امـام خمینـى; غلامرضا صدیق اورعى
مـادرى و تـربیت, شغل اول زنانکودک که به دنیا مىآید باید داراى بینش و دانـش اجتماعى گردد و اگر چنین نشود, رشد انسانى نخواهد یافت. والدیـن دنیاى اجتماعى معینـى دارند و با آمـدن فرزنـد باید دنیاى اجتماعى خـود را به فرزند خود تعمیم دهند و البته دنیاى اجتماعى والدیـن نیز گسترش خواهد یافت.
هر شخص انسانـى داراى پرورش اولیه و پرورش ثانـویه است و در هر کدام از ایـن دو نـوع پرورش, دانـش معینى به او منتقل مى گردد و او به دنیاى اجتماعى معینـى تعلق مـى یابـد: پرورش اولیه, دانـش اجتماعى اولیه و دنیاى اجتماعى اولیه متناسب بـا یکـدیگـرنـد و پـرورش ثانویه, دانـش اجتماعى ثانـویه و دنیاى اجتماعى ثانـویه نیز متناسب با یکـدیگـر. در واقع هر جهان اجتماعى داراى فـرهنگ مخصوص خود است یعنى باورها, ارزشها, نمادها و هنجارهاى خـود را دارد, و به عبارت دیگر هر جهان اجتماعى دانـش اجتماعى مخصوص به خـود را دارد و در هـر جهان اجتمـاعى, پـرورش اجتمـاعى عهده دار انتقال دانـش اجتماعى مربوطه به افراد تازه وارد است. به جامعه کنـونى ایران تـوجه کنید: جهان اجتماعى یک کـودک ایرانـى ساکـن مشهد مجموعه امورى است که به طـور مشترک براى همه مشهدىها مطرح است: زندگى کردن در خانه, داشتن همسایه, به مدرسه رفتـن کودکان و نـوجـوانان, خانـواده هسته اى, بازى بچه ها در کـوچه, رادیـو و تلویزیون, خواندن و نوشتـن, غذاهاى معین, شیوه غذا خوردن و ...
یک دانشجوى سال اول دانشگاه فردوسى مشهد که اهل مازندران بـود, در گفتگـو بـا یک همکلاس مشهدىاش مى گفت:
((مى دانى که کـوه هاى مشهد لخت است!!)). در واقع در جهان زندگـى اولیه جـوان مازنـدرانـى کوه همان کوه جنگلـى است و کـوه همیشه نقاط مرتفع و مشجر را به ذهـن متبادر مـى کنـد در حالـى که براى مشهدى و تهرانى و ... کـوه بلندیهاى غیر سبز است. در کنار جهان اجتماعى اولیه که دانـش اجتمـاعى اولیه مـربـوط به آن است و در پرورش اولیه به همه کـودکان منتقل مـى شـود, در جـوامع پیچیده و داراى قشـربنـدى بسط یافته و تقسیـم کار فـراوان, جهان اجتماعى ثـانـویه نیز وجـود دارد. جهان اجتماعى شغلـى, یک جهان اجتماعى ثانویه است. نـوجـوانـى که به دبیـرستان و دانشگاه مـى رود و در رشته فیزیک درس مى خـواند و وارد یک آزمایشگاه فیزیک مى شود و تا پیـرى در آنجـا کار مـى کنـد غیـر از جهان اجتماعى اولیه که بـا خانـواده و دوستـان محلـى و همشهریانـش مشتـرک است; داراى جهان اجتماعى ثـانـویه اى است که جهان اجتماعى فیزیکـدانان است و بـا جهان اجتماعى روانشناسان و پزشکان و روحـانیـون و خیاطان و ... تفاوت دارد. ایـن جهان اجتماعى ثانویه, دانـش اجتماعى مخصوص به خود دارد, لذا وقتى تقسیـم کار گسترده تر مى شود جهانهاى اجتماعى ثانویه متنوع تر و متعددتر مـى گردد و دانـش اجتماعى ثانـویه نیز بسیار متفاوت و متعدد مى شـود که مى تـوان آنها را خرده فرهنگهاى گوناگـون در مقایسه با فرهنگ عمـومـى دانست. براى ورود به جهان اجتماعى ثانویه و مإنوس شدن با آن, دانـش اجتماعى ثانـویه لازم است که از طـریق پـرورش, اجتمـاعى ثـانـویه حـاصل مـى شـود.
