نظرى بـر اشعار امام خمینـى و تإثیـرات فـرهنگـى اجتماعى آن

نویسنده


 

تلاقى نور و هنر
نظرى بـر اشعار امام خمینـى و تإثیـرات فـرهنگـى ـ اجتماعى آن
در مصـاحبه بـا خـانـم فـاطمه راکعى, شـاعر معاصر
شهلا اخترى

در یک بعدازظهر گـرم تیـرماه مـوفق به دیـدار ایشان در دانشگاه الزهـرا(س) شـدیـم. استقبـال دوستانه و صمیمیت در رفتار و چهره خانـم راکعى از بدو ورود کدورت یکماه تلاش براى یافتـن ایشان را از میان برد.
خانـم راکعى داراى مدرک دکترا در رشته زبانشناسـى و عضـو هیإت علمـى گـروه زبان انگلیسـى دانشگاه الزهـرإ(س) و در حال حاضـر معاون پژوهشـى ایـن دانشگـاه مـى بـاشـد.
امـا خـانـم راکعى را بیشتـر به عنـوان شـاعر دلسـوخته و متعهد مى شناسند. ((سفر سـوختـن)) و ((آواز گلسنگ)) دو مجمـوعه شعر او است که به تـرتیب در سـالهاى 1369 و 1376 به چـاپ رسیــده است. اشعار او در وصف امام از معروفیت و محبـوبیت برخـوردار است. با ایـن حال خانـم راکعى دست اندرکار امـور اجرایـى نیز بـوده است; مانند عضویت در شوراى مرکزى و مسـوول کمیته هاى فرهنگى انتشارات انجمـن اسلامى وزارت فرهنگ و آمـوزش عالـى, عضـو شـوراى مرکزى و دبیر سخنگـوى انجمـن اسلامـى مـوسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگـى, مدیر مسـوول فصلنامه پگاه, عضو شـوراى مرکزى جمعیت زنان جمهورى اسلامى ایران و عضو هیإت تحریریه نشریه ندا. با هـم ایـن گفتگو را مى خـوانیـم. خانـم راکعى, لطفا از زمینه آشنایى تان با اشعار امـام, سبک و محتـواى کلام آن عارف بزرگ بـراى مـا بگـویید.
بنده قبل از آنکه با آثار امام آشنا شـوم با شخصیت وجـودى خـود امام آشنا شـدم. از طـریق مطـالعه اعلامیه ها و اطلاعیه ها و آثـار امـام بـا ایشـان و دیـدگـاههایشـان دورادور آشنـا بودم.
ولى مـن هم مثل همه مردم این افتخار نصیبم شد که از اولین روزى که امام به ایران تشـریف آوردنـد سفره دل را خاک پاى او کنـم و از لحظه ورود وى به ایران به تـدریج بیشتر مجذوب شخصیتـى بشـوم که اینهمه تحـولات فـراگیر را به وجـود آورده است. گـوش دادن به سخنرانیهاى امام باعث شـد که در مـن حالت مرید و مرادى نسبت به ایشان پیدا شـود. صلابت رفتار و بزرگى روحى را در تک تک کلمات و چهره شـان تشخیص مـى دادم و احسـاس تعلق مـن نسبت به او هـر لحظه بیشتر شد تا جایى که الان هنـوز پـس از گذشت چند سال از رحلتشان امکان ندارد تصویر یا صدایـش را بشنوم و بر خـود نلرزم یا گریه نکنـم. وجـود حضرت امام براى مـن تجسـم تمامى ارزشها, خوبیها و کرامات انسانى بـود که در همه عمر و در طـول تربیت خانـوادگیـم بویژه تحت تإثیر آموزشهاى ارزشى پدرم, به مـن آموخته شده بود. تمام ایـن ارزشها را در ابعاد وجود امام متجلى مى دیدم. علاقه به امام در مـن سمبل همان ارزشهاى مسلمى بـود که یک عمر به آن عشق ورزیده بودم.

