در بزرگـداشت اولیـن سـال درگذشت علامه جعفرى
شبنم شـوق غلامرضا گلى زواره
دوران کـودکى, محیط و اندیشه هاى پرورشى و روابط خانـوادگى علامه محمدتقى جعفرى
جوشش اندیشه
آیت الله علامه محمـدتقـى جعفرى در ردیف اندیشمندانـى است که لذت ترک لذایذ دنیـوى را چشیده و براى درک حیات معنـوى درد حیات را لمـس کرده, رنجهاى جانگزا را به جان خـریـده, ناملایمات را تحمل کرده, دیـو نفـس را میرانـده, جام آرزوها را شکسته و در انتظار وصـول به حقیقت سر از پا نشناخته است. او به کاوش و پژوهشـى در کارگاه هستى مبادرت ورزیده تا با کشف رمـوز آن, هویت خـویـش را جاویدان سازد.
وجـود پـرفروغ ایـن فـرزانه گرانمایه به طـور مستمر گرمابخـش و روشنگر محافل علمى و مجالـس درسـى بـود. وى با عزمـى استـوار و همتـى راسخ جانـش را در دریاى حکمت شستشـو داد و در راه ارتقاى حیات تکاملـى پاى در میـدان عمل نهاد و نستـوه و خستگـى ناپذیـر پیشتـاز عرصه هاى علمـى و معرفتـى گشت. او پـربـار و سـرشـار از انـدوخته هاى معنـوى, عرفـانـى, حکمت پژوهـى, ژرفکاویهاى علمـى و فلسفـى زیست; به گـونه اى که از همگنان خـویـش ممتاز گشت و گـوى سبقت را در ایـن عرصه ها از اقران ربـود. در برخورد با اندیشه ها و آراى مخالفان مدام به سلاح نقد سازنده و پـویا مجهز بـود و از غرض ورزیها اجتناب مـى کرد و در تحمل عقایـد مخالف کـم نظیر بـود. اگر دیدگاه کسـى را نمـى پذیرفت, با ایـن وجـود بر اندیشه اش ارج مـى نهاد. چـون دانـش ایـن عالـم عامل رنگ الهى یــافت, از حکمت برخوردار گشت و به همیـن دلیل خیر فراوان از چشمه وجودش به سوى دشتهاى تشنه انـدیشه ناب سرازیر شـد و مصـداق ایـن آیه از قرآن گشت: یوتى الحکمه مـن یشإ و مـن یـوت الحکمه فقـد اوتـى خیـرا کثیرا و ما یذکر الا اولـوالباب.(1) عابـد و زاهـد و صـوفـى همه طفلان رهنـد مـرد اگـر هست, به جز عالـم ربانـى نیست آن دانشـور متدیـن حدود نیـم قرن از عمر مشحون از تکاپو و تلاش علمى خود را همـواره مصـروف دفاع از بنیانهاى عقیـدتـى و معارف تشیع نمـود. وسعت ساحت تحقیق و کـاوشـش در تمامـى عرصه هاى علـوم انسـانـى و مبـاحث کلامـى علاوه بـر آن که بـى اعتبـارى یافته هـاى بسیـارى از راهزنان طریق اندیشه را بر همگان فاش ساخت, مـوجب جذب کثیرى از علاقه منـدان به معارف دینـى گشت و جهد وافـــــرش در ارایه منطق مستحکـم اسلام در بـرابـر مکـاتب نـاتـوان و متزلزل بشـرى روحیه خـودباورى و اعتماد به نفـس را در بیـن محققان جامعه دینى پدید آورد و نام ایـن متفکر را در فهرست بانیان جارى ساختـن جـویبار بیـدارى اسلامـى ایـن مـرز و بـوم, به ثبت رسـاند.
صدق و صفا
شهر تبریز سرزمین مبارزان, دلاوران و عالمان متدین مى باشد. ایـن دیار مهد انسـانهایـى است که از گذشته هاى دور بـراى شکـوفـایـى انـدیشه ها و گسترش فرهنگ و دانـش از خود اهتمامـى در خـور بروز داده و با نگاشته هاى نیکـو و آثارى آموزنده و ارزنده غناى علمى و فـرهنگـى جهان تشیع و ایـران را سبب گشته انـــــــد. در محله ((شتـربان)) ایـن شهر خـانـواده اى بـا اصالت و اهل اخلاص روزگار مى گذرانید. ((کریـم)) که نام بامسمایى داشت, مرد ایـن خانه بود که رایحه صدق و صفایـش آن محل را عطرآگیـن مى ساخت. پدر گرچه از تمکـن مالى برخوردار بـود, ولى بر اثر ابتلا به یک بیمارى طولانى دچار مشکلات اقتصادى گشت. ایـن مرد گـرچه در هیچ مکتب و مـدرسـى درس نخـوانده بـود, ولـى حافظه اى بسیار قـوى داشت و غالب سخنان واعظان و خطیبان شهر را به طـرزى شیـوا و بـا بیانـى نافذ بیان مى نمود.
شغل کریـم نانوایى بود و بدون آنکه وضو بسازد, دستش را به خمیر و نـان نمـى زد. به کـار و تلاش علاقه وافـرى داشت و مــــــى گفت:
فعالیت جـوهر زندگیـم مى باشد. بیکارى را معادل فنا و مساوى مرگ تلقـى مـى کرد. نقل کرده انـد: در آغاز تشکیل خانـواده, که تبریز دچار قحطى شده بـود, شبى دو عدد نان سنگک و جعبه اى شیرینى خرید تـا به منزل ببـرد. همـان طـور که از کـوچه هـاى ایـن شهر عبـور مـى نمـود, خرابه اى را مشاهـده کرد که دو نفر گرسنه در آن مشغول خوردن استخـوان و لاشه هاى گوسفند و مرغ مى باشند. چـون ایـن صحنه ناگـوار را دیـد, به دلیل رقت قلب خیلـى متإثـر شـد. انـدوهـى جـانکاه در درون دلـش لانه کـرد و سخت بـرآشفت. در ایـن حال صفت بخشنـدگـى کریـم بـروز کـرد و نزدیک آن بیچارگان رفت و یکـى از نانها و محتـویات جعبه شیرینـى را بینشان تقسیـم کرد و تنها با یک قرص نان عازم منزل گشت. پـس از چند قدمـى که از آن دو فاصله گرفت, دوباره بـرگشت تا وضع ایـن بینـوایان را نظاره گـر باشـد. مشاهده کرد دست خویش را به سوى آسمان بلند کرده اند و ایـن گونه دعا مـى کنند: اى مـرد! خـداوند بزرگ و بخشنـده فـرزنـدى صالح و نیکوروش به تو عنایت نماید که ایـن گونه ما را مورد لطف و محبت خـویـش قرار دادى و از گرسنگـى نجاتمان بخشیدى.(2) استاد جعفرى خاطـرنشان نمـوده است: یک بار همراه پـدرم خـدمت آقامیرزا هادى حائرى که از همدوره هاى دانشمنـد بـرجسته مرحـوم محمـدکاظم عصار بـود, رفتیـم. ایشان به مـن گفت: راهى را که ما طى هفتاد سال ـ آن هـم با مشقت ـ براى رسیدن به حکمت و معرفت طى نمودیـم, پدرت در رگ و خـونـش دارد. نمى دانـم چگونه به ویژگیهاى معنوى و حالات زاهدانه پدرم پـى برده بـود. بعدها ما به عظمت وى واقف شدیـم و متـوجه گشتیـم روحیه اى عالـى و خصـالى والا دارد.
کریـم به عالمان و روحانیان ارادت مـى ورزیـد و نسبت به آیت الله میـرزا صادق تبـریزى که از زعماى آذربایجان بـود, علاقه اى وافـر داشت و فرزنـدانـش را با عشق به روحانیت پرورش مـى داد.(3) علامه جعفـرى گفته است: دودمـان مـا از نظر اوضـاع اقتصـــادى در سطح پـایینـى بـود, ولـى صفاى شگفتـى در بیـن آنان حاکمیت داشت. از سالخـوردگان تبریز شنیدم که پدرم دروغ و سخـن کذب به زبان جارى نمـى ساخت. ایـن را از والـدم پـرسیدم; تإییـد کرد و گفت: یادم نمـىآید از دوران نـوجـوانـى به ایـن طرف دروغ گفته باشـم! درس نخـوانـده بـود, ولـى از نظر وارستگـى و عشقـى که به تلاش داشت, نمونه بود. شخصیت معنوى کریـم چنان بـود که وقتى به خـواستگارى دختر یکى از متشخص تریـن دودمان سادات تبریز یعنى خانواده ربیعى رفت پدر خانـواده دخترش را بـدون پرس و جـو به عقد او در آورد. پدر براى فرزند مالـى بر جاى نگذاشت و به همیـن دلیل وى ناگزیر گردید به کارگرى روى آورد. سرانجام شغل نانـوایـى را یاد گرفت, ولـى عائله را به سختـى اداره مى کرد. وى به دلیل تقـوا و پاکـى محبوبیت ویژه اى در بین مردم داشت.(4) سرانجام ایـن مرد نیک نهاد در سـال 1358ه.ش دار فـانى را وداع گفت.
مادر علامه جعفرى برخلاف پدر, باسواد بـود. قرآن را به خوبى تلاوت مـى نمـود و به فـرزنـدانـش آمـوزش مى داد.(5)
تابش مهتاب
در مرداد ماه 1304ش مطابق 1343ق, کریـم در انتظار تـولد فرزندش آرام و قرار نداشت. او در نیایشها و کرنشهایـش در مقابل معبـود مى خـواست خداوند به وى کـودکى صالح عطا کند و چه بسا آن گاه که چشمانـش غرق اشک بـود و سرشک از دیدگان به گونه ها جارى مى ساخت, چنین زمزمه مى کرد:
خدایا! مرا به کودکى پاک سرشت, بااستعداد و متدیـن که حامى دینت باشـد و به قرآن و عتـرت عشق بـورزد, گرامـى دار! خانه هاى محله شتربان تبریز در تابـش مهتاب به یکدیگر تکیه داده و تنها نسیـم خنکـى که از ارتفاعات ایـن شهر مـى وزید, پیکر خفتگان را نـوازش مى داد. کریـم در انتظارى تـوإم با نگرانـى به سر مـى بـرد. یاد همسـرى که لحظه هاى پـرمشقت زنـدگـى را پشت سـر مـى نهاد, رهایـش نمى کرد. در گـوشه اتاق خانه قدیمـى وى رفت و آمد زنان شدت گرفت و گـویا خبرى تـوإم با سرور را نـویـد مـى داد. هر چنـد انتظار بسیار دشوار و جانکاه بـود, ولى دیرى نگذشت که صداى گریه نوزاد به همه اضطرابها پایان داد. نسیـم فرحزاى شتابان مى رفت تا تولد ستاره اى را به همه سحرخیزان پاک نهاد بشارت دهد. در اتاق گشـوده شد و پیش از آنکه همسر کریـم زبان باز کند, صداى گریه نوزاد از اتـاق بیـرون زد و ورودش را به پـدر اعلام کـرد.
