نویسنده

 

هـرچه کـردم, همه از دولت قـرآن کردم
گفتگـو بـا سـرکـار خـانم الهى قمشه اى
مریم حقیقت گو

 

 

خانـم الهى قمشه اى متـولد 1316 هجرى شمسـى ـ متخلص به آتـش ـ را مى تـوان یکـى از کسانى شمرد که در شناخت مـولـوى, تلاش و مطالعه قـابل تـوجهى داشته است و حـاصل مطـالعات و نیز تلاش در شنــاخت ادبیات عرفانـى را در جلسات در معرض استفاده و داورى علاقه مندان گذاشته است. وى که از سـن 5 سالگـى در خدمت پدر حکیـم و فرزانه خود مرحوم آیت الله الهى قمشه اى بـوده, پیـش از آنکه حرف زدن را کاملا بیامـوزد, به شعر و ادب علاقه مند شـده و پیـش از صحبت کردن شعر مى خـوانده است. ایشان در هفت سالگـى با مثنـوى الاطفال آشنا شده و در ایـن راه علاوه بر محضر پدر از محضر اساتیدى چون ((جلال همایـى)), ((شهابـى)), ((صـدرالـدیـن محلاتـى)), ((دکتر شفق)) و ((علامه جعفرى)) بهره برده و اکنـون سالهاست که با تحقیق و تفحص در مثنوى مـولـوى به تحلیل و تفسیر اشعار مثنـوى و تطبیق آن با مـوضـوعات قرآن کریـم مى پردازد و حدود 6000 بیت از ابیات مثنوى را در سینه سپـرده و حفظ است, و ایـن افزون بـر طبع شعرى و ذوق ادبى است که خود ایشان دارد.
سـرکار خانـم مهدیه الهى قمشه اى را در خانه اش که حـاکـى از ذوق ادبـى و علاقه منـدى به ادبیات عرفانى و معارف قـرآنـى است ملاقات کردیـم. استقبال گرم خانـم الهى و آراستگى خانه ایشان با اشعار نغز و خط خوش, فرصتى بـود که وى سخنان خـود را چنیـن آغاز کند:

 

