فـاطمه زهـرا س و الگـوى تعالـى روانشناختـى خـود

نویسنده


 

فـاطمه زهـرا(س)
و الگـوى تعالـى روانشنـاختـى خـود
احمد آکوچکیان

حضـرت امـام خمینـى, در نخستیـن سـال پیـروزى انقلاب اسلامــى در اردیبهشت سـال 1358, به منـاسبت اعلام روز فـرخنـده ولادت حضــرت صـدیقه کبـرا, فـاطمه زهـرا(س) به عنـوان روز زن در سخنـانـــى فرمودند:
((تمام ابعادى که بـراى زن متصـور است و بـراى یک انسان متصـور است در فاطمه زهرا, سلام الله علیها, جلـوه کـرده و بـوده است. یک زن معمـولى نبـوده است, یک زن روحانى, یک زن ملکـوتى, یک انسان به تمام معنا انسان, تمام نسخه انسـانیت, تمام حقیقت زن, تمـام حقیقت انسان او زن معمولى نیست, او مـوجـود ملکـوتـى است که در عالـم به صورت انسان ظاهر شده است, بلکه موجـود الهى جبروتى در صـورت یک زن ظاهر شده است ... تمام هـویتهاى کمالى که در انسان متصور است و در زن تصـور دارد, تمام در ایـن زن است ... زنى که تمام خاصه هاى انبیا در اوست. زنـى که اگـر مرد بود, نبـى بـود. زنى که اگر مرد بود به جاى رسول الله بـود ... معنویات, جلوه هاى ملکوتى, جلوه هاى الهى, جلوه هاى جبروتى, جلوه هاى ملکى و ناسـوتى همه در ایـن موجـود مجتمع است. انسانى است به تمام معنا انسان, زنى است به تمام معنا زن.)) ایـن است که به روشنـى باور داریـم سخـن گفتـن از صـدیقه کبـرا(س) و تبییـن خـاصه ها و ابعاد مختلف شخصیتـى آن بزرگ بـانـوى جهان, امـرى است نـاشـدنـى و بـراى مـا دست نایافتنى. اما اگر نبـود هیچ انگیزه اى جز همیـن سخنان امام, ما را بـس بـود که بارها و بارها در باره آن وجـود کامل و مظهر جلوه هاى ربـوبى سخـن بشنویم و بگوییـم. و همیـن مى تواند انگیزه پرداختـن به برخى جلـوه هاى ملکـوتى آن بزرگ بانو, در استقبال از روز ولادت فـرخنـده او و هفته بزرگـداشت مقام زن و در بزرگـداشت یکصـدمیـن سال ولادت پربرکت فرزند بزرگـوار او حضرت امام خمینـى بـاشـد. همه ما از استعدادهـاى عظیـم و کشف نشـده بـراى کمـال و دگرگونى, از توانایى یافتن معنایى ژرفتر و دست یافتـن به توفیق بیشتـر در زنـدگـى بهره منـدیـم. آدمـى مـى تـوانـد از مــــــرز ((بهنجـارى))(1) فـرا رود و به گنجینه استعداد, خلاقیت, نیـرو و انگیزش پنهان دست یابد. از خویشتـن فراتر رود و کمال خـویـش را در رویـش و رستگارى و پیوستگى با هستى و کمال مطلق دریابد و در ایـن پیـوستگـى خلق را تا مراتب مطلـوب اعتلا و ترقـى, همراهى و راهبرى کند.
بـانـوى بزرگ فـاطمه زهـرا(س) و زنـدگـانـى او الگـوى تعالـى و فراروندگـى خـودى است(2) که با او مى تـوان زمینه هایى چـون تحقق خود, انگیزش, سلامت روان, نقـش کار و هدف, چگـونگى ادراک خـود و جهان و جـامعه و تـاریخ و نقـش آدمـى در وسعت رابطه بـا اینها, اهمیت احساس مسوولیت در برابر خود و دیگران و شیوه راهبرى خـود و مردم خویش به سوى برتریـن آرمانها, و نکته هاى بسیار دیگرى را دریافت و در قالب یک الگـوى تعالى و کمال شخصیت پیشنهاد نمود و به اظهارنظر انتقادى در برابـر دیگر الگـوهاى روانشناختـى رشـد پرداخت.(3) مقاله فراتر از نگره تفکیک جنسیتـى از ایـن دیـدگاه به تفسیـر ابعادى از تجـربه هـاى روانشنـاختـى سنت بـانـوى بزرگ مى پردازد.
دو رکـن اصلـى مقاله پـس از بیان نکاتى مقـدماتى یکـى برداشتـى روانشناختى از تجربه هاى کـودکى بانو به عنوان مراحل خـودشدن یا پدیدارى خـویشتـن و دیگرى بیان برخـى ویژگیها و معیارهاى شخصیت بـالنـده و بـالغ در نگـاه سنت و زنـدگـانـى آن حضـــــرت است.

هـر گاه نیازهاى اصیل و عمیق انسانـى خویـش را خـودآگاه باشیـم نیازهایى که حالتهاى کمال یا هستـى (یا هدفهایى) آنهایى است که خواستار تحقق همه ابعاد وجودى خویـش اند, نیازهایى مانند حقیقت, خـوبى, زیبایى, یگانگى و تمامیت, فراروى از دوگانگى, سرزندگى و فراشـدن, یکتایى هـویت, کمال, عدالت, نظم, استغنا, پرمعنایـى و بسیارى از دیگـر نیـازهـا که همه در نیـاز به رویـش و رستگـارى جمعند, ـ در ایـن حالت خودآگاهى ـ هنگامى که درمى یابیـم همراهى با فاطمه زهرا, راه و روش شایسته برآوردن ایـن نیازهاست, به او روى مى کنیم و او را همواره پیش روى و راهبر خویش خواهیـم داشت. مقـاله به کمـى از بسیـار پــرداخته است.

معشـوق تـو همسـایه و دیـوار به دیـوار
در بـادیه سـرگشته, شمـا در چه هـواییـد

پیشگفتار
شناخت نخست
مبحث اول:

فـاطمه(س), در عرصه سه جـریـان و سه شناخت

بانـو از آن اولیـن هنگام که جان آدمى, آگاهیها را درمـى یابد و پرورش مى گیرد, تحت تعلیـم و پرورش آمـوزه هاى وحى, خانواده و به خصـوص پـدر است. و فاطمه به ایـن گـونه مـىآمـوزد و مـى بـالـد.

وجود صـدیقه طاهره(س), فراگیر سه جـریان وجـودى است و شناخت او در گـرو شنـاخت ایـن سه جـریـان عظیـم تـربیتـى و وجـودى اوست.

اول ـ جریان وجـودى او به عنوان صاحب ولایت کبرا و اسرار باطنیه نفـس قدسـى زهراى مرضیه(س), از سرادق عالـم ربـوبـى براى هدایت آدمیان به ایـن جهان آمده است, جریان عظیـم وجودى که اساس هستى شناختـى پایدارى و حقانیت و فراترى از زمان و مکان سنت او است. و مبناى نظرى, کلامـى نظام تـربیتـى ـ اجتماعى قابل استنبـاط از سنت او را, تـوضیح مى دهد. و همیـن خاستگاه هستى شناختـى است که کلام او را, زندگـى او را, مرگ او را, تنهایى ها و خروشها, اشکها و فریادها و سلوک و سیره او را, الگـویى مى دارد, جاودان و جارى در همه عرصه هـاى زنـدگـى, جـامعه و تـاریخ بشـرى.
فاطمه زهرا انسان هادى است.(4) در اسلام انسان هادى, پـس از نفس الـوهى پیامبر اعظم و اکرم(ص), همان کسانند که در حدیث نبـوى و مسلـم ((ثقلیـن)), عدل و لنگه قرآن کریـم قرار گرفته اند. انسان هادى ـ ناگزیر ـ معصـوم است. عصمت, پاکیزگى از خطا و گناه است. ((علـم صحیح)) و ((اختیار خلاق)) (برآمده از جوهره عبودیت) ملازم با ((عصمت)) است و عصمت ملازم بـا علـم صحیح و اختیار خلاق. آیات تطهیـر و مبـاهله عصمت زهـرا(س) را تـوضیح مـى دهند.
دوم ـ جریان وجـودى او به عنـوان تربیت یافته آمـوزه ها و پـرورش خـانـواده و پیـامبـر وجـود فـاطمه(س) در وجهه انسـانــى, عرصه جـریـانهاى عظیـم شنـاختـى, روحـى و رفتارى است:
ـ جـریان عظیـم شناختـى در بـرخـورد با انسان, زنـدگـى, هستـى, خـداوند, جامعه, تاریخ, رسالت, مسـوولیت, تکلیف, دنیا و آخرت ـ جریان عظیـم وجود او به عنوان بنده اى خاشع و عارفى عاشق در اوج عرصه هاى حماسه و تـدبیر ـ جریان عظیـم وجـود به عنـوان انسانـى مسوول در ارتباط با عمیق تریـن دغدغه هاى بالندگى انسانى ـ جریان عظیم وجود او به عنوان پاسدارتریـن انسان از ارزشهاى انبیایى ـ جریان عظیـم وجـود او به عنـوان فداکارتریـن یاور و مام پیامبر خـاتـم ـ و بسیـارى جـریـانهاى عظیـم دیگر

سـوم ـ جـریـان و جـودى او به عنـوان انسـان راهبـر
فاطمه یک زن است و خـود, یک هادى, یک شـاهـد و یک امام است, یک اسـوه براى هر زنى که مى خواهد چگونه بـودن خـود را, چگـونه شدن خویـش را, خـود برگزیده باشـد. او در بینـش و اندیشه و احساس و باورها و انگیزه ها و سلـوک و سیره و رفتار و زندگیـش, آمـوزگار چگونه بـودن و چگونه شدن زن در هر دو عرصه فردى و اجتماعى است. در وجـود فاطمه(س) جریان عظیـم انسان هادى, دیدنى است: ـ جریان عظیـم وجودى او به عنوان دردمندترین با خلق و همنشیـن باورها و رنجهاى زن در تاریخ ـ جـریان عظیـم وجـودى او بـراى پیشنهاد زن الگو ـ جریان عظیم وجود او به عنوان مصلح ترین حکیم و حکیم تریـن حماسى و حماسـى ترین عاشق و عاشق ترین تبییـن گر حق و افشاگر باطل ـ و نیز جـریـانهاى عظیـم دیگـر شنـاختـى و نـاشنـاختـى.

