نویسنده

 

استخـاره, ازدواج; بـایـدهـا و نبـایـدهـا
احمد لقمانى

 

 

نسیم سخن

 

راهیست راه عشق که هیچـش کناره نیست
آنجـا جز آنکه جـان بسپـارنـد چـاره نیست
هـرگه که دل به عشق دهـى خـوش دمـى بـود
در کـار خیـر, حـاجت هیچ استخاره نیست(1)
((استخاره)), پنجره اى روشـن, به سـوى فضایى قدسـى است که نسیـم آرامـش و اطمینان در سراى دلها مـى نشاند و انسانهاى دیـن باور و خـداجـو را از تردید, دودلـى و آشفتگـى خاطر مـى رهاند. لحظه هاى حساس زنـدگـى که هنگامه انتخاب درست و سـرنـوشت ساز است هماننـد فرشته اى آسمانى مسیر خیرآفریـن را به آدمى مىآمـوزاند و امروزى پرامید و فردایـى پـرنـویـد را فرا روى انسانهاى هـوشمنـد قرار مى دهد.
جایگاه ارزشمنـد استخاره و آثار پـربهاى آن, شیفتگان فـراوانـى پرورانده است, به گونه اى که تجربه هاى گوناگـون آنان در بهره هاى معنـوى و مادى زبـانزد همگـان شـده است. اما افـراطهاى بسیار و استفاده هاى نابجاى بـرخـى علاقه منـدان بـدآنجا انجامیـده که گاه لطیفه هاى خنـدهآور و ماجـراهاى نابخردانه اى از ایـن افراد مطرح شـود به گـونه اى که دیـدگاه بسیارى از افـراد ـ بـویژه جـوانان حقیقت گرا و آرمان خـواه ـ را نسبت به ایـن مشعل روشنى بخـش, دچار تـوفان تحقیـر و غبـار غربت ـ از حقیقت ناب و اصیل آن ـ نمـوده است. از ایـن رو چـون فرصت شایسته اى بیابند, پرسشهاى فراوانى در باره استخاره مى کنند.
پرسشهایى اینچنین که:
((استخـاره)) یعنـى چه؟ و فلسفه رجـوع به آن در لحظه هـاى مهم و سرنوشت ساز زندگى چیست؟
آیـا استخـاره نـوعى ((غیب گـویـى)) نیست؟
و یا مراجعه ما به آن مـوجب تعطیل تفکر و اندیشه نخـواهد بـود؟
چگونه ما که به عنوان برتریـن موجـودات زنده هستیـم سرنوشت خود را به دست تسبیحى بى جان بسپاریم و تسلیم آن شویـم؟! اگر تمامى آیات قرآن ((نـور)) و ((رحمت)) است, پـس چگـونه بـر بالاى صفحات برخى قرآنها کلمه ((خـوب)) یا ((بد)) نوشته مى شـود؟! آنگاه که بـراى کـارى بسیار مهم و ارزشمنـد چـون انتخاب همسـر, استخـاره کـردیـم, اگـر خلاف آن عمل نمـودیـم, آیا بلاى دنیا و عذاب آخـرت گریبانگیر ما خـواهد شـد؟! سیره معصـومان(ع) و شیـوه عالمان و صالحـان در استفاده از استخاره در لحظه هاى حساس زنـدگـى چگـونه بوده است؟
آیا انجـام استخاره, اختصاص به قشـر خـاصـى همان عالمان حـوزوى دارد, یا آنکه همگان مى تـوانند با فراگیرى شیوه آن مشکل خود را حل کنند؟
((استخـاره)) یعنـى چه؟ و فلسفه رجـوع به آن در لحظه هـاى مهم و سرنوشت ساز زندگى چیست؟
((استخاره)), ((طلب خیر از خـداوند)) و ((شناخت بهتریـن راه یا عالـى تریـن مـورد))(2) است. اقدامـى که در پرتـو آن رو به سـوى پروردگارى قادر, مـدبر و مهربان مـى کنیـم و براى زنـدگـى خـود, بهتریـن مصلحت را مى جوییـم و پس از انجام استخاره از تردید, شک و دغدغه خاطر رها شده, همراه با نـوعى آرامـش درونـى, شکیبایى, نشاط و امید به کار و کوشـش ادامه مى دهیـم. گرچه پس از آن دچار سختیها و دشـواریهایـى شـویـم و بـراى دستیـابـى به هـدف بـــا ناهمـواریهایـى در مسیر زندگـى روبه رو گردیـم; اما تـوجه ما به خداوند, امید الهى و توکل گرانبهایى که در خود ایجاد کرده ایـم, ره توشه اى پرارزش براى دورى یإس و نومیدى و افزایـش شور و نشاط خواهد بـود. از این رو در معارف ناب دینى ایـن حقیقت گرانسنگ را این گونه مى یابیم که:
((ما استخار الله عز و جل عبد مـومـن الا خار الله له)).(3) هیچ بنده باایمانـى از خـداونـد طلب خیر نکـرد, مگر آنکه پـروردگار مهربـان, سعادت او را فـراهـم سـاخت. استخـاره دو نــــوع است:

1ـ طلب خیر و هدایت از خـداونـد
معناى حقیقـى استخاره که ((طلب خیر و صلاح و هدایت از خـداونـد)) است و در روایات ما ایـن نـوع معروف است, نـوعى دعا, استمـداد از خـداوند و تـوکل به او است. شیـوه اى که پیشـوایان معصـوم(ع) بدان پایبند بـودند و به اصحاب خود سفارش مى نمودند.
رسـول اکـرم ـ درود خـداونـد بـر او و آل او باد ـ مـى فـرمـود:
((از سعادت و نیکبختـى انسان, استخاره او از خداوند و رضایت وى به قضاى الهى است و از شقاوت و نگـون بختـى او, تـرک استخـاره و نـاخـرسنـدى از خـواست خـداونـد است)). (4) و یـا در وصـایــاى امیـرمـومنـان علـى(ع) به امـام حسـن(ع) است که: ((و اکثـــــر الاستخـاره)) بسیار از خـداونـد طلب خیـر و سعادت نمـا.(5) و آن حضرت, خود براى استخاره دو رکعت نماز مـى خـواند, در تعقیب نماز صد مرتبه: استخیر الله (طلب خیر مى کنـم از خداوند) مـى فرمـود و به دنبـال آن دعایـى بـا مفهومـى اینچنیـن قـرائت مـى کرد:
((خدایا! قصد انجام کارى دارم که تـو مـى دانـى, اگر صلاح دیـن و دنیا و آخرت مرا در ایـن کار مى دانى وسیله آن را برایـم فراهـم ساز و اگر مـى دانـى که براى دنیا و آخرت مـن بد است, مرا از آن بازدار, چه کـراهت داشته باشـم, چه علاقه, زیرا تـو مصالح واقعى را مى دانى ولـى مـن نمـى دانـم و تـو علام الغیـوب (داناى غیبها) هستـى)). (6) بعد از آن تصمیـم مى گرفت و وارد عمل مـى شد.(7)

2ـاستخاره معروف و رایج در جامعه ما

ایـن استخاره نوعى کسب تکلیف براى رفع تردید است بـدون آنکه غیر واجبـى واجب, حلالـى حرام, و یا حکمـى از احکام خداوند تغییر یابـد. ابتـدا تـوجه به خداوند مى کنیم, سپـس به لطف و رحمت او دل مـى سپاریـم و با ایـن دو گام ارزشمنـد, رضایت به خـواست پـروردگار داده, به تمامـى داده ها و نـداده هـا و از همه شـادیها و شیـونها اعلام رضـایت و خـرسنــدى مى نماییم.
بـدون تردید در ایـن نـوع استخاره, نه کسـى از غیب و داناییهاى آن, آگاه مى شـود, نه فردى ادعایى بر ایـن مطلب دارد. بدون آنکه استخاره را موثر در سرنوشت بدانیـم تا سبب شرک شود و یا به دور از اینکه در تـوحید علمـى و عملى مشکلـى بیافریند.(8) تنها خیر شخص, در انجام یا ترک عمل, مشخص مـى شـود و او از فکر مشغولـى و آشفتگى روحى نجات مى یابد اما نسبت به ایـن نکته که آینده او از نظر خیر یا شـر چه خـواهـد شـد; هیچ آینـده نگرى و غیب گـویـى در استخاره وجود ندارد.(9) به دیگر سخـن, همه ما مى دانیـم دانش ما انـدک و جهل ما بسیار است; به گـونه اى که گـاه علـم ما نیز جهل است و خـود خبـر نـداریـم, مجهولات اطـراف ما به گـونه اى وسیع و فـراوان انـد که در لحظه هاى مختلف و معبـرهاى گـوناگـون و حسـاس زندگـى, خـود را بر سر دوراهى یا چندراهى مى بینیـم, در حالى که توان تصمیم سریع, درست و یا روشنگرى در خود نمى یابیـم. در ایـن حال که عقل ما تـوان کمک و راهگشایـى نـدارد, سـراغ عاقل دیگرى مـى رویم تا با مشـورت, راه درست و بهتر را بفهمیـم. اگر با کمک او و دیگـران, باز هـم ابهام و تـردیـد در ما بـاشـد و از سـوى خـداونـد نیز هیچ تکلیف و فـرمـانـى در وضعیتـى که در آن قـرار داریم, یافت نشود, در این حال ـ که دیـن باوران و بى دینان ناچار به یک طرف رفته و مجبـور به پذیرش یک سـوى تحیر و نگرانى هستند ـ اگر نیرویى الهى و امدادى ملکوتى یافت شـود و انسان را به یک طـرف دلگـرم سازد, تا با اراده راسخ و امیـدى فـراوان به کار و تلاش بپـردازد ارزش بسیارىخـواهـد داشت. در اینجا مقلب القلـوب, راهنماى قلب او در انجام کارى بهتر و مسیرى سعادت بخـش مى شـود و با استخاره, ایـن شخص را دلگرم و پرشـور در میـدان زنـدگـى نگه مـى دارد تـا بـا اراده اى قـوى و روحـى سـرشـار از امیـد ـــ که روانشناسان مایه دورى امراض روحـى و جسمى مى دانند ـ براى خـود, خانـواده و جامعه مفیـد و پـرثمر باشـد. حال, چه کسـى داناتر و تـوانمندتـر از خـداوند است تا چنیـن ارمغان ارزشمنـدى در اثـر استخـاره به انسانها عطا کنـد: ((امـن یجیب المضطـر اذا دعاه و یکشف السوء)).(10) یا[ کیست] آن کـس که درمانده را ـ چون وى را بخـواند ـ اجابت مى کند و گرفتارى را برطرف مى گرداند؟(11) مرا ز خضر طریقت نصیحتى یاد است که بى گـواهى خاطر به هیچ راه مرو(12)

