سرود فردا

نویسنده


 

سرود فردا
نرگس گنجى

 

 

زینب گشتیل ـ بـرازجـان مـریـم آزاده ـ قـم
سـروده هـاى شمـا رسیـد. از خـوش گمـانـى شمـا به مجله خـودتــان سپاسگزاریـم. به عنوان رهنمـودى براى شعر و شاعرى نکته مهمى را باید به شما بگوییـم و آن اینکه: فراموش نکنید که ((شعر)) تنها در هـم ریختـن و شکستـن شکل عادى سخـن یا زبان نیست. به عبـارت دیگـر, هر سخنـى که با نثـر علمـى تفاوت داشته باشـد, شعر نیست زیرا شعر نیز چـون نثـر سر و سامانـى مخصـوص خـود دارد و البته متفاوت با نثر. همیـن سامان دارى و یکدستى و بافت هماهنگ است که به شعر ـ و هر هنر دیگرى ـ زیبایى مـى دهـد و شعر بـدون زیبایـى اصولا شعر نیست.
بـراى اینکه منظور ما از سامان و بـى سامانـى در شعر روشـن شـود مثالى از شعر خواهرمان, خانـم گشتیل مىآوریـم: در شعر ((مـن از ابلیس هراسان هستـم)), حضور کلماتى چون: قرن, کوچه بـن بست, بوم [نقاشـى] منظره, لغزش و ... نشـان آن است که زبـان و فضـاى شعر مى خـواسته به زمان حاضر گرایشـى داشته باشد و شعرى واقعا معاصر سراینده خـود باشد, در عین حال در همیـن شعر, اشکال کهنه فعل و سایـر کلمات ـ به غیـر ضـرورت به کار رفته است: بگـرفت, بـرفت, بگذاشتـن, اشکـوفه (به جاى شکـوفه) و ... ـ به کار رفته است که تناسبى با این شعر ندارد.
از اینها بـالاتـر, قـدرت انتقـال معانـى در شعر است, آیـا ایـن عبـارات کاملا ساده مـى تـوانـد هیچ معناى پیچیـده یا سـاده اى را برساند؟
ـ فرض بـر ساده گمانـى بگرفت (شایـد به جاى: دیگران را ساده لـوح انگاشت!) یا: همه جا دل به بـرى از گنهى بـاور شـد یا: دگـر از شـورش و حرمان سر پندار نبـود و مانند اینها که مشکلات مختلفى ـ از جمله شکل دستـور زبـانـى ــ دارد.
منظور ما ـ البته ـ وقتـى برایتان روشـن تر خـواهد شـد که اشعار خـوب شاعران معاصـر و قدیـم, هـر دو را با دیـد نقـد و بـررسـى بخوانید و فضاى روشـن و یکدست شعرشان را دریابید; شاعرانى چـون حافظ و سعدى و خـواجـوى کـرمانـى و نظامـى و ... از گذشتگان, و سپهرى و صفارزاده و امیـن پـور و ... از معاصران. مـوید باشیـد.

ابراهیم حقى ـ تهران
سروده هایتان رسید. ارتباط بیـن دو مصرع از لحاظ لفظى و معنایى, همان گونه که بارها در ایـن صفحه گفته ایم, از نکـات اسـاسـى در شعر است. در ایــن بیت:

 