گفتم شبى اى نگار جان پرور من
اى سایه دولتت همه بر سر من
زان باده که داده اى به خاصان درت
یک جرعه شبى بریز در ساغر من
پـدرم, مـرحـوم حکیـم ((الهى قمشه اى)) بود. نیاکانشان از سادات بحریـن بودند و خود مى گوید: ((نیاکان بـودم از سادات بحریـن)) آنان در زمان نادر به شهر کوچک قمشه (شهرضاى سابق) کـوچ کرده و در آنجا رحل اقامت افکنده بـودند. نیاى بزرگ ایشان حاجـى ملک و نیایشان عبـدالحمیـد در تاکستانهاى ایـن شهر حکمت خیز, آب و ملک و سود و سـودایـى داشتند, اما زنار خـدمت به میان بسته بـودند و در آبادانى شهر از بناى مسجد و مدرسه و حفر قنات و ... هیچ فروگذار نمـى کردنـد. ایشان در باره پـدر خـویـش مى فرماید:
پدر دانشورى بد بـوالحسـن نام
چـو شیخ خارقان جانـش منور
پدر و مادر ایشان در چهارده سالگى , درمشهد و شهرضا جان سپردند و ایشـان بـراى ادامه تحصیل به اصفهان رفت, ولـى در آنجـا زیاد نماند:
از آنجا آمدم بارى سپاهان
نکوشهرى است لیک اى خامه بگذر
و از آنجا به شهر مقدس مشهد مـى روند و در خدمت آقابزرگ خراسانى و ادیب نیشابـورى, ادبیات عرب و عجـم مـى خـوانند و از آقاحسیـن فقیه و حکیـم برسى نیز کسب فیض مى کنند و پـس از سالها به تهران مىآیند. مرحوم الهى قمشه اى پس از شهادت مرحوم سیدحسـن مدرس, به جـاى ایشـان در مـدرسه سپهسالار سـابق ـ شهیـد مطهرى فعلـى ـ به تدریـس فلسفه و الهیات مى پردازند و حدود هفت سال از عمر خـویـش را صرف ترجمه قرآن کریـم مى کنند. همچنیـن ایشان بیش از چهل سال در خـدمت دانشگـاه تهران و تـربیت دانشجـو بـودند.
از مرحـوم الهى قمشه اى یازده جلـد کتاب در عرفان, فلسفه و ادب, در قـالب نظم و نثـر بـاقـى مـانده است.
مـرحـوم الهى قمشه اى در شامگاه 24 اردیبهشت سال 1352 در سـن 74 سالگى در حالى که قلم در دست داشت و آخریـن پیرایش را در ترجمه خـود از قـرآن انجـام مـى داد, دیـده از جهان فرو بست. مادرم که اکنـون 85 ساله هستند, در دبیرستانهاى فرانسـویان درس خوانده و فعالیتهاى ادبى وى نیز کمابیـش برقرار بوده, از ایشان کتاب خوشه ها باقى مانده است.
بـرادرم نظام الـدیـن الهى قمشه اى که استاد فلسفه و همـدوره بـا حاجآقا مصطفى خمینى بود, در سال 1376 فوت نمود و در زمان فوتـش رییس کتابخانه دانشگاه تهران بود. برادر دیگرم دکتر حسیـن الهى قمشه اى است که پـدر دربـاره ایشـان فـرمـود:
همه جانند و باشد جان شیرین
حسین آقا طفل عشق نازپرور
دکتـر حسیـن الهى قمشه اى از دوران کـودکـى با استعداد شگـرف در خـدمت پـدر بـود و در شبهاى جمعه که مـرحـوم پـدر تفسیـر قـرآن مى گفتند; ایشان با سـن کم, ضمن پذیرایى از دوستان براى آموختـن و بهره گرفتـن از محضر پدر سراپا گوش بـودند, تا حدى که اگر شب جمعه اى حسیـن حضـور نـداشت, پـدر مـى فـرمـود:
امشب ضبط صـوت ما نیست و مـن شـوقـى براى گفتـن ندارم. گاهى که حسین شبها دیر مىآمـد, پـدر مـى فرمـود: غذا را نکشید. تا حسیـن نیاید غذا نمى خورم.
پیوندى بسیار عمیق بین پدر با ایـن فرزند بـود, تا آنجا که مـن شاهد بودم برادرم عمرشان را به دقایق تقسیـم کرده بـود و از هر دقیقه اى بـراى آمـوختـن بهره مـى گـرفت. ایشان در دوران دانشگاه همواره دانشجـویى ممتاز و مـوفق بـود و در جمع خانـواده نیز از نظر حسـن اخلاق و رفتـار پـرمهر محبـوب تـریـن فـرد بود. حسین محـى الدیـن الهى قمشه اى در سال 1318 در تهران به دنیا آمد و پـس از طـى تحصیلات ابتـدایـى و عالـى در سـال 1343 به دریافت دکتراى معارف اسلامى در رشته معقـول از دانشگاه تهران نایل آمد.
دروس حـوزوى را نیز نزد پدر فرا گرفت و از سال 1345 به تحقیق و تإلیف و تـدریـس در دانشگاه تهران و سایر مـراکز آمـوزش عالـى کشور اشتغال یافت.
آثار دکتر حسیـن الهى عبارتند از هفت شهر عشق, در معرفـى عطار, با گزیـده منطق الطیر; فیه ما فیه; گلشـن راز شیخ محمـود شبسترى (تصحیح, پیشگفتار و تـوضیحات); ترجمه غزلیات شکسپیر; کتابـى به نام مقالات و همچنیـن مقالات زیادى در مطبوعات کشور که منتشر شده است و ایـن اواخر نیز مجموعه سخنرانیهاى ایشان از تلویزیون پخش مـى شـود که اکثـر علاقه منـدان از آن استفـاده مـى کنند.
سه خـواهرم نیز هر یک به کارى مشغول هستند: یکى در کشور کانادا جزء مشاوران مـوفق است; دیگرى استاد درس روانشناسـى در دانشگاه رودهن و خواهر سومم دبیر ادبیات در ناحیه دو کرج است, لیکـن در بین ما چهار خواهر طبع شعرگویى تا این حد فقط در مـن وجود دارد و مـن بیشتـر از سه خـواهـر دیگـرم وارد شعر و ادب شده ام.

