
اقامت سید مصطفـى در نجف تا سال 1312ق به درازا کشید و در ایـن سال به خمین بازگشت.
شرح حال نـویسان گفته انـد: وى در اوان عمر سالها در عتبات عالیات از محضـر علمایـى چـون شیخ انصارى بـرخـوردار بـود, تا به درجه اجتهاد رسید و سپـس جهت ترویج و انجام خدمات دینـى و مذهبـى به زادگاه خـویـش مراجعت نمـود. آن مجتهد فقیه و دانشمنـد وارسته, ضمـن ابهت و شجاعت, از فـروتنـى و پـارسایـى و خصال نیک اخلاقـى بـرخـوردار بـود و به دلیل همیـن صفـات بـرجسته و پسنـدیـده از بیدادگرى و ستمگرى خانهاى چپاولگر, که زالـوصفت از دسترنج مردم بهره مـى بـردنـد, نـاراحت و مشـوش بود.(5)

پیوندى پاک
سید مصطفى با زنى از خاندان علـم و تقـوا ازدواج نمـود که هاجر نام داشت, و چون همنام خود, هاجر همسر حضرت ابراهیـم(ع) و مادر اسمـاعیل(ع), شکـوه شکیبـایـى را به نمـایـــش گذاشت و به دلیل شایستگیهاى ذاتـى و لیاقتهاى خاصـى که داشت, با مـردى که اسـوه وارستگى و در شهامت و رشادت کـم نظیر بـود, پیوندى مبارک برقرار کـرد و ایـن افتخـار را به دست آورد که به عنـوان مــادر شخصیت بـرجسته ایـن قـرن نـامـش به نیکـویـى در تـاریخ ثبت گردد.
پـدر هاجر, آیت الله میرزا احمد, از علما و مدرسان والامقام بـود که بـرخـى از استادان فـن و معاریف مناطق کربلا و نجف از محضـرش استفـاده کـرده انـد. عمـوهـاى ایـن بـانـو به نـامهاى: آخـونـد ملامحمدجـواد, آقا نجفـى ملایرى, آقا شیخ فضل الله و برادرهایـش به اسـامـى: حاج میـرزا محمـدمهدى, میـرزا عبـدالحسیـن, حـاج میـرزا زین العابدیـن و آقاحبیب, همه از روحانیان و دانشوران و بعضى از آنان در زمره بزرگان و روساى روحانیت محل به شمار مـىآمدند.(6) یکـى از اجـداد بانـو هاجر, حیدر بـن محمـد خـوانسارى, نگارنـده زبـده التصـانیف است. صـاحب کتـاب الذریعه مـى گـوید:

((وى از اساتید آقاحسیـن خوانسارى (متـوفى 1198ق) مى باشد)).(7) مرحـوم سید مصطفـى مـوسـوى از هاجر خانـم, سه پسر و سه دختر به تـرتیب سـن و به ایـن اسامـى داشت: مـولـودآغا, فاطمه, مرتضـى, نورالدیـن, آغازاده خانم و روح الله. شوهر یکى از دختران از علما و مجتهدان و شـوى دیگرى از سادات والامقام امامزاده یوجان خمیـن بـود, که آقاباقر شمـس نام داشت و شـوهر سـومـى میرزا باقـرخان مستـوفـى نامیده مـى شد.(8) در تاریخ بیستـم جمادىالثانى 1320ق, مطابق با سالروز میلاد باسعادت بانـوى دوسرا, انسیه حـورا, حضرت فاطمه زهرا(س), از بانو هاجرخانـم فرزندى دیده به جهان گشود که اهل خانه را در مـوجـى از شادمانى فرو برد. سید مصطفى نام ایـن طفل را روح الله گذاشت. پدر در نخستیـن ماههاى تـولد, با فرزندش ارتباطـى عاطفـى بـرقـرار کرد و گاه به گاه او را غرق در بـوسه مى ساخت و چـون لبخند بر لبان کودک نورسـش نقـش مى بست, ابتهاج و سرور, وى را فرا مى گرفت.
امام صادق(ع) فرموده اند: ((پیـوستگـى روح مـومـن به خـداوند از اتصال اشعه خورشید به خـود خـورشیـد افزونتـر است)) و چـون روح حضرت امام متصل به روح پروردگار و شعاعى از روح خدا بـود, شاید بتـوان گفت انتخاب اسـم روح الله براى او از الهامات الهى بـوده است.
گرچه سید مصطفـى به ایـن نـوزاد علاقه اى ویژه داشت و در فرصتهاى مناسب حالات عاطفـى خـویـش را نسبت به وى بروز مى داد, ولى گـویا ظلـم فراوان خـوانین و تیره گـى هایـى که ایـن ستمکاران در آسمان خمیـن و حـوالى آن پدید آورده بـودند, وى را براى مبارزه اى سخت فرا خـوانـد و او مصمـم گردید در ستیز با آن زورگـویان, لحظه اى خامـوش ننشینـد. او در مقابل بهرام خان که فـردى ستـم پیشه بـود, قیام نمود و مبارزه خویـش را اوج داد, تا دست ایـن افراد را از جان و اموال مردم کوتاه کند. مردم خمیـن از فعالیتهاى وى حمایت کردند. وى سرانجام در حالـى که حـدود چهار ماه و بیست و دو روز از ولادت امام مـى گذشت, در روز دوازدهـم ذیقعده 1320ق, بیـن راه خمیـن و اراک, به وسیله دو نفر از اشرار به نامهاى جعفرقلـى خان و رضاقلـى سلطان مـورد سـوء قصـد قرار گرفت و گلـوله مهاجمان به قلبـش اصابت کـرد که بـر اثـر آن, همان دم در سـن 47 سالگـى به شهادت رسیـد. زنـى سـالخـورده نقل کرده است:
یک روز برفى شهید سید مصطفى مـوسـوى خمینى به همراه چند نفر به منزل ما آمدند. مـن کودکى بیـش نبـودم. آقا که وارد شد, مرا در آغوش کشید و چـون پدرم تازه از دنیا رفته بـود, مـورد نـوازشـم قرار داد و به من گفت: دختر کوچـولو! غصه نخور! بچه هاى مـن هـم بزودى یتیـم خـواهند شد. وى مقدارى شیرینى به مـن داد و پـس از صـرف ناهار فـرمـود: عازم اراک هستـم. بعدازظهر همان روز, خبـر کشته شـدن آقا را شنیدم و به یاد جمله اى افتادم که به مـن گفته بود. بر ایـن اساس او از شهادت خود باخبر بـوده. امام خمینى در برخـى نوشته ها که امضا مى کردند, مى نـوشتند: ابـن الشهید روح الله الموسـوى. پـس از شهادت سید مصطفى, خـواهران و همسر در دفاع از خون آن شهید نقش شگفتى داشته اند و بانو هاجرخانم, علیه خوانیـن قیام کـرد, تا اینکه قاتل شـوهـرش را به حکـم دولت وقت در قلعه یوجان, دو فرسخى خمیـن, دستگیر نمـوده و به زندان تهران انتقال داده و در میـدان تـوپخانه تهران به حکـم علما و مجتهدان عصـر, قصاص کردند.(9)