مبحث دوم:
با دوره هاى زندگانى آن آموزگار
تجربه هاى خاص بانـو در دوره هاى مختلف زندگانیـش تصـویر کاربردى روشنى از کار و نگرش وى در باره طبیعت آدمى, به دست مـى دهد. در بسیـارى از مـوارد ایـن رابطه بـراى ادراکـات مـا مستقیـم تـر و آشکارتر است. به بیانى صریح تر, نظریه پیشنهادى بانـو در تعالـى خودى, به واقع تصـویر دقیقى از شخصیت خـود او است. در همه حال, دیـدگاه پیشنهادى بانـو, نمایانگـر بینـش پـویاى اعتلاى شخصیت و همچنیـن نمـودار تحلیلها و تجـربه هاى عمیق و تفسیـر آراى او از معنـاى انسـان بـودن, تحقق خـود و جهت دارى بارور است.

تجربه هاى کودکى و پدیدار شدن خـود, از نامگذارى که نشانه شخصیت الگـویى و آرمان و خـواسته پدر و مادر براى فرزندش که آمـوزگار فرآیند عظیـم بالندگى او است; تا دوره پرورش شخصیت فکرى و روحى و رفتارى و اجتماعى او با آمـوزه هاى وحـى و خانـواده و پـدر در دوران کودکى
دوره بالندگى در عرصه تجربه انـواع آزمـونها و تنشها از تبعید و محـاصـره اقتصادى و آزمـون عقیـده, تجـربه صعوبت و آماده سازى اراده, تا مرگ مادر و عمو. و او که در این آزمون دیگر, جانشیـن پدربزرگ و عمو و مادر براى پدر و راهبر امت مى شـود. و در ادامه دوره پایدارى در آن برهه هاى تبلیغ و صعوبت تا هجرت به مـدینه و حضور پـویا در عصر آغازیـن شکل گیرى مدنیت و تمدن مسلمانى و وقت ازدواج با سالکـى همراه, و آمـوزگارى شیـوه گزینـش همسر, مبانى نهاد خانـواده, الگوى همسرى و الگـوى مادرى و دوره هاى تاریخ ساز پـس از ازدواج یعنى دوران تکـویـن مدنیت نوبنیاد اسلامى و آزمون حضـور تـربیتـى, اجتمـاعى ـ سیاسـى و تعهد و مسـوولیت شنـاسـى و دیـن خـواهـى و قناعت و زهد و ایثار در عصر هجـوم کفر و نفاق تا استقرار در حضـور مدنیت اسلامـى مکه و رخـداد غدیر و تفسیر نبـوى نظام ولایت و وقت رحلت پیامبر و پیچیدن بزرگتریـن غم همه هستـى در وجـود فاطمه و آغاز رویارویـى بـدعت در بـرابـر سنت نبـوى و نمایـش سقیفه و تقابل دو اراده تـاریخ ساز (سنت محمـدى و جاهلیت بازگشته با نام دیـن); دو انتخاب ممکـن با دو فرجام تاریخـى تا قیامت رقم خورد.
و پایه گذارى نهضت اصلاحـى (در هر دو وجهه فکـرى در تفسیر دیـن و اجتماعى در فراخـوانـى جامعه) در برابـر بـدعت در حال تثبیت با روشهاى مختلف و شکل دهى آن با تنى سـوخته و شکسته و روحى دردمند تا تثبیت بینش و اصول تفسیر فاطمى از دیـن و جنبش فاطمى اصلاح و عصـر شهادت. مـرگ انتخاب فاطمه است; درد اصلـى او رنج روح او است. تـن او نیز پیچیـده در دردى جانکاه است. درد او بـراى رنج خلایق تا واپسیین تاریخ است.

مبحث سوم:
خود, خویشتن
اى بلوغ انداز
چشمه غدیـر در بـاغ دستـان تـو روییـد
و غدیـریها از دامـان عصمت تـو به بلـوغى رسیـدند
و انسـان مـانـده, بـا انذار تـو, به رویـش رسیـد.(5)
خود خویـش را چگـونه تفسیر مى کنیـم؟ کیستـى خـود را با چه معنا مى کنیم؟
ماهیت هستى انسان سالم چیست؟
خـود یا نفـس ـ جداى از ابهاماتـى که جزء جـدایـى ناپذیر بخشهاى مربـوط به آن است ـ عامل مدیریت حیات درونى آدمى(6) و روابط با دیگـر موجـود است و در بـر گیرنـده همه جنبه هایـى است که مـوجب یکتایـى شخصیت مـى شـود. خـویشتـن نیز ((مـن که احساس مـى کنـم و مى شناسم)) خوانده مى شود.
یک آمـوزه بلند بانو آن است که شخصیت سالـم, روند است, نه حالت بودن, مسیر است, نه مقصد, تحقق خود, پیـش مى رود, هیچ گاه پایان نمى پذیرد و وضعیتى ایستا ندارد. ایـن هدف رو به آینده, فردا را به پـس مـى رانـد و همه جنبه هـاى خـود را دگـرگـون مـى ســـازد و مى پروراند.
پیامبر(ص) ما را فـرا مـى خـوانـد که او را راهبـر خـویـش داشته باشیـم: ((... فاقتـدوا بالزهـره))(7) و امام باقـر(ع) خطاب به زنـى که پـى جـوى الگـو و معیار و ملاک و روش سزاوار زنـدگـى است مى گوید:
تـو اگـر طـالب فضیلتـى, راه زهـرا(س), را پیـش گیـر.(8)

قسمت اول
بـانـو(س), تجـربه هـاى کـودکـى و فـرآینـد خـود شدن
پرورش و بالندگى شخصیت آدمى ابتدا در گرو پدیدار شدن خـود براى حضـور در بستـر کمال و رستگارى است. خـویشتـن, از خـردسالـى تا دوران بلـوغ در شـش مـرحله خـود بـودن پـرورش مـى یـابد.
این مراحل پس از پدیدار شدن کامل, در مفهوم واحد خویشتـن یگانه مى شوند. بدین ترتیب خویشتـن پیوندى از ایـن جنبه هاى خود بودن و شرط آغازین لازم براى شخصیت سالم است. این فرآیند, خویشتـن آدمى را در آستانه جـریان عظیـم تعالـى خـودى قرار مـى دهـد. فرآینـد یادشـده را با فـرازهایـى از تجـربه هاى کـودکـى بانـو(س), مرور مى کنیم.

اول: پدیدارى خودجسمانى
با حس خود به دنیا نمىآییـم, کودک شیرخوار نمى تواندمیان خود یا ((مـن)) و دنیاى پیرامـونـش فـرق بگذارد. با گذشت زمان, از راه آموزشـى که همـواره پیچیده تر مـى شـود و تجربه هاى ادراکـى, میان چیزى ((در مـن)) و چیزهایى ((در بیرون)) تفاوت مبهمى مـى گذارد. هنگامى که کودک شیرخوار, خود یا دیگران و اشیإ را لمـس مى کند, مى بیند و مى شنود, ایـن تمایز آشکارتر مى شود. حدود پانزده ماهگى نخستیـن مرحله پرورش خویشتـن یعنى خـودجسمانـى پدیدار مـى شـود. هنگامـى که فاطمه را پـاکیزه نمـودنـد و قنـداقه اش را در دامـن خدیجه گذاردند, مادر مهربان مسرور مى شـود و پستانـش را در دهان کودک نوزادش مى نهد و از شیره جان سیرابـش مى کند تا به خوبى رشد و نمـو نماید.(9) ارتباط عمیق عاطفـى مادر با فرزنـد بـویژه در دوران شیردهى و بـویژه تجربه آغازیـن عاطفى کـودک از چیزهاى در بیرون (سینه مادر), رکـن جدى پیـوستگى قلبى و درونى وى با جهان خـارج در دوران بلـوغ و پـس از آن است.