خانـم الهى! مى شـود گفت شما علاقه خاصى به دیـوان حافظ و مثنـوى داریـد. لطفـا در مـورد حـافظ و مـولانـا بـرایمـان بگـویید.
ـ مثنوى مـولانا تجلى قرآن است و ما تمام ظرایف دلبرى شاعران را در کلام قرآن مى بینیم.
مثنوى یا شاهنامه پیش تو
همچو قرآن است از جهل عدو
ما همه خاکیم و احمد کیمیاست
گرچه مى ماند به ما او کى ز ماست
و یا مى خوانیم:
مثنوى معنوى مولوى
هست قرآن در زبان پهلوى
((حافظ)) عصاره اندیشه مولاناست و وقتـى که مـولانا را بشناسیـم, مـى تـوانیـم حافظ را هـم بشناسیـم. شعر حافظ زبان گـویاى جامعه ایرانى است و دیوان حافظ مجموعه اى از شعر خـوب فارسى است. حافظ کد ادب فارسى است:
گـر مـریـد راه عشقـى فکـر بـدنـامـى مکن
شیخ صنعان خـرقه رهـن خـانه خمار داشت
دیـوان حـافظ شـامل مجمـوعه لطایف قـرآنـى, ادب, فصـاحت, بلاغت, استعاره و کنایه است:
چون جمع شد معانى
گوى بیان توان زد
حافظ یک شاعر آسمانى بوده است.

پـس حـس شعرگـویـى رابطه مستقیـم بـا عرفـان و قـرآن دارد؟
ـ اصلا زیربناى ادبیات ما قرآن است و تا با قرآن آشنایـى نداشته باشیم, ادبیات را نمـى فهمیـم. آن قدر در قرآن زیبایى و طراوت و جمـال به کـار رفته که تـا وقتـى آنها را نخـوانــــده اى و درک نکرده اى, نمـى تـوانى از ادبیات و شعر حرف بزنـى. مـولانا و حافظ نیز ارتبـاط نزدیکـى بـا قـرآن داشته انـد و همـان طــور که همه مى دانند حافظ از آن رو حافظ شد که قرآن را حفظ بـود. و مـن نیز هر چه کردم, همه از دولت قـرآن کردم. مـن در آن بخشـى که مرتبط با کارم است, آشنایى خـوبـى با قرآن دارم. ما تجلـى قرآن را در ادبیات به صـورت مستقیـم, تمثیل, داستـان و یـا اشـاره کـوتـاه مى بینیـم. آشنایى با قرآن و آیات الهى موجب بینایى و تلطیف روح و ذوق هنرى مى شـود و شعر و سخنى که از قرآن و لطایف آن بـى بهره بـاشـد, کلمـاتـى است بـى جـان و بـى معنـا. حـافظ فـرمود:
دلنشیـن شـد سخنـم تـا تـو قبـولـش کردى
آرى, آرى سخن عشق نشانى دارد
آیات الهى هـر کـدام منشإ هزاران الهام و ذوق هنـرى است و هیچ شاعرى نیست که بدون بهره بردن از ایـن گنجینه فیاض کلام دلنشینى عرضه کنـد, زیـرا نه تنها الهامات مفـاهیـم معنـوى آن به قـرآن بستگـى دارد, بلکه از نظر زیبایى و فصاحت و بلاغت کلام و ظرایف و لطایف لفظى هـم از ایـن کتـاب الهى بهره مـى گیـریـم. رسالت همه شاعران بزرگ ایـن است که آن آب حیات و مائده آسمانـى (قرآن) را گـرفته و با ذوق هنرى خـود آمیخته و بـر عاشقان عرضه کننـد. به مصداق این سخـن است شعرى که در ستایـش از پرویـن اعتصامى و شعر او سروده ام:
پروین گهر تاج درخشان ادب
در کشور دل شمع فروزان ادب
از ((ادع الـى سبیل ربک)) همه عمـر
بنهاده طعام وحى بر خوان ادب
عرفان نیز درس عشق و خـودشناسـى و بازگشت به فطـرت سالـم است و براى رسیدن به این دو, گفته اند که اولیـن قدم صیقلـى کردن آینه وجـود است که مـولانا از زبان پیامبـر اکرم(ص) به حضـرت علـى(ع) مى فرماید:
گفت پیغمبر به مولایم على
صیقلى کن, صیقلى کن, صیقلى
گر تن خاکى غلیظ و تیره است
صیقلى کن زان که صیقل گیره است
صیقلـى کردن, یعنـى پاک کـردن آینه از زنگار حسادتها, دشمنیها, کینه توزیها و تیرگیها.
دکارت مى گفت: ((اگر مى خواهى آب زلال معرفت و عرفان در جوى وجـود تـو جارى گردد, اول آن را لایروبـى کـن و پاک و پاکیزه گردان تا بتـوانى از آب زلال صفا و معرفت برخـوردار شـوى.)) مولانا در جاى دیگر مى گوید:
آنیت دانى چرا غماز نیست
زان که زنگار از رخش ممتاز نیست
رو تو زنگار از رخ او پاک کن
بعد از آن نور را ادراک کن
عرفان از خودخواهى به دیگـرخـواهـى رسیدن است و عشق ورزیـدن به عالم هستى. سعدى مى گوید:
به جهان خـرم از آنـم که جهان خـرم از اوست
عاشقـم بـر همه عالـم که همه عالم از اوست
باز مولانا مى گوید:
گر تو باشى خوش به کام دوستان
این جهان بنمایدت چون گلستان
پـس حقیقت عرفـان از خـود رهیـدن است, که حـافظ مـى گـوید:
تـو خـود حجـاب خـودى حـافظ از میـان برخیز