مربیان مشفق و فداکار
بدین گونه سید روح الله در ماههاى نخستیـن حیات خویش از نگاههاى تـوام بـا محبت, لبخنـدهاى شادمانه و نـوازشهاى پـدر بزرگـوارش محروم گردید و تیر ستـم, غبار یتیمى بر چهره اش نشاند. هاجرخانم بر اثر ایـن ضایعه در اندوهى بزرگ به سر مى برد و قلبش به دنبال همسر محبوبـش در حال پـرواز بـود, چـرا که شـوهرى شجاع, عالـم, متـدیـن و باعاطفه را از دست داده بـود. او مـى کـوشید با دعا و نیایـش و ارتباط با خـداوند, یإس و حرمان را از خـود دور کند. با این حال حق داشت از ایـن رویداد محزون باشد, زیرا سید مصطفى به تازگـى باغبانى نهال نـوپاى روح الله را شروع کرده بـود. گلى که روییدن را آغاز نمـوده بـود, نیاز مبرمـى به بهارى آرام بخـش داشت, ولـى اکنـون در فصل پژمـردگـى قـرار گـرفته بود.
گویى طبیعت با ایـن رادمرد روزگار سر ناسازگارى داشت و مى خواست از دوران کـودکـى او را بـا محـرومیتهاى تـوانفـرسـا, مصـایب و گرفتاریهاى گوناگـون دست به گریبان سازد. امام خمینى در ماههاى اول زنـدگـى, پـدرى مهربان و پارسا را از دست داد و براى همیشه از دیدن جمال او بى نصیب گشت.
هاجرخانـم در دوران جـوانى بـود که اشرار, همسر مجتهدش را ـ که پناه بـى پناهان بـود ـ به نامردى شهیـد کردنـد و او ناگزیر گشت تربیت و پـرورش سه دختـر و سه پسـرش را عهده دار گردد. او بایـد ایـن نـونهالان, مخصـوصا روح الله چند ماهه را به ثمر مـى رسانـد.
همچنیـن سنگینـى اجـراى عدالت در باره قاتلان شـوهرش را بـر دوش داشت. او استوار ایستاد و از فرزنـدانـى خرد و ناتـوان, زنان و مردانـى بزرگ و پارسا تربیت کرد. او نمـى دانست که پسر کـوچکترش با استکبار و استبـداد به مصاف خـواهـد برخاست و طـومار بیست و پنج قرن ستـم را در هم خواهد پیچید و به عنوان احیاگر اسلام ناب و رهبـر مسلمـانـان جهان, نـامـش در تـاریخ ثبت خـواهـد شد.
با شهادت سید مصطفـى, خـواهـر والاقـدر آن شهیـد, مـرحـوم بانـو صاحبه خانـم به خانه بـرادر رفته و همـراه با بـانـو هاجـرخانـم سرپرستـى کـودکان خردسال را عهده دار شـد و روح الله را که دوران شیرخـوارگى را مى گذرانید, به دایه اى که ننه خاور نام داشت, سپرد تا او را شیر دهد. همسر ننه خاور از تفنگچـى هاى سید مصطفى بـود. او نوزاد خـود را از دست داده بـود.(10) بهجت خانـم ـ دختر دایه امام ـ مى گوید: ((مادرم مى گفت: مـن نوزاد پسرى داشتـم که در دو ماهگـى جانـش را از دست داد و پستانـم پر از شیر مانـد. یک روز عمه امام به پدرم مى گوید:
آقامیرزا! شنیـده ام بچه تان مـرده است. اگـر روح الله را ننه خاور شیر دهد, خیلـى ثـواب برده و جان ایـن کـودک را نجات داده است. پدرم مى گـوید: از زنـم اجازه بگیرم. بعد مىآید به خانه و اظهار مى دارد:
خـواهر آقا مـى گـویـد: اگر سینه ات را خشک نکنـى و رضایت بـدهـى روح الله را شیر دهى, خیلى ثـواب مى برى. مادرم مى خندد و مى گوید:
در ایـن صـورت سینه ام دیگـر آتـش جهنـم را نخـواهـد دید.
پدرم سریع مىآید و قصه را به خواهر آقا مصطفى مى گوید. آنها هـم فـورا گهواره آقاروح الله را به منزل ما مىآورنـد. مادرم مـى رود سینه اش را شستشـو مى دهد و حمد و قل هوالله مى خـواند و بـوسى از صـورت آن نـوزاد مـى گیـرد و سینه اش را در دهـانـش مـى گذارد. به ننه خاور تـوصیه کرده بـودند تا زمانى که روح الله را شیر مى دهد, لقمه کسى را نخورد و روزانه چند وعده خوراکى برایـش مى فرستادند تـا از آنها بخـورد. آقـا روح الله تـا دو سـال شیـر مـى خــورد.
پـس از آن که وى را از شیر گرفته و به خانه خـودشان بردند, باز هـم نزد دایه اش ـ ننه خاور ـ مىآمد. وى خطاب به آن کـودک مى گفت: روح الله جان! تـو که شیر نمى خورى, چرا به خانه خـودتان نمـى روى؟ او مى گفت: مـن دوست دارم نزد شما بمانم)).(11) بانو صاحبه خانـم نـوازشگر قهرمان پرورى بـود که از پنج ماهگـى در تربیت و پـرورش امام خمینى سهم بسزایى داشت و برایـش مـونسـى فداکار, سرپرستـى دلسوز, پناهگاهى محکـم و مهربان بود. آرى چون هاجرخانـم ـ مادر امام ـ وظیفه اى دشوار داشت و تنها بـود, ایـن بانوى بزرگوار به او پیوست و یار و یاورش شد.
صاحبه خانم زندگى و آرامش خود را رها کرد و با فداکارى کـم نظیرى اجازه نداد همسر شهید سیـد مصطفـى تنها بمانـد. او نمـى تـوانست یـادگـار بـرادر را در وضعى نگـران کننـده ببینـد. او به همـراه هاجرخانـم دامان گرم خود را پناهگاه امام ساخت و به او شجاعت و مهر آمـوخت. در کلام و پیام امـام در بـاره زنـان, نقـش ایـن دو بانوى مومـن و شجاع جلوه گرى دارد. آنان همچون دو رودخانه باصفا دریاى وجـود امام را سرشار نمودند. یکى آرام و باطراوت و دیگرى عمیق و خـروشـان. شجـاعت شگفت انگیز آنان را در کلام امـام, علیه مستکبران مـى دیـدیـم و دریاى صـداقت و عطـوفت آنان در سروده هاى عرفـانـى آن روح قـدسـى قـابل مشـاهده است.
امام خمینـى از هر فـرصتـى استفاده مـى کـرد و زنان را با وظیفه خطیـر مادر آشنا مـى نمـود. در همـان سـالهاى اول پیـروزى انقلاب اسلامـى در دیدار با گروهـى از بانـوان که به زیارتـش در جماران رفته بودند, فرمود:
((... مادر خوب, بچه خـوب تربیت مى کند ... حرف مادر, خلق مادر, عمل مادر در بچه ها اثر دارد. شما ایـن مسـوولیت بزرگ را داریـد که باید بچه هاى خـودتان را که نـوزاد هستند و نفـوسشان زود همه چیز را قبول مى کند ... خوب تربیت کنید. ممکـن است سعادت یک ملت را همـان یک بچه تـامیـن کنـد...)).(12)
کودکى چون او در دامان مادرى پاکدامـن و بى بهره از سایه و محبت پدر به جایى مى رسد که دنیایـى را متـوجه معنـویت مـى کند و جهان اسلام و دنیـاى تشیع را به سـوى درستـى, راستـى و خـوبـى هـدایت مى نمایـد و شـرق و غرب از رفتار شجاعانه او شگفت زده مـى شـونـد.
مادر امام را هاجر زمان نامیده اند و نقـش او را در انقلاب اسلامى یادآور شده اند, اما اهمیت نقـش عمه مکرمه حضرت امام نیز درخـور تـوجه بسیار است. با اینهمه, قدر ایـن دو مربى نمـونه ناشناخته مانـده و در شـرح زنـدگانـى امام سیمایشـان کمـرنگ مانـده است.
یادآور مى شـویـم صاحبه خانـم ـ عمه امام ـ با شکـرالله نامـى در روستاى قره کهریزى ازدواج کرد. وى همراه با بـرادرش کریـم خان در نبرد با قواى مهاجم کشته شد و بعد صاحبه خانم به خمیـن آمد و با مرحوم ملامحمدجـواد کمره اى ازدواج نمود. صاحبه خانـم از هیچ کدام از شـوهرانـش داراى اولاد نشد. او شیرزن دلاورى بـود که در برابر افـراد یـاغى و اشـرار مـى ایستـاد و کلامـش داراى اعتبـار بـود.