 

بـودیـم و دیـدیـم او را, گفت و شنیـدیم او را
رفتیـم تـا اوج بـا او, از عطـر گلها رهـاتـر
مـرغان پـر بسته بـودیـم, پـرواز را بـرده از یاد
پـروازمـان داد مـردى, از آسمـانها فـراتر
شخصیت کامل و چند بعدى امام در محـورهاى ایمان, تقـوا و صمیمیت باعث شده بـود مردم وى را نه تنها به عنـوان یک رهبر دینى بلکه یک فقیه اجتمـاعى, فیلسـوف بزرگ و بعدا نیز شـاعر نکته سنجــــى بشناسنـد که قـابل اتکـإ و اعتماد است. امـام نشـان دادنـد که مـى تـوانستند در هر یک از این ابعاد بـرجسته تریـن باشنـد, ولـى انتخاب راه معلمى و مربـى مردم بـودن براى هدایت و ارشاد جامعه بـاعث شـد که ایشـان به جـاى اعتنا به مقام و منصب دنیایـى, به پیشرفتهاى معنوى و پاس داشتـن ارزشهاى انسانى اقبال نشان دهند.

مباحث زیبایى شناسـى و عرفانى را در اشعار امام چگـونه ارزیابـى مى کنید؟
مى توانـم بگویـم اهمیت اشعار امام به خاطر نقـش ادبى آن از نظر به کارگیرى واژگانى خاص یا سبکـى خاص یا استفاده از دیگر ادوات صنایع شعرى مورد نظر مـن نیست, چرا که تنها از دیدگاه ادبى صرف به آثار امام و دیـوان شعر او نگاه کردن به معناى پاییـن آوردن مقام امام در حد یک شاعر خوب است. بلکه مسإله مهم ایـن است که شاعران دنیا بایستـى افتخار کنند که شخصیت بزرگى چـون ایشان به شعر و شاعرى عنایت داشته است. کسـى که صلابت و حشمتـش تمام دنیا را مـى لرزانـد یک بعد شخصیتـش هـم به شعر و ادبیات حساسیت نشان مى دهد. درست مثل حضرت علـى(ع) که در دلیرى و قدرت و شجاعت نظیر ندارد, ولـى شاعر و سخـن پرداز است, یعنى داشتـن حساسیت نسبت به همه ظرایف انسـانـى. بعد از رحلت امـام مـن بـا شـوق بیشتـــرى اشعارشان را مـى خوانـم و با خـواندن آنها فقـدان ایشان را کمتر احساس مى کنم.