تـإثیـر ادبیات و شعر در میـان جـوانـان را چگـونه مـى بینیـد؟
ـ ارائه سخـن حـافظ, مـولانـا, فـردوسى, و ... باعث مى شود که جوانها بیدار شوند. شعر آنها افسردگى را از بیـن مى برد و آرامش روحى و روانى را جایگزین مى کند. مـن هر وقت سراغ مثنوى مى روم, یادم مى افتد: ((گفت مثنـوى که صیقل ارواح شد.)) و ایـن احساس در همه انسانها هست. شعر روح جـوان را صیقل مـى دهد; شفاف مـى کنـد و در ایـن بیان مطمئنا رسانه هاى گـروهـى به خصـوص تلـویزیـون نقـش بسیار مهمى داشته و دارند. در زمینه برنامه هاى شعرخوانى, مشاعره, انجمنهاى ادبى هر چه کار بشود, کـم است و یک نمـونه بارز آن سخنرانیهاى بـرادرم است که از کـودک ده ساله تا پیـرمـرد هفتـاد سـاله جذب آن مـى شـوند:
دلنشیـن شـد سخنـم تـا تـو قبـولش دارى
آرى, آرى سخن عشق نشانى دارد

شمـا جـایگـاه زن را در اشعار شعرا چگـونه مـى بینید؟
ـ در شعر, مرد به طـور کلى تجلى عاشق است, مثل بلبل و گل تجلـى معشـوق است, و معشـوق در ایـن عالـم زن است و معشـوق را بـا زن مقایسه مى کنند: بالابلند, عشوه گر و نقـش باز. مـن جنبه معشـوقى و جمـال و زیبـایـى را در ادبیـات به زبـان شعر مـى بینیـم:
عطـار آن زلیخـا از سپنـدان تا به عود
نام جمله چیز, یوسف کرده بود
گر بگفتیم موم ز آتش نرم شد
این بدى کان یار با ما گرم شد
ور بگفتیم چه همایون است بخت
ور بگفتى که برافشانید رخت
صدهزاران نام اگر بر هم زدى
قصد او و خواه او یوسف بدى

تفال زدن بر دیوان حافظ از دیرباز در میان مردم مـوسـوم بـوده است. شمـا چه نظرى در ایـن بـاره داریـد؟
ـ حـافظ آیینه است. همه خـواستهاى مـا ایـرانیها در کلام حــافظ متجلى است و مـوقع برقرارى ارتباط, حافظ آیینه تمام نماى فارسـى است و اگر ما پیام فال را در همه ادبیات نگیریـم, در یک بیت به طور یقین مى گیریم.