آیت الله پسندیده ـ برادر امام ـ از او به عنـوان عالمه باشهامت نام بـرده است. (13) صاحبه خانـم در 1336ق, بـر اثـر بیمارى وبا جان باخت و به سراى باقـى شتافت. وفات وى اندوهـى جانکاه را بر قلب روح الله پـانزده سـاله فـرو ریخت و روح وى را آزرده سـاخت. دیرى نپاییـد که در همان سال مادر امام ـ هاجرخانـم ـ در بستـر مرگ افتاد و چراغ عمرش به دست تـوفان اجل خامـوش شـد. با فقدان ایـن دو مربـى عالى قدر, نهال سرسبز و نـورس وجـود امام دستخـوش تندباد حـوادث روزگار قرار گرفت. آن بانـوان فـداکار سالها قبل گمنام و بدون هیاهو پس از عمرى تلاش و فداکارى در خاکفرج قـم در خاک آرمیده بـودند. مزار آنان در نزدیکـى مرقد امامزاده احمد ـ از نـوادگان امام زین العابدیـن(ع) ـ در کنار هـم است. در 1343ق مولـودخانـم ـ از خـواهران امام ـ در کنارشان به خاک سپرده شد. در سالهاى اخیر به همت یادگار امام مرحوم حجت الاسلام و المسلمیـن حاج سید احمدآقا براى آرامگاه ایـن سه بانـو سنگهایى تهیه شد و مـدفـن آنان از تخـریب مصـون مانـد.(14)

ستاره درخشان

دوران کـودکـى و نـوجـوانى روح الله با رنجها و مصایب توان فرسا تـوإم بـود, ولـى به جاى آنکه چنیـن حـوادث تإلـمآورى وى را از پـاى درآورد و در کام امـواج خروشان ناکامـى و نـومیدى فرو برد, روح محزون و روان غمگیـن او را گـرمـى وحـرارت بخشیـد و تار و پـود وجـودش را با استحکام و نیرومنـدى تـوإم ساخت; او به رغم آنکه عزیزانـى را از دست داد, هیچ گاه خـود را نباخت و در برابر سیل حوادثى که از هر طرف بر پیکر کوچکش فرو مى ریخت, کمر خـم نکرد و از پاى در نیامـد, بلکه دلیـرانه پـایـدارى ورزیـد و در پـرتـو اعتماد به نفـس که ریشه در ایمان و تـوکل به خـداونـد داشت, به کوشـش در راه پیشرفت و تکامل و تحصیل علـم و کسب فضیلت پرداخت. او با رشد سریع خـود دوران خردسالى را پشت سر گذاشت و در حالـى که کـودکى چابک و نیرومند بـود, در تمام ورزشها و بازیهاى سنتى آن زمان, گوى سبقت را از اقران خویـش ربـود و به عنوان پهلوانى کـوچک معروف شـد, لیکـن بـر چهره پاکـش هاله اى از نـور معنـویت مـى درخشیـد و قبل از آنکه دلیرمـرد عرصه ورزش باشـد, به عنـوان قهرمـان میـدان اخلاق و فضـایل کـریمه مشهور شد.(15)

روح الله پـس از شهادت پـدر و ارتحـال مـادر و وفـات عمه اش, تحت سـرپـرستـى بـرادر بزرگتـرش سید مرتضـى (آیت الله پسنـدیـده) به فـراگیرى علـوم و مقـدمات ادبیات روى آورد. او که داراى هـوش و استعداد سرشارى بـود, از سـن هفت سالگى آغاز به تحصیل کرد و در منزل پدر, نزد میرزا محمـود افتخارالعلما به خـواندن و نـوشتـن پرداخت و سپـس به مکتب خانه آخوند ملاابوالقاسـم که روبه روى خانه ایشـان منزل داشت رفت و تحصیلات را پـى گـرفت. بعد به محضـر آقا شیخ جعفر که پسرعموى هاجرخانـم (مادرش) بود, رفت و آموزشهاى لازم را از وى فرا گرفت. ایـن دروس ابتدایى بود. او در درسهاى حوزه, مقـدمات را پیـش آقا میرزا مهدى داعى شـروع کـرد و منطق را نزد شوهرخواهرش ـ مرحـوم آقانجفى ـ آموخت. سپـس منطق, مطول و سیوطى را در محضر برادر بزرگتر خود, مرحـوم آیت الله پسندیده خـواند و چـون خط نستعلیق آن مرحـوم خوب بـود, نزد وى خط را مشق کرد; به طـورى که خط آن دو برادر خیلى به هـم شباهت داشت. ایـن همانندى به اندازه اى بـود که گاه اتفاق مى افتاد نصف کاغذ را مرحوم آقاى پسندیده مى نوشت و نصف دیگر را امام مى نگاشت و کسى متـوجه نمى شد صاحب این خطوط دو نفرند.(16)

نـوشته انـد سیـد روح الله در زادگاه خـویـش به مـدرسه اى که تازه تإسیس شده بود, قدم نهاد و پیـش شخصى به نام آقاحمزه محلاتى که استاد خط بود, به تمرین و تعلـم ایـن هنر پرداخت و قبل از آنکه پانزده بهار را سپـرى کنـد, تحصیلات فارسـى را تمام کـرد. او تا سال 1338ق, مقدمات علـوم اسلامى را در محضر برادر بزرگـوارش پـى گرفت.(17) وى به مـوازات دانـش اندوزى از مبارزه با اشرار و دفع ستمگـران که در آن منطقه به مردم ظلـم مـى کـردنـد, غافل نبـود. ایشان در خاطره اى مى گوید: ((... مـن از بچگى در جنگ بـودم. ... ما مورد هجوم زلقـى ها بودیـم, مـورد هجـوم رجبعلـى ها بـودیـم و خـودمان تفنگ داشتیـم و مـن در عیـن حالى که تقریبا شاید اوایل بلوغم بود, بچه بودم, دور ایـن سنگرهایى که بسته بـودند در محل و اینها مـى خـواستند هجـوم کنند و غارت کننـد, آنجا مـى رفتیـم, سنگرها را سرکشى مى کردیـم ...))(18) و در جاى دیگر فرموده است:

((... ما در همان محلـى که بـودیـم ـ یعنـى خمیـن ـ سنگـربنـدى مـى کـردیـم. مـن هـم تفنگ داشتـم, منتها بچه بـودم, به انـدازه بچگـى ام, بچه شانزده هفـده سـاله. تفنگ دستمان بـود و تعلیـم و تعلـم تفنگ مى کردیم ... ما سنگر مـى رفتیـم و با ایـن اشرارى که بـودند و حمله مى کردند و مى خـواستند بگیرند و چه بکنند[ مقابله مى کردیـم] ... دیگر دولت مرکزى قدرت نداشت و هرج و مرج بـود .. . یک دفعه هـم یک محله خمیـن را گرفتنـد و مردم با آنها معارضه کردند و تفنگ دست گرفتنـد. ما هـم جزء آنها بـودیـم ...)).(19) آنگاه که مقـرر گردید سیـد روح الله بـراى ادامه تحصیل به حـوزه علمیه اصفهان رهسپار شـود, نغمه دل انگیز و فرح بخـش حـوزه علمیه اراک ـ که در آن زمان تحت زعامت مرحـوم آیت الله العظمى حاج شیخ عبدالکریـم حائرى یزدى رونق بسزایـى داشت ـ ایشان را به آن سـو جذب کرد. در سال 1339ق, به اراک شتافت و در محضر اساتید فـن به آمـوختـن مشغول گردید و در سال 1340ق, که مرحـوم آیت الله حائرى ایـن حـوزه را به شهر مقدس قـم انتقال داد, امام خمینى, به شهر مقدس قـم هجرت نمود و در مدرسه دارالشفا مسکـن گزید و در حـوزه جدیدالتإسیـس قـم تحصیلات خـود را با جـدیت پـى گرفت. ایشان در محضر مرحـوم آیت الله حائرى پایه هاى علمى و مبانى فقهى و اصـولى خـود را تحکیـم و تکمیل کـرد و به درجه اجتهاد نـایل آمـد و در 1355ق, که موسـس حـوزه علمیه قـم رخ در نقاب خاک کشید, در زمره مجتهدان مبرز و نـوابغ علمى قرار داشت و همانند ستاره اى درخشان در آسمان علـم و فضیلت حوزه علمیه قـم مى درخشید.(20) ایـن طلبه فاضل که نیک مى دانست علـم واقعى میـوه پرهیزگارى و پارسایى است از دوران نوجوانى و جـوانى همزمان با تحصیل علوم اسلامى در مقام تهذیب نفـس و خـودسازى بـرآمـد و به کسب مقامات معنـوى و فضایل انسانى و روحانى پرداخت و در مدتى کـوتاه در ایـن عرصه, موفقیت بزرگـى به دست آورد و در اوان جـوانـى سـرآمـد پـارسـایـــان و تقواپیشگان عصر خویش قرار گرفت.

تشکیل خانواده
غواصـى در اقیـانـوس حکمت و معرفت و فتح قله هـاى عرفـان به هیچ عنوان موجب آن نگردید که عالـم جـوان گوشه عزلت اختیار نماید و راه تجـرد و انزوا را پیـش گیـرد. ایشـان در سـال 1348ق, مطابق 1308ش, تصمیـم به ازدواج و تشکیل خـانـواده گرفت.

ملاک او این بـود که از یک خانـواده متـدیـن و شناخته شـده, همسر بگیرد. ایشان در جایى فرمـوده بـود: ((مـى خـواهـم زنى بگیرم که هـم فکرم باشـد)). در آن زمان مرحـوم آیت الله میرزامحمـد ثقفـى, همچـون امـام خمینـى در قـم مشغول تحصیل بـود و ایــن دو, دوست مشترکى به نام آقاى سیدمحمدصادق لواسانى داشتند. وى چون متـوجه شـد امام در صـدد ازدواج است, به ایشـان گفت: حـاجآقاثقفـى دو, سه تا دختر دارند و خیلى خوبند. شما اگر مى خـواهید ازدواج کنید, یکى از آنها را بگیرید. امام فرمـوده بـود: پـس شما خـواستگارى کنید. آقاى لواسانى هم, چنیـن کرد و نزد مرحوم آقاى ثقفى آمد و مـوضـوع را مطرح کرد. او در جـواب مـى گـوید: از نظر مـن ایرادى ندارد, اما خود دختر باید راضى شود. ظاهرا دختر مرحـوم ثقفى آن زمان که از وى براى ازدواج خـواستگارى کردنـد, پانزده سال داشت و در وهله نخست نسبت به چنیـن موضوعى از خـود اکراه نشان مى داد و گـویا قبـول نمـى کرد. شبـى در رویایى راستیـن, امام خمینى را همراه حضرت رسول اکرم(ص) و ائمه طاهرین(ع) مى بیند. پـس از ایـن خـواب صادق به ازدواج رضایت مى دهد.(21) بدیـن گـونه خدیجه خانـم (قدس ایران) به عقد امام خمینى در آمد. ایـن بانـو به خاندانـى انتسـاب دارد که اهل علـم و فضیلت بـودند.

جـد اعلایـش میرزا ابـوالقاسـم کلانتر نـورى از شاگردان بزرگ شیخ انصارى است. مرحـوم حاج میرزاابـوالفضل تهرانـى ـ از فاضل تریـن شاگردان میرزاى بزرگ, فرزند میرزا ابـوالقاسـم, صاحب تقریرات ـ پـدر مرحـوم حاج میرزا محمد ثقفـى است. نامبرده, خـود از علماى تهران بـود و در مـدرسه شهیـد مطهرى, هـم مجلـس درس داشت و هـم اقـامه نماز مـى کـرد. بیشتـر ایام را به تإلیف کتـاب و نگـارش تفسیر مـى پرداخت و در خانه, کتابخانه مفصلـى را تدارک دید.(22) خدیجه خانـم تا کلاس نهم درس خوانده بود که همسر امام گردید, ولى در عیـن حال نزد همسـر خود درس عربـى مـى خـوانـد و تا وقتـى که پنجمیـن فرزند را به دنیا آورد, مشغول خواندن درس نزد وى بـود. ایشان در خاطره اى مى گوید:
((بعد از ازدواجـم, امام به مـن تعلیـم مـى دادند. پـس از مدتـى گفتند چـون بااستعداد هستـم, احتیاج به تعلیـم ندارم و تـدریـس جامع المقدمات را آغاز کردند.
مقـدارى که پیـش رفتـم, دیـدم به دلیل مشکلات و تـربیت فرزنـدان نمى تـوانم بخوانـم. در مجموع, تدریـس ایشان به مـن هشت سال طول کشید و اینکه خـودشان پذیرفتند که به طـور اختصاصـى به مـن درس بدهند, برایم در حکـم تشویق بود. در عراق که بـودیـم, آنقدر در فراگیرى زبان عربى پیـش رفتـم که کتاب تمدن اسلام جرجى زیدان را به زبان عربـى مى خـواندم و مطالبـش را درک مـى کردم)).(23) ثمره ایـن ازدواج بـامیمنت هشت فـرزنـد است:

مـرحـوم حاجآقا مصطفـى (متـولـد 1309ش در قـم) که از آغاز نهضت اسلامـى به رهبرى پـدر بزرگـوار خـود در مبارزه علیه ظلـم و شرک حضـور فعالـى داشت و در ایـن راه رنجهاى زندان و تبعید را تحمل کرد و سرانجام در سال 1356 به طرز مشکـوکى به سراى باقى شتافت; پسرى به نام علـى که در چهار سالگـى فوت نمـود; صـدیقه مصطفـوى (همسر مرحـوم آیت الله اشراقـى); فریده مصطفـوى (همسر جناب آقاى اعرابـى); زهرا مصطفـوى (همسـر دکتر بـروجـردى); دختـرى به نام سعیده که در هفت ماهگى فوت نمود; حجت الاسلام والمسلمیـن سید احمد خمینى که در تمامى مراحل انقلاب در خدمت امام بود و در ایـن راه زحمات طاقت فـرسایـى را متحمل گردیـد و سـرانجام در 1373ش, رحلت نمـود و در جـوار مرقد پاک پدر دفـن گردید. فرزند آخر (هشتمیـن اولاد) لطیفه نـام داشت که در سنیـن کـودکـى درگذشت.(24)

یـار رهبـر
بانـو خـدیجه ثقفـى (قـدس ایران), همسـر امام خمینـى از چهره هاى بارز بانوان معاصر مـى باشـد که تاکنـون نقـش ارزنده وى ناشناخته مانده است. ایشان در طـول مبارزه حضرت امام, با وجـود مشکلات و مصایب گوناگـونى که در طـول سالهاى متمادى با آن مواجه بود, صبـورانه ایستاد و سختیها را بـى هیچ تزلزلـى پشت سر نهاد. به عنـوان نمـونه, در قضایاى پانزدهـم خرداد 1342ش, هنگامـى که حضرت امام را روز بعد از عاشـورا دستگیر کردند, ایـن زن قهرمان با کمال خـونسردى, مدیریت داخل منزل را عهده دار گشت و به زنانى که از شدت ناراحتـى بیهوش مى شدند دلدارى مى داد. مرحـوم حاج سید احمد خمینى مى گوید:
((شبى که امام را دستگیر نمـودند و به ترکیه تبعید کردند, وارد اتاق شـدم و به مادرم گفتـم: چه شـده؟ دزد آمـده؟ پانزده سالـم بـود. مـادر اظهار داشت: نه چیزى نیست. مثل دفعه قبل آقـایت را گرفته اند. اگر مـى خـواهى ایشان را ببینـى, از آن در برو. وقتـى وارد کوچه شدم, دیدم امام را سـوار ماشیـن کرده و مى برند. چـون برگشتـم و وارد خانه شدم, دیدم والده متکا گذاشته و پتو بر روى خود انداخته و خوابیده است. واقعا مادرم در ایـن مدت نقـش خوبى به عهده داشت. او اصـرار داشت که به تـرکیه رود, امـا آقـــــا نپذیرفت)).(25)

یـادگـار گـرامـى امـام در جـاى دیگـر خـاطـرنشـان سـاخته است: ((اطمینان حضرت امام به مادرم مثال زدنـى است که نمـونه اى از آن را در همان سالهاى تبعیـد شاهـد بـودیـم. هنگام تبعیـد امام به ترکیه, مهر خـودشان را که حساسترین و مهمتـریـن چیزها بـراى یک روحانـى محسـوب مـى شـود, به مادر عزیزمان سپردند و ایشان بـدون آنکه به ما یا دیگران حرفى در ایـن مورد بگـوید, از آن نگهدارى کردند, تا وقتـى که امام از ترکیه به نجف مشرف شـدنـد. از آنجا پیام کتبـى فرستادنـد که مهر را تـوسط فـردى که نامـش را در آن پیغام ذکر کرده بـودند, به نجف ارسال دارند و تازه متوجه شدیـم که حضرت امام چنیـن امانت سنگینـى را به همسرشان سپرده اند و یا هنگامى که امام در زندان به سر مـى بـردنـد و شایع شـده بـود که نیروهاى امنیتـى رژیـم شاه مـى خـواهند به منزل هجـوم بیاورند و افـراد را قتل عام کننـد, مادر گـرامیمان بـا صلابت ایستـادنـد و مـدیـریت منزل را به عهده گـرفتند و چنان رفتار نمـودنـد که به مـردان منزل نیز قـوت قلب مـى دادند)).(26)
امام با همسرش رابطه عاطفى شگفتـى داشت و هر وقت براى آن وجـود بزرگوار حادثه اى چـون بیمارى رخ مى داد, نزدیکان را فرا مى خواند و سفـارش مـادر را به آنان مـى نمـود و از سختـى و مشقتهایـى که متحمل شده بـود, صحبت مى کرد و مى فرمود: باید رضایت مادر را جلب کنید. اگر همسر امام سر سفره نمى نشست, وى غذا نمى خـورد و منتظر مى ماند همسرشان بیاید و آن وقت شروع به صرف غذا مـى نمـود. امام هیچ گاه در طول پانزده سالى که در نجف بـود, با کسى تلفنى صحبت نمى کرد, ولى چـون به پاریـس هجرت نمودند, در روز اول فرمـودند: تلفـن نجف را بگیـریـد, تا با خانم صبحت کنـم! چنـدین بار ایـن ارتباط تلفنى صـورت گرفت. به سبب همین ارتباط عاطفى چندیـن بار از پاریـس پیام داد هرچه زودتـر گذرنامه و ویزاى همسرش را درست کنند و سرانجام پس از حدود دو هفته ایـن برنامه عملى گشت. وقتى خانـواده امام وارد پاریـس شـدند, احساس آرامشـى در سیماى امام قابل مشاهده بـود. در نوفل لوشاتو ساختمان دیگرى اجاره گردید تا امـام همـراه خـانـواده به آنجـا تشـریف ببـرند.(27)

همسـر مکـرمه امـام در خـاطـراتى اظهار داشته است:
((حضرت امام به مـن خیلـى احترام مى گذاشتند. یادم مـىآید که یک روز به دختـرانـش ـ صـدیقه و فـریـده ـ که از پشت بــام به منزل همسایه رفته بـودند, اعتـراض کردند و گفتنـد: در آن خانه نـوکر بوده است, و از ایـن بابت نگران بودند, ولى مـن گفتم: کسى آنجا نبـوده است و ایشان دیگر هیچ نگفتند. امام حتـى در اوج عصبانیت هرگز بـى احتـرامى و اسائه ادب نمـى کـردنـد. همیشه در اتاق, جاى بهتـر را به من تعارف مى کردنـد. تا مـن نمـىآمـدم سر سفره, غذا خـوردن را آغاز نمى نمودند. حاضر نبـودند که در خانه کار کنـم و همیشه مى گفتند: جارو نکـن اگر مى خـواستـم لب حـوض روسرى بچه را بشویم, مىآمدند و مى گفتند: بلند شو تو نباید بشویى. مـن پشت سر آقا اتاق را جارو مـى کردم و وقتـى منزل نبـودند, لباس بچه ها را مى شستـم. یک سال که به امامزاده قاسم رفته بودیم, کسى که همیشه در منزلمان کار مـى کرد, با ما نبـود. بچه ها بزرگ شـده و دخترها شوهر کرده بـودند. وقتى ناهار تمام شد, لب حوض نشستـم تا ظرفها را بشویم. ایشان همیـن که دیدند مـن دارم ظرفها را مى شویـم, به فریده گفتند: بدو! خانـم دارد ظرف مـى شـوید. فریده دوید و آمد, ظرفها را از مـن گـرفت و شست و کنـار گذاشت)).(28)