گریه کودک و خنده اهل خانه با هـم درآمیخته بود و موجى از نشاط را در فضاى خانه به اطراف پراکنده مـى ساخت. کریـم آرام آرام در اتاق را بـاز کـرد, ولـى سلامـش زودتـر از خـودش داخل اتاق گشت.
همسرش آهسته و در حالى که از درد به خـود مى پیچید, جـواب سلامـش را داد. او نوزادش را در آغوش کشید و با بوسه اى گونه کودکـش را نـوازش داد و کمـى بـا همسـر خـویـش صحبت نمـود, تا مقـدارى از ناراحتـى او بکاهـد. بعد دهانـش را نزدیک گـوش راست آن نـوباوه گرفت و آهسته سرود تـوحید را زمزمه کرد و چون اذان تمام شد, در گـوش چپـش اقامه گفت و از این جهت تربیت مولود جدید از نخستیـن لحظه هاى زندگیـش آغاز گشت. با ولادت ایـن کـودک گویى دعاى کریـم پذیرفته شـده بـود, چـرا که نـوزاد در آینده نه چنـدان دورى در محافل علمـى, با درس و استدلال و تحقیق, به دفاع از حقانیت مذهب تشیع پرداخت و در شمار مشاهیر اسلامـى قرار گرفت. نگاه کـودکانه و حـالتهاى شیـریـن ایـن طفل همه اهل خانه را به سـوى خـود جلب مى نمود.
نام زیباى محمدتقى برایـش برگزیده شد و با ایـن عنـوان یکى از حقـوقـى که پـدر و مادر بایـد در حق فـرزند مراعات کننـد, تحقق یافت. مادر شبانه روز با طفل نـورسته اش سـرگرم شـده بـود و شیره جان خـودش را همراه با لطف و محبت خاصى به کودکـش مى داد, تا او را براى عرصه هاى علمـى و فکرى آماده نمایـد. درآمـد همسرش گرچه ناچیز مى نمـود, ولى همچـون آب زلال پاک و حلال بـود و آن شیوه هاى شایسته پرورشـى و تإثیر غذاى حلال چنان ثمر داد که به برکت آن, نهال نـوپاى محمـدتقـى بالید و رشـد یافت و شاخه گسترانید و در زمانهاى بعد انسانهاى زیادى از شاخسار اندیشه اش میـوه هاى مفیدى چیـدند. دوستان و آشنایان قـدم ایـن کـودک را مبارک شمـردنـد و آمدنش را به پدر تهنیت گفتند.
نخستیـن آیه هاى معرفت و عشق به حق را مادرش در گوش جانـش زمزمه کرد و محمدتقى کم کـم به پاس مراقبتهاى تربیتـى مادر جانى گرفت و روزها و ماهها را در پـى هـم سپرى ساخت. خنـده هاى شیریـن بـر لبـانـش نشست و سـرور را در دل والـدیـن خـود فــــــرود آورد.
سخـن گفتـن با حالات کودکانه و کلمات ناتمام چنان نمکیـن بود که پـدر را بـا همه خستگـى ناشـى از کار و تلاش شـادمان مـى سـاخت و وادارش مـى کرد طفل را بغل نمایـد و دست نـوازش بـر سـرش بکشـد. دوران افتـادن و بـرخاستـن گذشت و جاى خـود را به جست و خیزهاى کودکانه داد. کم کـم محمدتقى به کـوچه هاى محله شتربان راه یافت و در بازیهاى خود کودکانى را به عنوان دوستان خـود مشاهده کرد. اگـر چه بوى فقـر در ایـن فضا پیچیـده بـود, اما دل مـردمان از صمیمیت و نیکـى پـر بـود. در همان دوره اى که روزگار ایـن کـودک سپـرى مـى گشت, بسیارى از مـردمـان آن حـوالـى آثـارى درخشـان و آینـده اى تـابناک را در سیماى فـرزنـد پـاک نهاد کـریـم مشاهـده مـى نمـودند. والدین که پیـش از همه به استعداد عالـى ایـن نهال خویـش پى برده بـودند, از وى خواستند تا به کسب معارف دینى روى آورد و کمتر به بازى و امـور دیگر بپردازد. بـدیـن ترتیب دوران کـودکـى اش در دامـن مادرى متدیـن و تحت تربیت پـدرى باایمان به شکوفایى رسید و مادر که زنى باسواد و خـوش فکر بـود, قرآن را به وى یاد داد.
استاد جعفرى گفته است: یادم مىآید وقتى به مشهد مقدس مى رفتیـم, والده ام در طـول مسیر, قرآن تلاوت مى نمـود. در بیـن راه که براى استراحت و اقامه نماز توقفى داشتیـم, فرزندانـش را به گرد خویش جمع مـى کـرد و یک سـوره قـرآن را به مـا تعلیـم مى داد.
دوران دانش اندوزى
استاد جعفرى نزد مادر مقدارى مقدمات دروس را آمـوخت و به همیـن دلیل بـراى ورود به کلاس بالاتر آمادگـى پیـدا کرد و از ایـن جهت ایشان را از کلاس اول به کلاس چهارم بردنـد و او با استعداد شگرف خـود ایـن کلاس را در مـدرسه اعتماد تبریز که بعدها به دبیرستان انورى تبدیل شد, با رتبه دوم گذرانید و در سال بعد ـ کلاس پنجـم ـ رتبه اول را احراز نمود.(6) در ایـن حال از تهران دستور رسید تا دانـشآمـوزان لباسهاى یکرنگ طـوسى و متحدالشکل بپـوشند. پدر تـوان مالـى نـداشت تا ایـن لباس را بـراى محمـدتقـى و بـرادرش میرزاجعفر تهیه کند. از ایـن جهت یک روز که آن دو نوجـوان وارد مدرسه شدند, به دلیل نپـوشیدن لباس مزبـور از صف کلاس خارج شدند و چنیـن کارى یک ضربه روانى سختى بود که بر فرزندان میرزاکریـم وارد شـد. آن دو به خانه آمدند و ماجرا را با پـدر مطرح کردند.
او گفت: فعلا به مـدرسه نـرویـد. مـدیـر مـدرسه ـ مـرحـوم جـواد اقتصـادخـواه ـ نزد وى آمـد و اظهار داشت: اجـازه دهیـد تــــا فرزندانتان به مـدرسه بیایند, زیرا وزارت معارف حاضر است هزینه تحصیلى آن دو را بپردازد. پدر با عزت نفسـى که داشت, نپذیرفت و اظهار داشت: اگر خداوند بخواهد, خودم کار مى کنـم و مخارج تحصیل آنان را مـى پردازم. سرانجام یکـى از بستگان بـرایشان لباس تهیه کرد و بدین گونه آن دو نوجـوان موفق شدند در ایـن مدرسه تحصیلات را ادامه دهند. در ایـن دوران محمدتقـى هم کار مى کرد و هـم درس مـى خـوانـد. در سالهاى فـراگیرى دانـش در دبستان یادشـده او در رویاى راستیـن مشاهده کرد که دستـى کاسه شیرى به او داد, بـدون آنکه صاحبش را ببیند. پرسید:
دست که بـود؟ گفتند: از آن حضرت على(ع) است که به تـو شیر علـم داد. در ایـن سالها تنگـدستـى خانـواده چنان بالا گـرفت که وى و بـرادرش ناگزیـر دبستـان را در میانه راه رها کـردنـد و در پـى یافتـن نان و آب به کسب و کار روى آوردنـد.(7) بعد از آن گـویا محمـدتقـى در خواب صحبت مى کرد و شعرى را به عربـى مـى خـوانـد و مضمونـش این بـود که: دست روزگار بریده باد که چنیـن حوادثى را برایـم پیش آورد که نتوانـم به مرادم در دانش برسـم. صبح که از خـواب برخاست, پدر گفت: دیشب چه مى گفتى؟! فرزند اظهار داشت: از اینکه از درس خـوانـدن محـروم شـده ام, نـاراحتـم و ایـن شعر را خـوانـدم. میرزاکـریـم از ایـن وضع بسیار متإثـر گـردیـد و به محمدتقى و برادرش تإکید نمود:
شما به دنبال درس بروید. خـداوند روزىرسان است. از ایـن جهت آن دو طالب دانـش, مقارن سالهاى پایانـى جنگ دوم جهانـى به مـدرسه طالبیه تبـریز رفته و تحصیلات علـوم دینـى را نزد استـادان ایـن مکان پـى گرفتند. در ایـن دوران غذاى محمـدتقـى و برادرش نان و ماست بود و در طول روز هـم با دوستان چاى و کشمش مى خوردند و با مشکلات مالى فراوانى مواجه بـودند و زندگى سختى داشتند, اما چون جنبه هـاى فکـرى و روحـى قـوى بـود, ایـن دشـــــواریها را تحمل مى کردند.(8) استاد جعفرى خود به ایـن وضع اشاره دارد و مى گوید: دیدم که ابـوى نمـى تـواند زندگـى ما را تإمیـن کند, پـس همراه برادر مجبـور شدیم کار کنیم و درس بخـوانیـم. مدتـى تا ظهر کار مى کردیم و بعدازظهر به مدرسه مـى رفتیـم. گاهى هـم قبل از ظهرها درس خوانده و عصر به کارى مى پرداخیتـم. یک سال و نیم یا دو سال وضع به ایـن منوال گذشت.(9) نوجوان شیفته معرفت پـس از فراگیرى دروسى در حـوزه علمیه تبریز به سال 1359ه$.ق در حالى که پانزده بهار را پشت سر مى نهاد, زادگاه خویـش را به قصد اقامت در تهران تـرک نمـود.