لطفا از تحـولات فـرهنگـى ـ اجتماعى پـس از انقلاب و دستـاوردهاى حـاصله بـر اثـر دیـدگـاههاى امـام بـراى مـا بگـویید.
نمى توانیم بگوییـم تطبیق صد در صد بوده است. حضرت امام و افکار و دیـدگاهشـان دنیا را تکان داد, نه فقط ایـران یا مسلمانها را بلکه مسلمانان و افـراد دیگـرى که اهل تفکـر بـودند و هستنـد و فطرت سالـم دارند. تإثیر وجودى ایشان را ما در اقصى نقاط دنیا مى بینیم و سراغ داریـم. حتى در بیـن پیامبران پیاده شدن ارزشها در جامعه صد در صد نبوده است. در قرآن کریـم خطاب به پیامبر(ص) آمده است که تـو فقط وظیفه ات را انجام بـده, بقیه را به خداوند واگذار کـن. امام نیز تکلیف خـود را انجام داده انـد اما بـدیهى است که قطعا آن طور که امام مى خـواسته تحـولات فرهنگى ـ اجتماعى در تطـابق کـامل بـا دیـدگـاههایشـان به آن مفهوم جـامع که شما مى فرمایید نبوده است.
به پـاس یک دل ابـرى, دو چشـم بـارانى
پـر است خلـوتـم, از یک حضـور نـورانى
کسى که وسعت او در جهان نمى گنجد
به خانه دل من آمده است مهمانى
غمـى به قـدمت تـاریخ در انسان داشت
دلى به وسعت جغرافیاى انسانى
چه بـود؟ صـاعقه اى کز سـر زمانه گذشت
و یـا ز خـواب جهان, یک عبـور طـوفـانى؟!
نشسته است به جـانـم, همیشه, تـا هستم
غمش اصیل تر از یک نیاز روحانى
هنوز مى شنود آن صداى محزون را
دلم به روشنى آیه هاىقرآنى ...
تإثیرى که امام در این حـد و انـدازه و در ایـن حیطه بزرگ بـر محیط و اطرافیان بر جاى گذاشته است در نـوع خـود بـى نظیر بـوده است. اما همیشه بـوده انـد و هستنـد, انسـانهایـى که حتـى نـداى پیامبران را نمى شنوند یا نمى خـواهند که بشنوند و داوطلبانه راه دنیا را در پیش گرفته اند. مسلم است که ایـن افراد نمى خواهند که راه امام را دنبـال کننـد یا انسـانهاى دیگـرى که آن قـدر عمیق نیستند که مضامین کلام امام را درک کنند. به نظر مـن در این بحث یعنى عدم تطابق دیدگاههاى امام به طـور کامل با جریانات فرهنگى و اجتماعى مـا بـا ایـن دو نـوع افـراد روبه رو هستیـم. یک دسته افرادى که به طـور عمـدى دنیا را بر آخرت ترجیح داده اند و دسته دیگر که اصلا نمـى اندیشند و قدرت تحلیل ندارند. طرز تلقـى هر دو گروه در جامعه در اشکال مختلف پدیده هاى فرهنگـى ـ اجتماعى بروز مى کند.

لطفـا از تـإثیـر امـام بـر ادبیـات بعد از انقلاب بگـوییـد.
خـوب, همان احسـاسـى که مـن نسبت به امام و انقلاب به عنـوان یک شاعر کـوچک داشتـم قطعا همه شاعران و هنرمندان متناسب با ظرفیت فکرى و هنریشان از ظرف وجـودى امام بهره گرفته و سیراب شده اند. در خصوص صنعت ادبى شعر, بعد از انقلاب جریان شعرى بسیار عظیـم و پویایى شکل گرفت که بزرگتریـن عامل آن شخصیت امام بوده است. به همین دلیل است که در جاى جاى ایـن حرکت حضور و نقش امام به طور مستقیم و غیر مستقیـم احساس مـى شـود. یعنـى بسیارى از اشعار به طور جـوششى راجع به امام سروده شده است یا با الهام از تحـولاتى که امام در جامعه بانـى آن بـوده اند (غیر مستقیـم) و بسیارى از اشعار هـم مستقیما یکى از ابعاد وجـودى امام را مد نظر داشته و در آن خصوص سروده شده است.
هر چه ارزشها, شجاعتها, ایثارگـریها, مـرکزیت بیشتـرى در اشعار داشته بـاشـد حضـور امـام در اشعار پـس از انقلاب بیشتـر محسـوس مى شـود. در طـول جنگ تحمیلـى در ادبیات جنگ هـم اشعار در خصـوص امام زیاد بـوده است و به طـور خلاصه مـى تـوان گفت که هـر چه که زیبا و بزرگ است پـس از انقلاب به طـور مستقیـم یا غیـر مستقیـم متإثر از شخصیت امام و نحـوه زندگـى و طرز تفکر وى بـوده است. نهایتـا بـایـد عرض کنـم که ادبیات متعهد پـس از انقلاب در کلیت متإثـر از امام است, اما در اشکال گـوناگـون زمینه ظهور یافته است.
امام در ارتباط با هنـرمندان یک پیام تاریخـى داده انـد که ایـن پیام رسالت هنر و هنرمند را در اسلام نشان مى دهد. ما در جلساتـى که در انجمـن شاعران ایران برگزار کرده ایـم و بنده افتخار دارم از اعضـإ هیـإت مـدیـره آن انجمـن بـاشـم بزودى بـرنـامه هـاى بیـن المللى خـود را در رابطه با ابلاغ پیام انقلاب از طریق هنر و ادبیات و راهکارهاى همنشینـى افکار را با حضـور اندیشه هاى حضرت امام به مسـوولین و از همیـن طـریق به دنیا اعلام خـواهیـم کرد.