دوم: پدیدارى تشخیص هویت خود
در دومیـن مرحله پرورش, حـس تشخیص هویت خود پدیدار مى شود. کودک از هویت مداومـش به عنوان شخصى جداگانه آگاه مى شود. نام خود را مىآمـوزد و درمى یابد که آنچه امروز در آیینه مـى بیند, همان شخص دیروزى است و معتقد مـى شـود که حـس ((مـن)) یا ((خـود)) به رغم تجـربه هـاى متغیـر ادامه مـى یـابـد و پـایـدار مـى مـاند.
مهمتریـن جنبه هـویت خـود ((نام شخص)) است که نمـودگار هستى او مى شـود. نام شخص, نشانه شخصیت الگـویى و آرمان و خـواسته پدر و مادر و خانواده براى فرزند خویـش است. نام شخص, خـود وى را باز مى شناسد, و او را از سایر خـودهاى جهان متمایز مـى سازد. و اینک بنگریـد نامهاى بانـو را. او را فاطمه نام کـردنـد با لقبهایـى براى توضیح منزلت الگویى او و جاودانگى ایـن اصل روانشناختى حس تشخیص هـویت خـود. فاطمه(س), براى نشان دادن جداشدگى(10) او از آتـش دوزخ(11) و بـریـدگیـش از بـدیها(12); و زهـرا(س), بــراى نشان دهى خـودشکـوفایى و درخشندگى و روشنایى و برازندگـى بانـوى بزرگ در کمال و آدمیت و تقـوا و بـالنـدگـى بـر تـارک انسـان و تاریخ; صدیقه(س), براى تـوضیح سلوک و سخـن و روح همواره راست و درست او و تصـدیق او نسبت راه و آرمان و حقـانیت رسـول(ص)(13); بتـول(س), تا معلوم باشد که دختر الگو پاک و پارسا و برجسته در فضل و دیـن است; و مبارکه(س), که دختر الگو برکت یافته از حیات و فلاح و کمال است; راضیه(س), که دختر الگـو خشنـود از خـداونـد است, و به آرامـش ژرف درونـى رسیـده است; و طاهره(س), که دختـر الگـو در اندیشه و روح و سلوک پاکیزه است; و مرضیه(س), که دختر الگو در رضاى رب داخل شده است.
کودک با نام خـویـش به آینده مى نگرد. برگزینى نامهاى بیگانه با آرمان رشد و بلـوغ و کمال براى فرزند, یعنـى ناکامـى و شکست در مرحله اى جدى از فرآیند پـدیدارى خـود که به پیدایـش مراحل بعدى لطمه مى زند. کودک در دوران بلوغ, خویش را و نقـش و روابط خویـش را از منظر نام خـود مـى نگرد. پـدر و مادر افزون بر گزینـش نام نیکو براى فرزند, بایستى در همان دوران کـودکى ابعاد ملموس نام شایسته اى که بـراى وى بـرگزیـده انـد, را بـرایـش تبییـن کننـد.

سوم: پدیدارى احترام به خود
سومیـن مرحله پرورش خویشتـن, پدیدار شدن, احترام به خـود است. این مرحله با احساس اتکا به خود کودک در نتیجه آموختـن کارهایى به طور انفرادى و مستقل همراه است. در ایـن مرحله کودک دو نیاز اصلـى دارد; یکـى نیـاز به درک و اکتشـاف و دیگـرى نیـاز به به رسمیت شناخته شدن و مورد تـوجه و اعتنا بـودن بخصوص از طرف پدر و مادر. کودک میل دارد براى درک قابلیتهاى خـود, چیزهایى بسازد (مانند گل بازى و ساختـن مجسمه یک مرغ), رفتارى مورد توقع و خلاق بیافریند (مانند ایفاى نقـش مادر یا طبیب) و به اکتشاف بپردازد و کنجکاویـش را در باره محیط پیرامون ارضا کند و به دستکارى در آن و تغییـر آن بپـردازد. ایـن مـرحله از پـرورش, بسیار حساس و تعیین کننده است. در ایـن حال طرح پرسـش و شکل دهى دغدغه هایى که کـودک در آینده زندگیـش مطلـوب است که با آنها دمخـور باشد, در همیـن دوران شکل مـى گیـرد. همپاى بارورسازى پـرسشها و دغدغه هاى کودک و ارضاى کنجکاویهاى وى, کـودک نیازمنـد به آن است که براى او اعتبار قایل شـویم و او را به چیزى بگیریـم و به تعبیـرى به وى شخصیت دهیـم تا از رهگذر آن به اعتماد به نفس لازم براى ورود به عرصه هاى تازه و تجربه هاى جـدید, دچار خـودکـم بینى و زبـونـى نبـاشـد. چنانچه پـدر و مادر نیاز کـودک به اکتشـاف و شخصیت را ناکام بگذارنـد, چه بسا ((احترام به خـود)) که در حال پیـدایـش است, لطمه ببینـد و به احساس حقارت و خشـم بینجـامـد. پیـدایـش ((احتـرام به خـود)) بـا نیـاز کـودک به استقلال همــــراه است. جنبه هاى گوناگون حـس احترام به خود را بانو به اولیإ و مربیان مىآموزد:
ارزش دهى به فرزند; پدر همـواره مـى گـوید: فاطمه پاره وجـود مـن است. هر که او را خوشحال کنـد مرا خـوشحال کـرده و هر که او را بیازارد مرا آزار داده. فاطمه براى مـن عزیزترین مردم است.(14)
شخصیت دهى به وى; پدر هرگاه به دختر مـى رسد دست و پیشانـى او را مى بوسد.
فاطمه عزیزتریـن زن و عضو خانواده براى پدر است,(15)پدر احترام به او را وظیفه خـود مـى دانـد. به وقت خطاب او را ((دختـرجان)) (یا بنیه),(16)مـى خـواند. به گاه دیدار با دختر, پیشانـى او را مى بوسد, او را در جاى خویـش مى نشاند و به او احترام مى کند.(17) 2چهارم: پـدیـدارى گسترش خود2 مرحله بعدى پرورش ((گسترش خـود)) است که از حدود سـن چهار سالگى آغاز مى شود. اکنون کودک از وجود سایر مـردم و اشیإ در محیط و ایـن واقعیت که بعضـى از آنها به او متعلق انـد, آگاهـى یافته است. ((از خـانه مـن)) یا ((مـدرسه من)) سخـن مى گوید. با اینکه در این سـن دایره چیزها و کسانى که با عنـوان ((مال من)) و از ((آن مـن)) شناخته مـى شـود محـدودتر است, اما پایه پـدیده هاى بزرگترى ماننـد ((کشـور مـن)), ((دیـن من)), ((مردم من)), ((مربـى من)), ((راهنماى مـن)) در ایـن سـن گذاشته مـى شـود. ایـن مرحله آغاز تـوانایى شخص براى گسترش وسیع خـود و فرا گرفتـن نه تنها چیزها بلکه مفاهیـم مجرد و ارزشها و اعتقادات است. در دنیاى کودکى فاطمه(س), در درون خـویشتـن دختر الگـو بنگرید که همه کسها و چیزها حاضرنـد. پرورش زهرا در کنار پـدرش رسـول خـدا و در خانه نبوت بـود, آنجا که فـرود آمـدنگاه فرشتگان, و مرکز نزول وحـى و آیه هاى قرآن است. آنجا که نخستیـن گروه مسلمانان به یکتایـى خدا ایمان آوردند, و بر ایمان خـویـش پاى فشردنـد. آنان که پـروردگار دلهایشان را آزمـود, و در قرآن کریم بزرگشان داشت.
تربیت دینى را هـم از آموزگارى چـون محمد(ص) فرا گرفت, پیامبرى که معلـم انسانهاى جهان است, و تا جهان بـاقـى است مشعل دیـن و دانـش به نام او فـروزان. دختـر خـردسـال, ایـن نـومسلمانان را مى بیند که هر روز با چه شور و سوزى به پیـش پدر مى شتابند تا از او آیتهاى قـرآن و شیـوه سزاوار پـرستـش پـروردگـار و معنادارى زندگانى را بیاموزند. در این خانه بود که تکبیر گفتـن, خداى را در وجـود خـویـش از همه و همه بزرگتر داشتـن, و هر شبانه روز به هنگامى معیـن او را به یکتایى و بزرگى یاد کردن, آغاز شد. بانگ ((الله اکبر)) در خانه دختـر خردسال مکه است که بـر گـوش جانها مى نشیند. او مى دید که چگونه ایـن موحدان و خداباوران, عدالت را پاس مى دارند, غم مردمان دارند و در تکاپـوى سعادت خـویـش و خلق خدایند. آن بانگ آسمانى و این تکاپـوى خلایق مومـن, در روح ایـن طفل خـردسـال چه اثـرى نهاد, سـالها بعد آشکـار شـد.
رکـن اصلى رخ نمود شایسته و اساسى گسترش خود, انس یافتـن ذهن و روح کودک در همان اوان طفـولیت با خداوند و اولیاى معصـوم و در راستـاى آن دوستـدارى خلق و نیکـى و پسنـدیدگیست.