آقـاى محمـد هـاشمـى ـ محـافظ بیت امـام ـ اظهار مـى دارد:
((یادم مـىآیـد روزى همسر حضرت امام ـ قـدس ایران ـ براى زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) رفته بودند و بنده هـم به عنوان راننده حضور داشتـم. در موقع برگشت که حوالى ظهر بود, خانم گفت: زود برویم, به آقا نگفته ام که ناهار بخـورند, ایشان صبر مـى کنند تا مـن به خانه بروم, نباید بگذاریـم آقا معطل شـوند. اما به دلیل شلـوغى مسیر چون رسیدیم, نیـم ساعتى از وقت صرف غذا گذشته بـود و چـون اهل خانه همسر امام را مشاهده کردند, سفره گسترانیده شد. خانـم به امام گفته بـودند: شما ناهار مى خوردید! ما مىآمدیـم. آقا با ملایمت و احترام اظهار داشتند: شما نفرمـودید که مـن نمـىآیـم و گـرنه مـا نـاهـار مـى خـوردیـم. مـا منتظر شمـا بـودیـم)).(29)

خانـم زهرا اشراقـى ـ نـوه امام ـ گفته است: ((امام به همسرشان علاقه وافرى داشتند, به طورى که از نظر ایشان همسرشان در یک سـو و بچه ها در طرف دیگر قرار داشتند و ایـن محبت با احترام ویژه اى تـوإم بود. یک روز که خانـم به مسافرت رفته بـود, آقا دلتنگـى مى نمود و چون اخـم مى کردند, به شوخى مى گفتیم: اگر خانـم باشند, مـى خندند و سرانجام گفتـم: خـوشا به حال خانـم که شما ایـن قدر دوستـش دارید. امام فرمـودنـد: خـوش به حال مـن که چنیـن همسرى دارم. فداکارىاى که خانـم در زندگى کرده اند, هیچ کس نکرده است. شما هـم اگر مثل خانـم باشیـد, همسرتان به همیـن میزان دوستتان خـواهد داشت)).(30) در ایامى که امام در فرانسه به سر مى بردند, همسـرشـان در یکـى از روزهـا به منزل یکـى از فـامیلها به قصـد مهمانى رفته بود, ولى موقع برگشتـن دو ساعت از وقتى که به امام گفته بـود, دیرتر بـرمـى گردد. امام سه بار از اتاق به آشپزخانه آمدند و پرسیـدند: خانـم نیامـدند؟ دفعه سـوم فرمـودنـد: نگران شده ام. نمـى تـوانید وسیله اى پیدا کنید که تماس بگیرم. تا اینکه خانـم تشـریف آورد. امام در ایـن حـال بـا ملاطفت و محبت خـاصـى روبه روى وى نشست و گفت:
دل نگرانم کردى!(31)

همراز امام
برخـورد امام با همسرشان در عیـن صمیمیت و محبت بسیار محترمانه بـود. خانـم مقیـد بـود هیچ کارى بـر خلاف میل و رضاى آقا انجام ندهد. در همان اوایل ازدواج, امام خطاب به همسرش فرمـوده بـود: مـن از تـو مـى خواهـم که واجبات خـود را انجام دهى و سعى نمایى محرمات را انجام نـدهـى, ولـى در مـورد عرفیات مسإله اى نیست و آزادى. حضـرت امام در زندگـى هیچ گـونه سختگیـرى نمـى کـردنـد و همسرشان در رفت و آمدها و طرز لباس پـوشیدن اختیاراتى داشتند و تنها مقید بـودند معصیت نکننـد. هیچ وقت امام به خانـم نمـى گفت فلان کار را برایم انجام بـده و یا اینکه بگـویـد یک چاى برایـم بـریز. اگـر زمانـى, هم آقا بیمار بـود و هـم خانـم, و یکـى از فرزندان نزد امام مى ماند, فورا مى گفتند: مـن کسى را نمى خواهـم; بـرویـد پیـش مادرتان. ایشان بـراى مـراقبت از فـرزنـدان نهایت همکارى را با همسـرش داشت. ویژگـى امام در بـرخـورد بـا مسـایل خـانـواده حـرمت گذارى و درک شخصیت بـود. آن بزرگـوار به تحکیـم خانـواده و نقـش زن در ایـن باره اهمیت خاصـى مـى داد. آن وجـود بابـرکت محیط زندگـى و احتـرام به همسر و فرزنـدان را بخشـى از سلامت و سعادت جامعه آینده مـى دانست, و بر خلاف طرز فکر برخـى از افراد که با اشتغال به کارى, خانـواده را رها مـى کننـد و ماهها با آنان کارى ندارند, با ظرافت خاصـى به امـور خانـواده تـوجهى توإم با عطوفت و محبت داشت و برنامه هاى متراکـم علمى, اجتماعى و سیاسى و ...
مانع از ایـن ارتباط نبـود. امام همسر را به عنـوان یک خدمتکار یا عنصرى که در خانه باید تدارکات انجام دهد, تلقـى نمى نمـود و همسـر خـویـش را به عنـوان یک همراه, همراز و چه بسا یک هـم فکر مى دانست. هیچ گاه به خانـم براى آوردن و یا بردن چیزى و احیانا انجام دادن کارى امـر و نهى نمـى کـرد.(32) در انتخاب اولیه نیز دقت کرده بـود همسرشان فردى فهمیـده است و نیازهاى یک خانـواده علمى و روحانى را مى داند و لازم نیست به او تذکرى در ایـن زمینه دهنـد. اگر مشاهـده مـى کرد نظر همسرشان با طرز فکر ایشان فاصله دارد, نکاتـى را مشفقانه یادآور مـى شـد. خانـم در امـور خـانه, تربیت فرزندان و میهمان دارى ایـن گـونه نبـود که کلامـى بر زبان بیاورد که بـوى سردى یا ملامتـى در آن باشد و در مبارزه و تبعید و هجـرتهاى امـام که مصـایب و نـاراحتیهاى زیادى داشت, نه تنها نـاراحت نبـود, بلکه مـدام مشـوق امـام بــــود. وى هیچ وقت در ناملایمات اظهار ضعف و نگرانـى نمـى کرد و براى اطرافیان قـوت قلب به شمار مى رفت. ایـن موضـوع مهمى است که زنى از هیچ چیز نهراسد و با روى باز از تمام مشکلات و دشـواریها استقبال کنـد و سختیها را به جان پذیرا باشد.(33)
همسر امام, وارسته بانـویى است که حساس تریـن لحظات عمر را پا به پاى شـوهر در سختـى تبعید و رنج زندان گذراند و در کنارش بیمها و تهدیدها را تحمل نمـود و در حالـى که به صلابت کـوه استـوار و آشتى ناپذیر بـود, همراه با همسر خویـش به مقاومت ادامه داد. او همچـون اسـوه خـود, حضرت خـدیجه کبرا التیام بخـش روح پرتلاطـم و سختى کشیده بزرگمردى بـود که پیامبرگونه ناجى محرومان صالح گشت. او به خـوبى درد مادران فرزند از دست داده را درک مى کند و همراز بانـوانـى است که شـوهـران آنان در سنگـرهاى مصاف حق با باطل و دفاع از مـرزهاى ایمان, رشادت به خـرج داده و رداى شهادت را در بر کرده اند.