امام خمینـى فقیه, عالـم, سیاستمدارى که یک انقلاب مهم را رهبرى کرد و یک عارف و شاعر است; فکر مى کنید در ایـن وجوه مختلف کدام یک بـر ذوق ایشـان مـوثـرتـر بـوده است؟
شخصیت چند گانه و کامل امام را مـى تـوان به شخصیت حضرت علـى(ع) مثال زد. همان طـور که اسلام دیـن تعادل است شخصیتهاى بزرگ مطرح در این دیـن متعالـى نیز تمامى افعالشان گرچه متفاوت از یکدیگر ولى در یک جهت رشد و تعالـى داشته است, مثل شاخه هاى مختلف و به ظاهر دور از هـم که از یک ریشه واحـد درخت رشـد پیدا کرده انـد. بـدیهى است ایجاد ایـن تعادل براى افراد عادى بسیار مشکل است و به نظر متناقض مىآید, ولـى ایـن اشخاص دقیقا هر دو بعد را بدون اینکه یکـى بـر دیگرى ارجحیت داشته باشـد در کنار یکـدیگر دارا هستند.

البته هیچ اثرى در سیاست در اشعار امام نمـى تـوان دیـد, اما با عرفان و آفـرینـش در این اشعار روبه رو هستیـم, آیا ایـن نظر را قبول دارید؟ چرا؟
اشعار امام اصلا جـدا از سیاست نیست, چرا که زیربناى سیاست حضرت امام عرفان است. دلیل اینکه امام به سـوى اجتماع, مردم و سیاست رفته اند عدم وابستگیشان به دنیا و امور دنیایى بـوده است. ایـن احساس یا عرفان ایـن قدر در ایشان جامع و اصیل بوده است که خود به خود ایشان را به جهت نور و راهنمایى انسانهاى در خـواب سـوق داده است. مبناى ایـن حرکت ذوب شدن بـوده است, حل شـدن و اتصال به دریاى الهى. مصـادیق تمام ایـن احساسـات والا را مـى تـوان در اشعار امام یافت. همچنیـن جمله مشهور آیت الله مـدرس که ((سیاست ما عین دیانت ما است)) نیز مصداق همیـن جـدایـى ناپذیرى سیاست و عرفـان در تحلیل آثـار و اشعار امام است.

اگر حالا به خـود اشعار از نگاه ادبـى بپردازیـم به نظر مـى رسـد امام در غزلسرایـى از خـواجه شیراز پیروى کرده است, نظر شما در این خصوص چیست؟
به لحـاظ سبک و سیـاق و وزنهاى به کـار رفته شـده و واژه هـــاى عرفـانـى در شعر امـام مثل رنـد, پیاله, جـام و لب که در اشعار حافظ جا انداخته شـده است, در اشعار امام سبک حافظ کاملا محسـوس است. همیـن طـور از نظر فـرم و شکل ظاهـرى به اشعار حافظ بسیار نزدیک است. بعلاوه اشعار امام همان طـور که بسیارى از منتقـدیـن هم بر این باورند نمونه خوبى در جهت اثبات ایـن مدعاست که حافظ به رغم بکارگیرى واژه هاى ظاهرى, هیچ وقت دامـن خـود را به شراب و میخانه و ساقى نیالوده است و ایـن تمثیلات تنها دستاویزى براى رسـانـدن پیـام کمـال گـراى او بـوده انـد و بس.

