آغازین سخن
هر مکتبى براى سعادت و تکامل انسان برنامهاى از نظر عقیده، اخلاق و عمل ارائه میدهد که به مجموعه آن «دین» گفته مىشود. در اصطلاح قرآن کریم دین همان روش زندگى است که در فطرت انسان به ودیعه گذاشته شده است و انسان ذاتاً به آن گرایش دارد، بنابراین هدایت و نجات هر جامعهاى مرهون حفظ و به کارگیرى این برنامههاى الهى است که تمام ابعاد مادّى و معنوى زندگى بشر را تحت پوشش قرار میدهد.
وقتى جامعهاى بر اساس آرمانهاى الهى شکل گرفته باشد، امّا بر اساس افکار و ایدئولوژىهاى مادّى و غیر مذهبى اداره شود، بى تردید ضربات و شکستهاى جبرانناپذیرى را متحمّل خواهد شد که به آنها عوامل آسیبزا در حوزه دین گفته مىشود. منظور از آسیبهاى دینى عوامل و متغیرّهایى است که موجب مىشود دین از محتواى حقیقى خود فاصله بگیرد و دچار انحراف و بیراهه گردد و حاکمیت حقیقى خود را از دست دهد. نگارنده سعى دارد در این نوشتار با رویکرد جامعه شناختى به بیان مهمترین عوامل آسیبزا در حوزه دین اسلام از منظر حضرت امام حسین(ع) بپردازد امید است که در سال نوآورى و شکوفایى مورد توجه و عنایت پویندگان راه ولایت و سالکان کوى حسین(ع) قرار گیرد.
بدعت و تحریف
اسلام به عنوان کاملترین دین داراى برنامههاى متنوّع زندگى است و در احکام و دستورات خود تغییرات و دگرگونىهایى را پیش بینى کرده است. به همین جهت اهرمهایى را براى پویایى خود در نظر گرفته است، لذا اگر این تغییر و تحوّلات بیرون از حوزه دین بر آن تحمیل گردد، بدعت و تحریف شناخته مىشود. واژه "بدعت" به معناى نسبت دادن عقاید و دیدگاههاى جدید به دین است که با مبانى قرآن و سنت معصومین(ع) سازگارى ندارد.() امام حسین(ع) ظهور بدعتها و رواج تحریفات را یکى از مهمترین عوامل آسیبزا در قلمرو امامت میدانست و معتقد بود که حکومت اموى موجب پدید آمدن بدعتهایى در دین شده است و با تقویت آنها جامعه مسلمین را به مخاطره انداخته است. زمانى که پایه و اساس دین اسلام به دست نبىمکرم اسلام بنیان نهاده شد، بنى امیّه مخالفت با آن حضرت و دین نوپاى او را آغاز کردند، اما با مقاومت پیامبر(ص) و یارانش آنان تسلیم شدند و به اسلام گرویدند، ولى منتظر فرصتى بودند تا دوباره به جایگاه خود برگردند. این فرصت با به خلافت
رسیدن عثمان فراهم شد. بدعت در دین یکى از حرکتهاى تبلیغى امویان بود. از نیمه دوم دوران خلافت خلیفه سوم تا پایان دوران حکومت معاویه به تدریج بسیارى از اصول و ارزشهاى اسلام تعطیل شد و بدعتهایى در دین پدیدار گشت.
اینبدعتها آنقدر زیاد و آشکار بود که عایشه درباره آن گفت: «پیراهن رسول خدا هنوز نپوسیده ولى تو سنّت او را از بین بردهاى!»()
عثمان بسیارى از بنى امیه را به قدرت رسانید و به معاویه که از زمان خلیفه دوم به حکومت شام رسیده بود، اختیارات بیشترى داد. معاویه در گام اول به تحریف و واژگون نشان دادن دین در نزد مردم کم اطّلاع اقدام نمود و در تحریفات تا آن جا پیش رفت که وقتى با سپاه خود به صفّین میرفت در بین راه روز چهارشنبه نماز جمعه خواند؛() به طورى که حتّى یک نفر نپرسید که بین چهارشنبه و نماز جمعه چه ارتباطى وجود دارد؟!