سـوزد میان آتش, آن کـس که آتـش افروخت
کـو مادرى که در دل داغ جـوان نباشد
مـى بینید که مصرع اول در باره بدعاقبت بـودن دشمـن جنگ افـروز است و مصـرع دوم در بـاره کثـرت تعداد مادران شهیـد داده, از ایـن جهت ارتباطـى لفظى یا معنایى میان دو مصرع نیست. علاوه بر ایـن که مصرع دوم اشکالى دستورى نیز دارد; یعنى به جاى نباشد, ((ندارد)) صحیح است و یا به ضمیر نیاز است یعنى یکـى از این دو شکل صحیح است:
کو مادرى که در ((دلـش)) داغ جوان نباشد
یا: کو مادرى که در دل داغ جـوان ((نـدارد))
بایـد در هـر بیت تـإمل کـرده بـا کلمات کلنجار رفت یا معانى قربانـى وزن و قافیه نشـود یا وزن و قافیه به خاطر معانى, به هـم نریزد. هنر شاعر همین است. به ایـن مصرع شعرتان دقت کنید:
بازار عشقبازى بـى نقد جان نباشد
علاوه بر لطافت معناى کلى, میان ((بازار)) و ((نقد)) ارتباط معنـوى وجـود دارد و میان ((بازى)) و ((بـازار)) ارتبـاط لفظى. حـال به ایـن مصـرع دقت کنید: در مکتب حقیقت هـرگز زیان نباشـد در ایـن مصـرع بـا اینکه حـرف درستـى زده ایـد, حـرفتان به شعار شبیه تـر است تا به شعر. چـرا؟ زیرا میان حقیقت و مکتب با سود, زیان و مانند ایـن مفاهیـم هیچ ارتباط لفظى یا معنایـى بـرقـرار نکـرده ایـد. به هر حال به نظر مى رسد با در نظر گرفتـن ایـن نکات و برخـى نکته هاى دیگر و مرور مجـدد شعرتـان ـ بـویژه بـا حضـور شـاعران و دوستـان صــاحب نظر کاستیهاى ایـن غزل به فزونـى و کمال بـدل شـود. مـوفق بـاشیـد.

زهـرا اعرابـى ـ صـادق آباد
دو نـامه بـا شعر از شما به دستمـان رسیده است. شعر منبر نصیحتهاى شاعر نیست! شاعر نصیحت و وعظ هـم مـى کنـد ولـى نه بـا لحنـى واعظانه بلکه به شیـوه اى شــاعرانه.
شما اى مردمان طرفى ببندید
به این دنیاى فانى دل مبندید
در این محنت سرا هرگز نمانید
بهاى جانتان جنات عدن است
بهایى غیر از خسران محض است
ایـن همه صـراحت در نصیحت حتـى از پیـرى دنیـا دیـده نیز کمتـر پذیرفته است چه برسد از جـوانى به سـن شما! بهتر است به شعرهاى شـاعران حکمتآمـوز جـدیـد و قـدیـم مثل حـافظ و صـائب و طاهـره صفارزاده و سهراب سپهرى مراجعه کنید و ببینیـد که چگـونه نصحیت و مـوعظه را با تـوسل به شیـوه هاى شاعرانه و غیر صریح شیریـن و پذیرفتنـى کرده اند. حافظ آنجا که به دلیلـى ضرورت داشته است که به صراحت سخـن گـوید به شیوه اى دیگر متصل شده و آن نقل قـول از دیگران است:
نخست ((مـوعظه پیـر مـى فـروش)) ایـن است که ((از معاشـر ناجنـس احتراز کنید))! سروده دیگرتان, ((اى دل چرا به سـوى خـدا التجا نمى کنى)) را با این شعر حافظ مقایسه کنید و تفاوتهاى شیوه سخـن گفتن خـودتان را با سخـن گفتـن شاعرانه دریابید; مـوفق باشیـد:
اى دل به کوى عشق گذارى نمى کنى
اسباب, جمع دارى و کارى نمى کنى
چوگان حکم در کف و گویى نى زنى
باز ظفر به دست و شکارى نمى کنى
ایـن خـون که مـوج مـى زنـد انـدر جگـر ترا
در کار رنگ و بوى نگارى نمى کنى
مشکیـن از آن نشـد, دم خلقت که چـون صبا
بر خاک کوى دوست گذارى نمى کنى
ترسم از این چمن نبرى آستین گل
کز گلشنش تحمل خارى نمى کنى
سـاغره لطیف و دلکـش و مـى افکنـى بخاک!
و اندیشه از بلاى خمارى نمى کنى