آیـا استخـاره سبب تعطیل تفکـر, تحقیق و مشـورت نخـواهـد بـود؟
آمـوزه هاى آسمانـى بر پایه برهان, اندیشه و فطرت انسانها بنیان نهاده شـده است و اساس پذیـرش دیـن بـر پـایه آن است و در کنار کتاب و سنت, به عنـوان یکـى از منابع استنباط قلمداد شـده است. چه اینکه ساختار ارزشـى آن از چنان عظمتـى برخـوردار است که از شـرایط نخست تکلیف و انجـام بایـدها و نبـایـدهـاى الهى محسـوب مى شود.
از ایـن رو رسالت رسولان, آشکار ساختـن گنجهاى پنهان عقلها شمرده شـده است: ((و یثیـروا لهم دفـائن العقـول))(13) و ((شــرع)) و ((انـدیشه)) و یا ((عقل)) و ((وحـى)) دو بـال پـرواز انسـانهاى گرانمایه معرفـى شـده است به گـونه اى که قاعده اى مشهور در مسیر دانشهاى دینـى بـدیـن عبـارت وجـود دارد که:
کلما حکم به الشـرع حکم به العقل و کلما حکم به العقل, حکـم به الشرع. هر آنچه را شرع بـدان حکـم دهد, عقل نیز فرمان مـى دهد و هـرچه را عقل دستـور دهـد, شـرع نیز فـرمـان خـواهـد داد.
از سـوى دیگـر انسـانهاى سست بنیـاد که از چنیـن تحفه خــدادادى استفاده نمـى کنند و به دور از عقل و خرد, دل به هواها و هـوسها مى سپارند, نکوهش بسیارى شده اند, به گونه اى که بدتریـن موجودات, کران و لالانى دانسته شده که نمـى اندیشند و به دور از عقل زندگـى مـى کننـد: ان شـر الـدواب عنـد الله الصـم البکـم الذیـــــن لا یعقلـون.(14) گـرچه اینـان اکثـریت را تشکیل دهنـد و احسـاسـات دیگران را سمت و سو بخشند.(15) افزون بر ایـن حقیقت ارزشمند بر استفاده از انـدیشه, رإى و خـرد دیگران ـ در کنار فکـر خـود ـ نیز, سخنهاى فراوانى مطرح شده و با عنوان ((مشـورت و رایزنى)), سفـارش بسیـارى شـده است. همـان گـونه که به رسـول الله ــ درود خـداوند بر او و آل او باد ـ که خـود برتریـن خرد و انـدیشه را دارا بـوده است و ((عقل کل)) محسوب مى شد, فرمان مشورت با اصحاب داده شده است: ((و شاورهم فى الامر))(16) و دیـن باوران خجسته را با ایـن مزیت والا توصیف مى کند که: ((و امرهـم شورى بینهم))(17) سیره همیشه مومنان, مشورت است.
بـا تـوجه به ایـن دو نکته, چـون به شیـوه صحیح و دستــور درست استخاره رو مى کنیـم, به گـونه اى منطقى و عقلانى با سلسله مراحلى حقیقت گرا و اندیشمندانه روبه رو مى شویـم: نخست استخاره را مربوط به زمان و محلـى مـى بینیـم که هیچ حکـم و فرمان الهى متعینى در باره ((بایـد)) (واجب) و ((نبایـد)) (حـرام) و ((انجام بهتـر)) (مستحب) و ((ترک بهتر)) (مکروه) نداشته باشـد بلکه انجام و عدم انجام آن, مساوى باشد, (مباح). پـس از ایـن مرحله, هیچ دستـورى در ابتداى ورود و تصمیـم در کار غیر از تفکـر و تـدبـر به چشـم نمـى خـورد, بدیـن بیان که پیـش از هرگـونه اظهارنظر و یا اراده راسخ, باید انـدیشیـد, فکر کـرد و نکات مثبت و منفـى کار را به خوبى سنجید; اگر به نتیجه اى روشـن و درخشان دست یافتیـم, نیازى به مشـورت و یـا رفتـن به سـوى استخـاره نخـواهـد بود.
حال اگر عقل خـود ما, دچار تردیـد و شک بـود و به هیچ یک از دو یا چند طرف, گرایشى نیافت, مى تـوان استخاره کرد؟ خیر; زیرا هیچ محلى براى استخاره وجـود ندارد, بلکه در ایـن حال از عاقل دیگر و صاحبان رإى و نظر باید استفاده کرد; کسانـى که به دور از هر گـونه بدبینى, حرص, منفـى نگرى, بخل و تنگ نظرى به مسایل مى نگرند و پاک و پیراسته از هر پیـش داورى و حب و بغض, رإى صائب و صحیح خویش را در اختیار ما مى گذارند.
بـدیـن تـرتیب عقلهاى جـدا از عقل ما, با هـم ضمیمه شـده و گاه نتایج بسیار روشنى فراهـم مـى شـود که سالیان سال, آثار و برکات آن همچـون آبشـارى ریزان, جـارى خـواهـد بود.
آنجا که هیچ حکـم الزامـى متعیـن از سـوى خداوند در باره راه و مورد تردید ما وجود نداشت, عقل ما نیز تـوان تشخیص خوب و بد را از دست داده بـود. در مشـورت نیز با اظهارنظر مثبت برخى و اعلام رإى منفى بعضـى روبه رو شدیـم و باز در شگفتـى, تردید و دو دلى قرار داشتیـم, محل و زمان استخاره فـرا رسیـده است. پـس گامهاى نخست استخاره ابتدا تعقل و اندیشه, سپـس مشـورت و رایزنى است و هیچ گاه تعطیل فکر و فکـرخواهـى به دنبال نخـواهـد داشت زیـرا:
مشورت ادراک و هشیارى دهد
عقلها را عقلها یارى دهد
امر ((شاورهم)) براى آن بود
کز تشاور لهو و کژ کمتر شود(18)