حکومت معاویه آکنده از انواع انحرافات و خلافها در ابعاد مختلف بود. در ایام خلافت خود، چهل روز در نماز جمعه صلوات بر رسول خدا(ص) را ترک کرد؛ وقتى علت را پرسیدند گفت: نام پیامبر(ص) را بر
زبان جارى نمىکنم تا اهل بیت او بزرگ نشوند. هم چنین برخى احکام حج را عملاً تغییر داد و موقع احرام بر خود عطر زد.()
بیست و پنج سال پس از رحلت پیامبر(ص)، حضرت على(ع) فرمود: «آگاه باشید که شما پس از هجرت و ادب آموختن از شریعت به خوى بادیه نشینى خود بازگشتید و پس از پیوند دوستى و برادرى، دسته دسته متفرّق شدید. بدانید که شما رشته پیوند با اسلام را گسستید و حدود آنرا شکستید و احکام آن را به کار نیستید.»()
با وجود آن که حضرت على(ع) در راه احیاى حق و عدالت سختىهاى زیادى را تحمّل نموده بود، امّا معاویه هم چنان به فتنه گرى و آشوب خود ادامه داد. با شهادت حضرت امام على(ع) و آغاز امامت امام حسن مجتبى(ع) معاویه به مخالفت و کارشکنى با آن امام همام پرداخت و چون همواره از موقعیّت معنوى و اجتماعى آن حضرت واهمه داشت، چندین بار نقشه شهادت کریم اهل بیت(ع) را طرّاحى کرد و سرانجام سبط نبى اکرم(ص) را با زهر مسموم و به شهادت رساند.
در عصر امام حسین(ع) به خصوص در سالهاى آخر امامت ایشان، بیشتر صحابه پیامبر از دنیا رفته بودند و اکثر مسلمانان این دوره به خصوص در شهرهاى تازه مسلمان، نه رسول خدا(ص) را دیده بودند و نه صحابه نیک اندیش و درست کردار پیامبر(ص) را!
بدین روى هر آن چه از طرف خلیفه حاکم و اطرافیان اعمال مىشد، به اسم اسلام و دین تجلّى پیدا مىکرد و ظهور بدعتها اصل و پایه دین و تعالیم اصیل آن را مسخ مىنمود.
امام حسین(ع) با این واقعیّت تلخ روبه رو بود که اسلام دگرگون شده و هرچه به نام اسلام مطرح و ترویج مىشود، کاملاً خلاف اسلام است. اسلام اموى مسلّط است و سلطنت معاویه و یزید هرقدر مجال و قدرت بیشترى مىیابد. حقیقت اسلام را بیشتر تحریف مىنماید و تحریف مکتب بدترین خطر براى آن است، لذا آن حضرت یکى از دلایل مهم قیام خود را مبارزه با بدعت و احیاى سنّت نام برده و در نامهاى که به برخى از بزرگان بصره نوشت، هدف خود را این چنین بیان مىکند: «....و انا ادعوکم الى کتاب اللّه و سنّة نبیّه فانّ السّنّة قد امیتت و انّ البدعة قد احییت و ان تسمعوا قولى و تطیعوا امرى اهدکم سبیل الرّشاد و السّلام علیکم و رحمة اللّه؛() من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) دعوت مىکنم، زیرا سنت نابود شده و بدعت زنده شده است. اگر سخنم را بشنوید و از من اطاعت کنید، شما را به راه رشد و بالندگى هدایت مىکنم، درود خدا بر شما باد!»
در عصر سید الشهدا(ع) وضع اسلام، مسلمانان و حکومت به حدى آشفته و غیر قابل پذیرش شده بود که وظیفه هر مسلمانى اظهار مخالفت و جلوگیرى از آن انحراف و سقوط بود.