(10) و در مـدرسه مروى نزد استادانـى فاضل مطالعه و تحصیل متـن رسائل و مکاسب را پـى گـرفت و از پـرتـو انـدیشه هاى فلسفـى میرزامهدى آشتیانـى بـرخـوردار شـد(11) و پـس از سه سال خوشه چینى از خرمـن خردمندان و اندیشه گران حوزه در 1362ق به شهر مقدس قم مهاجرت نمود و ضمـن تحصیل در مدرسه دارالشفاى قـم ملبس به لباس روحانیت گردید(12) و چون قریب یک سال و نیـم از اقامتش در قـم گذشت, نامه اى را به دستـش دادند. چون از مضمون آن نوشته باخبـر شـد, فهمیـد مادرش دچار کسالت شـده و لازم است به تبـریز بازگردد. پس در 1363ق قم را به قصد عزیمت به وطـن ترک نمود. در آن جا از مادر مراقبت کامل به عمل آورد و در جهت مداوایـش کوشـش فراوانى نمود, ولى تقدیر چنین بود که ایـن تلاشها مادر عزیزش را از بیمارى نـرهانـد. در همیـن سـال آن بـانـوى مـومـن در سنیـن میانسـالـى دار فـانـى را وداع گفت و به سـراى بـاقـى شتـافت و محمـدتقـى را در غمـى جانکاه و اندوهـى طاقت فرسا فرو برد, زیرا این زن نه تنها مادر و مربـى وى بود, بلکه نخستیـن کسى بـود که وى را با فـرهنگ قرآن و عتـرت آشنا ساخت. وى مـى دانست چه گـوهر گـرانبهایـى را از دست داده است. پـس از خاتمه ایام سـوگـوارى, علامه جعفرى به خدمت مرحـوم آیت الله حاج میرزا فتاح شهیدى که مرد والامقامى بود رسید و از محضرش بهره برد و چون آن عالـم عامل به استعداد شگرف و اشتیاق درونى وى به معارف اسلامـى پـى برد اصرار کرد باید وى به نجف برود. مقـدمات سفر را برایـش تـدارک دیـد و مقدارى وجه نقد به او داد.(13)
همت و فراست
بـدیـن گـونه علامه محمدتقـى جعفرى به اشتیاق بهره مندى از قداست بارگاه حضرت علـى(ع) و نـوشیدن جرعه هاى روح بخـش از دریاى ژرف و باصفاى معارف تشیع و فقه آل محمـد(ص) راه طـولانـى بیـن تبریز و نجف را طـى کرد و بر کـوچه هاى پرپیچ و خـم اما معطر به بـوستان علـوى قـدم نهاد و مسرور و شادمان پـس از انـدکـى درنگ خـود را مهیاى زیارت مضجع بارگاه نخستیـن امام شیعیان نمـود, تا خستگـى راه و دورى از بستگـان را بـا ایـن حلاوت معنـوى و لذت روحـانـى جبران نماید.(14) سپـس فراگیرى دروس خارج را نزد مشاهیر مدرسان ایـن دروس آغاز کرد. دوران تحصیل در نجف نیز سخت مى گذشت و برخى مسایل موجب ناراحتى ایـن تشنه اندیشه را فراهـم مى کرد, اما چون اشتیاق شدت داشت, همه آن شداید تحمل شد. خـود مى گـوید: گاهى دو یا سه ساعت کار دستـى مـى کردم تا شهریه به دستـم برسد که میزان آن هـم کـافـى نبـود.(15) ایشـان در ایـام اقـامت در نجف تشکیل خانـواده داد و در دوران تإهل نیز سختیهاى زنـدگـى گـریبانگیر ایشان بـود. همسرش نقل کرده است: تابستانها در نجف زیرزمینى را اجـاره مـى کـردیـم که بسیـار فـرسـوده و قـدیمـى بـود.
حتـى مار در آن دیده مـى شـد, ولـى چـون جاى دیگر براى گذرانیدن تابستان گـرم نـداشتیـم, ناگزیـر در چنیـن جایـى سکـونت اختیار نمودیـم. با تمام ایـن مرارتها علامه جعفرى علاقه شگفتى به تحصیل داشت و با هوش سرشار خـویـش در ادامه آن جدیت مى نمـود و لحظه اى از این تلاش فروگذارى نمى کرد.(16) ایـن متفکر ارجمند در تابستان سال 1376ش در جمعى از خـواص در پاسخ سـوالـى در باره مهمتـریـن عامل موفقیتش در تحصیل علـم و ترویج معارف نورانى اسلام, نکته اى تکان دهنده اما آموزنـده را نقل فرمـود که بـراى تمامـى مشتاقان سعادت و رستگـارى مفیـد مـى بـاشد. وى اظهار داشت:
تـوفیقى را که در زمینه تحصیل علـم و ترویج مبانى اعتقادات کسب کرده ام, از تـوجه خاص مولاى پرهیزگاران ـ حضرت على(ع) ـ نسبت به خـودم دارم. در سالهاى جـوانى و هنگام اقامت در نجف اشرف در یک شب گرم تابستان دعوت فردى را جهت پیوستـن به جمعى که در منزلـش بودند پذیرفتـم. در آن جلسه, شخصى که به بذله گـویى معروف بـود, طبق معمول به شـوخى اعلام داشت: تصـویر زیباى زن شایسته اى را که مربـوط به کشـورهاى اروپایـى است و در جراید چاپ شـده, با خـود آورده ام, تا دوستان حاضـر در جلسه آن را مشاهـده کننـد و قضاوت نمایند. آن شخص از دوستان خواهـش نمود بدون تظاهر به دیندارى و تقدس هر کـس ایـن تصـویر را دید, با صراحت و بدون تعارف بگـوید بیـن یک لحظه ملاقات و دیدار با حضرت على(ع) به طور حضـورى و یک عمر زندگـى زناشـویى با صاحب ایـن عکـس, کدام یک را برمى گزیند! سپـس عکـس آن زن را به نـوبت به افراد نشان مى داد و هر کدام به فراخور برداشت و سلیقه خـود از آن تصـویر نظرى مى دادند و معمولا اظهار مى داشتند:
ان شـإالله حضـرت علـى(ع) را در لحظه احتضار و عالـم بـرزخ از نزدیک خواهیـم دید, اما در این دنیا زندگـى با چنیـن زنـى خـوب است! من پنجمیـن نفر بودم. وقتى او خواست تصویر را به مـن نشان بدهد, تـوفانى در قلبـم پدید آمد. به خود لرزیدم و با خـویشتـن زمزمه کردم: چه آزمـون حساس و بزرگـى است! آیا بـراستـى سزاوار است لحظه اى دیدار با نخستیـن امام معصـوم شیعیان را با آن حالت فناپذیر و آلـوده مبادله کنیـم؟! بدون اینکه تصـویر را از نظرم بگذرانـم, از جا برخاستـم و جلسه را ترک و مـورد اعتراض آن جمع واقع شـدم, ولـى اعتنایـى نکردم و خـود را با ناراحتـى به حجره رسانیدم.
به دلیل گرماى خشـن و هـواى خفه کننـده و سختـى اقامت در حجـره, دربش را گشودم, ولى داخل نشدم. روى پله نشستـم, در حالى که سرم را به دیـوار تکیه داده بـودم, به خـواب رفتم.
ناگهان در عالـم رویا خود را در سالنى بزرگ یافتـم که عده اى از علماى سلف در آن حضـور داشتند و در صدر جلسه یک کرسى دیده مى شد و حضرت علـى(ع) بر روى آن نشسته بـودنـد و قنبـر غلام آن حضـرت, مالک اشتر و ...
نیز همراه آن مولاى پرهیزگاران بـودند. امام مرا مورد خطاب قرار داد و با نام به محضر خویـش فراخواندند. دیدم آن حضرت مرا مورد لطف و محبت قرار دادند. مـن نیز امام را با همان ویژگیهایـى که در روایات خوانده بودم, دیدم و محظوظ گشتم. در همیـن حال بیدار شدم و متوجه شدم از لحظه قرار گرفتـن کنار درب حجره تا ملاقات و بیدار شدن حدود هشت دقیقه طـول کشیده است. با حالتـى وصف ناپذیر خـود را به جلسه آقایان رساندم و دیدم هنوز سرگرم آن تصـویرند. به آنان گفتم: مـن نتیجه انتخابـم را گرفتم. از آن لحظه به بعد این موفقیتها در زندگى نصیبم گشت.(17) قانع گشتـن و خرسند بودن مردم به زیبایى ظاهرى یکى از قویتریـن عوامل بازدارنده آنان از تقـویت عقل, وجدان, اندیشه و ایمان مى باشد. آنچه که براى مردان و زنان رشـدیافته شایسته مـى باشـد ـ مخصـوصا در رشـد معنـوى که مقدستریـن عامل وحدت و هماهنگـى دو صنف مى باشد ـ جمال معنا است و در پدیده حیات زناشـویى جمال معنا بر زیبایى صـورى مقدم است. زیبایـى ظاهر براى زن همچـون قـدرت بـراى مـرد است, که اگـر از تربیت و تزکیه برخـوردار نباشد, چـون کارد برانى است که به دست کـودک داده باشند, که هم خـود را در معرض خطـر مـى افکنـد و هـم دیگران را ناقص مى کند. زیبایى صـورى مـى تـواند از وسایل امتحان باشـد و آدمـى را در مبـارزه امـواج تمایلات و آرمـانهاى معقـول مذهبى و اخلاقى در تلاطـم قرار دهد, که اگر شخصیت را تقویت نموده و تمایلات زودگذر را مهار کنـد و اجـازه نـدهـد آرمانهاى معنـوى مختل شـوند, گامـى بزرگ در مسیر رشد برداشته است و اگر خـود را در برابر تمایلات ببازد, رو به سقـوط رفته و از حیـوان هـم بدتر خواهد شد.(18)
استاد جعفرى به ابتذال هنر در غرب و برخـى کشـورهاى اسلامى اشاره دارد و مى گوید:
میلیاردها بـودجه و انرژیهاى فکـرى و عمـر گـرانبهاى میلیـونها انسـان به نـام هنـر دامـن به آتـش غریزه جنسـى زدنـد. فیلمها, تصاویر, مقاله ها و ... را به نام هنـر به راه انداختنـد و کسـى نبـود به آنها بگوید که نیرو و جریان غریزه مذکـور خود به خـود به قـدرى تند است که احتیاجـى به تقـویت هنرمندانه ندارد, زیرا هر اندازه که منبع آب مرتفع باشد, جهش و فورانـش به سـوى زمیـن نیرومندتر خواهد بود.