کمـى هـم از دیـوان شعرتان بگـویید. چند سال روى آن کار کردید؟
ـ ابتدا باید بگویـم که شعر کارى ارادى نیست, بلکه هنرى است که باید الهام شود. گاهى شعرى را احساس مى کنـم که گفته ام, ولى شـش ماه طـول مى کشد تا آن را بنـویسـم و ایـن دیوان حاصل 45 سال از زندگى مـن است و در واقع زبان حالم. علاوه بر این کتابى که خلاصه دیوان پدرم است, به همراه خاطراتـم زیر چاپ است. کتاب دیگرى در دست دارم به نام نغمه حسینى با عنـوان وادى عشق که زندگـى حضرت ابـاعبـدالله الحسیـن(ع) است. همچنیـن کتاب پـدرم را که در وصف مخزن الاسرار گفته اند, مـن با وزن مثنـوى برگردانده ام که زیر چاپ است.

لطفـا در مـورد کتـاب نغمه حسینـى بیشتـر تـوضیح دهیـد.
ـ پدرم همیشه مى خـواست فرصتى فراهـم شود تا وزن ((نغمه حسینى)) را تغییر دهد و آن را به وزن مثنـوى برگردانـد و عقیده داشت که این وزن زیباتر و کاربردىتر است, اما ایـن فرصت متإسفانه براى ایشان فراهـم نشـد. یعنـى تا آنجا که مـى دانـم, ایـن کار عشق و حوصله زیادى طلب مى کرد. خدا را شکر که توانستـم ایـن مهم را به پایان ببرم. مـن بیش از هر چیز به اجر و تإثیر معنوى این کتاب دلبسته ام.

خانـم مهدیه الهى قمشه اى سخنان خـود را با ایـن دوبیتى به پایان برد:
گفتـم هنگـام سحـر چه یـاد روى تـو کنم
با هر سر مویم آرزوى تو کنم
هر صبح که سر ز خواب خوش بردارم
با دل همه لحظه آرزوى تو کنم
از سـرکار خانـم الهى قمشه اى به خاطـر فـرصتـى که در اختیار ما گذاشتنـد سپاسگزارى مـى کنیـم و با شعر زیبایـى از ایشان در وصف بـانـو امیـن ایـن گفتگـو را به پـایـان مـى بـریـم:
آمد بهار و فصل گل افشانى
ساقى بیار باده روحانى
زان آب آتشین که فرو شوید
از جان و دل کدورت ظلمانى
زان آب آتشین که از آن برقى
در طور دید, موسى عمرانى
زان باده اى که اهل صفا نوشند
ظاهر به ماه روزه, نه پنهانى
آن کیمیاى اهل سعادت را
از جام روى دوست کنى ارزانى
در فصل گل ستایش و تجلى ست
از آن بزرگ بانوى ایرانى
آن بانوى یگانه دین پرور
استاد علم و دانش قرآنى
گویى ز بامداد الست آمد
توفیق او به خدمت انسانى
عمرى حدیث زلف پریشان گفت
تا خلق وا رهد ز پریشانى
بانوى اصفهانى صاحب دل
مى داد درس حکمت ایمانى
بر عاشقان دانش و دین مى گفت
تفسیرى از صحیفه سبحانى
کز آفتاب دانش و دانایى
نورى گرفت جوهر سلطانى
پروانگان شمع شب افروزش
صدها رجال و عالم ربانى
او در میان مجمع مشتاقان
همچون نگین دست سلیمانى
از محضر یگانه, دین ارباب
آموخت بس لطایف عرفانى
بانویى از ثلاله زینب بود
در روزگار خود به سخنرانى
گسترد خوان علم و صلایى زد
ما را بر این ضیافت و مهمانى
اى اصفهان که شهره آفاقى
چون گوهرى به تارک سلطانى
هم مهد اهل دانش و دانایى
هم در هنر چو شمع فروزانى
خورشید آسمان هنر با فخر
بر سکه تو کرده زرافشانى
اى شهر پرطراوت و حکمت خیز
چون سرمه اى به دیده ایرانى
سردفترى در آیت زیبایى
سردفترى در آیت زیبایى
ساقى بیار بار دگر جامى
تا بنگرى به دیده پنهانى
هر ذره اى ز عالم هستى را
در کار خویش عالى و چه دانى
((آتش)) به وصف مردم صاحب دل
بلبل به شاخ گل به غزلخوانى