عطوفت, صداقت و صراحت
همسر مکرمه امام که خود بانویى فاضل, متدیـن و باایمان مى باشد, جایـى نقل کـرده است: ((شصت و دو سال با امام بزرگـوار زنـدگـى کردم و در ایـن مدت یک مرتبه ندیدم که ایشان از کسى غیبت کند و یا دروغ بگـویـد)).(34) ایشان خاطـرنشان ساخته است: از ابتـداى ازدواج با امام, یعنـى از مـوقعى که آن فروغ فروزان بیست و هشت سال داشت, نماز شبـش ترک نمـى شد. امام نزد اعضاى خانـواده همان گـونه است که نزد مـردم مـى باشـد. البته از بـاب اینکه در خانه مزاح مى کنند و با کـودکان رفتار خاص آنان را پیـش مـى گیرند, با بیرون فرق دارند, اما به همان صفایى که در بیـن فرزندان و همسر مى باشند, نزد سایران ظاهر مى گشتند. وقتـى از همسر امام در باره زندگى خصـوصـى امام پرسیدند, ایشان جـواب داد: ((زنـدگـى ما به همان سادگى است که یک عالـم روحانى بتـواند آن را براى خانواده فراهـم سازد. امام در زندگى خـود به هیچ عنوان گـوشه پـوشیده اى ندارد. او مردى بـود به تمام معنا عالـم, باایمان و دانشمند, و زندگـى مردان خدا از مردم پـوشیده نمى باشد)).(35) امام نسبت به بچه هاى کـوچک به قدرى مهربان و صبور بـود که آدمى حیرت مـى کند. از ناراحتى و بیمارى فرزندان بشدت ناراحت مى شد و از تـوجه زیاد امـام به شخص مـریض, ایـن نگـرانـى را مـى شـد درک کرد.

امـام فـوق العاده بچه ها را دوست مـى داشت. ایشـان مقیـد بـودنـد کـودکان ونـوجوانان جـوراب بپـوشند. همیشه نصیحت مـى کرد قبل از مکلف شـدن, بچه ها را راحت بگذارنـد, تا آزادانه بـازى کننـد, و مـوانع را از سـر راه آنها بـرداشته و کمتـر به آنها امر و نهى کنیـم. برخورد آن بزرگوار با کودکان و نوجـوانان, در سـن تکلیف تابع مسایل شرعى بود و در ایـن مورد با کسى شوخى نداشت و عقیده ایشان آن بود که قبل از رسیدن به سـن تکلیف باید امور خوب و بد و مسایل شرعى را به آنان گفت. ایشان تإکید مـى نمـود بچه ها قبل از ایـن سـن باید رو به قبله بایستند و نماز بخـوانند, تا عادت کنند. بعد از مکلف شـدن کسـى جرإت نمـى کرد نمازش را نخـواند و امـام نمـى تـوانست ایـن وضع را تحمل کنـد. امـام عقیـــده داشت سلیقه هاى گوناگـون پدر و مادر مسایل شرع را تغییر مى دهد, یا از اصل برمى گرداند و بـراى بچه کار را مشکل مـى کنـد. نبایـد امـور شـرعى را دشـوار نشـان داد; اسلام دیـن راحتى است.(36)

بـا اینکه امـام قلبـى مشحـون از مهر و محبت داشت, همـواره در کنار آن, صراحت و صـداقت مـوج مى زد و کسـى نمـى تـوانست از ایـن ویژگى کـوچکتریـن سـوء استفاده اى بکند. فرزندان و نزدیکان امام با اینکه احساس مـى کردند ایشان برایشان پـدرى مهربان, دلسـوز و یارى امین مـى باشـد, اما متـوجه ایـن حقیقت بـودنـد که امام با صراحتى که دارد, متـوقع است افراد در حریـم خودشان حرکت کنند و از امام نیز در حریـم اهـداف اخلاقـى خـود, انتظار احترام داشته بـاشنـد. احتـرام امـام به اطـرافیان و آشنایان به خـاطـر نسبت انسانى و شخصـى با آنان نبود, بلکه به خاطر هدف مقدسـى بـود که مقصـد انبیا و اولیا است; لذا به همـان میزان که آنان در کنـار امام احساس رإفت و عطـوفت مـى کـردنـد, از صـراحت ایشان بیمناک بـودنـد.(37)

خـانـم فـریـده مصطفـوى فـرزنـد امـام مـى گـویـد:

((امام با افراد خانـواده بسیار گرم و مهربان بـودند, ولـى در عیـن حال به خاطر جذبه اى که داشتند, از آقا حساب مى بردیـم, اما در همان حال با پدر صمیمـى بـودیـم. امام همه اولادشان را به یک نظر نگاه مى کردند, به طورى که بعد از ایـن همه سال هنوز متـوجه نشده ایـم کدام یک از فرزندانشان را بیشتر دوست داشته اند)).(38)
گاهى نـوه هاى امام, دور ایشان جمع مى شدند و سر و صدا مـى کردند, ولى برخـورد آن بزرگـوار خیلـى صمیمـى بـود. اما در ساعت کار و مسـوولیت, اعضاى خانه نزدیک ایشان نمـى رفتند. هیچ زمانـى مسایل خـانـوادگـى مـانع از انجـام مسـوولیتهاى سنگیـن امـام نشـــد.

عاطفه و علاقه ایشان با استقلال وى در تصمیـم گیـریهاى مهم تزاحـم نداشت.(39) امام مقید بـود کارهاى خـود را شخصا انجام دهد و در این باره حتـى به نزدیکتریـن افراد منزل دستـور نمى داد. یکى از فرزندانـش گفته است: ((من اولیـن اولاد بودم و امام به مـن خیلى علاقه داشتند. چون به اتاقشان مى رفتـم, اگر مثلا آب یا چیز دیگرى مى خواستند, خـود آقا بلند مى شدند و مى رفتند لیـوان آب یا داروى خـود را مىآوردند و من ناراحت مى شدم و عرض مى کردم: آقا! به مـن کار بگـویید)).(40) در نجف روى پشت بام گاه اتفاق مى افتاد امام متـوجه مـى شـد چـراغ آشپزخـانه یا دستشـویـى روشـن مانـده است.

خـود راه افتاده و سه طبقه را در تاریکى پاییـن آمده و چراغ را خامـوش مى کـرد. اگر قلـم و کاغذ مـى خـواست, شخصا آن را فـراهـم مـى کرد.(41) ایـن شخصیت بزرگ به قدرى رووف بـود که حتـى اگر با بچه ها روبه رو مى شـدند, به آنها سلام مى کرد. در دل شب هنگامـى که براى نماز شب برمى خـواست, از یک چراغ قوه کوچـوک استفاده مى نمود که تنها جلـو پایشان را روشـن نمایـد. به آرامى راه مـى رفت, تا دیگـران را بیـدار نکنـد.(42) امام غالبـا در مسایل خانـوادگـى فرزندان ـ که تشکیل خانـواده داده بـودند ـ دخالت نمى کرد و حتى در نـامگذارى نـوه ها نظر نمـى داد. در خصـوص تحصیلات دختـران نیز اصرارى نمى کرد که حتما فلان رشته را بخـوانند. حداکثر تـوصیه به کسب علم و معرفت مى نمـود, و تإکیـد مـى کرد علـم بـرایتان حجاب نشـود. به پسـرها و نـوه ها القا مـى کـرد از زنانشان انتظار کار نـداشته بـاشنـد و اگـر کـار کـردنـد, محبت نمـوده انــــد.(43)