در ایـن صـورت تلمبه زدن بـراى به جریان انـداختـن آب از فـواره مفروض چیزى جز حماقت و تخریب وضع طبیعى منبع و لـوله ها و جریان آب نمى باشد. آیا ایـن آثار هنرى مبتذل که مـوجب اختلالات روانى و متلاشى شدن خانـواده و سقـوط ارزش حیات انسانى گشته, در یک حیات معقول مى تـواند رها باشد و در باره ایـن ویرانگریهاى هنرنـم چه باید کرد؟ از دیدگاه اسلامى چون اصالت با حیات معقول است و ایـن حیات بایـد از همه جهات و با هر گـونه وسایل مـورد حمایت قـرار گیرد, ضمـن اینکه ایـن بذرهاى ابتذال بـراى جامعه مضـر است, هر گـونه نبـوغ علمـى و هنـرى بـراى فعالیت آزاد است و بـراى قابل بهره بردارى ساختـن در اجتماع بایستى جوانب سودمند و مضر آن اثر هنرى مـورد بررسى متخصصان عادلى قرار گیرد که ابعاد متنوع حیات معقول را بشناسند.(19)
منزل معرفت
علامه محمـدتقـى جعفرى پـس از یازده سال اقامت در نجف و شرکت در حـوزه هاى درسى آن دیار, به سال 1336 یا 1337 ش به ایران مراجعت نمود و در واقع فصل آن رسیده بود که ایـن درخت تناور که در باغ معرفت به شکوفایى و رشد رسیده بـود, به شاخه گسترى بپردازد و از محصـولاتـش شیفتگان اندیشه هاى ناب اسلامـى استفاده کنند و مردمان در سایه اش روان خویـش را تسکین دهند.(20) جالب آنکه ایـن حکیـم فروتـن, منزل و محل زندگى خـود و خانـواده را محل تدریـس و فیض رسانـدن به طلاب و دانشجـویان قرار داد; چنانچه خـود مـى گـویـد:
تصمیـم گـرفتـم جهت عمق بخشیـدن به فعالیتها کـــارم را به منزل انتقال دهـم. از ایـن رو دیگـر به مـدرسه مـروى (واقع در تهران) نرفتـم و جلسات مستمر و مکررى با بعضى از دانشجـویان و همچنیـن بـرخـى از اسـاتیـد که انسـانهاى فـاضل و دانشمنـدى بـودنـــد, داشتـم.(21) از کشـورهاى اروپایـى نیز شخصیتهاى برجسته به ایـن خانه مىآمدند و سـوالات علمى, فلسفـى و کلامى خـویـش را در حضـور ایشان مطرح مى کردند.
نخستیـن کسى که از غرب به ایران آمد و با علامه جعفرى در منزلـش مصاحبه اى انجام داد, پروفسـور ((روزنتال)) آلمانـى(22) بـود که در محافل اروپایى در حقـوق و فلسفه به عنـوان دانشـورى صاحب نظر محسـوب مى گشت. در آن موقع ایشان در محله پامنار تهران در منزلى محقر به اتفاق خانـواده روزگار مى گذرانید.(23) یکى از جلـوه هاى ساده زیستى و بـى رغبتـى به دنیا منزل کـوچکـش بـود که بسیارى از فعالیتهاى علمـى و تحقیقـى را در آن انجمـن داد و گـویـا مکـان زندگیش محل پژوهـش و خانه حکمتـش جایى براى سکونت او و عائله اش بـود و مى خـواست به همگان ثابت کند بین عمیق ترین و پیچیده تریـن تلاشهاى علمى و فلسفى و لطیف تریـن روابط عاطفى خانوادگى نه تنها هیچ گونه تضادى وجـود ندارد, بلکه ایـن دو حالت مى تـوانند بدون غفلت از دیگرى رعایت شوند. محل سکونت در نشریه اى چنیـن وصف شده است: از کـوچه هـاى نزدیک میـدان خـراسـان در جنــــوب تهران که مى گذریم, به منزل قدیمى و فرسـوده استاد مى رسیـم. براى زیارتـش باید از پله هاى آجرى ساییـده و شکسته اى بالا رفت که آشکارا تنها براى سهولت رفت و آمـد مراجعیـن ساخته شـده است. اتاقـى ساده و بزرگ که همه دیوارهایـش به جز درب و پنجره پـوشیده از کتاب است که کتابخانه شخصـى و مفصل استاد را در خـود جاى داده است و محل اقامت ایشان با مراجعینـى است که گروه گروه بـراى درس یا سـوال یا تقاضاى سخنرانـى یا زیارت بـى وقفه حضـور مـى یابنـد. مـراجعه کننده خود در شگفت مىآید که علامه جعفرى با ایـن همه مراجعات در چنیـن فضایى محدود آثار پر ارج خود را کى مى نگارد, و گویا خـود زود پاسخ مـى دهـد: حتما در سحرگاهان, آنگاه که حافظ از آن ایـن گونه یاد کرده است:
مـرو به خـواب که حـافظ به بـارگـاه قبـول ز ورد نیـم شب و درس صبحگاه رسیـد(24) در همان ایام انتقـال ایشـان به منزل کنـونـى برخـى نزدیکان و اطرافیان نظر به مراجعاتـى که آن متفکر ارجمند از سـوى محققان خارجـى داشت, به آن فقید سعیـد پیشنهاد کـردنـد حـداقل فرشـى بـراى اتاق پذیرایـى تهیه شـود, که ایشان با همان روحیه و منـش زاهدانه خـود نپذیرفته و تا زمانى که در قید حیات بـود, همچنـان اتـاق پذیـرایـى اش فـاقـد فـرش بود.
شایـد کمتـر کسـى از مـردم و حتـى خـواص, مبارزان و نزدیکان آن فرزانه عالیقدر تصور مى کرد علامه جعفرى در همیـن خانه کوچک و در کنار همسـر و فـرزنـدانـش در زمره اولیـن یاران امام خمینـى در شکل گیـرى و تـداوم انقلاب اسلامـى عالمـانه و از سـر تـدبیـر سهم ارزشمند و وافرى در پـى ریزى ساختمان فکرى و عقیدتى انقلاب اسلامى داشته است.(25) در کتاب ((چراغ فروزان)) که تـوسط مرکز بـررسـى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات انتشار یافته, بیـش از یکصد و هشتاد سند از پرونـده استاد جعفرى در ساواک درج شـده است که در برخـى از آنها نکات قابل تـوجهى در مـورد ادعاى مـورد اشـاره به چشـم مى خورد. در بخشـى از سنـد شماره 121 مـى خـوانیـم: ((... به نظر مـى رسـد اکثـر دانشجـویان و استادانـى که سازنـده زیربناى فکرى دانشجـویان منحـرف]!] هستند, در ایـن جلسه شرکت دارنـد ... در صورتى که اشخاصى که به ایـن منزل تردد مى نمایند, کنترل گردند و هویت آنها مشخص شـود, امکان دارد یک کانـون سازنده فکرى در جهت مخالفت با اساس حکـومت کشف و فعالیتهایى از طرف ایـن عده روشـن گـردد و احتمـالا چنـد نفـر از متـواریان دستگیـر شـونـد ...)).
با وجـود مراقبتهاى مستمـر ساواک از سال 1344ش و بازداشت استاد و سرانجام حمله به منزلـش در سال 1352 به ناکامـى رژیـم شاه در خصـوص ارتبـاط و فعالیتهاى استـاد جعفـرى افزوده گشت. فـرزنـدش خاطره خـود را از هجـوم به منزل تـوسط ساواک چنیـن نقل مـى کند: ساعت دو بامداد یکـى از شبهاى تابستان که همه در حیاط خـوابیده بـودیـم, صداى کوبیدن درب منزل به شدت بلند شد. یکى از خواهران که زودتر به سوى درب رفت, بعد از گشودن نیمه اش, متـوجه چند نفر گشت که مى خـواهند به زور وارد منزل شـوند و چـون وى مى کوشد درب را ببندد, یکى از آنها که بعدا روشـن شد مإموران ساواکند, پاى خـود را بیـن درب گذاشت و با فشار به طـرف داخل هجـوم مـىآورد.
مإمـورین با چنیـن حالتى داخل شـدنـد و تا ساعتـى کتابخانه را بازرسـى کـردند, اما چیزى نیافتنـد.(26) 2 عاطفه معقـول2 استاد علامه محمدتقى جعفرى به مـوازات تلاشهاى ژرف و گسترده علمى, نسبت به مسایل خانواده توجهى ویژه داشت و ایـن حالت در اندیشه, اخلاق و کردارش هـویدا بـود و مـى کـوشیـد نسبت به همسر و فرزنـدان با مهربانى و فروتنـى برخورد کند و در برخـورد با هر کدامشان علاقه قلبـى خـویـش را بروز دهد. او عقیده داشت: به طـور مسلـم اهمیت تشکل خانـواده شـوون و اصـول مربـوط به آن, در دیـن مقـدس اسلام واضحتر از آن است که نیازى به اثبات داشته باشـد. همیـن ویژگـى سبب شـده که خـداونـد جل شإنه در قرآن, و پیشـوایان معصـوم در سنت, و حکما و مفسـران صاحب نظر وارسته, در ایـن مقـوله مضامیـن سـازنـده و مطـالبـى آمـوزنـده و ارزنـده را مطـرح نمـاینـــد.