پنجـم: پـدیـدارى تصـور از خـود و نقـش خـویش
مرحله بعدى, تصور از خـود است و به ایـن مربـوط مى شـود که کودک چگونه خود را مى بیند و چه تصورى از خود و نقـش خویش دارد. ایـن تصور (یا تصـورات), در وهله اول بر پایه روابط متقابل میان پدر و مادر و کودک است. از راه تشـویق و تنبیه کودک مىآموزد که پدر و مادرش انجام دادن و یا انجام نـدادن کـدام رفتـارها را از او تـوقع دارند, و از ایـن رهگذر ادراک نقـش کـودکى, دخترى, پسرى, مـادرى و پـدرى در ذهـن و بـاور او, شکل مـى گیـرد.
کودک در ایـن دوران به تدریج و میان فرایند گسترش خـود ـ گسترش در رابطه با موجودات و پدیدارها و وضعیت خویـش در نسبت با آنها ـ نقش خویش در عرصه این مجموعه روابط را, در مى یابد. ممکـن است پـدر و مـادر در ازاى رفتـارهایـى کـودک را ((خـوب)) و در ازاى رفتارهاى دیگرى ((بـد)) بخـواننـد. رفتار آنان بیانگر ایـن طرز تلقـى است که نقشـى را که پـدر و مـادر و مـربیـان کـودک به وى مىآموزند, آیا کودک ایـن نقـش و تـوقع را ایفا مى کند یا نه. با شناختـن انتظارهاى پدر و مادر و مربیان, پایه حس مسوولیت اخلاقى و شکل گیرى هدفها و آمال کـودک, گذارده مى شـود و پرورش مـى یابد.
در وهله بعد, با آغاز آموزشهاى رسمى کودک ((خـود)) چـون مخاطبى معقـول پدیدار مى شـود. کودک از آموزگاران و مربیان و همسالانـش, قانـونها, نقشها و انتظارهاى تازه اى مـىآمـوزد. و از آن مهمتـر فعالیتهاى فکرى و درگیریهایـش نمایان مى شـود. کـودک مىآموزد که با استفاده از منطق و رونـدهاى عقلانـى و با تکیه بـر آمـوزشهاى دینـى مـى تـوانـد به حل مسـایل بپـردازد.
زهـرا دوران خـردسالـى را به تنهایى گذرانـد(18)و ایـن تنهایـى انگیزه قوىترى شد که از همان دوران کودکى تـوجه وى به آموزشهاى روحـانـى و ریـاضتهاى جسمـانـى معطـوف گردد.
تا پیـش از بعثت(19)که در بسترى از آموزشهاى عمیق انسانى پدر و مـادر, در نحـوه رابطه پـدر و مـادر, جملات الله اکبـر, اشهد ان محمـدا رسـول الله و اندک انـدک دیگـر آیه ها مـى رسنـد و درسهاى وسیع تر داده مـى شـود, درسهایى از اخلاق قرآنـى و سفارشهایى براى تحصیل خوى و منش انسانى و او در دو لایه, نقـش انسانى و بر اساس آن نقـش جنسى و جنسیتى خویـش را, مىآموزد. هستى خـود و جهان را از نگاه حضـور خداوند و پیامبران و اولیاى الهى و قیامت و وحـى و ملائکه, مـى نگـرد. مـردم! همه در برابـر خـداونـد و حکـم الهى یکسانید, کسى بر کـس دیگر برترى ندارد; برده و ارباب در پیشگاه خـداونـد مسـاوینـد. شما مـوظفیـد با بـردگان, با اسیـران, بـا مستمندان, مهربانـى کنید و با آنان خـوشرفتار باشید. به دختران چـون پسران حرمت نهید و با آنان درشتـى نکنید! واى بر جاهلان که دخترکان بالنده خـویـش را با آنهمه قابلیتهاى زندگى ساز, به گور خـاک و ذلت و تبـاهـى سلطه مـى سپـارند.
لایه ها و سطـوح قابل تحلیل نقشها که به تدریج و به زبان کـودک و از طریق ارتباط عاطفـى ـ ذهنـى و به ویژه از طـریق عملکرد خـود والدیـن و مربیان, مى تـواند به دنیاى وى در آید, در ابتدا نقـش انسان در هستـى یعنـى عبـودیت است و بر اساس آن رسالت انسان در این وسعت و در ایـن راستا, نقش روانشناختى و جامعه شناختى وى در زندگى فردى و اجتماعیش.

ششم: پدیدارى سلوک از سر تکلیف
در آخریـن مرحله پرورش ((خود شدن)) و مهیا شدن براى سیر و سلوک ارادى خود در سنیـن بلوغ, تلاش و عمل از سر تکلیف پدیدار مى شود. نوجوان با بروز حالات بلوغ جنسى(20)در ایـن مرحله مکلف به تنظیم رفتار خویش در مجموع روابطـش و تحقق نقـش خویـش است, که چنانچه مراحل پیشین به درستى در طى سپرده شده باشد, فعل ارادى او ایـن ضوابط را بر خود مى گیرد. ایـن دوره براى شکل گیرى سزاوار فرایند تعالـى شخصیت آدمـى بسیار حساس و تعییـن کننـده است. براى شخص, این پرسش که: ((مـن کیستم؟)) والاتریـن اهمیت را مى یابد. نوجوان با نقشهاى گوناگـون تصـویر خـود را مىآزماید و مى کـوشد سلـوک و رفتار خویـش را در راستاى نقشى که دریافته است شکل دهد و شخصیت بالغى بیابد.
مهمترین جنبه ایـن جستجـوى هـویت, تعریف هدف زندگى و در راستاى آن ارزیـابـى نقـش خـویـش در مجمـوع روابطـش, مـى بـاشد.
اهمیت ایـن جستجـو در آن است که شخص بـراى نخستیـن بـار متـوجه آینـده و هـدفها و خـواسته هـاى بلنـد و دور و دراز مـى شود.
بایسته است پـدر و مادر و دیگر اولیاى دختر در حال بلـوغ او را بیامـوزنـد که بنیان زنـدگـى و معنادارى آن بـا سلـوک جهت دار و بارور, قـابل دستیـابـى است و ایـن نیز بـا عبـودیت در آستـانه خداوندى حاصل مىآید. نقش عبودیت خداوند, نقـش آدمى در هستى است که با عنـوان محـور سامان بخـش مجمـوعه نقشهاى جنسى و جنسیتـى و انسانى و اجتماعى, هرگاه در مراحل پیشیـن در ذهـن و باور کـودک نشست, مـى تـواند پایه روانشناختى و جامعه شناختـى تبییـن نقشهاى گوناگون او باشد.
انگیزش شخص در ایـن زمان بیدار مى شود و پرورش مى یابد و پشتوانه سلوک و رفتار وى مى شـود. رفتار هدفدار و قانونمند, بیان و بروز شخصیتـى است که نگاه معلـوم و شناسایـى نسبت به هـدف زنـدگـى و آرمانهاى خود دارد.

قسمت دوم
بـانـو(س) و معیـارهـاى شخصیت بـالنده
دیـدگـاهها و سنت بانـو(س) در بـاره شخصیت بـالنـده مـى تـوانـد معیارهاى بلـوغ شخصیت را به دست دهد. برخـى از ایـن معیارها را مرور مى کنیم.

مبحث اول:
ادراک واقع بینانه
جهان بینى گسترده و ژرف خـود, هستى, خداوند, جهان, دنیا, جامعه, تاریخ, انسان و طبیعت آدمى در نسبت با آنها و نقـش وى در گسترش پیـوستگـى و ارتباط بـا آنها و بسیارى شناختهاى دیگـر, در نگاه فاطمه(س) حضـور دارنـد. با نگاه او مـى تـوان به شناخت هستـى به خداوند و به جهان و جامعه و تاریخ رسید. خطبه آن حضرت در مسجـد مدینه در برابر مهاجریـن و انصار در احتجاج با ابوبکر, نمونه اى از اندیشه هاى آن بزرگـوار است که نـوع ایـن تعالیـم را در خـود دارد. (O (21 اشخاص سالـم به جهان خـویـش عینى مى نگرند به عکـس روان نژنـدهـا که نـاچـارنـد واقعیتها را تحـریف کننـد تـا بــا خـواسته ها, نیازها و ترسهایشان سازگار شـود. انسان بالنـده بـر پایه ادراک و جهان بینى ژرف و گسترده خـود و تجربه ها و پختگـى ها و ظرافتهایشان مردمان را و مـوقعیتهاى پیش روى خـویـش را یکسره نیک یا بد نمى انگارد. واقعیت را همان گـونه که هست بى واهمه اى و سانسـورى مى پذیرد و تبییـن مى کند. نگاه تحلیلـى بانـو به وضعیت عصر خـویـش را بنگرید که: به خدا دنیاى شما را دوست نمـى دارم و از مردان شما بیزارم.
درون و برونشان را آزمـودم و از آنچه کردند ناخشنودم! چـون تیغ زنگارخـورده نـابـرا. و گـاه پیـش روى واپـس گـرا. و خـداونـدان اندیشه هاى تیره و نارسایند. خشـم خـدا را به خـود خریدنـد و در آتش دوزخ جاویeند.(22)

مبحث دوم:
عینیت بخشیدن به خود
خـودآگاهى عینـى معیار دیگر شخصیت بالنده در سنت بانـو(س) است. کوشـش براى خـودشناسى عینى از ابتداى زندگانى آغاز مى شود و هیچ گاه پایان نمى پذیرد. در هر سنى مى تـوان به سطح معیـن و کارآمدى از عینیت بخشیـدن به خـود دست یافت.
شناخت کافـى از خـود, مستلزم روشـن بینـى در بصیرت آدمـى و نگاه انتقادى به خـویـش است. انسانـى که به مرتبه بـرترى از عینیت و بصیرت نفـس رسیـده است در هـر رتبه وجـودى که باشـد خـود را با وضعیت برترى که مى تواند باشد مى سنجد و کمبودهاى خویـش را اذعان مـى کنـد و جـویـاى جبـران آن کمبـودهاست.
دعا در تعالیـم بانـو, سزاوارتریـن زبان بیان نقـدى وضعیت خـود نگـاه به آینـده و تلاش بـراى بـالنـدگـى خـویش است.
((خداوندگار مـن, تو وضعیتـم را مى بینى و سخنـم را مى شنوى و به آنچه بر مـن مى رود آگاهى و به آنچه را که دارند روانه ام مى کنند آگـاهـى ... مـن نیـازمنـد رحمت توام. ))(23)