در جوامع ساده کشاورزى یا دامدارى فقط جهان زندگـى اولیه وجـود دارد و جهان زنـدگـى ثانـویه و دانـش اجتماعى ثانـویه و پـرورش اجتمـاعى ثـانـویه وجـود نـدارد. زیـرا کشـاورزى یا دامـدارى و استفاده از محصول به عنوان غذا با سایر وجـوه زندگى خانوادگى و محلـى تـوإم است. اما در جـوامع گسترده و بزرگ خانه و محله از مراکز شغلى جـدا است و اعضاى مـراکز شغلـى با اعضاى خانـواده و محله جـدایند و ... جایگاه پرورش اولیه در تکـویـن شخصیت و رشد اجتماعى افراد با پرورش ثانـویه تفاوتهاى بسیارى دارد و ارتباط شخص بـا پـرورش دهنـدگـان اولیه خـود, بـا ارتبـاط شخص بــــــا پـرورش دهنـدگـان ثـانـویه خـود نیز تفـاوتهاى زیادى دارد.
((فـرد نه به صـورت عضـو جامعه بلکه با نـوعى گرایـش و استعداد جامعه پذیرى زاده مى شـود و در شمار یکى از اعضاى جامعه در مىآید ... درونى گردانیدن در ایـن مفهوم کلى پایه اى است اولا براى درک همنـوع خـویـش و ثانیا براى فهمیـدن جهان به منزله واقعیتـى با معنـى و اجتماعى. ایـن درک از معنـى آفـرینیهاى آزادانه افـراد جـداگانه, ناشـى نمـى شـود بلکه با وارد شـدن فـرد به جهانـى که دیگـران هـم در آن به سـر مـى بـرنـد آغاز مـى گردد.
... در شکل پیچیـده درونـى گـردانیـدن, ((مـــــن)) نه تنها به جریانهاى زودگذر ذهنى شخص ((دیگر)) پـى مـى برم, بلکه جهانـى را که او در آن به سـر مـى بـرد نیز مـى فهمـم و آن جهان از آن خـود ((من)) مى شـود. ایـن امر مستلزم آن است که ((او)) و ((مـن)) به نحـوى نه چنـدان زودگذر در زمـان و در چشـم انـدازى جـامع شـریک بـاشیـم. در ایـن حـال مـا نه فقط از تعاریف یکـدیگـر در بـاره مـوقعیتهاى مشتـرک سـر در مـىآوریـم بلکه آنها را متقابلا تعریف مى کنیـم. پیوندى از انگیزشها میان ما برقرار مى شـود و به آینده بسط مـى یابد. از آن مهمتر, در ایـن حال نـوعى همانندى دو جانبه پایدار میان ما پدید مـىآید. ما نه تنها در جهانـى واحد زندگـى مى کنیم, بلکه در هستـى یکدیگر نیز شرکت مـى جـوییـم.))(1) ((فرد فقط هنگامى عضـو جامعه مى شـود که به ایـن درجه از درونى ساختـن نایل شده باشـد. جـریان تکامل فـردىاى که ایـن امـر به یارى آن حاصل مى گردد ((پرورش اجتماعى)) است که مـى تـوان آن را کشانیـدن همه جـانبه و منظم فـرد به درون دنیـاى جـامعه یـا بخشـى از آن تعریف کـرد. پـرورش اجتماعى اولیه همان نخستیـن مـرحله اجتماعى شـدن فرد است که در کـودکـى صـورت مـى گیرد و فرد از آن طریق به صـورت عضـو جامعه در مىآید. پرورش اجتماعى ثانـوى عبارت است از هر یک از فرایندهاى بعدى که فرد قبلا اجتماعى