آرى افزون بر این نکته, گاه در مـواردى بیـن خوب و خـوبتر دچار تردید مى شـویـم همانند آن که بیـن دو عمل واجب (وظیفه حضـور در جبهه یا تحصیل دانـش) و یا دو کار مستحب (زیارت امام رضا(ع) یا دیدار اقوام و صله رحـم) متحیر مى شویم, در ایـن حال ـ نیز گرچه حکـم هر یک از اعمال روشـن است ـ انجام استخاره مطلـوب خـواهـد بـود, زیـرا بـا آن رفع حیـرت و سـردرگمـى خـواهـد شد.

چگـونه سـرنـوشت خـود را به دست تسبیحـى بـى جـان بسپـاریم؟
دانستیـم زمان و محل استخاره بسیار اندک و محـدود خـواهد بـود, بدیـن بیان که در مـواردى لازم مى شـود که هیچ تکلیف و فرمانى از سـوى خـداونـد مشخص نشـده است و از احکـام پنجگانه, تنها در یک مورد یعنى مباح, مسیر ورود به استخاره روشـن مى گردد. از ایـن رو هرگاه در باره عمل واجبـى استخاره کردیـم و بد آمد هیچ اعتنایى بدان نباید کرد و یا چـون نسبت به فعل حرامـى استخاره کردیـم و ضمـن خوب آمدن, تـوصیه به سرعت و عجله در انجام آن شد, باز هـم چـون محل استخاره نبـوده, هیچ ارزش نخـواهد داشت. پـس استخاره, خـود, نـوعى ضرورت در مـوراد خاص و استثنایى است که پیـش از آن تکلیفى نبوده و پـس از آن نیز تکلیف و فرمانى صادر نخواهد شد و مجبـور به تبعیت و اطاعت نخـواهیـم بـود. از سـوى دیگـر, تسبیح بـى جان, هیچ دخالتى در سرنـوشت ما ندارد بلکه ما از خداوند طلب خیر و مصلحت مـى کنیـم و به کمک تسبیح که وسیله اى براى ذکرگفتـن بـود, به نتیجه دست مى یابیـم, همان گونه که برخى به وسیله کتاب مقـدسـى چـون قرآن, حیرت و سرگردانـى خـود را بـرطرف مـى کننـد.

