نویسنده

خواب ابدى

شعر: سلیمان کتانى
ترجمه: نرگس گنجى

در حاشیه سروده ((خواب ابدى))
در حضیض غربت و مظلـومیت ارزشهاى اسلامى ـ و در زمانى که مدعیان قشرى و متحجر دیندارى هیچ زحمتى براى شناختـن و شناساندن حقایق الهى و اسوه هاى دینى به خـود نمى دادند روانشاد دکتر على شریعتى ـ از سـر دردمنـدى ـ در ((نیـایـش)) خـود چنین آورده است:
((خـدایـا! کـافـر کیست, مسلمـان کیست؟ شیعه کیست؟ سنى کیست؟
مرزهاى درست هر کدام, کـدام است؟ مـن آرزو مـى کنـم که روزى سطح شعور و شناخت مذهبى در ایـن تنها کشـور شیعه جهان به جایى برسد که سخنگـوى رسمـى مذهب ما فاطمه را آنچنان که ((سلیمان کتانى)) ـ طبیب مسیحـى ـ شناسانـده است و علـى را آنچنان که دکتر جـورج جـرداق ـ طبیب مسیحـى ـ تـوصیف مـى کنـد و اهل بیت را آنچنان که ماسینیـون[ و]... و مـدعیان مذهب حقه جعفرى روزى بتـواننـد به ترجمه آثار ایـن کفار رسمـى تـوفیق یابند.)) اکنـون که به مـدد انفاس دلسـوختگانـى چـون او, و رهبرى نخبه دوران و روح مسیحایى زمان, امام خمینـى نهضتـى فرهنگـى بـوجـود آمـده و دهها کتاب و مقـاله ارزشمنـد در بـاره پیشـوایـان اسلام و شیعه در اختیـــار مشتـاقـان حقیقت قـرار گـرفته است و جـاى هزاران شکــــر دارد, نمى تـوانیـم تإسف خـود را از کوتاهى کسانى که ـ همچنان ـ مدعى اسلام و تشیع هستنـد و قـدرشناس نعمت وجـود آن امـام نبـودنـد و نیستند, نهان داریـم. از کسانى که در ظواهر و شعائر پیـوندى با اسلام نشان نمى دهند, توقعى نیست. تـوقع از کسانى است که یا امام را نشناخته و افکار بلنـدش قـولا و فعلا انکار کـرده انـد یا اگـر شناخت و علقه اى دارنـد تـا آنجاست که افکار و آرمانهاى آن عزیز منافاتـى با منافع زودگذر و دنیایـى شان نداشته باشد و گرنه باب حذف و تحریف برایشان باز است! با خواندن ایـن شعر که اندیشمندى از جهان عرب آن را سروده است نمى توان باور کرد که کسى اینچنیـن شیفته امام و نهضت او, تنها ((طبیبـى مسیحى)) باقى مانده باشد! (هـرچنـد در روز تشییع پیکـر امـام در تهران, صفـوف سیـاهپــوش مسیحیان را دیدیـم که در مقابل کلیسا ـ در خیابان کریمخان ـ با دیـدن مردم سـوگـوار اشک مـى ریختنـد و شانه هایشان از گریه تکان مـى خـورد ...) بـى تردیـد امام خمینـى نه تنها پیشـواى شیعیان و ایـرانیان, بلکه همچنـان که ایـن سـروده گـویاى آن است, انسـان آرمـانـى عصـر بـراى همه آزادگـان جهان بود.
مترجم

ـ مجمـوعه آثـار نیـایـش, چـاپ ششـم, ص103.

و سرانجام ـ اى بیدار بزرگ! ـ
چه خواهى کرد؟
دو خـواب, چشمـانت را فرو بسته است:
خوابى که مهمانى گذراست
و آرامش دیدگان را
از او گریزى نیست
و خوابى جاودانه
که کـوششهایت آن را بـر پیشـانـى ات فرود آورد.
در خواب کوچک خود
ـ اى امام! ـ
آرمیدى
و مـا در خـواب بزرگت تـرا مـى خـوانیم!
زیرا بر فراز فروخفتن چشمانت
لوحه اى ثبت است.
[و خواندیم]:
تو شکوهمندى ایرانى.
(این عنوان است)
و خواستى که ایران
شکوهمندى باشد
ـ زیرا وطن انسان است
و شکـوه انسـان بسته بـا شکـوه وطـن است
و از این گونه اش پى ریختى
که اسوه گشت
و از این دست بافتى
که عبرت شد
و او را
از پاکى خود, پاکى
و از شرف خویش, شرف بخشیدى
و به او گفتى:
ـ اى ایران!
با حق باش و توانا باش
(پس کمر به توانایى بست)
ـ راست گفتار باش ـ ایران! ـ
که ((راستى)) عهدى است در دلها
(پس آن را در نهانخانه دل نهفت)
ـ سـرکـش و سـرفـراز بـاش در دل ـ اى ایران
که سرفرازى, عشق دلیران است
(خـوارى را از خـاطـر خـویـش برون ریخت!)
عشق به زیبایى باش ـ اى ایران ـ
اما زیبایى را مرباى!
(عشق به زیبـایـى را در نفسهایـش غرس کرد!)
بندهاى وصیتنامه
ـ که در خواب آسمانى ات خواندیمش
اینگونه سامان یافت.