شـده را به بخشهاى تازه اى از دنیاى عینى جامعه اش سـوق مى دهد. جاى هیچ تردیدى نیست که پرورش اجتماعى اولیه معمـولا مهمتریـن عامل اجتماعى شـدن فرد است و ساختـار اساسـى پـرورش اجتماعى ثانـوى ناگزیـر بایـد بـا ساختار اساسـى پـرورش اجتماعى اولیه شباهت داشته باشـد. هر فرد در ساختار اجتماعى عینى اى زاده مـى شـود که در درون آن با اشخاص مهم و صـاحب نفـوذى که مسـوولیت پـرورش اجتماعى او را بـر عهده دارند رویاروى قرار مى گیرد. ایـن اشخاص مهم و صاحب نفوذ بر فرد تحمیل مـى گـردنـد. تشخیصها و تعریفهایـى که آنان از مـوقعیت او دارنـد بـراى وى به عنـوان واقعیتـى عینـى مطـرح مـى شـوند.
از ایـن رو فـرد نه تنها در یک ساختار عینـى اجتماعى بلکه در یک جهان عینى اجتماعى نیز تـولد مى یابد. اشخاص صاحب نفوذى که میان او و ایـن جهان قرار مى گیرند در جریان میانجى بودنشان, جهان را جـرح و تعدیل مـى کننـد. آنان بـر طبق جـایگاهـى که در سـاختـار اجتماعى دارند و نیز بر حسب خصایص فردى خـود که از سیر تاریخچه زندگـى شان نشإت مى گیرد, جنبه هایـى از آن جهان را برمـى گزینند. دنیاى اجتماعى از ((صافـى)) ایـن گزینـش دوگانه مى گذرد و به او مـى رسـد. به ایـن تـرتیب کـودک متعلق به طبقه پـاییـن, نه تنها چشـم انداز مربـوط به دنیاى اجتماعى طبقه پاییـن را جذب مـى کند, بلکه ایـن جهان را با رنگ و روى خصایصى فردى که والدینـش به آن مى بخشند به درون خـود مى برد.))(2) ((شاید نیازى به افزودن ایـن نکته نباشد که پرورش اجتماعى اولیه متضمـن چیزى بیش از یادگیرى صرفا شناختى است.
پرورش اجتماعى در اوضاع و احـوالى که آکنده از جنبه شدید عاطفى است صـورت مى پذیرد. کودک با شیوه هاى عاطفى متعددى با افراد مهم دور و بر خـود احساس انطباق و یگانگـى مى کند. آنها هر گـونه که باشنـد, درونـى گردانیدن فقط هنگامى روى مـى دهد که ایـن انطباق صـورت پذیرفته باشد. کودک نقشها و گرایشهاى ذهنى و اخلاقى افراد صاحب نفـوذ را مى پذیرد, یعنى آنها را درونـى مـى گرداند و از آن خود مى سازد; و از طریق ایـن انطباق با دیگرانى که برایـش اهمیت دارند قادر مى شـود که هـویت خـویـش را تشخیص دهد و از نظر ذهنى هویت منسجـم و مـوجه کسب کند ... فرد نه تنها نقشها و گرایشهاى فکـرى و رفتارى دیگـران را مـى گیـرد بلکه دنیاى آنان را نیز در همین جریان مى پذیرد ... هرگـونه تعییـن هـویتى در درون افقهایى صورت مى پذیرد که بر دنیاى اجتماعى خاص دلالت مى کند. کودک متـوجه مـى شـود که همان چیزى است که او را بـدان مـى نامنـد.))