علت نوشتـن ((خوب)) یا ((بد)) بر بالاى صفحات برخى قرآنها چیست؟
پرسشـى که از دیرباز بـراى بسیارى از افراد ـ بـویژه جـوانان ـ مطرح بـوده ایـن سوال است که قرآن نور و رحمت است و نور و رحمت هیچ آیه اى نامناسب یا بد در آن وجـود ندارد, در حالـى که برخـى قـرآنها در سمت راست یا چپ هـر صفحه اى ـ در قسمت بـالاى صفحات ـ واژه خـوب, بد یا میانه نـوشته شده است! مگر مى تـواند آیه اى بد باشد گـرچه بـراى دوزخ و دوزخیان نازل شـده باشـد. زیـرا درس و عبـرتـى بـراى دیگـران خـواهـد بـود و هیچ بـدى نخـواهـد داشت.
پاسخ این پرسـش را با ایـن نکته آغاز مى کنیـم که استخاره انواع گوناگـونى دارد که برخى از محققان به شـش نوع آن اشاره کرده اند (مطلق, مشـورتـى, قلبـى, با قـرآن, با تسبیح, بـا کـاغذ یا ذات الـرقاع). در ایـن میان استخـاره بـا تسبیح و قـرآن طـرفـداران فراوانـى دارد و به خاطـر تجـربه هاى بسیار و استفاده هاى مادى و معنـوى و سهولت آن, علاقه خـاصـى به ایـن دو وجـود دارد. امـــا اطمینان قلبـى و آرامـش خاطرى که قرآن به افراد مى دهد و پـس از زدودن تحیر و سرگردانى, دلها را به سوى امید و شور و نشاط سـوق مـى دهد, مـوجب شیفتگـى فراوان بین دین باوران در مراجعه به ایـن نکات آسمانى و الهى شده است تا استخاره هاى خود را از ایـن طریق انجام دهند.
از سوى دیگر, بخـش عظیمى از افراد, توانایى فهم مفاهیـم قرآن و درک معانـى آیات را نـدارنـد تا بـا تإمل در آیه, نتیجه را به دست آورنـد. از ایـن رو برخـى در کارهاى بسیار مهم و سرنـوشت ساز همچـون ازدواج, تعییـن شغل و یا تصمیمهاى مهم تجـارى اقتصـادى, افزون بر آنکه ساعاتـى هماننـد بین الطلـوعین, بیـن دو نماز, و زمانهایى چون جمعه و روزهاى مقدس دیگر را پى جـویى مى کنند, چـون دستـرسـى به عالمـان وارسته و ربـانـى دارنـد, به آنان مـراجعه مـى کنند. اما بسیارى نیز از ایـن فرصتهاى شایسته محرومنـد و در زمان یا منطقه اى قرار دارنـد که دستـرسـى به افراد آگاه و دانا به مفاهیـم قرآن ندارند, از ایـن رو خود وضو گرفته و پس از آداب خاصى, قرآن را مى گشایند.
چنیـن شرایط خاص و یا ضرورتـى, برخى دلسـوزان را بر آن داشت با تـوجه به فضاى معنوى آیه نخست از ابتداى هر صفحه و چگونگى نزول آیه در بـاره بهشت و نعمتهاى بیکـران الهى, جهنـم و یا عذابهاى دردناک اخروى و یا مفهومى بین ایـن دو, واژه ((خوب)), ((بد)) و یا ((میانه)) بالاى هر صفحه اى بنـویسند, بدون آنکه در صدد القاى مفهومـى اینچنیـن باشند که آیه اى بد و یا آیه دیگر خـوب است. و پرواضح است منظور این است که بر اساس بـرداشت از ایـن آیه, کار مـورد استخاره شما چنین است. گـرچه ایـن شیـوه تـوسط بسیارى از عالمان نکوهـش شده است و گاه تناسبى بیـن آیه و واژه بالاى صفحه وجود ندارد ـ از این رو در سالهاى اخیر چنیـن عملى بسیار کم شده است ـ اما نـوعى عمل خیرخـواهانه بـراى عمـوم مـردم بـوده است.

آنگاه که براى کارى بسیار مهم چون انتخاب همسر استخاره کردیـم, اگر خلاف آن عمل نمودیـم, آیا بلاى دنیا و عذاب آخرت گریبانگیر ما خواهد شد؟
نخستین پاسخ که از درون پرسـش به دست مـىآیـد ایـن است که علت پشت کـردن به استخاره و بـى اعتنایـى به جـواب آن چیست؟ اگـر از ابتدا تحقیق و تفکر لازمى در باره اصل عمل انجام نداده ایـم و با سـرعت به سـوى استخـاره رفته ایـم و الان از حقیقت مـاجـرا آگـاه شده ایـم, که هیچ محلـى براى استخاره نبـوده است تا پشت کردن به آن معنا یابد. و اگر از آغاز نسبت به خـوب و بـد ماجـرا و آثار مثبت و منفـى آن آگاهـى داشته ایـم, دیگـران نیز ما را به همیـن نتیجه یا نتایج دیگرى راهنمایـى کـرده انـد, اما بـراى دلگـرمـى بیشتر و یا خرسندى از تإیید الهى رو به سـوى استخاره کرده ایـم که باز هـم نه زمان استخاره بوده و نه محل آن چون سنجش مزایا و معایب بـا تفکـر و انـدیشه گام نخست بـوده و استفاده از فکـر و رإى دیگـران به هنگام تـردیـد و سـردرگمـى در گام اول ـ مرحله بعدى بوده است که در یکى یا هر دو به نتیجه اى شفاف و روشـن دست یافته ایـم; از ایـن رو هیچ نیازى ـ گرچه بـراى دلگرمـى و آرامـش بیشتـر ـ به استخاره نـداشته ایـم و چنیـن کارى, بیهوده و نابجا بوده است.
پـس هرگاه اندکـى به یک طرف مایل باشیـم, گرچه 1% باشد, بـدیـن بیان که 51% مایل به یک سـو هستیـم و 49% به سمت دیگر, باز هـم نیـازى به استخـاره نخـواهـد بـود و به یقیـن ((پشت کـــردن به استخاره)) مصداق نمى یابد.
پـاسخ دوم, نگـاه به استخاره از زاویه اى دیگـر است که استخـاره هیچ گـونه تکلیف و الزامى براى ما نمىآفریند تا سرپیچـى از آن, عذاب و بلایى فراهـم کند, بلکه تنها رفع حیرت کرده و راه خیر را نشان مى دهد که راه خیر نشان دادن با داشتـن منافع مادى و معنوى همسان نخواهد بـود, زیرا چه بسا خیر ما در ضررهاى دنیوى است تا به هلاکتهاى بدترى دچار نشویم.
پـس آنچه در آینه استخاره مى بینیـم خیر و خـوبى است که به کمتر بودن کاستیها و ضررها و بیشتـر بـودن منافع و ارزشها راهنمایـى مى شویـم, بدون آنکه ارتباطى بین زمیـن و آسمان برقرار کند و یا شعاع آثار خود را به آخرت بکشاند. و ایـن بدان خاطر است که اصل عمل واجب نبـوده تا ترک آثار آن مـوحب عمل حرامى شـود و حتى از اعمال مستحبـى که وظیفه اى شرعى و حتمـى ایجاب کنـد نیز نخـواهد بـود. آرى, نکته اى که تمامى دیـن باوران علاقه مند به استخاره, از صمیـم جان مـى پذیـرنـد و تجـربه هاى فـراوانـى در ایـن باره کسب کرده اند, آن است که عمل مطابق استخاره نـوعى دلگرمى و آسـودگـى خـاطـر ایجـاد مـى کنـد و به هنگام اختلافات ما را از تـردیـدهاى طاقت فـرسا و یا دلهره ها و انـدوههاى دردآفـریـن نجات مـى دهـد و آنگاه که ـ با شـرایط درست و نسنجیـده استخاره کرده باشیـم ـ و پشت بدان کنیـم, اندوهـى همیشه همراهمان خـواهد بـود و چـون با مشکلـى مـواجه شـویـم, ناخـودآگاه به یاد استخاره افتاده تمامى سختیها و دشـواریها را از آثـار روى گـردانـى از آن مـى بینیـم.