جز اینها
چه در وصیت خود گفتى؟
آیا وصى تو ایران بود و بس؟
یا وصیت تو رشته اى بود
که پـاره هـاى جهانیـان را بهم مـى پیوست؟
جهانیان
همه ساکنان زمینند
و ...
قصد تو در تمامى نجواها
آن بود که مردمان زمین را
خمیرمایه اى از جمال و جلال دهى
تـا عزم پـاک, آنها را به آسمـانـى بکشـاند
اى امتهاى زمین, عزم چیست؟
و معناى آسمان چیست جز امید؟
و امید انسان آن است
که صفا او را به اوجها برد
و صفـا راستـى کـریمـانه, خـوى فرزانه
و شرف ـ در عین عطاست ـ
مکش ـ مرباى ـ زناکاره مباش
ـ اینگونه گفت ندا: ـ
که در قتل
دندان گرگ است
و در غارت
سستى سوسمار
و در فجور
زوزه سگان
و با این سه
نه وطنى توان ساخت و نه انسانى
و نه پیله پرهیزى
بل: خـونـى مبـاح, پیله اى دریـده و جنسیتـى بـى پـروا
در چشمخانه ات ـ اى ایران ـ
خدا خصلتى را نهفته است
ـ و آیـا جز آن است که خـدا در خـردها نهفته است
و در نهانگاه دلها؟ ـ
... اکنـون ـ اى ایـران ـ در لبیک بـاش به ایـن نجوا
و خدا را دریاب ـ در این نجوا
و نمونه باش و آرمان

پـس اگـر شـرق به نیـرنگـى سـر راهت ایستـاد, بـر او بشور!
و اگـر غرب به شـاهـى سـر راهت ایستـاد, قیـام کن
خدا ـ درون تو
ـ با برگ غار(1) ـ حامى توست
طالب حق, خوار نیست
و خوارکنندگان را جز عار نیست
[و به شرق گفت]:
ما شرق پیشتازیم
خدا, حافظ ما بود
و ما حافظ خدا در پیمانها
پس چه بر سرتان آمد
که حق را در آوارگى رها کردید
چنـدان که گـویـى ـ یک بـار هـم ـ او را
در سند نیافته ایم
...
و دست به یکدیگر دهیم
که نعمت خدا در پیوستن است
و به غرب بیاموزیم
که شـرف خطـى به سـوى سیـرى و وارستن است
[و به آمـریکـاییـان سخنـى گوارا گفت]:
شما در آن ینگه دنیا
توانایید و دارا
و ما در این سر دنیا
ـ شاید ـ ضعفاییم و فقرا
با اینهمه
دستان خالى از صفا را پس مى زنیم
بـر مـا چه حجتـى داریـد که از شمـا رو گـردانیم
...
به سویتان برمى گردیم
و با شما دست مى دهیم
اگر شرافت ورزید
خدا را از چشمان ما دریابید
و شرافت ورزید
و خدا را بجویید
تا در میان نجیبان بیابید
که هیچکس جز خدا
نگه دارتان نیست از وبا
چه زیباست
آن لحظه اى که زمین را
در آغوش عشق مى کشید
ـ و بـى فسق رنگآمیزى شـده تـان ـ مـى بـوسید
آیـا نمـى دانیـد که خـداى به جمال آراسته
ـ تنها او ـ
شما را از این زشتى ظاهرفریب
نگه مى دارد؟
[و در واپسین ساعتها]:
در دو چشمت اى امام
خوابى سبک آرمیده است
و خـوابـى سنگیـن تـرا بـا ابـدیت پیـوند داده است
اگر ایران در برابر تو
به برگ غار بدل نمى شد,
کسى جز ایران
ترا در برگ غار نمى پیچید(2)
شگفت شکوها!
جاودان زنده ات دارد
در زیبایى یادها.

پى نوشت :
1ـ غار یـا دهمست, نـام درختـى است ((همیشه سبز)) و داراى چـوب محکـم و معطر که از میـوه آن روغنى مـى گیرند که در درمان دردها از آن استفاده مى شـود. و در روزگار پیشیـن از برگ آن تاج ساخته و بـر سـر فـرمـانـدهـان پیـروز مـى گذاشتنـد. متـرجـم
2ـ کنـایه از آنکه چـون نهضت امـام به ایـران محـدود نمـى شـود, دوستـداران و یادکنندگان امام نیز در سراسر جهان پـراکنده انـد. مترجم