(3) ((در پـرورش اجتماعى اولیه از آنجـا که کـودک هیچ اختیارى در انتخاب افـراد صاحب نفـوذ یا مـربیانـش نـدارد, همذات شـدن او با آنان تقریبا خود به خـودى یا نیمه ماشینـى است. به همیـن دلیل کار او در درونـى گـردانیـدن واقعیت خـاص آنان تقـریبـا اجتناب ناپذیـر است.))(4) ((درونـى گردانیدن در مـورد دست کـم نخستیـن اصـول و مبانـى ابزار تـوجیه گـرى, صـورت مى پذیرد; کـودک یاد مـى گیرد که ((چـرا)) ماهیت بـرنامه ها چنیـن است ... پـس در پـرورش اجتماعى اولیه, نخستیـن دنیاى فرد ساخته مى شـود. علت کیفیت خاص استحکام آن را باید ـ دست کـم تا حدى ـ در اجتناب ناپذیر بودن رابطه فرد با نخستیـن صاحبان نفـوذ و مـربیان وى جستجـو کـرد. در هـر حال دنیاى کـودکـى چنـان سـاخته شـده است که در وجـود فـرد بتـدریج ساختـارى هنجـارى را مـى پـرورانـد که بـر اساس آن وى ممکـن است اطمینـان داشته بـاشـــــد که ((همه چیز رو به راه است.))))(5)
((پـرورش اجتماعى اولیه قابل تحقق نیست مگر آنکه کـودک خـود را با مـربیان صاحب نفـوذش به شـدت از نظر عاطفـى همذات سازد, حال آنکه در بخـش اعظم پـرورش اجتماعى ثانوى مـى تـوان از ایـن نـوع همذات شدن صرف نظر کرد و فقط با آن حد از یگانگـى متقابلى که در هر گونه رابطه میان افراد آدمى دست مى دهد, کار را به نحـو موثر از پیش برد. به بیان خام, لازم است که مادر خود را دوست بداریـم و نه معلـم خود را.))(6) ((کـودک خواه ناخـواه در دنیایى به سر مى برد که والدینـش به آن تعیـن بخشیده اند, اما در کمال شادمانى مـى تـواند دنیاى ریاضیات را به محض بیرون رفتـن از کلاس درس پشت سر خویش رها کند.))(7)
اهمیت نسبـى اشخـاص مهم صـاحب نفـوذ و ((گـروه همسـرایـــان)):
((اگر کسـى کاتـولیک مـومنى باشد قرار نیست که واقعیت ایمان وى لزوما از طـرف همکاران شغلـى وى مـورد تهدیـد قـرار گیـرد. اما بسیـار احتمال مـى رود که همسـرى بـى ایمـان آن ایمـان را تهدیـد مـى کند.))(8) ((به بیان کلـى, در مـوقعیتهایـى که در آنها میان عاملهاى مختلف تعریف کننـده واقعیت, رقـابت وجــــود دارد; همه انـواع روابط گروه دومیـن با رقیبان را شایـد تا زمانـى بتـوان تحمل کرد که روابط گروه نخستیـن بر پایه محکمـى تثبیت شده باشد که در آن یک واقعیت در برابر رقیبان, پیـوسته نو به نـو تإیید شـود.))