مبحث سوم:
گسترش مفهوم خود
زمانى که خـود گسترش مـى یابد قلمرو پهناورترى از اشیإ و اشخاص را فرا مـى گیرد. در ابتدا, خـود تنها معطـوف به فرد است اما با گستـرش و ژرفـاروى جهان بینـى و تعالـى انگیزش خـودشکـوفـایـى و نگـرشهاى ایمـانـى و نیز افزایـش تجـربه, خـود وسعت مـى یابـد و ارزشهاى مجـرد و آرمانها را در بـر مـى گیرد. هستـى مطلق با همه اوصاف و اسمإش, جهان, جامعه و تاریخ مى تـوانند در گستره فکر و روح و سلوک آدمى حضـور یابند و همپاى بلـوغ و پختگى و ظرافت وى دنیاى درونـش بستـر جـریان اسمإ و اوصاف کمال مطلق الهى شـود. ایـن رابطه یـافتـن و وضعیت زیـادى در مجمـوعه ایـــن روابط به شکل گیرى نقـش انسان در گستره ایـن روابط مى انجامد. نقشـى که در هر وضعیتـى و به تناسب هر مـوضـوعى حکمى و تکلیفـى را بر آدمـى همـوار مـى سازد, چنیـن نقشـى همان ((مشارکت مطمئن در قلمـروهاى متنـوع تلاشهاى انسـانـى)) است. رابطه رفتـارى بـا خـــود (فعال اخلاقى), با خداوند (فعل عبادى), و با جامعه (حقـوق اجتماعى), و با طبیعت (حقـوق طبیعى) و در ایـن رفتار و عملى که حکـم خداوند را با خـود دارد, آدمـى خـود را گستـرش مـى بخشـد. خـود در ایـن فعالیتهاى پـرمعنـا, سـرمـایه گذارى مـى شـود و ایـــن فعالیتها, دامنه هاى گسترده حـس خـود, مى شـوند. بسیارى از مردمان ادراک از عالـم و از هستى دارند, اما دنیایشان گسترده و خودیشان خالى از حضـور آنهاست; دنیایى کـوچک و چه بسا با چشمهاى ذره بینى و کاشف رخـدادهـاى بزرگ که بیـرون از دنیـاى او رخ مـى دهـد.
گستره وجودى زن الگو حضور خداوند در اسمإ و صفاتـش را در خویش دارد با بانـوى بزرگ در کانـونـى ترین و بالاتـریـن و والاتـریـن شناختها به شناخت خدا و حاکـم و پروردگار خویـش مى رسیـم, که او ما را آفریده و با ما مهربان است و بـى نیازمان کرده و قـدرتمان داده و بر سلـوک و زندگانـى ما بیناست و در ما آگاهـى و عشق به خیر و خوبـى را گذارده و ما را به آدمیت و عبـودیت فرا خـوانده است. با ایـن شناخت آدمى با آن خودآگاهى, اینک در خود نیز راکد نمى ماند. از خود اینجایى عبور مى کند و در جریان والایـش خودى به شناخت خدا مى رسد و در مى یابد که تنها در او مى تـوان آرام گرفت.
((گـواهـى مـى دهـم که خداى جهان یکـى است, و جز او خدایى نیست. ترجمان این گـواهى, دوستى بـىآلایـش است و پایندان ایـن اعتقاد, دلهاى بابینـش, و راهنماى رسیـدن به آن, چـراغ دانـش ...))(24)
((... اللهم قد ترى مکانى و تسمع کلامى و تطلع على امرى و تعلـم ما فـى نفسـى ... و انت الرب الجـواد بالمغفـره ... و انا فقیر الى رحمتک فاسإلک بفقرى الیک و غناک عنـى و بقدرتک علـى و قله امتناعى منک ...))(25) با ایـن تجربه درونـى از حضـور خـداوند, گرایـش به نبوت و امامت و قیامت در درون وجود آدمى شکل مى گیرد, و در ایـن راستا حضـور جامعه و تاریخ در وجـود خـویـش و تجـربه خودآگاهانه از آنها.
رنجها و شادیهاى مردمان نیز در دنیاى وى رخ مـى دهـد. درد خلق و شفقت بر آنان دارد.
امـام صـادق از پـدران خـویـش از حسـن بـن علـى روایت مـى کنــد:

مادرم شبهاى جمعه را تا بامداد در محراب عبادت مى ایستاد و چـون دست به دعا برمى داشت, مردان و زنان باایمان را دعا مـى کرد, اما در بـاره خـود چیزى نمـى گفت. روزى بـدو گفتم:

ـ مادر! چـرا بـراى خـود نیز ماننـد دیگران دعاى خیر نمـى کنـى؟ گفت:
ـ فرزندم همسایه مقدم است.(26) آنچه درون زهرا مى گذرد در سلـوک و رفتـار وى(در ماننـد ایثار و انفاق) نمایانگـر است. از زمـره سلوک جمعى وى با مردمان, همیـن ایثار (ترجیح دیگران بر خود) او است.
گرسنه اى در مسجد از پیامبر(ص) طعامى خـواست. على(ع) در پاسخ به پرسـش پیامبر که آیا کسـى مـى تـواند گرسنه اى را در مسجـد اطعام کند, به منزل فاطمه وارد مى شـود و درخـواست پیامبر را با او در میان مى گذارد, فاطمه(س) مى گوید:
آنچه پیـش ماست, تنها قـوتـى به انـدازه دختـربچه است لیکـن آن گرسنه را بـر خـود و فرزنـدمان تـرجیح مـى دهـم. او میهمان ماست خـوراکـى را به او برسان.(27) و از ایـن نمـونه ها در زنـدگانـى فـاطمه(س) و علـى(ع) بسیـار است. نمـونه اى دیگـر از سلـوک جمعى فـاطمه, انفـاق او به محـرومـان است:
روزى زهرا(س) دو دستبند نقره و گـوشـواره و پرده اى که به تازگى سهم على(ع) از غنایـم شده بـود براى رسـول خدا مى فرستد با ایـن پیام که:
اى پیامبر خدا, دخترت تـو را سلام و ادب دارد و مى گوید ایـن سهم ما را در راه خـدا انفاق کنیـد. پیامبـر از ایـن رفتـار دختـرش آنچنان مسرور مى شـود که سه بارمـى گـوید: ((فداها ابـوها)); پدر فاطمه فداى او باد.(28)

مبحث چهارم:
گرایش یگانه ساز زندگى
شخصیتهاى بـالنـده به جلـو مـى نگـرنـد و انگیزه شـان هـــدفها و برنامه هاى درازمدت است. اینها هدف جـویند و قلب و روح و عاطفه و اندیشه خویش را با آرمانهاى انسانى رستگارى خویـش و جامعه خـود گره زده اند, هـم آنچه که در ادبیات دینى ایمان نام گرفته است و همیـن است که شخصیتشـان را تـداوم مـى بخشند.
سلـوک و زندگانى صدیقه طاهره, این ایمان و عشق راستیـن را نشان مى دهد. رسـول بزرگ نیز بـر ایـن سرشارى ایمان گـواهـى مـى دهـد:

اى سلمان! خـداوند آنچنان قلب و روح و سلـوک و اندام فاطمه, تا همه وجـودش را سرشار از ایمان ساخته است که براى بندگـى و طاعت در آستـانه او خـود را از همه چیز آزاد و فارغ سـاخته است.(29) وجـوهى چند از ایمان زندگى ساز را با زندگى بانـو مرور مى کنیـم:

1ـ فلسفه یگانه ساز زندگى
ایـن انگیزش یگـانه سـاز را جهت داشتـن یا ایمـان نـام مـى دهیـم. ایمـان یا جهت داشتـن, همه جنبه هاى زنـدگـى شخص را به سـوى هـدف (هدفهاى برگزیده زندگى) هدایت مى کند و به او دلیلى براى زیستـن مـى دهد. ما به کشـش ثابت هدفهاى پرمعنا نیازمندیـم و بدون آنها به پـوچى و بـى معنایى زندگى به کفر و فسق, به اضطراب و دلهره و فشارها و زحمتهاى خودساخته گرفتار مى شویم. داشتـن شخصیت سالم و بـالنـده بـدون داشتـن خـواسته هـاى نـاب(30)نـامیسر است.

فلسفه یگـانه سـاز زنـدگـى حـول یک وجهه ایمان است که بانـو بـا زندگیش آموزگار ماست.