سیـره معصـومـان(ع) و شیـوه صـالحـان و عالمـان در استفـاده از استخاره چگونه بوده است؟
سیره و سخـن معصومان(ع) نخست در اصل استخاره یعنى ((طلب خیر از خداوند)) بـوده است, به گونه اى که افراد, بدون دقت و با شتاب و تصمیـم سریع دست به کارى نزده, از خداوند درخـواست خیر و مصلحت کننـد تا هیچ گاه دچار حیرت و سـرگـردانـى نگشته و از عمل خـود پشیمان نشوند.
امیرالمومنین على(ع) ماجراى مإموریت خود به یمـن را ایـن گونه بازگو مى کرد:
رسول خدا(ص) مرا به سـوى یمـن مى فرستاد و در همان موقع به صورت سفارش, به من فرمود:
یا على! ما حار من استخار و لا ندم مـن استشار.(19) اى على! هیچ کـس دچار حیرت و سرگردانى نگردید چون استخاره کرد و پشیمان نشد وقتى مشورت نمود.
و امـام علـى(ع) نیز در سخنـان بسیارى استخـاره را سبب دورى از پشیمانى و حیرت نامیده و سفارش فرمـوده که ماندن در ندانـم کارى و سـرگـردانـى چه بسا هلاکت و نابـودى انسان را به دنبـال داشته باشد. از ایـن رو چـون استخاره کردى, بى درنگ مشغول شـو تا از هر حیـرتـى نجـات یابـى.(20) از سـوى دیگـر امام صـادق(ع), بلاها و گـرفتـاریهاى بعد از عمل به استخـاره را مـوجب پـــــاداش الهى دانسته(21) و خیـر و مصلحت را ـ گـرچه بـا حـوادث ناخـوشاینـدى همراه باشـد ـ دستاورد پـرارزش استخاره معرفـى نمـوده است,(22) زیـرا شقـاوت و نگـون بختـى فـرد در آن است که در کـارهاى مهم و ارزشمند که قـدرت تشخیص راه در آن وجـود ندارد ـ بـدون طلب خیر از خداوند اقدام کند.(23) بخـش دیگرى از سخنان معصـومان(ع), در باره استخاره به وسیله دعا است. بدیـن بیان که در تمام کارهایى که انسان انجام مى دهد, بیـن خـود و خداوند ارتباطى قلبى برقرار کرده, از او درخـواست خیر, مـوفقیت و سعادتمنـدى نماید همان که در قـرآن ایـن گـونه بـدان اشـاره مـى کنـد:
((قل ما یعبـو بکم ربى لولا دعائکـم)).(24) بگو ـ اى رسـول ما ـ خـداونـد هیچ اعتنایـى به شما نمـى کـرد, اگـر دعاى شمـا نبـود.
از ایـن رو پیامبـر به انـس فرمـود: هرگاه تصمیـم به انجام کارى داشتـى, هفت بار طلب خیر از خـداوند نما, سپـس به آنچه در قلبت مى گذرد توجه کـن, همانا خیر تو در آن خواهد بود.(25) بخـش دیگر در رابطه استخاره با قرآن است. گفتنـى است که استخاره با قرآن, طلب خیر و شناخت سعادت است ولـى تفإل به قرآن آگاهـى از عاقبت کار و خبر یافتـن از غیب خـواهد بـود, از ایـن رو به شدت از روى کردن افـراد به تفإل نهى شـده است: ((لاتتفإل بالقـرآن)).(26) یکـى از اصحاب امام صادق(ع) خـدمت آن حضـرت عرض کرد: تصمیـم به کارى مى گیرم و از خداوند نیز طلب خیر مى کنـم, اما موفق نمى شـوم [چه کنـم تا بهتـر از خیـر و صلاح خـود نسبت به تصمیمـى که دارم آگاه شـوم؟] امام فرمود: ((افتتح المصحف فانظر الى اول ما ترى, فخذ به ان شإالله)).(27) قرآن را بگشا! سپـس به اولیـن آیه آن دقت کـن, آنگاه ـ خیر و مصلحت خود را از آن ـ بگیر. اگر خداوند بخواهد.
نوع دیگر استخاره که در سخنان معصـومان(ع) یافت مى شـود استخاره بـا نمـاز است که به هنگـام حیـرت و سـردرگمـى, دو رکعت نمــاز بخوانیم, سپـس خیر خـود را از خداوند طلب مى کنیـم, در ایـن حال پـروردگـار مهربـان مصلحت مـا را به مـا مـىآمـوزانـد.(28)