(9) با توجه به تـوضیحات نسبتا مفصلـى که داده شـد اثـر پـرورش اجتماعى اولیه در سـازمان شخصیت اشخـاص و نیز در انتقال فرهنگ به نسل بعد, روشـن شـد و واضح گردیـد که کارگزاران پرورش اولیه با هـویت شخص تازه وارد و پروش یافته عجیـن خـواهند شد و پیوند عاطفى عمیقى میانجى ایـن پرورش و آموزش و انتقال فرهنگ و شکل گیرى هویت شخص تازه وارد است که در پرورش ثانویه ایـن امـور به ایـن عمق و شدت وجـود ندارد و پرورش ثانـویه باید هماهنگ با پرورش اولیه ارائه گردد. طـولانـى بودن و همه جانبه بـودن پرورش اجتماعى اولیه نیز مـورد تإکیـد قرار گرفت. اکنـون ایـن سـوال مطرح است که چه کسـى شایسته تریـن کـس بـراى عهده دار شـدن پرورش اولیه نـوزادان و کـودکان است و آیا اهمیت شکل بخشیدن به شخصیت و هـویت نسل نـو اجازه مـى دهد که در رونـد پرورش اجتماعى اولیه نـوزادان و کـودکـان و نسل جـدیـد جـامعه کـاهلـى صـورت گیـرد؟
با توجه به مطالب ارائه شـده آیا معلـم مـى تـواند انجام دهنـده پـرورش اجتماعى اولیه بـاشـد یا او کارگزار نهاد مـدرسه است که مى توان مطالب شناختى ارائه شده تـوسط او را یاد گرفت ولى عواطف خود را با او گره نزد و او را در دنیاى خصوصى خـویـش نپذیرفت و خود در دنیاى او وارد نشد؟
اگـر به طـور جـدى و واقعى و همه جانبه یک نسل از یک جـامعه از مـادران و پـدران و خـانـواده جـدا شـونـد و در پـرورشگـاهها و مهدکـودکها و مدرسه ها اجتماعى شـوند آیا ((جهان زندگـى مشترک و پایه)) نزد آنان شکل خـواهد گرفت؟ آن جهان زندگى با جهان زندگى نسل قبل چه اشتراکاتـى خـواهـد داشت؟ فرهنگ به چه میزان تـداوم خـواهـد یافت؟ عواطف و عناصـر پایه شخصیت قـومـى و دینـى به چه میزان در نسل بعد بـاقـى مـى مـانـد و بـا چه ویژگیهایى؟
و آیا نسل دوم مـى تـواند نسل سـوم را تربیت کند و یا اصـولا روش پرورش اجتماعى اولیه صحیح را ـ که خود از آن محروم بـوده است ـ مـى تواند نسبت به نسل بعد اعمال کند؟! تـوضیح داده شد که عاطفه و گفتگـوى مستمر و با شدت عاطفـى, عامل تعییـن کننده در مـوفقیت پـرورش اجتماعى اولیه است. آیا شخصـى که به عنـوان شغل و بـراى تإمیـن معاش, هر روز چند ساعت مراقب بیست ـ سـى کـودک مـى شـود مى تواند چنین محبتـى را ارزانى دارد و مـى تـواند چنیـن گفتگـوى مستمر و همه جانبه و با شـدت عاطفـى را با اینهمه کـودک بـرقرار کند؟! اکنون که واضح است چنین امرى ممکـن نیست آنکه عاطفه عمیق و گستـرده اى نسبت به کـودک دارد و حـاضـــر است در همه ابعاد و جـوانب و در همه لحظات با او به گفتگـوى همـراه بـا شـدت عاطفـى بپـردازد و دنیاى خـود را با دنیاى او هماهنگ سازد و به نیازها و حالات او در خوردن و دفع و خـواب و ... تـوجه نشان دهـد کیست؟
آنچه مسلم و قطعى است ایـن است که مربى کودک و معلم مدرسه و هر کـس که به عنوان شغل براى تإمین معاش بخواهد ایـن امر را براى تعداد زیادى کودک همراه هـم انجام دهد; ایـن ویژگیها را نخواهد داشت.