استغنإ, وجهه اى از بالندگى روح
زهرا و فرزندانـش چند روزى است بى قوت و خـوراک اند و سلمان براى نیازمندى از وى استمـداد مـى کنـد. بانـو پیـراهنـش را به سلمان مـى دهـد تا گرو بگذارد و خـوراکـى بـراى آن محتاج فراهـم آورد. سلمان مقـدارى از خـوراک را براى زهرا و فرزندان مـىآورد. زهرا نمى پذیرد و مى گوید:
سلمان, اگر کارى و بخششـى داشتـم براى خداوند بـوده است و ابدا از آن چیزى بـراى خـود بـرنخـواهم داشت.(31)

امیـدوارى صـادق, وجهه اى از بـالنـدگى روح
با قـوت روح, آدمـى به آنچنان استغنإ و استحکام روح مـى رسـد و روشـن بیـن به فرجام خـویـش است که مرگ نیز براى او انتخابى است شـوق برانگیز. بـراى زهرا(س) مـرگ نیز مژده وصال است و با تصـور مرگ, چهره به لبخند مـى نشینـد.خـدایا مرگ مـرا زود بـرسان.(32)

2ـ گرایش بر مدار ارزشها
ایـن گرایش جنبه دیگر ایمان آدمى است. ارزشها (همراه با هدفها) پرورنده فلسفه یگانه سازندگـى مى باشند. آدمى در راستاى آن وسعت بینـش و شکل گیرى انگیزش خـودشکـوفایى و ایـن انگیزش یگانه ساز و اراده خلاق, ارزشهاى تعالـى بخـش خـود و خلایق را بـرمـى گزینـــد; ارزشهایى استـوار و پایدار که تمامى جنبه هاى زندگیـش را به هـم پیوند مى دهد و یگانه مى سازد.
ارزشهایى که مـى تـواند به شخص او مربـوط باشد (مانند مباهات به کار) و مى تواند وسعتـش تمامى جامعه را در بر گیرد و دیگران هـم در آن سهیـم باشند (مانند انصاف با خلق) که مـى تواند پرتـوى از کشش گرایش به انسان کامل باشد (مانند توسل به اهل بیت) و کشـش و گرایـش و سلـوک براى رضاى خـداوند باشد. علـى(ع) در باره همسرش مى گوید:
فاطمه آنقـدر از چاه آب کشید که اثر آن بر سینه اش باقـى ماند و آنقدر با آسیاب آرد کرد که دستهایـش پینه بست و آنقـدر خانه را رفت و روب مى کرد که لباسـش را بار و گرد و خاک مـى گرفت و آنقدر آتـش زیر دیگ روشـن مى کرد که پیراهنش سیاه مى شد ... ایـن کارها تإثیر ناگوارى بر او گذارده بـود.(33) و در انصاف ورزى با خلایق ماننـد آنکه زهـرا(س) در پاسخ به سلمان از چـرایـى کار در منزل علـى رغم حضـور بـانـو فضه خـدمتکـار منزل فـاطمه, مـى گـوید: پیامبـر خـدا مرا سفارش کـرده است که روال و شیـوه کار در خانه ایـن گـونه باشـد که خـدمت کردن روزى براى او و روزى از آن مـن باشـد. دیـروز روز خـدمتگزارى فضه بـوده است و امـروز نـوبت مـن است.(34)

ورع, دیگر وصف سالک راه
ورع از اوصاف ایمانـى اهل سلـوک است, به معنـى تـرس. ایـن تـرس نگرانـى سالک است از اینکه به سبب کارى ناپسند او را طرد کننـد و شایسته راه عشق نداننـد و از ایـن رو, سالک در ایـن منزل تمام در حال مراقبت نفس است; بدین معنى که پیوسته در کمیـن نفـس خود نشسته و هر دم خـود را مى نگرد تا مبادا کارى بر خلاف میل معشـوق انجام دهد. ورع دورباش دادن و جلـوگیر بـودن همـواره خـویـش از ناپسنـدیها و گناهان و اجتناب و از محرمات الهى و بازدارى خـود از آرزوهـا و خـواهـانیهاى اغوابـرانگیز, است.
ورع یکى دیگر از ویژگیهاى شخصیتـى زهرا(س) است. در زیارت فاطمه زهرا(س), آمده است:
یا حلیفه الورع و الزهد!(35)

اى هم قسم با ورع و زهد!
خلوص و اخلاص, وجهه اى دیگر از بالندگى روح2 اخلاص, ویژه داشتـن و خالص داشتـن دانـش و انگیزه و احساس سلوک و زندگانى خویـش براى خـداونـد است. اخلاص, پـاکیزه داشتـن قلب و شیـوه زنـدگـــــــى (دیـن)(36)است. اخلاص آن است که دانش و نیت و خواهانیها و قلب و عواطف و سخـن و سلوک و شیوه زندگى از غیر حق مبرا آید و روى با حق تعالـى داشته بـاشـد و قطع نظر از مـدح و ذم خلایق بـاشـد.
و بتـول(س), همه زنـدگـانیـش, انگیزه ها و انـدیشه هـا و عواطف و سلوکـش, آموزگار اخلاص است. بانوى بزرگ در پاسخ به پدر از پرسـش جبـرائیل که هـرچه بخـواهـى همـان مـى شـود, مـى گـوید:
مرا هیچ نیازى و خواهانیـى از خـداوند مگر خـود او و جهت دارى و نظر به پیشگاه باکرامتـش نیست.(37) در روایت از حسیـن بـن روح ـ از نـواب امـام زمـان(ع) ـ نقل شـده که:
دو خصلت خـدادادى زهـرا(س) به پاداش اخلاص در نیتـش, مایه فضیلت او است: یکى وراثت از رسول خدا(ص) و دیگرى اینکه نسل رسـول خدا از ذریه او است.(38) بـانـو(س), خـود در فـرازى مـى گـوید:
کسـى که نیایش و عبادت خالصانه خـود را به سـوى خداوندگار پیـش فرستد و بالنده تر بـدارد, خداوندگار بزرگ, نیکـوترین و برتریـن مصلحت او را به سـوى ایـن بنـده فـرو مـى فـرستـد.(39)
3ـ وجدان بالغ اخلاقـى نیز وجهه اى دیگر از ایمان است که از جمله به گرایـش یگانه ساز زندگى کمک مى کند. وجدان اخلاقـى نابالغ تنها سرشار از ممنوعیات و محرماتى است که بـویژه از دوران کـودکى در شخصیت فرد بر جاى مـى مانـد و با عقاید صلب و بسته دینـى تإیید مى شوند. ویژگى وجدان نابالغ وجود ((بایدها)) و جنبه هاى دستـورى و تکلیفـى به جـاى ((بهتـر است))هـا و ((شـایسته است))هـــاست. وجـدانهاى نابـالغ اخلاقـى هیچ گاه از سطح تنجیزى تجـربه تکالیف (بایـد ایـن گـونه رفتار کنـم) به لایه هاى عمیقتـر یعنـى تجـربه ارزشها و تجربه اختیار خلاق وارد نمى شـود. حال آنکه شخص بالغ با دیـدگاه ((بهتـر است ایـن گـونه رفتـار کنـم)) که حاکـى از حـس وظیفه شناسـى نسبت به خـود, خـداوند و دیگران است, از سطح تجربه تکالیف در مى گذرد. بانـو(س), اصـول وجدان بالغ اخلاقى را تـوضیح مى دهد مانند:

صداقت زهرا(س)
صداقت, ادبـى دیگر از آداب بالندگـى جان با سلـوک و اقدام است. همگان گواهى بر صداقت زهرا(س) دارند و او ایـن وجهه از بالندگى جان را نیز مىآموزد. از همیـن روست که او را ((صدیقه))(40) نیز نـام نهاده انـد. و در مـوارد مختلف از او به ایـن نـام یــــاد کرده اند.(41) عایشه مى گوید:
هیچ کـس را راستگـوتـر از زهرا نیافتـم مگر تنها پـدرش را.(42)

خشیت زهرا(س)
در مکتب تربیتـى زهرا(س), خشیت از خـداوند و خشـوع در برابر او از دیگر وجـوه بالندگـى روح است. او خـود در خشیت بدانجا رسیده است که به وقت نمـاز از خـوف خـداونـدگـار نفسهایـش به شمــاره مـى افتاد.(43) در روایتـى دیگر آمـده روزى پیامبر اکـرم(ص) بـر فـاطمه وارد شـد, او را گـریـان یـافت. گفت:
ـ نـور دیـده ام, چه چیز مـایه گـریه ات شـده؟ گفت:
سخـن خداوند که مى گـوید: و حشرناهـم فلـم نغادر منهم احدا.(44)

مبحث پنجم:
امنیت و آرامش روحى
امنیت و آرامـش روحـى از آثار گـرایـش ایمانـى آدمـى است..(45)