نمونه هایى از استخاره هاى بزرگان
شیـوه صالحان و عالمان دیـن در انجام استخاره, بخـش دوم پـرسـش قبلى بود که اینک بدان مى پردازیـم. نکته اى که توجه به آن ضرورى است آنکه, بسیارى وظیفه عالمان حـوزوى را انجام استخاره دانسته و خود را ناتوان در ایـن باره مى دانند. در حالى که استخاره کار تخصصـى و وظیفه ویژه محسـوب نمى شـود(29) بلکه تمامـى افـراد با آمـوزش شیـوه استخـاره مـى تـواننـد خـود بـدان اقـدام کنند.
استخـاره حـاج شیخ و تـإسیـس حـوزه علمیه قم
طفیل هستى عشقند آدمى و پرى
ارادتى بنما تا سعادتى ببرى
کلاه سروریت کج مباد بر سر حسن
که زیب بخت و سزاوار ملک و تـاج سـرى(30)
سال 1340 قمرى, حاج شیخ عبـدالکریـم حائرى از اراک به سـوى قـم حرکت کرد تا تـوفیق زیارت کریمه اهل بیت, حضرت معصـومه(ع) را به دست آورد. شیفتگان و عالمان والامقام قـم با ایشان دیدار کرده و اصرار به ماندن معظم له در شهر قـم نمودند تا حـوزه سامان یابد. تـردیـد در تصمیـم قطعى, آن عالـم وارسته را به انجـام استخاره وادار ساخت, از ایـن رو به مسجـد بالاىسر در حرم مطهر رفته و پـس از آداب و مقدمات استخاره, قرآن را گشـود, ایـن آیه پدیدار شد:
((و إتـونـى بـاهلکـم اجمعیـن))(31) همه کسان خـود را نزد مـن بیاورید. و ایـن سخـن یوسف به برادران خـود براى دعوت از پدر و تمام خویشان نزد خود بـود. بدیـن سان, مرحوم حائرى در قـم اقامت کـرد و بـا حضـور خـود, حـوزه مقـدس را بنیان نهاد و به تـربیت عالمان وارسته پـرداخت. یکـى از دستاوردهاى آن حـوزه در سالهاى بعد, شخصیت والاگـوهـر و آسمانـى, حضـرت امـام خمینـى(ره) بـود.
از ((روح الله)) نومید نباشید
15 خرداد 1342 و کشتار خـونیـن طلاب مدرسه فیضیه قـم و به دنبال آن تبعیـد حضـرت امـام خمینـى به تـرکیه, نهضت ملت ایـران علیه استکبار را دچار رکـود کرد و برخـى از شیفتگان آن عزیز سفرکرده را با تلخکامى و نـومیدى روبه رو کرد. یکى از علماى اصفهان براى الهام از آیات قرآن و دستیابى به نـویدى آسمانى در باره امام و نهضت او, به قرآن رو کرده, ایـن کتاب معرفت و هـدایت را گشـود, نـاگـاه ایـن آیه امیـدآفـریـن را قـرائت کرد:
((و لا تإیسوا من روح الله, انه لا یإیس مـن روح الله الا القوم الکافرون. ))(32) از روح الله[ رحمت خـداونـد] نـومید مباشیـد, زیـرا جز گـروه کـافـران کسـى از رحمت الهى نـاامیـد نمـى شـود.
و چون عالم دیگرى در قم با همین انگیزه به قرآن رو مى کند, ایـن آیه را بـرابـر دیـدگـان خـود مـى بینـد: ((قل جإ الحق و زهق الباطل ان البـاطل کان زهـوقا.))(33) بگـو حق آمـد و بـاطل نابـود شـد, همـانـا بـاطل نـابـودشـدنـى است.