((اول مرتبه تربیت, تـربیت بچه است در دامـن مادر. بـراى اینکه علاقه بچه به مادر بیشتـر از همه علایق هست و هیچ علاقه اى بـالاتـر از علاقه مادرى و فـرزنـدى نیست, بچه هـا از مـادر بهتـر چیز اخذ مـى کنند.))(10) از آنچه گفته شـد جایگاه و اهمیت پرورش اجتماعى اولیه در شکل گیرى شخصیت و هـویت افراد روشـن گردید و معلـوم شد که پرورش اجتماعى ثانـویه نمى تـواند مخالف پرورش اجتماعى اولیه عمل کند و مى تـوان گفت که پرورش اجتماعى اولیه, انسان مى سازد و پـرورش اجتماعى ثانـویه, متخصص در یک رشته خاص تـربیت مـى کنـد.
((اسلام مى خـواهد انسان درست کند. ایـن انسان را جـورى مى کند که در صنـدوقخـانه و پشت در هـم, همان باشـد که در خیابـان است نه اینکه در صندوقخانه هر کارى مى خـواهد بکند, در خیابان نکند. در صندوقخانه ایـن آدم باید همان آدمـى باشد که در خیابان است, در مجامع است. اسلام انسان مـى خـواهد درست کنـد, انسانـى که در همه حالات انسان باشـد.))(11) ((تـربیت انسان شغل انبیإ است)).(12) ((انبیـإ آمـده انـد که انسـان بسـازنـد ... شغل انبیـإ همیـن است.))(13) اهمیت انسان سازى و تربیت انسان در اسلام به حـدى است که هدف دین است و کار اصلـى انبیإ است. و ایـن امر را نمى شـود به سازمانهاى اجتماعى ثانویه واگذاشت. خانـواده, که براى کـودک گروه اولیه است, عهده دار طبیعى ایـن امر است. و تقسیم کار جنسى در خانـواده, آن را بر عهده مادر مى گذارد. فرض خلاف آن ایـن است که پدر را مإمور ایـن امر مهم بدانیم. اگر به تواناییهاى زن و مرد توجه کنیـم آنگاه واضح خواهد بود که واگذارى پرورش اجتماعى اولیه به پـدر یک تقسیـم کـار غیـر بهینه و بـدون استفــاده از مزایاى نسبى زن در تـربیت کـودک و کنار نهادن مزایاى نسبـى مرد در کـارهاى اقتصـادى در کشـاورزى و دامـدارى و امـور فنـى است.
امام خمینـى بـر اساس یک بینـش ژرف انسان شناسانه و با عقیـده اى عمیق به اسلام و هدف آن یعنـى تربیت انسان و با اعتقاد به شرافت والاى شغل انسان سـازى که شغل انبیإ است, شغل اول زنان را مادرى مـى دانست و سـایـر امـور را در درجه بعد قـرار مى داد:
((شما خانمها, به طورى که حالا خـودتان مى گویید معلـم هستید, دو شغل شـریف داریـد, شما خـانمها دو تـا شغل بسیار شـریف داریـد. یکـى شغل تربیت فرزنـد که ایـن از همه شغلها بالاتر است.)) همان طور که واضح است امام خمینى شغل مادرى را از شغل معلمى به طـور عام بالاتر مـى دانـد و دلایل آن در مطالب قبل به تفصیل بیان شـد.