1ـ ویژگى شخصیت مـومـن, چند خصـوصیت را در بر مى گیرد که یکى از عمده تریـن آنها, پذیرفتـن خود است. شخصیتهاى سالم مى توانند همه جنبه هاى هستـى خود را, از جمله کاستیهاى خـود را ببیننـد بـدون آنکه فعل پذیرانه تـن به آنها دهنـد. اینان در هر مرتبه و منزلت وجودى که باشند تا سر حد تـوانایى و وسع خویـش مى کوشند بهتریـن کارها را در هـر لحظه انجام دهند و در ایـن فـرآینـد به اصلاح و بهبود خویش بپردازند.
2ـ شخصیت مـومـن بـىآنکه زندانى هیجانها یا عواطف خـویـش باشد, احساسات خـود را مهار مى زند تا ایـن احساسات سد راه فعالیتها و روابط با دیگران نباشد. چیرگى بر احساسات, فرو کـوفتـن احساسات نیست, بلکه هدایت آن در مسیرى سازنده است. اما روان نژنـدها در همه حال احساس خـود را آزاد مـى گذارنـد و آن را به بهایـى ولـو اندک با هر کـس و ناکسـى معامله مى کنند. و اى کاش چند صباح بعد آن را مى یافتند, که انگشت افسـوس بر لب و فرجامى تباه پیـش رو, دارند.
3ـ خصیصه دیگر امنیت عاطفـى ((صبـورى در برابـر ناکامـى)) است. ایـن خصیصه نمایانگر واکنـش شخص در برابر فشارهایـى است که بـر خـواسته هایش وارد مـىآید و سـدهایـى که سر راه آرزوهایـش ایجاد مـى شـود. اشخاص سالـم مـوانع را تحمل مـى کننـد, تسلیـم ناکامـى نمى شـوند, بلکه براى دست یافتـن به همان هدفها یا هدفهاى دیگرى که جایگزین هدفهاى پیشیـن ساخته اند, شیـوه هاى متفاوتى را که از ناکامى کمترى برخـوردار باشند, به کار مـى گیرند. ناکامیهایى که غالبـا روان نژنـدهـا را از پـاى درمـىآورد, شخصیتهاى سـالـم را درمانده نمى کند.
دو پاى سلـوک و عمل براى رشـد, یکى شکر است و یکـى صبـر. شکـر, بهره بـردارى بـراى حق در هنگـام داراییها و صبـر به پـاى بـاطل نچسبیـدن در هنگام نـداریها است. همپایـى زهـرا(س) بـا پـدر در دوران تبلیغ و سامان یابـى مـدنیت اسلام و آن قصه هاى مکرر خاکستر و شکمبه و جراحتهاى رسول و نداریها و قناعتها و پاس داشتـن هدف بى تـوسل جستـن به هر وسیله اى در اوج غمناکیها و حصرهاى سیاسى و روحـى دوستـان ناپایـدار و دشمنان پـایـدار و دورویان, نقل همه زنـدگانـى آن آمـوزگار است. در هنگامه احزاب, روزى زهـرا بـراى فـرزنـدانـش قـرص نانـى پخته, دل نگـران پیامبـر است, دلـش آرام نمى گیرد, به سـوى پیامبر مى شتابد, همان قرص نان را تقدیـم امام مـى کنـد و بچه هـا در خـانه گـرسنه اند.(46)
4ـ خشنـودى و رضـوان هنگامى که آدمى درمـى یابد داده هاى خداوندى از استعدادها و قابلیتهاى وجـودى فرد, ملاک افتخار نیستند و ملاک منزلت دارى تقـوا است(47); و هنگامـى که دریافت داده ها و نعمتها بـازدهـى مـى خـواهنـد و از هـر کـس به انـدازه سـرمـایه اش سـود مى گیرند(48) و هنگامـى که یافت به وقت پاداش, نسبتها را در نظر مىآورند(49) و هنگامـى که یافت حتـى نسبتها و سعى ها را و عملها را با هدف مى سنجند;(50) در ایـن هنگام به رضا و خشنـودى مى رسد.

زهـرا(س), منزل رضـا را تجـربه کرده است:

از سلمان روایت شـده است که به وقت ازدواج زهرا(س) با علـى(ع), روزى از فرط طعنه زنى حسودان, درد خویـش را شکایت به پدر برد تا پدر خـود, آن جماعت را چاره کند. پیامبر(ص) او را گرامى داشت و گفت:
این پیمان به فرمان خداوند بوده است و شما دو تـن برگزیده او و کفو یکدیگرید.
زهـرا(س) شـاد از ایـن گـرامـى داشت و بیـان, گفت:
راضـى به آنچه مـرضـى خـدا و پیـامبـر او است هستم.
و پیامبر سخـن را ادامه داد و از منزلت و بزرگوارى شویـش با او گفت تـا آنجـا که زهـرا(س) از سـر سـرور و بهجت بـى اختیار گفت:
راضیـم خداى را که پروردگار مـن است و تـو را که پیامبر اویى و پسرعمم را که ولى او است.
پیامبر(ص) روزى در کنار زهرا(س), حسیـن(ع) را در بغل مـى گیرد و بر فرجام سرخ حسـن مـى نالـد, و ماجراى آینده را براى وى تـوضیح مـى دهـد. و زهـرا(س) است که مـى سـوزد و زمزمه مـى کند:
پـدرجان تسلیـم و راضـى ساحت خـداونـدیـم و بـر او تـوکل دارم.

مبحث ششم:
ارتباط صمیمانه خود با دیگران
مـى تـوان میان دو گـونه ارتباط صمیمانه بـا مـردم فـرق گذاشت. این دو, توانایى صمیمى بودن و توانایى دلسوز بودن است. ایـن هر دو به گـونه اى ژرف, پـایـدار, صادق, و رستگارىبخـش در گـرو عشق برتر به کمال مطلق به خداوند است. اکنون چگونگى ایـن ارتباط را از بانو(س) بیاموزیم.
شخصیت داراى روان بالنده مـى تـواند به پـدر و مادر, فـرزنـدان, همسـر یـا دوستـان نزدیکـش صمیمیت, (عشق و محبت) نشـان دهـــد. ایـن تـوانـایـى حـاصل پـرورش کـامل مفهوم گستـرش خود است.
در ایـن حال, شخص به فرد محبـوب خـود احساسـى اطمینان بخـش نشان مى دهد و به آسودگى و شادمانى او به اندازه خوشى و آسایـش خـودش اظهار علاقه مى کند. شرط دیگر صمیمیت, حـس پرورش یافته هـویت خـود است. از همیـن رو محبت و شفقت اشخاص سالـم و بالنـده بـى قیـد و بـى شـرط است نه فلج کننـده و الزامآور و از سـر نیـــاز به محبت دیگران.
فـاطمه(س) که همـواره به وقت خطـاب پـدر, او را دختـرجــــــان (یابنیه)(51) مـى خـواند و او و نیز پدر را پدرجان (یا ابه)(52) خطاب مى کند و همیشه رسـول را و رضاى پدر را مقدم به خـود(53) و خشنودى خویـش مى داشت(54) مادر پدرش (ام ابیها) تعبیر رسایى براى بیان ارتباط درونى و صمیمانه دختر با پدر است. از انـس با مادر از همان دوران جنینـى, نیز پیشتر گفتیـم.(55) و ارتباط روحـى و صمیمانه فاطمه(س) با همسـر را با زبـان علـى(ع) بهتـر مـى تـوان دریافت. على مى گوید: زهرا همواره تسلاى مـن بـود. (56) و به وقت شهادت بانو همسر مى سراید:
فاطمه مرا دوست و محبوبى بـود. در قلب مـن جز محبت میان ما کسى دیگـر را نصیب نیست.(57) و فاطمه(س) شـوى خـویـش را مـى گـویـد:
علـى! روح و جان مـن فداى روح و جان تو, جانـم پاسـدار تـو, به قـربان تـو, همـواره در خیـر و شـر بـا تـو خـواهـم بـود.(58)

مبحث هفتم:
سلوک شایسته
شخصیت بالغ و بالنـده, داراى تـوفیق عمل مـى باشـد, مفهوم ضمنـى توفیق عمل پرورش تـواناییهاى خـود است; یعنى رسیدن به سطحـى از شایستگـى. یعنـى آنکه آدمـى سلـوک و عملکردهایش نماد آن گرایـش یگـانه سـاز درونـى, مشتـاقـانه و در راستـاى نقــش سزاوار او و متعهدانه و بر اساس حکـم آن عمل باشد و از خـود از هر جهت مایه گذاشت.
زندگى و سلـوک انسانى سه وجهه و سه بعد دارد و آموزه هاى تربیتى بانـوى بزرگ در همیـن ابعاد با نسبتهاى گـوناگـون (کلیت حاضـر) است:
1ـ در وجهه اخلاقـى زنـدگـى ـ رفتار و ارتباط رفتارى بـا خـود ـ تعالیـم بانـوى بزرگ, زندگـى را با صـداقت و صلابت و استـوارى و صبـورى و شجـاعت و حماسه و ایثـار و فتـوت و زهـد و ... مالامال مى کند و به ما مىآموزد.
(زهد) نمـونه اى از سلـوک اخلاقى بانـو است. زهد, گذر از کمیها و نارساییها و نقصها ـ که دنیا خـود نمـونه آن است ـ به خاطر عشق بزرگتر به خـوبیها و خـدا است. زهـد آزادى از عشقهاى کـوچکتر و رهایـى از اسـارتها به خـاطـر عشق بزرگتـر (ایمان به خـداونـد) است.(59) آنـان که بـا زهـدورزى به ایـن دغدغه هـاى درون پــاسخ مـى گـوینـد به راحتـى و آسـایـش قلب و بـدن دست مـى یـابنـد.(60)
2ـ در وجهه عبادى زندگـى ـ ارتباط رفتارى با خـدا ـ عبادت را و سلـوکها و رفتارهاى در ارتباط با پرستـش و نیایـش را ـ سر آنها را و آداب آنها را و جایگاه و نقـش آنها را ـ به ما با زنـدگـى خـودشان مىآموزند; با نماز, با امر به معروف و نهى از منکر, با جهاد و ...
رسـول خدا بر روحیه عبادى و ایـن وجهه زندگى ساز زهرا(س) گـواهى مى دهد:
هنگامى که زهرا در محراب عبادت مـى ایستـد, چـونان ستاره اى براى فرشتگان مى درخشـد. در ایـن حال خـداونـد به فرشتگان مـى گـویـد: بهترین بنده مرا, فاطمه را بنگرید. او در مقابل مـن از فرط خوف با لرزشى جارى بر همه وجـودش ایستاده است. او با تمامى حضورقلب خویش به عبادت من مى پردازد.(61)