به عقیده وى, امروزه اختلال در نظام مقدس خانـواده و بـى اعتنایى به اصول ضرورى و ارزشهاى آن است که پایه هاى اصلى خـود زندگى را به تبـاهـى کشیـده و دوران معاصـر را به نام بیگانگـى انسان از انسان که به بیمارى غیـر قابل علاج بیگانگـى انسـان از خـویشتـن منتهى گشته, سزاوار نمـوده است. تـوقع یک جـامعه صـالح و مجتمع قابل تفسیـر بـا حیات اجتماعى معقـول بـدون اصلاح نظام خانـواده کـاملا بیجـا و خلاف حقیقت مـى بـاشـد. (27) او محیط خـانـواده را نخستیـن و بـادوامتـریـن عامل در شکل گیـرى شخصیت فـرزنـــدان و زمینه ساز رشـد آنان در زمینه هاى جسمـى, اخلاقـى, فکـرى و عاطفـى مى دانست و اعتقاد داشت والـدین مـى تـواننـد ایـن محیط را باصفا کنند و با بروز محبت بمـوقع و ایجاد ارتباط با اعضاى آن بر حسب نیازهاى گوناگـون, فرزندان را از نگرانـى و محرومیت برهاننـد و مـوجبات هماهنگـى و سازگارى اعضاى ایـن محیط را فراهـم سازند و جنبه هـاى معنـوى و رفتـارى بیـن افـراد را قـوت ببخشند.
علامه جعفرى با آن تراکـم کارى و کاوشهاى علمـى که داشت, تحکیـم روابط خانوادگى را جدى مى گرفت و همسرش را بسیار تکریـم مى نمـود و اعتقـاد داشت که مـوفقیت وى در مسیـر تحقیق و تإلیف تـا حـد چشمگیرى مرهـون محیط آرام و بـى تـوقعى است که آن بانـو در منزل فراهم آورده بود.
همسـرى که سختیهاى دوران اقامت در نجف را تحمل کـرد و با مصایب و مشکلات سـاخت و رفت و آمـدهـاى مـداوم به منزل را که از ســوى دانشـوران و علاقه منـدان به معرفت انجام مـى گـرفت, نه تنها عامل مزاحمى براى زندگى خـود ندید, بلکه در فراهـم آمدن ایـن وضع که در تقـویت بنیانهاى فکرى و عقیدتى نسل جـوان موثر بـود, کوشید.
تعبیر این متفکـر خطاب به فـرزنـدش چنیـن است: والـده شما مانع کارم نشـد و اجازه داد در تلاش و فعالیت علمـى آزاد باشـم و بـا تمامى مشکلات دوران زندگى مـن خصـوصا مقطع نخست یازده سال اقامت در نجف دست و پنجه نرم کرد.
فرزنـد آن فیلسـوف فقیـد ـ علیرضا جعفرى ـ به خاطره اى از دوران کودکى (حدود شـش سالگى) خـود اشاره دارد و مى گوید: به یاد دارم روزى در منزل سوء تفاهـم جزئى بیـن استاد و والده ام پیـش آمد و عباراتـى نسبتا تند و یا تلخ بینشان رد و بـدل شد. پـس از گذشت مدت زمانـى, وقتـى استاد عازم رفتـن به بیرون از منزل بـود, با نهایت فروتنى جلو آمد و دست مادرم را بـوسید و عذرخـواهى نمود.
اساسا علامه جعفـرى در مـواجهه با همسـر جایگاه علمـى و اجتماعى خـویـش را فـرامـوش مـى کـرد. هیچ گاه سختیها و مشکلات مربـوط به کارهاى خویش را با خود به خانه نمىآورد و اگر هـم خسته بود, به سخنـان همسـرش نیکـو گـوش مـى داد و اظهارات معقـول و منطقـى را مـى پذیـرفت. از کـوششهاى همسـرش مـدام و در منـاسبتهاى مقتضــى قدردانـى مـى کرد و محیط خانه را آن چنان آکنده از صفا و صمیمیت مى کرد که منزل براى اعضاى آن از هر جایى بهتر و لذت بخـش تر بود.
به رشد معنـوى و اخلاقى افراد خانه بسیار اهمیت مى داد و در ایـن راه براى همسر و فرزندانـش مشـوق و الگویى خـوب و سازنده بـود.
یکـى از بستگـان استـاد جعفـرى گفته بـود: آن علامه ژرف انـدیــش دختربچه ها را بسیار دوست مى داشت و همـواره دختران و زنان فامیل را به خوانـدن نماز اول وقت, حفظ حجاب و برخـورد مناسب با همسر تشـویق مـى کـرد و بسیـار به روابط خـانـوادگـى اهمیت مـــى داد. خـواهـرزاده اش خـاطـرنشـان ساخته است:
استـاد همیشه بـراى رفع مشکلات دختـران و زنـان فـامیل جلســـات خـانـوادگـى منعقـد مـى نمـود و بـا حضـور ایشـان هیچ مشکلـى در خانواده هاى خویشاوند پدید نمىآمد و یا اگر هـم دشواریهایى دیده مى شد, وى گره گشایى مى نمود. استاد همیشه اهل خانه و خصـوصا زنان را به صله ارحـام سفارش مـى کـرد و در مـراسـم و اعیاد به خـانه بستگان مى رفت و از آنان احـوالپرسى مى نمـود.(28) مشغله فراوانى که ایـن متفکر بـر اثر کثرت مراجعان و دانـش پژوهان داخل و خارج داشت, به هیچ روى مانع از تـوجه دقیق به نیازهاى روحـى و عاطفى خانـواده و ارتقاى سطح تـربیتـى آنان نبـود. فرزنـدش گفته است:
خاطرم هست در حـدود سالهاى 1347 ـ 1348 ش که پـدرم تراکـم کارى بسیار شـدیدى داشت و طبیعتا بسیار خسته به نظر مـى رسیـد و نیاز مبرمى به استراحت داشت, با ایـن وجود پـس از پایان نسبى مطالعه و تحقیق, ساعاتـى از کتابخانه خـود بیرون آمـده و به فرزندان و شنیـدن سخنـان آنـان اختصـاص مـى داد و حتـى الامکـان در بـرآوردن خـواسته هاى آنان مى کـوشید. در القاى یک پیام تربیتـى معمـولا دو شیـوه را برمى گزید; گاهى اوقات با تـوجه به اهمیت آن مقـوله به شکل صریح مطلبى را تذکر مى داد و گاهى اوقات عملا با رفتار خویـش یک پیـام تـربیتـى را منتقل مـى نمود.
منزل ایـن شخصیت علمى محل رفت و آمد جوانانى بـود که همواره با روى گشاده و استقبال تـوإم با فروتنـى و صمیمانه استاد مـواجه مى شدند. رابطه ایشان با نیروهاى جوانى که بعضا با انبـوه سوالات و مشکلات فکرى نزدش مـىآمـدند, بسیار دوستانه, عاطفـى و عارى از هر گـونه تکلف بـود. بسیار بشاش و گشاده رو رفتار مـى نمـود و در دیدار با نوجوانان و جـوانان مزاح مى نمود و بر خلاف القاى مطالب علمـى و پـاسخ به دشـواریهاى فکـرى ایـن افـراد, روحیه مفـرح و نشاطشان حفظ مـى گردید. حتـى براى کـودکان دبستانى و نـوجـوانان دوره راهنمـایـى وقت مـى گذاشت و به شیـوه اى صمیمـى آنــــان را مـى پذیرفت و سـوالاتشان را با بیانـى ساده اما استـوار و منطقـى پاسخ مى گفت. روزى فرزندش به ایشان گفت: چرا در حالـى که بسیارى از شخصیتهاى علمـى از داخل و خـارج کشـور نیز بـرخـى نهادهــا, گروهها و محافل علمى و فرهنگـى از شما وقت ملاقات مـى خـواهنـد و بعضا به دلیل تراکـم برنامه ها نمـى تـوانید به آنان وقت بـدهید, اوقاتى را صرف کودکان مى کنید؟
جـواب داده بـود: امکان دارد چـون آنان در ایـن فضـاى ملاقـات و گفتگـو قـرار مـى گیـرنـد, با تـوجه به فطـرت پاک و استعدادى که دارند, اثـرى مثبت و سازنـده داشته باشـد.(29)
طـراوت باطـن
علامه جعفـرى در بـروز حالات عاطفـى و روشهاى اخلاقـى, به گـونه اى رفتار مى نمـود که در حالت تزاحـم ایـن دو, بر حسب مقتضیات پیـش آمده مثلا گاهى وفاى به عهد را بر شدیدتریـن روابط عاطفـى ترجیح مى داد. به عنوان نمونه یکى از دخترانـش که بتـول نام داشت و در تلاشهاى علمـى و فکرى پـدر نقـش مـوثرى به عهده گرفت و از مسایل خصـوصـى و خانـوادگى گرفته تا تشکیل درس و مباحثه و کنفرانسهاى پدر مشاور ایشان بـود, در حدود چهل سالگى دار فانى را وداع گفت و پدر را در سوگ خـویـش نشانید. ایشان به هنگام درگذشت وى گفت:
مـن وزیرم را از دست داده ام.(30) اما با وجـود آنکه ایـن متفکر والامقـام به دختـرش علاقه اى وافـر داشت و در بـرنـامه هـاى علمـى آموزشى یارش بود, هنگامى که در اندوه سنگیـن و جانکاه فقدان وى به سر مى برد و هنـوز جنازه اش را به آغوش خاک نسپرده بـودند, در جمع دانشجـویان و محققان حضـور یافت و بـراى اجابت دعوت و وفاى عهد در وقت مقرر, به ایراد سخـن پرداخت. این شیوه شگفت, شکوه و عظمت روح وى را به اثبات مى رساند, زیرا در تلاقـى وفاى به عهد و حضـور در یک محفل علمى با رخداد چنیـن واقعه تإثرانگیز و ضربه عاطفى ناشـى از آن ترجیح مى دهد افراد را در انتظار نگذارد و به سخنرانى بپردازد.
یکى از دست اندرکاران خاطره درسآمـوز وقار و بزرگـوارى روح ایـن اندیشه گر را چنیـن وصف مى کند: شما مى تـوانستید جلـوه اى از عظمت را در چهره اندیشمنـد و غمگیـن استاد جعفرى مشاهـده نمایید. تا آن لحظه کسـى نمـى دانست چه رخ داده است. منتظر بـودند تا استاد در جلسه حضـور یابـد و مشتاقان را به فیض دیـدار و گفتار بلنـد خـویـش برساند. قرار بـود در بیـن جمعى از اساتید, دانشجـویان, دانشمنـدان و محققان در تالار کتابخانه دانشگاه امام صادق(ع) در باره ((انسان و جایگاه علـوم انسانـى)) سخـن بگـویـد و مقاله اى ارایه فرماید.