امام هنگام ازدواج دخترانشان نخست به خانواده خواستگار تـوجه مـى کـرد تا ببینـد چه مشتـرکاتـى با آنها دارنـد و بعد از آنکه خانـواده پسر را مى پسندید, خـود پسر را ملاک گرفته و با او صحبت مى کرد, تا ببیند کفو دخترشان است یا نه؟ و آیا آن دو مى تـوانند با تفاهم با هـم زندگى کنند. در ایـن مورد استخاره نمى کرد و در خصـوص یکى از دختران خویـش وضو گرفته و دو رکعت نماز خـوانده و بعد از خداوند طلب خیر کرد. البته در انتخاب همسر موضـوع را با دختران در میان مى نهاد و پـس از آنکه نظرات و برداشتهاى خـویـش را مى فرمـود, تصمیـم گیرى را به دختـر واگذار مـى کرد.(44) ملاحظه مـى شـود امام به رغم جامعیت علمـى و تلاشهاى گستـرده در عرصه هاى اجتماعى و سیاسـى و در مصاف با استبداد و استکبار, هیچ فاصله اى با اعضاى خانـواده احساس نمـى کـرد. صفا و صمیمیت و فـروتنـى آن فرزانه عالیقدر در برخـورد با آشنایان, فوق انتظار بـود. او که در منزل با همه اطـرافیان صمیمـى بـود, در بیـرون چهره اى جـدى, مصمـم و استـوار داشت; به طـورى که وقتـى عده اى به دیـــــدارش مـىآمـدنـد, شکـوه و هاله اى از عظمت را در چهره امـام مشـاهـده مى کردند. ایشان در عمل و بیان, رابطه سالـم دینى با خانـواده و همسر را به افراد جامعه مىآمـوخت و مصداق واقعى مساوات, عدالت, همدلى و همکارى در خانه را چـون اجداد طاهرش تحقق بخشید و نشان داد مـى تـوان سیره زنـدگـى اهل بیت را در خانـواده پیاده نمـود.

پى نوشت :
1ـ یاد یار (ویژه اولیـن سـالگـرد رحلت امـام خمینـى), روزنامه جمهورى اسلامـى, 13 خـرداد 1369, ص9.
2ـ در خصوص میرحامدحسین نگاه کنید به کتابى تحت همیـن عنوان از محمـدرضـا حکیمـى و نیز فـوائدالـرضـویه, ص91 ـ 92.
3ـ مطابق دهم بهمن 1241ش.
4ـ خاطرات آیت الله پسندیده, به کوشـش محمدجـواد مرادىنیا, ص14.
5ـ علمـاى بزرگ شیعه از کلینـى تـا خمینى, ص318.
6ـ بررسـى و تحلیلـى از نهضت امام خمینى, سید حمید روحانى, ص22 و 24.
7ـ مجله نـور علـم, مقاله نجـوم امت, ناصر باقرىبیدهنـدى, دوره سوم, شماره 7, ص83.
8ـ پا به پاى آفتاب, گردآورى و تـدویـن امیررضا ستـوده, ج اول, ص20.
9ـ شهداى روحانیت شیعه در یکصـد سال اخیـر, ج اول, علـى ربانـى خلخـالـى, ص11, خـاطـرات آیت الله پسنـدیـده, ص28 ـ 29.
10ـ مجله پـاسـدار اسلام, شمـاره 87 و نیز روزنــامه همشهرى, 13 خرداد 1372, ص7.
11ـ فصلنامه ندا, شماره اول.
12ـ مجله 15 خـرداد, خـرداد و تیـر 1370, شمـاره 2, ص35.
13ـ خـاطـرات آیت الله پسنـدیـده, ص32 ـ 33.
14ـ مجله حضـور, خـرداد 1376, ویژه هشتمیـن سـالگـرد رحلت امام
خمینـى, ص8 ـ9 و نیز فصلنـامه حضـور, شماره 19, ص314.
15ـ سرگذشتهاى ویژه از زنـدگانى حضرت امام خمینـى, ج سـوم, ص9.
16ـ خـاطـرات آیت الله پسنـدیـده, ص50 ـ 51.
17ـ بـررسـى و تحلیلـى از نهضت امـام خمینى, ج اول, ص26.
18ـ صحیفه نور, ج10, ص163.
19ـ همان مإخذ, ج16, ص92 و نیز کتـاب زنـدگـى نامه سیاسـى امام خمینـى, محمـدحسـن رجبـى, ج اول, پیشگفتـار, چـاپ چهارم.
20ـ بـررسـى و تحلیلـى از نهضت امـام خمینـى, ج اول, ص26 ـ ;27 مجله نـور علـم, دوره سـوم, شماره 7, ص84.
21ـ مجله نـور علـم, دوره سـوم, شماره 7, ص127.
22ـ پـا به پـاى آفتـاب, ج اول, ص43 و 93.
23ـ همان مإخذ, ص51.
24ـ فصلنامه نـدا, شماره اول, پا به پـاى آفتـاب, ج دوم, ص208, روزنـامه همشهرى, 13 خــرداد 1372, ص7.
25ـ پـا به پـاى آفتـاب, ج اول, ص83.
26ـ مجمـوعه آثار یادگار امام, ج اول, ص402 ـ ;403 دلیل آفتاب, ص174.
27ـ پـا به پـاى آفتاب, ج دوم, ص159.
28ـ فصلنـامه نـدا, سـال سـوم, شمـاره 12, پـــاییز 1372, ص14.
29ـ مجله حضـور, بهار 1376, شمـاره 19, ص311.
30ـ پا به پاى آفتاب, ج اول, ص198 ـ ;199 مجله نـور علـم, دوره سوم, شماره هفتم, ص120.
31ـ فصلنـامه نـدا, شمـاره اول, ص52.
32ـ پا به پـاى آفتاب, ج2, ص48 ـ 49 و نیز ص122 و ج اول, ص170.
33ـ همان مإخذ, ص122 و نیز ویژگیهایـى از زندگـى امام خمینـى, حجت الاسلام انصارى کرمانى, ص66.
34ـ همان, ج4, ص72 و نیز گلهاى بـاغ خـاطـره, فتح الله فـروغى و ..., ص139.
35ـ مجله راه زینب, شماره 38, اول اردیبهشت 1360, ص15.
36ـ پـا به پـاى آفتاب, ج اول, ص89, 189 و 191.
37ـ مجمـوعه مقالات و سخنرانیهاى کنگره بیـن المللى بررسى ابعادى چند از شخصیت امام خمینى, ص130.
38ـ روزنـامه اطلاعات, شماره 21620.
39ـ مجله پیام انقلاب, شماره 52, ص;27 سرگذشتهاى ویژه از زندگـى امام خمینى, ج دوم, ص87.
40ـ مجله نـور علـم, سـال سـوم, شمـاره 7, ص111.
41ـ سرگذشتهاى ویژه از زنـدگـى امام خمینـى, ج اول, ص;104 دلیل آفتاب, ص154.
42ـ همان مإخذ, ج سوم, ص31.
43ـ یـاد یـار (ویژه اولیـن سـالگـرد رحلت امـام خمینـى), ص40.
44ـ پـا به پاى آفتژاب, ج اول, ص168 و 213.