((دامـن مـادر بزرگتـریـن مـدرسه اى است که بچه در آنجـا تـربیت مى شـود, آنچه که بچه از مادر مى شنـود غیر از آن چیزى است که از معلم مى شنود. بچه از مادر بهتر مـى شنـود تا از معلـم, در دامـن مادر بهتر تربیت مى شـود تا در جوار پدر, تا در جـوار معلـم. یک وظیفه انسانـى است, یک وظیفه الهى است, یک امر شریف است, انسان درست کردن است. ))(14) امام خمینى در جاى دیگر مى گویند: ((ایـن مادر که بچه در دامـن او بزرگ مى شود, بزرگترین مسوولیت را دارد و شـریف تـرین شغل را دارد, شغل بچه دارى.))(15)
امام خمینى در بحثهاى گوناگـون به آسیبهاى جامعه و فرهنگ ایران در زمـان رژیـم گذشته پـرداخته انـد و در مجمـوع طبق تحقیقـى که انجـام شـده است بیست و سه آسیب تشخیص داده انـد(16) که یکـى از آنها ((مبتذل کـردن شغل مادرى نزد مـادران)) است. ((شغل مـادرى که مع الاسف اجـانب ایـن شغل را پیـش ما مبتذل کـردنـد و مادرهاى بچه هاى ما را از بچه ها جدا کردند (نه همه, مقدارى را) ایـن شغل را مبتذل کردند ... اینها مـى خـواهند که انسان در ایـن کشـورها نباشد, اگر انسان در ایـن کشـورها باشد, دست آنها کوتاه خـواهد شد.))(17) و باز مى گـویند: ((در طـول ایـن سلطنت, اینها کـوشـش کردند که مادران را از بچه ها جـدا کنند, به مادرها تزریق کردند که بچه دارى چیزى نیست, شمـا تـوى ادارات بیـایید ...
بچه اى که از مادرش جـدا شد پیـش هر که باشـد عقده پیدا مـى کند, عقده که پیدا کرد مبـدإ بسیارى از مفاسـد مـى شـود.))(18) امام خمینـى بانـوان و مادران را صـرفا در مـوقعیت اجتماعى خانه دارى نمـى دیـد و با احراز مـوقعیتهاى شغلـى بیرون منزل به طـور مطلق مخـالف نبـود ولـى آن را شغل اول مـادران نمـى دانست:
((البته شغل براى زن, شغل صحیح بـراى زن هیچ مانعى نـدارد لکـن نه آن طورى که آنها مى خواستند. آنها نظرشان به ایـن نبود که زن یک اشتغالـى پیـدا کنـد, نظرشـان به ایـن بـود که ... نگذارنـد بچه هاى ما تربیت صحیح بشـوند.))(19) در واقع امام خمینـى معتقد است که مادر پـس از اقـدام صحیح و کامل به مادرى و تربیت فرزند (که شغل اول او و اولویت فعالیت او است) در صـورت داشتـن وقت و تـوانایـى, مـى تـوانـد در فعالیتهاى صحیح بیـرون منزل با رعایت احکام شرع وارد شـود و منشإ خـدمات بیشتـر گردد. مثلا مادرى که فرزندانـش بزرگ شده اند و به مدرسه و دبیرستان و دانشگاه مى روند مـى تـواند ساعاتـى از روز را به فعالیتهاى بیرون منزل بپردازد.
در پایان باید اضافه کرد که تإکید امام خمینى بر ضرورت اخلاقـى ـ فرهنگى احراز موقعیت تربیت فرزند تـوسط مادران به معنى وجـوب شرعى آن یا سلب مسـوولیت پـدران در حضانت فرزند نیست و از لحاظ فقهى حق مادر در درخـواست اجرت از پـدر کـودک براى شیر دادن یا هر گـونه ارائه خدمت تربیتى و نظافتى و تغذیه اى به فرزند, محرز و ثابت است.
پى نوشت :
1ـ بـرگـر و لاکمـن, سـاخت اجتماعى واقعیت, ص178 و 179. 2ـ همان, ص179, 180.
3ـ همان, ص180, 181.
4ـ همان, ص184.
5ـ همان, ص185 و 186.
6ـ همان, ص193.
7ـ همان, ص194.
8ـ همان, ص206.
9ـ همان, ص207.
10ـ صحیفه نور, ج7, ص76.
11ـ همان, ص69.
12ـ همان, ج6, ص283.
13ـ همان, ج8, ص162.
14ـ همان, ص240.
15ـ همان, ج6, ص261.
16ـ ر.ک. غلامرضا صـدیقـى اورعى, ((انـدیشه امام خمینـى درباره تغییر جامعه)),
نشر محراب قلم, 1373.
17ـ همان, ص135.
18ـ همان, ص136.
19ـ همان, ص135.