3ـ و در وجهه حقـوقـى زندگـى نیز یعنـى ارتباط رفتارى با جامعه را, با خانواده (فرزنـد, همسـر و دیگر اعضإ خانـواده) را و با دیگران (با جامعه خـودى و با بیگانگان) را مى تـوان از آموزه هاى بانـوى بزرگ, آمـوخت. ادب در معاشـرت نمـونه اى از اصـول رفتارى زهـرا(س), بـا مـردمـان, بـا خـانـواده و بـا دیگران است.
ام سلمه مى گوید:
پـس از ازدواج با پیامبر خدا مـن عهده دار امـور دخترش فاطمه(س) شـدم, اما به خـدا قسـم او بـا ادب تـر و آگاهتـر از مـن به همه موضوعات و امور بود.(62)

پى نوشت:
1ـ نـداشتـن هیچ گـونه بیمارى عاطفـى و ارضاى نیازها و سائقهاى معمول زندگى.
2ـ از امام زمان(ع) وارد شده است که: (و فى ابنه رسـول الله لى اسـوه حسنه), بحـارالانـوار, ج53, صص179 ـ 180.
3ـ از جمله نک به: شولتـس دوآن, روانشناسى کمال, الگوهاى شخصیت سـالـم, تـرجمه گیتـى خـوشـدل, تهران, نشـر نو, 1369.
4ـ در بـاره انسان هادى نک به: حکیمـى, محمـدرضا, کلام جاودانه, تهران, دفتـر نشـر فـرهنگ اسلامـى, 1370, صص48 ـ 59.
5ـ چشمه در بستر.
6ـ نک به: جعفـرى, محمـدتقـى, تـرجمه و تفسیــر نهج البلاغه, ج1, تهران, دفتـر نشـر فـرهنگ اسلامـى, 1357, صص110ـ 112.
7ـ (... و الزهـره فـاطمه): معانـى الاخبـار, ص114 ــ 115.
8ـ بحارالانوار.
9ـ دلائل الامامه, ص9.
10ـ فاطمه, وصفى است از مصدر فطـم, یعنى بریدن, قطع کردن و جدا شـدن که در وزن فاعلیـش (فاطمه, فاطـم), معنى مفعولـى به معنـى ((جـداشـده)), مـى دهـد. نک به: لسـان العرب.
11ـ پیامبـر(ص) فرمـود: او را فاطمه نامیـدنـد, چـون خـود او و شیعیـان او از آتـش دوزخ بـریـده اند.
بحـارالانـوار, ج43, ص18 به نقل از امـالـى شیخ طـوسى.
12ـ سخـن امام صادق(ع) است که: چـون از بـدیها بریده شد, او را فـاطمه نـامیـده انـد. روضه الـواعظیـن, ص148.
13ـ علامه مجلسـى, مـرآه العقـول, ج5, ص315.
14ـ بحارالانوار, ج43, ص23, ح17.
15ـ احب اهلى الـى فاطمه, المعجـم الکبیـر, ج22, ص403, ح1008 ـ 1007, و اى النسـإ احب الیک؟ قال: فـاطمه, بحـارالانـوار, ج43, ص38.
16ـ بحارالانوار, ج43, ص40.
17ـ همان.
18ـ دو خـواهر او رقیه و ام کلثـوم سالیانـى چنـد از او بزرگتـر بـودنـد. او در خـانه همبـازى نداشت.
19ـ اگر قبـول کنیـم که زهرا پنج سال پیـش از بعثت متـولد شـده است.
20ـ نک براى مثال به: سـوره نـور, 59, 58 و نیز مانند نسإ, 6.
21ـ مروزى, احمـد بـن ابـى طاهر مـروزى; بلاغات النسإ, چاپ بیروت, نقل از ترجمه فارسـى شهیدى; زندگانـى فاطمه زهرا, صص133 ـ 127.
22ـ شهیـدى, سیـدجعفـر, زنـدگانـى فاطمه زهـرا(س), ص151 ـ 150.
23ـ ... اللهم انزع العجب و الریا و الکبـر و البغى و الحسـد و الضعف و الشک .. . و اغفر ذنبى, و استر عورتى, و آمـن روعتى, و اجبـر مصیبتـى, و اغن فقـرى ... اللهم عملت سـوء و ظلمت نفسـى, فاغفرلـى, انه لا یغفر الذنـوب الا انت. از نیایـش پـس از هر بار نمـاز بـانـو, بحـارالانـوار, ج83, ص88 ــ 85.
24ـ همان, ص127.
25ـ منقـول از مسنـد فـاطمه الزهـرإ, شیخ الاسلامـى, دعاى صـدیقه کبـرا(س) پـس از تعقیب نمـاز عصـر, ص401.
26ـ کشف الغمه, ج1, ص468.
27ـ بحارالانوار, ج36, ص59.
28ـ همـان, ج43, ص20 و بـا انـدکـى تفاوت ص83.
29ـ ((یـا سلمـان! ان ابنتـى فـاطمه ملإ الله قلبها و جـوارحها ایمانا الـى مشاشها تفرغت لطاعه الله)) بحارالانـوار, ج43, ص46.
30ـ ماننـد نیاز به حقیقت, به خـوبـى, به زیبـایـى, به فـریت و یکتـایـى هـویت, به عدالت, به نظم, به پـرمعنـایـى و نیــاز به استغنإ و انقطاع.
31ـ یـا سلمـان! هذا شـىء امضیناه لله عز و جل لسنـانـا خذ منه شیئا, بحارالانوار, ج43, ص73.
32ـ احقاق الحق, ج19, ص160.
33ـ بحارالانوار, ج43, ص83.
34ـ اوصانى رسـول الله ان تکـون الخدمه لها یوما فکان امـس یـوم خدمتها, بحارالانوار, ج43, ص28.
35ـ زیـارت حضـرت فـاطمه, مفـاتیح الجنان.
36ـ پیـامبـر(ص): إخلص قلبک یکفیک القلیل مــــــــــن العمل, بحـارالانـوار, ج73, ص175 و نیز إتخلص دینک یکفیک القلیل مـــن العمل, بحارالانوار, ج57, ص52.
37ـ لا حاجه لى غیر النظر الى وجهه الکریم, ریاحیـن الشریعه, ج1, ص105.
38ـ بحارالانوار, ج43, ص37.
39ـ همان, ج70, ص250 ـ 249.
40ـ صیغه مبـالغه یعنـى بسیـار و همـواره راستگو.
41ـ امام صادق مـى گـویـد: و هـى (فاطمه) الصـدیقه الکبـرى ..., بحـارالانـوار, ج43, ص105 و نیز در بـاره غسل فـاطمه(س) پیامبـر مى گوید: فانها صدیقه لـم یکـن یغسلها الا صدیق ..., بحارالانوار, ج43, ص206.
42ـ بحـارالانـوار, ج43, ص68 و نیز اعیــــان الشیعه, ج2, ص276.
43ـ کانت فاطمه(س) تنهج فـى الصلـوه مـن خیفه الله تعالـى. عده الداعى, علامه حلى, باب 4, ص139.
44ـ ملحقـات احقـاق الحق, ج25, ص527.
45ـ هـو الذى انزل السکینه فـى قلـوب المـومنیـن.
46ـ طبقات ابن سعد, ج1, ص400.
47ـ ان اکـرمکـم عنـدالله اتقیکـم, حجـرات, 13.
48ـ لا یکلف الله نفسـا الا مـا آتیها: طلاق, 7.
49ـ لیـس للانسـان الا مـا سعى: نجـم, 39.
50ـ کل یعمل علـى شـاکلته: اسـرإ, 86.
51ـ بحارالانوار, ج43, ص40.
52ـ همان, ص33.
53ـ والله لإوثرن بها رسـول الله على نفسى و غیرى بحارالانـوار, ج43, ص7, و انت اولـى بمـاتـرى بحـارالانــــــــوار, ج43, ص99.
54ـ رضیت بما رضى الله لى و رسـوله, مناقب ابـن شهر آشـوب, ج3, ص344.
55ـ بحارالانوار, ج43, ص2.
56ـ همان, ص87.
57ـ حبیب لیـس یعادله حبیب و ما سـواه فى قلبـى حبیب حبیب, غاب عن عینـى و جسمـى و عن قلبـى حبیبـى لا یغیب بحـارالانـوار, ج43, ص217.
58ـ الکوکب الدرى, ج1, ص196.
59ـ امام صادق(ع): ... بل الزهد فى الـدنیا ان لا تکـون بما فـى یدک اوثق منک بما فى یدالله عز و جل. بحارالانـوار, ج70, ص 310.
60ـ امـام صـادق(ع): الـرغبه فـى الـدنیا تـورث الغم و الحزن و الزهد فـى الدنیا راحه القلب و البدن, بحارالانـوار, ج78, ص240.
61ـ بحارالانوار, ج43, ص172.
62ـ و کـانت و الله إدإب منـى و اعرف بـالاشیــــــــإ کلها, بحارالانوار, ج43, ص10.