استاد به هنگام, در جلسه حضـور یافت و مورد استقبال قرار گرفت. به سـوالاتى در مورد انسان پاسخ گفت و به مسایل دیگر پرداخت. آن علامه محقق در هاله اى از غم در جایگاه خطابه قرار گرفت. سخـن را با نام و یاد خدا و سپاس و ستایـش پروردگار متعال آغاز نمـود و در بیـن سخـن با صبـورى و وقار تمام از مرگ فـرزنـدش خبـر داد. درگذشت دختـرش که ارتباطـى بسیـار نزدیک عاطفـى و علمـى بـا وى داشت, حادثه اى غمبـار و سنگیـن است, اما طـوفان سخت ایـن مصیبت جانگداز نتوانسته بـود وجودش را به تلاطـم و اضطراب افکند و عهد و عزمـش را بشکنـد و او را از حضـور به هنگـام در آن جلسه بـاز دارد و همه با تإثـر و شگفتـى دانستنـد که استاد در مرگ دختـر محبـوبـش سـوگـوار است و پیکر او هنـوز به خاک سپرده نشده است. بلکه جنازه فرزند دلبند خویش را پیـش چشـم اشکبار همسر و اعضاى خانـواده و دیگر بستگانـش رها کـرده و به دانشگاه آمـده, تا به قـرار خویـش وفا کند و مقاله بلند و ارزشمنـد خـود را همراه با ایـن وفاى کریمانه ارایه نمایـد و به شاگردان مشتاق خـویـش درس تازه اى از صبر جمیل و وفاى متیـن بیامـوزد.(31) نکته دیگر آنکه علامه جعفرى اجازه نمـى داد براى بروز حالات عاطفـى خصـوصیت روحیه همـدردى و برابـر با سایر افراد جامعه را به فرامـوشـى بسپارد. فرزنـد آن مـرحـوم ـ علیـرضا جعفـرى ـ یادآور شـده است: در سال 1364ش که عازم سربازى بـودم, با آنکه ایـن امکان وجـود داشت که در تهران به خدمت بپردازم, ولـى با تإکید ایشان براى خدمت, به جبهه رفتـم. در خاطرم هست هنگام عزیمت به مناطق جنگـى والـده ام بسیار نگران و بـى تاب بـود و با زارى از استاد تقاضا مـى کرد که ترتیبى دهد تا مـن به جبهه اعزام نشوم. ایشان در پاسخ به اصرار مادرم با جدیت خاصى ضمـن نام بردن از چند شهید محل اظهار داشت:
مگر خون فرزند مـن از خون این افراد رنگیـن تر است؟ مرگ و زندگى همه ما با خـدا است و هرچه او مقدر فرمـوده, خیر مـى باشـد.(32)
ایـن انـدیشه گـر والاگهر در بـرخـورد بـا تمـامـى افـراد اعم از شخصیتهاى فکرى و اشخاص معمولى فروتـن بود و ایـن ویژگى از خصال و فضـایل روحـى وى در ارتباط بـا آشنـایـان و همسـایگـان نمـود بارزترى داشت. یکى از فرزندانـش مى گوید: چون والد ماجدم رخت از سراى فانـى بربست و به دار بقا شتافت, بانـویى با منزل ما تماس گرفت و در حالـى که به شدت مـى گریست, گفت: مـن از همسایگان شما هستـم که در خیـابـان آیت الله کـاشـانـى سکونت دارم.
سال گذشته خـواهرم با عده اى از دانـشآموزان مقطع راهنمایى خدمت استاد رسیدنـد که در آن دیـدار قریب به نیـم ساعت برایشان صحبت نمود; گویا خواهرم در ضمـن سخنرانى آقا یا بعد از آن و در حیـن پرسـش و پاسخ احساس مى کند که علامه جعفرى نسبت به وى کـم توجهى و کـم لطفـى دارد و از ایـن بـابت مکـدر مـى شـود.
استاد پـس از ایـن دیدار متـوجه ناراحتى خـواهرم مى شـود. سریعا مطلبـى را نـوشته و از اطرافیان مى خـواهد که آن را به دست ایـن بـانـو بـرسـاننـد. ایشان در آن نامه مختصـر اظهار داشته بـود:
کـم توجهى مـن بدیـن علت بـود که در آن لحظات در یک مسإله فکرى خاص تمرکز داشتـم و از شما به خاطر ایـن مسإله بسیار عذرخواهى مـى کنـم. دعا کنیـد دیگـر چنیـن کـارى از مـن سـر نزنـد.
آرى ایـن مرد در عرصه عمل نیز ناشر بزرگ کرامت بود و صفایـش با یک بـرخـورد سـاده و عارى از تکلف روح پـرشـور انســانها را به زیبایـى صیقل مـى داد. فقط آرا و افکار ایـن مـرد بزرگ به آدمـى بهجت و طراوت روحـى نمـى بخشید, بلکه سلامت نفـس و فروتنـى وى به رغم مقام والایى که در علـم و اندیشه داشت, مثال زدنى و کـم نظیر بـود. آلایـش, ریب و ریا در او راهى نداشت و کینه کسـى را به دل نمى گرفت و به تعبیر یکـى از شاگردان فاضلـش شاهکار زندگـى ایـن متفکر نحـوه زندگیـش بـود و در زمانه اى که تفرعن و غرور, عده اى از اهل علـم را فرا گرفته است; آن بزرگـوار ساده زیست و شاخص و نماد یک عالـم دینى بـود که دیدارش اطمینان قلبى خاصى به افراد مـى داد.(33)
امتیازات بانـوان
مرحـوم آیت الله علامه محمدتقـى جعفـرى بـر ایـن باور بـود که زن و مرد در انسانیت هیچ تفاوتــى ندارند و اسلام با صراحت تکامل و قاطعانه هـویت انسانى زن و مرد را متحد مى داند و نصـوص قرآن در بیان وحدت هویت انسانى ایـن دو قابل خدشه نمى باشد.(34) کلام وحى زن و مرد را در اوصاف عالـى انسانـى مشترک مـى دانـد.(35) شخصیت زن از دیدگاه اسلام در قلمرو ارزشها هیچ گونه تفاوتـى با مـردان نـدارد و در استعداد پذیرش فضـایل عالـى انسـانـى بـا همـدیگـر مسـاوینـد و مـى تـوان گفت:
آیه اى که صـریحـا ارزش را بـر مبنـاى ایمـان و عمل صـــــالح و اندوخته هاى ارزشى کردارها معرفى مى کند, در ایـن حقیقت صریح است که در هر دو صنف (زن و مرد) ملاک حقیقى (فضایل اخلاقـى و معنـوى) وجـود دارد, که بـا آزادى و تلاش به دست آورده انـــــد. (36) وى مى افزاید: آنچه که صنف مرد به آن مى بالـد و مغرور مـى شـود, عقل نظرى است که فـى نفسه داراى ارزش نیست و اعتبـارى بیـــش از شکل دادن به واحـدها و قضـایایـى که آنها را صحیح تلقـى کـرده است, ندارد. عقل نظرى است که صـدها مکتب و عقیده را ساخته و پرداخته و در طول تاریخ انسانها را رویاروى هـم قرار داده, کره خاکى را به شکل گشتارگاه درآورده است.
در صـورتـى که عقل عملـى هـر یک از نیروهاى فعال درون بشـرى از جمله عقل نظرى, وجـدان و اندیشه را هماهنگ مـى سازد که همه آنها را در وصـول به واقعیات و بایستگیها و شایستگیها بسیج نمایـد و ایـن قوه برتر و شریف از عقل نظرى است و چنانچه زنان از تعلیـم و تربیت کامل برخوردار شوند, به جهت داشتـن نقـش اساسى در خلقت و چشیدن طعم واقعى حیات و برخـوردار بـودن از احساسات عالـى یا امکـان تصعیـد احساسـات خـام به عالـى که در آنان قـوىتـر است, مى توانند زمینه رشد شخصیت انسانى را فراهـم کنند و به عقل عملى دست یابند.(37)
علامه جعفـرى در جاى دیگر خاطـرنشان مـى سازد: زن علـم حضـورى به حیات دیگران دارد, در حالى که علـم مرد به حیات افـراد حصـولـى است; یعنى زن واقعیت حیات را در ذات خـود در مى یابد, در صـورتى که مرد به وسیله حواس و تعقل نظرى محض عکسى از حیات را در ذهـن خـود منعکـس مـى نماید. البته باید ایـن نکته را در نظر گرفت که مقصـود از درک حیات از دیدگاه زن و مرد, حیات و جان خـود آدمـى نیست, زیرا درک و علـم هر کسى در باره آن حضورى است و دریافت و چشیدن آن بیـن مرد و زن تفاوتى ندارد, بلکه مقصود حیات کلى است که در همه انسانها وجـود دارد; یعنى زن مى تـواند حیات دیگرى را چـون جاى خـود با علـم حضـورى دریابـد. به همیـن دلیل در سراسر تاریخ در برابر صدها هزار اشقیاى خونخوار مرد نمى تـوان پنج نفر زن با داشتـن مختصات طبیعى خـود یافت که قساوت و خـونخـوارى یک صدم یکى از اشقیاى مرد را داشته باشد. ایـن امتیاز فوق العاده اى است که زن در آن هنگام که بـا هـوشیارى و اختیار کامل به مـردى علاقه مند مى شود, جان و حیات خـود را در طبق اخلاص به آن مرد عرضه مى کند; در حالى که مرد هر اندازه هـم که به زنى عشق بـورزد, به این مقام والا نمـى رسد. مردان در شدیدتریـن شیفتگیها هرگز یکسره خـود را وانمى گذارند و وقتى در برابر معشـوق زانو زده اند, آنچه مى خواهند تصرف کردن اوست; بر عکس, زن, وقتى به همسر خویـش علاقه پیدا مى کند, مى خواهد شخصیت خـود را در ایـن مسیر فرامـوش کند و این حالت یک نوع فداکارى جان و تـن بى هیچ دریغ و فروگذارى است. به راستـى ایـن هـم از امتیـازات زن مـى بـاشـد که حتـى به طـور ناخودآگاه کنار کشیدن خـود را از فعالیت در کارگاه خلقت, مساوى نابودى خود تلقى مى کند.(38)
یازده نفر از بانـوان خارجى(39) از کشـورهاى فرانسه, سیرالئون, آلمان, لبنان, پـاکستان, مجارستـان, فیلیپیـن و شـوروى سابق در خصـوص زن از دیدگاه اسلام با علامه جعفرى مصاحبه اى انجام دادنـد. آن دانشمند فقید در مورد موقعیت حقوقى و ارزشى زن در این آییـن محمـدى گفت: اسلام در مـورد مرد و زن عدالت را مراعات مـى کنـد و اختلاف و تنـوع در خلقت طبیعى زن و مرد را مبناى نقص یکى و کمال دیگرى نمى داند و چون ایـن تفاوت در آنان دیده مى شود, پس به جاى مساوات بایـد عدالت را مطرح کرد; به عنـوان مثال نمـى تـوان گفت میـوه گلابـى در مقابل سیب نقصـى دارد یا بر عکـس, بلکه ایـن دو براى خـود جـوهر و عینیتى دارند. آنچه ممکـن است اختلافات ظاهرى ایـن دو را نشان دهد, واقعیاتـى است که قابل مشاهـده مـى باشـد; ماننـد اینکه مرد نیروى بیشترى در پیچیدن در لابلاى تـولیدات سخت اقتصادى و دفاع از کشور, تحمل مشقتها و خشـونتهاى زندگى دارد و نیز بار سنگینـى که زن در جریان تـوالد و تناسل به دوش مـى کشد.
