نویسنده

زیر سقف خوبى

رفیع افتخار

صداى خانمى از توى رادیو مىآید:
((... مراسـم عقد را در محضر امام (رحمت الله علیه) وقت گرفتیم. وقتـى خطبه عقد خـوانده شـد, حضرت امام با لحـن خاص و با تحکـم فرمودند: با هم خوب باشید.
ایـن جمله در تمام لحظات زندگى با ما بـود و هرگز از هـم دلگیر نمى شدیـم. اگر اختلاف سلیقه اى بـود و مسإله اى پیـش مىآمد, سریع مطرح مى شد: ((با هـم خـوب باشید.)) ... این یادآورى مهم و ایـن کلام حضـرت امام در زنـدگـى ما مـوثـر بـود و احسـاس مـى کنـم از افتخارات زنـدگـى مـن است که اول زنـدگـى را با کلام امام شـروع کردیـم ...)) باد پاییزى مى وزد. ابرهاى پراکنده, کند اما مداوم حرکت مى کنند و سایه روشنهاى بـدیع و زیبایـى به وجـود مـىآورند. خـورشید مرتبا پنهان و پیـدا مى شـود. فکـر مـى کنـى دوباره دارى متـولد مى شـوى. از خوشحالـى در پـوست خـود نمى گنجـى. نفـس عمیق مى کشـى. فکـر مى کنى هواى تازه وارد ریه ات مـى کنـى, هـواى پاک و تازه آزادى.
وقتى گفته اى ((مهرم حلال و جانـم آزاد)), تصـور کرده اى از دوزخى به نام زنـدگـى مشتـرک به بهشتـى به نام زنـدگـى در تجـرد قـدم مى گذارى. تصـور کرده اى دوران تجرد دوباره, بسیار شیرینت خـواهد بود. شیریـن و لذتبخش. و گفته بودى ((مهرم حلال و جانـم آزاد)). همیـن و تمـام. پیـونـد مـى گسلـد. به همیـن سـادگى.
برگشتنى, که نیم نگاهى هـم به پشت سر نداشته اى. ابر سراسر آسمان را پوشانیده است. اثرى از افق, مشهود نیست. چنیـن به نظر مى رسد آسمان با رقت فـراوان به زمیـن چشـم دوخته است. بعد باران ریزى شروع مى کند به آمدن. هوا رو به سردى مى رود. دیگر کمتریـن نسیمى هـم نمـى وزد. ((سلامت, بـى علیک مـى مـاند)).
به خانه برگشته اى. خبـر جـدایـى را مسرت بخـش رسانـده اى. پـدر و مـادرت از تـو سـرد استقبـال کـرده انـد, بـرخلاف تصـورت.
حـس مـى کنـى آدمها, همه آدمها, حتـى خـواهـران و بـــــرادرانت نامهربـانـانه نگاهت مـى کننـد. خصمانه نیست امـا در آن نگـاهها تلالوى مهر و همدلى هویدا نیست.
فکر مى کنى همه به گـونه اى تـو را زیر نظر دارند که پندارى گربه دزدى هستـى و آمده اى تا گـوشت سفره آنها را بربایـى! روزهاى در تجرد مىآیند و مـى روند. برخلاف تصـورت چنان عرصه بر تـو تنگ شده که حـالت مـاهـى به خـاک افتـاده اى را یـافته اى.
تـوى خـودت فرو رفته اى. تمام رنجهاى زنـدگـى را بـر گرده ات حـس مـى کنـى. روزهـا و روزهـا کـوشیـده اى جلـوى بغضت را بگیـرى.
تلخـى تنهایـى همچـون غده اى سـرطانـى بیخ گلـویت پنجه مـى کشـد. تنهایى شوم طلسمى است. منتظر بوده اى تا کسى از راه برسد و ایـن طلسـم را بشکنـد. اما, افسـوس. تجـرد دوبـاره تـو پایـدار است. بى هیچ امیدى.
بـى هیچ امیـد و آینده اى روز را به شب مـى رسانـى. زنـدگـى کسل و مرارت بار. رادیو را روشـن مى کنى. صداى خانمى از رادیـو مـىآید, متیـن و آرام: ((... مـراسـم عقـد را در محضـر امـام (رحمت الله علیه) وقت گرفتیـم. وقتى خطبه عقد خوانده شد حضرت امام با لحـن خاص و با تحکـم فرمودند: با هـم خـوب باشید. ایـن جمله در تمام لحظات زندگى با ما بود و هرگز از هـم دلگیر نمى شدیم. اگر اختلاف سلیقه اى بـود و مسإله اى پیـش مىآمد سریع مطرح مـى شد: ((با هـم خـوب باشیـد.)) . .. این یادآورى مهم و ایـن کلام حضـرت امام در زندگى ما موثر بود و احساس مى کنم از افتخارات زندگى مـن است که اول زنـدگـى را بـا کلام امام شـروع کـردیـم ...)) ناگهان تکـان مى خـورى. چیزى در درونت به خروش مـىآید. طنیـن دار, آن صـدا در گوشت مى پیچد. بارها و بارها:
((امـام بـا تحکـم فـرمـودنـد: بـا هـم خـوب بـاشیـد)).
((ایـن جمله در تمـام لحظات زنـدگـى بـا مـا بود)).
((هرگز از هم دلگیر نمى شدیم)).
((اگر اختلاف سلیقه اى بـود و مسإله اى پیـش مـىآمـد سـریع مطـرح مى شد: با هم خوب باشید)).
به گریه مى افتـى. بغض مى ترکانى. عقده گشایى مـى کنى براى ایـن یک سال تجـردت. پـریشان و افسـرده مثل روزهاى دیگر مشغول کارى. در اتاق کارت, یکهویى باز مى شود. باورکردنى نیست! باورت نمـى شـود. سعید است! با دسته گلى ـ گل مریـم ـ آمده است و گلدانى بلوریـن. با تـو حرف نمى زند, هیچـى نمى گـوید. گلها را در گلدان مى گذارد. لیـوانى آب پاى گلها مى ریزد. بعد روى صندلـى مـى نشیند. روبه روى من. آرام و شمرده مى گوید:

ـ سرکار خانم مریـم خانـم, مـن به اینجا آمـده ام تا رسما از شما خـواستگارى بنمایم. ضمنا تعهد مـى نمایـم مهریه سـرکار عالـى دو برابر ازدواج قبل باشد. و ضمنا مى توانـم قسـم بخورم و مطمئنتان سازم که اخلاق و رفتـار خـود را اصلاح و همچـون معمارى بـاشـم که خـرابیهاى گذشته را جبـران و مرمت مـى نمایـد. حال, سرکار خانـم مـریـم خـانـم, آیـا حـاضـریـد مجـددا بـا مـن زنـدگـى کنیـــد؟

و مى خندد. خنده اش مثل یک منشـور شیشه اى مى درخشد. تـو هـم لبخند بـر لبـان مـىآورى, بـى اختیـار مـى گـویى:

ـ فقط تو مقصر نبودى. منـم معمار بدى نیستـم. براى جبران گذشته حـاضـرم بـا چهارده شـاخه گل به خـانه ام بـرگـردم و دیگـر هیچ.
مهریه ات را مـى گـویى همان چند شاخه گل باشد. آن روز بار دیگر و در حضـور همکارانت حلقه هاى قدیمى ازدواجتان را رد و بدل مى کنید و به محضـر مـى رویـد و عقـدتـان را تجـدیـد مـى کنید.
تصمیم گرفته اى همیشه ((با هـم خـوب باشیـم)). غبـن رو به اتمام است. یکـدلـى, شکفتـن, آغازیـدن کـرده است.
تـو, سعیـد و زوایاى خانه تان را با نگاه مى کاوى. احساس مـى کنـى برگى دیگر از درخت زندگیت فرو افتاده است. ایـن برگ تجربه سالى است که بـر تـو گذشته است. سعیـد مـى گـویـد:
ـ هر زندگى اى را روحـى و معنایى است. هر زندگى اى را رنگى است و حالتى. روح و معنى زندگى را باید با روح و معنـویت خـود شناخت. طنیـن و آهنگ زنـدگـى مشتـرک را بـایـد در قلب خـود شنیـد.
به حرفهایـش گـوش مى دهى و فکر مـى کنى. اما, به یکباره و ناگهان مى پرسى:
ـ سعید, چى شد آمدى دنبالم؟
سعید به تـو خیره مى شـود, لحظاتـى. بعد, انـدیشناک مـى گـویـدت: ـ روزى رادیـو را روشـن کـردم. تـوى خانه بـودم, تنها. خـانمـى مى گفت: ((... مراسـم عقد را در محضر امام (رحمت الله علیه) وقت گرفتیم.
وقتـى خطبه عقـد خـوانده شـد حضرت امام با لحـن خاص و با تحکـم فرمودند: با هـم خـوب باشید. ایـن جمله در تمام لحظات زندگى با ما بود و هرگز از هـم دلگیر نمى شدیـم. اگر اختلاف سلیقه اى بود و مسإله اى پیـش مىآمد سریع مطرح مى شد: ((با هـم خـوب باشید.)) . .. این یادآورى مهم و ایـن کلام حضرت امام در زندگى ما موثر بود و احساس مى کنـم از افتخارات زندگى مـن است که اول زندگـى را با کلام امـام شـروع کـردیـم ...)) ناگهان تکـان خـوردم و بـر خـود لرزیدم. چیزى در درونـم به خروش در آمـده بـود. آن صـدا, بارها و بارها در گوشم طنین افکن مى شد:
((امـام بـا تحکـم فـرمـودنـد: بـا هـم خـوب بـاشیـد)).
((ایـن جمله در تمـام لحظات زنـدگـى بـا مـا بـود)).
((هرگز از هم دلگیر نمى شدیم)).
((اگر اختلاف سلیقه اى بـود و مسإله اى پیـش مـىآمـد سـریع مطـرح مى شد: با هم خوب باشید)).
به ناگاه منقلب شدم. فردایـش بـود که به سراغ تو آمدم. آمدم که با هم باشیم و با هم خوب باشیم.
نابـاورانه به حـرفها و دهان سعیـد چشـم دوخته اى. فکـر مـى کنـى مهریه ات تنها چند شاخه گل نبـوده است. مهریه ایـن بار تـو, چند شاخه گل بوده به اضافه ندایى آسمانى که ضامـن بقاى سعادت آینده توست. سعادت تو و سعید, با هم.