علامه طباطبایى و هجرت از تبریز
سال 1314 شمسى, هنگام رجعت علامه طباطبایى از نجف به تبریز بـود و سالهاى اقامت آن دانشمند گرانمایه در تبریز, گرچه با تـدریـس و تحقیق همراه بـود, اما سالهاى خسارت ایشان محسـوب مـى شـد. تا آنکه قصد حرکت به قـم نمـود و براى چنیـن تصمیمـى به قرآن پناه بـرد و استخـاره کـرد. ایـن آیه در آغاز صفحه قـرآن آمد که:
((هنالک الـولایه لله الحق هـو خیر ثـوابا و خیر عقبا)).(34) در آنجـا یـارى کـردن از خـداست, اوست بهتـریـن پـاداش و بهتـریـن فـرجام.(35) امیـد آنکه شناخت, معرفت و بینـش ما نسبت به معارف ناب, بیشتر از پیشتـر شـود و راههاى روشنـى از رشـد و تکامل در زنـدگـى مـا آشکـار شـود. ان شـإالله.
پى نوشت :
1ـ دیوان حافظ, برگزیده غزل 66.
2ـ مجمع البحریـن, طریحى, مجلد اول, ص;719 میزان الحکمه, محمدى رىشهرى, مجلد سوم, ص;228 الاستخاره مـن القرآن المجید و الفرقان الحمید, شیخ میرزا ابـى المعالـى کلباسـى اصفهانـى, ص;19 مفاتیح الغیب در آداب استخـاره, علامه مجلسـى, ص11.
3ـ بحارالانوار, ج91, ص227.
4ـ همان, ج77, ص159.
5ـ همان, ص200.
6ـ ((اللهم انـى قد هممت بامر قد علمته, فان کنت تعلـم انه خیر لى فى دیـن و دنیاى و آخرتى فیسره لى و ان کنت تعلـم انه شر لى فى دینى و دنیاى و آخرتـى فاصرفه عنى, کرهت نفسى ذلک ام احببت, فـانک تعلـم و لا اعلـم و انت علام الغیـوب)).
7ـ مکـارم الاخلاق, ص;369 رک: دعاى 33 از صحیفه سجـادیه امــــام سجاد(ع).
8ـ حضـرت آیت الله جـوادى آملـى, درس تفسیر, شنبه 1374/7/1.
9ـ علامه طبـاطبـایـى, تـرجمه تفسیر المیزان, ج6, ص187.
10ـ سوره نمل, آیه 62.
11ـ کشف اسرار, حضرت امام خمینـى, ص96 ـ 89 (با تلخیص فراوان).
12ـ استخـاره و تفـإل, ابـوالفضل طـریقه دار, ص15.
13ـ نهج البلاغه, خطبه نخست.
14ـ سـوره انفال, آیه ;22 نک: تفسیر المیزان, ج6, ص52 و تفسیـر ابن کثیر, ج2, ص19.
15ـ نک: سـوره بقـره, آیه ;171 سـوره مـائده, آیه ;103 ســـوره عنکبـوت, آیه 63 و سـوره حجـرات, آیه 4.
16ـ سـوره آل عمـران, آیه ;195 نک: تفسیـر المـــراغى, ج6, ص53.
17ـ سـوره شـورى, آیه ;38 نک: تفسیـر المنار, ج6, ص152.
18ـ استخاره و تفإل, ص14.
19ـ بحـارالانـوار, ج91, ص;225 نک: بحـارالانــــوار, ج88, ص;222 احتجاح طبرسـى, ج2, ص;314 مکارم الاخلاق, ص;319 مفاتح الغیب, ص;43 فروع کافى, ج3, ص470.
20ـ بحـارالانـوار, ج77, ص;200 غرر الحکـم و درر الکلــــم; رک: تفسیر ابن کثیر, ج2, ص18.
21ـ بحارالانوار, ج91, ص223.
22ـ همـان, ص;224 نک: تفسیـر المـراغى, ج20, ص85.
23ـ همان, ص222.
24ـ سـوره فـرقـان, آیه ;77 رک: بحـارالانـوار, ج91, ص223, 229, 233, 238, 260, 261, 280, 275, 285 و 287.
25ـ بحـارالانـوار, ج91, ص;265 رک: وسـایل الشیعه, ج8, ص72, 78, 79, ;80 کافى, ج1, ص204.
26ـ وسـایل الشیعه, شیخ حـر عاملـى, ج4, ص;875 نک: مستـــــدرک الـوسایل, ج6, ص237, 239, 255, 258 و 262.
27ـ همان, ج4, ص875.
28ـ همان, ج5, ص204.
29ـ خـاتمیت, استـاد شهیـد مطهرى, ص114.
30ـ دیـوان حـافظ, بـرگزیـده از غزل 445.
31ـ سوره یوسف, آیه 93.
32ـ همان, آیه 87.
33ـ سوره اسرإ, آیه 81.
34ـ سوره کهف, آیه 44.
35ـ علامه طبـاطبـایـى (میزان معرفت), احمـد لقمـانى, ص33.