همچنین عواطف در زنان قـوىتـر است و به همیـن دلیل قانـون الهى چنیـن اقتضا کرده که ارتباط مادر با کودک تا دوران رشد احساسات و عواطف آنها تداوم یابد. البته لطافت و ظرافت زن مانع از ایـن است بتـواند مانند مرد وارد گود حـوادث شکننده و ناگوار بشـود, اما در حـوزه ارزشى شخصیت زن تنها مربـوط به تقوا و پارسایى او است; همان گونه که مرد چنیـن است.(40) در پاسخ به سـوالات خانـم ((گیـوم)) در خصـوص تفاوتهاى حقوق بشر از دیـدگاه غرب با حقـوق اسلامى در مورد زن و خانواده, ایشان اظهار داشت: حقـوق بشر غربى در ایـن باره بر مبناى آزادیهایى استـوار شده که منطقى و طبیعى نمى باشند, زیرا اگر چنیـن بـود, نمى بایست نظام خانوادگى جـوامع غربى و حتى مشرق زمیـن و مسلمانان که از آنان تقلید مى کنند, به وضع اسفبارى در آید. همچنین ایـن نظام حقـوقى متإسفانه تفاوتى بیـن مساوات و عدالت قایل نیست. زن در اسلام کرامت ذاتـى دارد و همچـون مرد حق زندگـى با شخصیت انسانى را دارد و باید از تمامى وسایل زندگى به طور آبرومندانه برخـوردار شـود و نیز در تعهدات و جـریـانـات مـالـى خـود استقلال دارد.(41) ((روژه گـــارودى)) انـدیشه گر معروف فرانسـوى از علامه جعفـرى پـرسیـد: آیا زنان در تمدن اسلامى نقشى هم داشته اند, وى جواب داد: ایـن نقش هم به طور مستقیم و نیز غیر مستقیـم جدى بوده و تلاش و فداکاریهاى آنان در آماده کـردن امکانات و زمینه هاى خـانـوادگـى و تعلیـم و تـربیت فرزندان به انگیزگـى معتقدات اسلام بسیار فراوان بـوده است. اما نقـش زنان به طور مستقیـم در شکل گیرى تمدن اسلامى از مسیر علـم, ادب و فرهنگ به معناى عام مـى باشـد. در کتاب ((اعلام النسإ فـى عالمـى العرب و الاسلام)) تإلیف ((عمـر رضا کحاله)) در حـدود سه هزار شخصیت زن را مـى بینـم که از طـرق مختلف از عنـاصـر فـرهنگ اسلامـى در ایـن تمـدن شـرکت کرده انـد و نیز آثارى چـون ((بلاغات النسـإ)) و ((سیـر السـالکـات المـومنـات الخیـرات)) تــإلیف ((ابـوبکـر الحضـى)) و غیـره روشنگـر ایـن مطلبنــــــــد. شیخ ((ابـوعبـدالرحمـن سلمـى)) صاحب کتاب ((طبقات المشایخ))(42) در باره احـوال زنان عابـد و عارف کتابـى مستقل نـوشته و شـرح حال بسیـارى از ایشـان را آورده است.(43)
زن مـى تـواند به مرتبه رابعه عدویه که از بزرگان معرفت و عرفان است, برسـد و اگر زن علاوه بر وظایف مقرر در به دست آوردن رشد و کمال شخصیت بکـوشد و به مقامات عالى برسد, در صـورتى که شـوهرش یا فرزندش از افراد عادى باشند, مى تـواند آنها را راهنمایى کند و موجبات سعادت شـوى و پسر خـود را فراهـم نماید و کـم نداریـم زنانى را در طول تاریخ که مردآفریـن جوامع بوده اند. (44) البته تکلیف حیاتـى مـدیـریت آشیانه خانـواده که عمـدتا به عهده زنها بـوده, مانع آن گشته است که نتایج تلاشهاى علمـى و فرهنگـى آنان نظرها را به خـود جلب کنـد و رسمـا در منـابع نقل شـود.(45) در جلسـات علمـى علامه جعفـرى بـانـوانـى حضـور داشتنـد که اشتیـاق زایـدالـوصفـى در فـراگیـرى حکمت و عرفان در بیـن آنان مشاهـده مـى گردیـد و اصـولا ایشان در پذیرش بانـوان اعم از مسلمان و غیر مسلمان هیچ حساسیتـى نـداشت و قبـول مـى کرد با وى مصاحبه ترتیب دهند. برخى از آنان عبارتند از:
1ـ خانـم دکتر اس الیزابت از انگلیس, موضوع مصاحبه: بعضى شرایط قضا در اسلام
2ـ خانـم دکتر وان وایک از هلند, موضـوع مصاحبه: فلسفه سیاسى و عرفان
3ـ خانـم نجمه زهره (فرزند شیخ محمد ابـوزهره از شیـوخ دانشمند مصـر), ((ارزیـابـى شهادت امـام حسین(ع)
4ـ خانـم دکتر کـورودا از ژاپـن, مبانى اسلام و وحدت امت اسلامـى
5ـ خانـم الیزابت گاملیـن از انگلستان, کیفر قتل عمـدى, مصاحبه
دوم: منـابع حقـوق جهانـى بشـر در اسلام
6ـ خـانـم گیـوم از فـرانسه, زن از دیـدگـاه اسلام و غرب
7ـ خـانـم کـریستـى کـاریـو از سـوئیـس, فلسفه زیبـایـى
8ـ خانـم دکتر گله از ترکیه, سوالاتى در باره تفکرات اسلام و غرب
9ـ خانـم رابیـن رایت (خبـرنگار روزنامه لـوسآنجلـس تایمز), از آمـریکـا, مکتب تشیع در رویـارویـى بـا مـدرنیته و دمـوکـراسـى
10ـ خـانـم پـرى وگت از نـروژ, عرفـان از دیـدگاه اسلام
کششها و کوششها
استاد علامه جعفرى مى گوید:
اینکه ما مسایل زن و مرد را به طـور منفـرد و مستقل از یکـدیگر مورد بررسى قرار دهیـم, درست نمى باشد و باید براى به دست آوردن یک شنـاخت همه جـانبه در بـاره مـردى که داراى همسـر است, بـدون تردید شناخت خصـوصیات آن زن که به عنوان همسر در حیات وى مـوثر است, ضرورى و حتمى مى باشد. و عکس ایـن واقعیت نیز صادق مى باشد. اگر مبناى زناشویى مرد و زن بر همان هویت طبیعى استـوار گردد و با نظر به مختصات معمـولى یکدیگر در جاذبه هـم قرار گیرند, اگر اوصاف والاى فـرشته خـویـى در آن دو انسـان کاملا بـارور نگـردد, حداقل از یک زندگـى سعادتمندانه اى برخـوردار مـى شـوند و اگر هر کـدام با مسایل و ذهنیتهاى پیـش ساخته اى زنـدگـى مشتـرک را آغاز کننـد, حیات واقعى آنان همـواره در زمینه هاى تصنعى و ثانـوى به جریان خـواهـد افتاد و با تعلیـم و تـربیت صحیح و جـدى در باره طرفین مـى تـوان ایـن بـرداشتهاى ذهنـى را منتفـى ساخت. (46) او خاطرنشان نموده است: محبت و مـودتـى که خـداونـد میان زن و مرد قرار داده, مربوط به ضرورى بودن تحقق بقاى نسل آدمى است و ایـن کشـش و جذبه شگفت انگیز را خداوند سبحان در قرآن (سـوره روم آیه 21) معرفى نموده است. ایـن محبت از حوزه ارزشها بیرون مى باشد و مـودت عالـى و تصعید یافته ایـن دو نسبت به هـم از زمانـى آغاز مى شـود که از ایـن مسیر ارتقا یابد و به عنـوان یک انسان داراى مزایـاى اخلاقـى و فـرهنگـى والا پذیـرفته شـود.