غزلیات امام از زمان انتشار تا کنـون بارها تجدید چاپ شده است. ایـن اقبال, جداى از مقام و منزلت معنـوى امام از سـوى مردم را شما در چه مى دانید؟
پـس از ارتحال امام براى مردم ایران خیلى جالب بود که پى بردند که ایشان از یک قریحه شعرى هـم برخـوردار بـوده اند و با داشتـن آنهمه صلابت و قـدرت منحصـر به فرد در خشـم نسبت به طاغوتیان, و دنیاطلبـان یک جنبه احسـاسـى و عشق شـدیـد نسبت به ادبیات شعرى داشته انـد. پـس مردم تمایل به تهیه و مطالعه ایـن آثار را براى درک ایـن بعد از شخصیت امام که چندان ملموس نبـوده است از خـود نشـان دادنـد و چـون امام را عاشقانه دوست داشتنـد اشعار او را نیز مثـال آثـار دیگـر او عاشقـانه دوست داشته اند.
البته نبایستى علاقه کلى عمـوم مردم ایران را به شاعران کشـور و صنعت شعرى ایـران زمیـن در ایـن میان از نظر دور داشت.

خانـم راکعى, با تـوجه به مطالعات شما آیا تإثیـرى که عرفان و تصـوف اسلامـى بـر روى ادبیات داشته است و دارد, عرفـان و تصـوف مسیحـى هـم همیـن تـإثیـر را بـر ادبیات غرب داشته است یا نه؟
عرفـان به نحـوى که در فلسفه شـرق و در اسلام مطـرح است بــا آن تعریف از عرفـان که در غرب وجـود دارد بسیـار متفـاوت است. مـن نمى توانـم بگویـم که عرفان غربى به شکلى که در مشرق زمیـن از آن صحبت مى شـود در غرب اصلا وجـود داشته است یا نه و یا تفاوت ایـن دو دیدگاه حتـى در آثار کلاسیک غرب با عرفان شرق را نمى تـوان در این مجمل بروشنى بازگو کرد.
ولـى آنچه که مسلـم است این است که همیشه ایـن غنا و عمق عرفان شرق بـوده و هست که باعث جذب اندیشمندان و متفکران غرب به ایـن سـوى عالـم بـوده است. هـر چنـد که جهان بینــــى الهى و عشق به آفریننده هستى در آثار بسیارى از بزرگان ادب غرب هـم مطرح است, اما بسیارى از اندیشمندان غرب براى غنـى تر شدن افکار و آثارشان سفرهاى بسیارى به نقاط مختلف کشـورهاى شرقى داشته اند. حتى خـود شاعران و فلاسفه شرق هم براى آشنایى بیشتر با ایـن دریاى بیکران سفرهاى فراوان کرده انـد. مثل سهراب سپهرى یا تـى ـ اس ـ البـوت انگلیسـى که از فلسفه شـرق تـإثیـر فـراوان گـرفته انـد و آثار باارزشـى ماحصل ایـن تجـربیات و مطالعات خلق کرده انـد که همگـى ناشـى از غنـا و عمق ادبیات و فلسفه شـرق به جهان بـرون و درون انسانها و جهان است.
بگوش آدمیان تا جهان جهان باشد
بخـوان و بـاز بخـوان آیه هـاى انسـانى
بگو و بازبرآشوب خواب دنیا را
به یک دو جمله از آن حـرفهاى طـولانى
به جنگ و صلح, مـرا راه مـى بـرى تا عشق
تـو تـا چه حکـم کنـى, اى حکیـم روحـانى!
همه وجـود تـو لبیک بـر نداى حق است
تمام زندگیت یک نماز طولانى!

از شما متشکریم.
من هم تشکر مى کنم.