مهر و عطوفت حاصل از زیبایى اگرچه مى تـواند منشإ ارزشها باشد, ولـى خـود یک ارزش تکامل یافته نمـى باشد. در آن هنگام که زن یا مرد از مشاهده زیبایى محسـوس به درک زیبایى معقـول نایل گردند, در ایـن هنگام مى تـوانند به انگیزگى زیبایى معقـول, مهر و محبت ارزشى به سوى خود داشته باشند و ایـن نهایت آرمان انسانى است و اگر شهوت پرستان و خـودکامگان امان بـدهنـد بشر حـداکثر استفاده سازنده را از آن خـواهد داشت, ولى متإسفانه محبت ناب و اصیل و زیبایى محسـوس و معقـول و ارتباط آن دو با یکدیگر در جـوامع به اصطلاح پیشـرفته جـاى خـود را به مفـاهیمـى مبتذل و آرایـش کـالا داده اند.(47) ایشان یادآور مى شـود: حیاتى تریـن مسإله انسانى که دو صنف زن و مـرد همـواره از آن غفلت مـى ورزند, منزلگاه تعییـن کننـده اجزاى اجتماع یعنـى خانـواده است. نطفه شخصیت آدمیان در ایـن جـایگاه منعقـد مى گردد و سپـس اجتماع آن را آبیارى مـى کنـد. البته باید دانست که در ایـن مورد نه مبالغه گـوییهاى ((امیل دورکیـم(48))) در خصـوص اصالت جامعه ارزش دارد و نه گزافه گـویى آنان که اصالت را به خانـواده مى دهند و اجتماع را بـى تإثیر مـى پندارنـد.(49)
علامه جعفرى بـراى اداره خانـواده نظام شـورایـى با سرپـرستـى و مإموریت اجرایى مرد را قابل قبـول مى داند, به شرط آنکه حتى در خانـواده هایـى که فرزندان آنان نیز رشـد یافته و از معلـومات و تجارب مفید برخـوردار شده اند, اعضاى شورا با کمال تقوا و عدالت و بـى طـرفـى در اداره خـانـواده دست به کـار شـونـد.
ایـن عامل اجرا در اسلام مرد معتدل است که با کلمه سرپرست مسوول که معناى قـوام مـى باشـد از او در قرآن تعبیر گردیـده است.(50) اینکه عده اى به دلیل محـدودیت اطلاعات مـى گـویند:
اسلام مـرد را قیـم زن و زن را اسیـر و بـرده مـرد نمــوده است, ادعایـى منطقـى نمـى باشـد و اگر بـرخـى مردان در رفتار با زنان استبـداد و سلطه از خـود بروز مـى دهنـد, نبایـد به منابع دینـى مستند نمود, و ایـن مسإله همچون برخى دیگر از مسایل اسلامى است که عده اى در عمل به تحریف آنها مبادرت ورزیـده انـد. مرد به هیچ وجه قیمـومیتـى بر زن ندارد و زن در تمام شـوون زندگى اقتصادى, اخلاقى و مذهبى و اجتماعى از آزادى و اختیار کامل برخـوردار است و تنها در شوون اجتماعى نباید مزاحـم حق مرد باشد و ایـن وظایف براى طرفیـن به علت لزوم حفظ تشکیل خانواده لازم است. اینکه مرد در اسلام اجراکننده مصالح خانـوادگى است, نه قیـم به اصطلاح فقهى و حقـوقـى, نه آنکه امتیاز خاصـى برایـش باشـد و چـون مردان در برابر رویدادهاى خشـن زندگى و رویارویى با عوامل مزاحم مقاومند و آمادگـى مـرد در گردانیـدن گـردونه اقتصادى فـراهـم است, بار مسوولیت اداره خانـواده به دوش وى گذاشته مى شـود. از سـوى دیگر به دلیل محـدودیت زن در دوران قاعدگـى, ماههاى حمل و وضع حمل و دوران شیردهى چنین وظیفه اى به مرد محـول مـى گردد و ایـن برنامه به طور قطع نه ارزش انسانى مرد را از زن بالاتر مى برد و نه قیـم بـودن مرد را بـر زن مطرح مـى کنـد, و ملاک ارزشها در قرآن کار و کـوشـش با هدف گیریهاى انسانـى است, البته در اداره خانـواده با زنى که کمالات عقلانـى و تجربیات ارزنده دارد مشورت مـى شـود, اما اهمیت زن در ایـن است که شخصیت مرد را جـریحه دار نکنـد; نگهبان فرمان الهى در غیاب شـوهرش باشد و ناموس و اموال آشیانه انسانى خـود را مختل نسازد, زیرا ایـن آشیانه جایگاهى است که موجـودیت مادى و معنوى مرد و زن و فرزندان در آن پى ریزى مى شـود. ایـن یک اصل تجـربه شـده اى است که اگـر در یک خانـواده زن انسانـى کامل, خردمند و باتقـوا باشد, تقربیا همه اعضاى آن خانـواده سعادتمند خواهند بود و بر این اساس رکـن اصلى و عامل رشد طبیعت خانواده, زن مى باشد.(51)
در پـاسخ به خانـم دکتـر گله (از کشـور تـرکیه) در مـورد حقـوق خانـواده در اسلام علامه جعفرى خاطرنشان ساخت: اسلام بـراى متلاشـى نشـدن خانواده کـوشـش مـى نماید که بانـوان در بقا و نگهدارى آن بیشتر دخالت کنند, چون در این آییـن کانون مزبـور عنصرى بنیادى به شمار مـى رود و اگر بـراى تشکیل خانـواده ضـوابط خاصـى حاکـم نباشد, نه مرد مسوولیت مى پذیرد و نه زن, و در ایـن زمان بچه هاى بیرون آمده از چنیـن خانواده اى از رشد عاطفى و تربیتى محرومند. از ایـن جهت اسلام به ارزشها در ایـن خصـوص اهمیت مـى دهــد.(52)
پى نوشت :
1ـ بقره,آیه 269.
2ـ آفاق مرزبانى, گفتگـوهایى با علامه جعفرى, عبدالله نصرى, ص21 ـ 22.
3ـ مجله کلام اسلامـى, ش28, سـرمقـاله به قلـم آیت الله سبحـانـى.
4ـ تـو گویـى پرگـوهر دریاستـى, مجله کیهان فرهنگـى, ش147, ص5.
5ـ آفاق مرزبانى, ص22.
6ـ تکـاپـوگـر انـدیشه هـا, عبـدالله نصـرى, ص3.
7ـ کتـاب مـاه, دیـن, سـال دوم, ش اول, سـى ام آبـان, 1377, ص7.
8ـ آفاق مرزبانى, ص25 ـ 26.
9ـ مجله کیهان فـرهنگى, ش147, ص5.
10ـ مقـدمه کتـاب فلسفه و هـدف زنـدگـى, به قلـم سیـدکـــــاظم صدرالسادات.
11ـ مجله حوزه, ش19, ص19.
12ـ آفاق مرزبانى, ص28.
13ـ میـراث مـانـدگار, ج اول, ص100.
14ـ در 1363ق مطـابق 1327ش ایـن هجـرت سـازنـده انجـام گــرفت.
15ـ میـراث مـانـدگار, ج اول, ص101.
16ـ فروغ دانایـى (ویژه نامه روزنامه رسالت ویژه اربعیـن ارتحال علامه محمـدتقـى جعفـرى), هشتـم دیمـاه 1377.
17ـ ره تـوشه راهیان نـور, (ویژه مـاه مبـارک رمضـان, 1419ق), ج دوم, گـروهـى از نـویسنـدگـان, ص113 ــ 115.
18ـ نگاه کـن: زیبایـى و هنر از دیدگاه اسلام, محمـدتقـى جعفرى, ص141 ـ 145.
19ـ همان, ص163 ـ 164.
20ـ خـدیـو خرد به قلـم استاد رشاد, مندرج در مقدمه کتاب شریفه خرد.
21ـ مجله حوزه, ش19, ص28 ـ 29.
22ـ ایـن مصـاحبه در 1340ش انجـام گرفت.
23ـ نک: تکـاپـوى انـدیشه هـا, ج اول, ص4 ـ 20 و نیز میـــــراث ماندگار, ج اول, ص104.
24ـ مجله کیهان فرهنگـى, مهرماه 1363, گفتگـو با علامه محمدتقـى جعفرى.
25ـ روزنـامه جمهورى اسلامـى, ش5771, ص15.
26ـ همان.
27ـ نظام خانواده در اسلام, حسیـن انصاریان, مقدمه علامه محمدتقى جعفرى.
28ـ روزنـامه زن, 30 آبـان 1377, ش89.
29ـ فروغ دانایى, ص7.
30ـ همان, ص6 ـ 7.
31ـ جلوه معرفت, میثـم نمکى آرانى, روزنامه جمهورى اسلامى, پنجم آذر 1377, ش5643.
32ـ فروغ دانایى, ص7.
33ـ نشـریه آتیه, ش192, سـوم آذر 1377.
34ـ از جمله: آیه 13 حجـر; آیه 195 آل عمــــران; آیه 35 احزاب.
35ـ ترجمه و تفسیر نهج البلاغه, محمدتقـى جعفرى, ج11, ص253 و 256 و 286.
36ـ تکاپـوى انـدیشه ها (مجمـوعه مصاحبه هاى انجام شـده بـا علامه محمدتقى جعفرى), ج اول, ص271.
37ـ تـرجمه و تفسیـر نهج البلاغه, ج11, ص298 ـ 299.
38ـ اقتبـاس از ص262 ـ 265 همـان مـاخذ.
39ـ اسامى ایـن بانـوان سیمـون جان ذاکرى, آوا اسیووویچ, فاطمه کامارا, اینگریو کسله, لـورنصر, سیده نواب, گئورکـن واثـن, پیپ جـون, اولیـا رونـاجلـویز الـونتـو, اینـوارا اسـو و مـاریتــا استپانیان.
40ـ مـإخـوذ از کتـاب تکـاپـوى انـدیشه ها, ج اول, ص417 ـ 420.
41ـ همان, ص511 ـ 512.
42ـ به نقل از کتاب نفحات الانـس مـن حضرات القـدس, نـورالـدیـن عبدالرحمن جامى.
43ـ تکـاپـوى انـدیشه هـا, ج اول, ص272.
44ـ تـرجمه و تفسیر نهج البلاغه, ج11, ص302.
45ـ تکـاپـوى انـدیشه هـا, ج اول, ص272 ـ 273.
46ـ تـرجمه و تفسیـر نهج البلاغه, ج11, ص252.
47ـ مصـاحبه روژه گـارودى بـا علامه جعفـرى در 1364.
48ـ یکى از جامعه شناسان غرب.
49ـ تـرجمه و تفسیر نهج البلاغه, ج11, ص252.
50ـ الـرجـال قـوامـون علـى النسـإ, نسـإ, 34.
51ـ تـرجمه و تفسیـر نهج البلاغه, ج11, ص271 ـ 277.
52ـ تکـاپـوى انـدیشه هـا, ج دوم, ص37 ـ 38.