امام حسین(ع) در قیام پرشکوه خود در صدد برآمد تا چهره واقعى آیین محمّدى و اسلام ناب را به جهانیان معرفى نماید و پیام معنوى قرآن را به تشنگان معارف برساند و از فرهنگ دینى آسیب زدایى کند.
فرقه گرایى
از جمله عواملى که منجر به فروپاشى جامعه الهى ـ انسانى مىشود شکسته شدن وحدت و یکپارچگى دین داران در فضاى شبهه و تردید است، از منظر امام حسین(ع) حفظ وحدت بهترین شیوه براى سرافرازى جامعه مسلمین و تبیین اسلام ناب محمّدى است. پس از رحلت پیامبراکرم(ص) چنان که خود آن حضرت پیش بینى کرده بود، امت اسلام به لحاظ سیاسى، فکرى و عقیدتى گرفتار تفرقه گردیدند و به فرقههاى گوناگون تقسیم شدند. هر یک از این فرقهها مدّعى بودند که تنها مسلک
آنان حق است. تاریخ اسلام سرشار از جنگ و جدالهاى طایفهاى و فرقهاى است و چه بلاها و آسیبهایى که از این رهگذر بر سر اسلام و مسلمانان نیامد!
گوستاولوبون درباره اختلاف مسلمانان و آسیب پذیرى جامعه آنان مىنویسد :«مسلمانان زمانى که اسلام را قبول کردند، همگى تحت لواى توحید جمع شدند، تمام قواى خود را متوجه بیگانگان نمودند و همین موضوع سبب عمده پیشرفت و کامیابى آنان گردید و هنگامى هم که دشمنى براى پیکار باقى نماند، عادت مذکور مجبورشان ساخت که مانند ایام پیشین (دوره جاهلیت) مشغول جنگ شوند و همان چیزى که موجب ترقّى آنان بود، در اثر عدم رهبرى صحیح در عصرهاى بعد موجب انحطاط و زوال آنان گردید.»()
و این همان چیزى است که سالار شهیدان حضرت ابا عبداللّه (ع) به لشکریان کوفه فرمود :«آگاه باشید پس از این جنگ به شما مهلت داده نمىشود که سوار مرکب مراد خویش گردید. مگر همان اندازه که سوارکار بر اسب خویش سوار است تا این که آسیاب حوادث شما را بچرخاند و مانند محور سنگ آسیا مضطربتان گرداند.»()
از این کلام گهربار حضرت سیدالشهدا(ع) چنین استنباط مىشود که مخالفت با امامى که مردم را به معروف فرا مىخواند و از منکر نهى مىکند و اراده اصلاح جامعه را دارد جز خوارى و ذلّت و آسیب پذیرى نتیجهاى نخواهد داشت.
شکستن حرمت احکام اسلام
از جمله آسیب هایى که مىتواند فرهنگ یک جامعه را مورد تهاجم قرار دهد و شالوده آن را تخریب نماید، شکسته شدن حریم هاست که این امر موجب بى اعتمادى و تزلزل در باورها مىشود. امویان پس از نفوذ در دستگاههاى اجرایى، اقتصادى و سیاسى جهان اسلام، عملیات "استحاله" را آغاز کردند. یکى از مهمترین روشهاى استحاله آنان شکستن حرمت احکام اسلامى از طریق رواج فساد اخلاقى، اقتصادى، ادارى و تحریک احساسات مسلمانان بود. سرور عاشوراییان بر این نکته تأکید مىکند و مىفرماید :«این قوم بنى امیّه، طاعت و سرسپردگى شیطان را پذیرفتهاند و از طاعت خداى رحمان سربرتافتهاند، در زمین فساد کردهاند، حدود الهى را تعطیل نموده میگسارى مىکنند و اموال فقیران و محرومان را به خود اختصاص میدهند و من از هر کس دیگر به یارى دین و عزّت بخشیدن به شریعت خداو جهاد در راه او شایستهتر هستم. باشد که سخن خداوند برترین سخنان است.»()
نفى اندیشهها و ارزشها
انحرافات فرهنگى، سیاسى و اجتماعى در جامعه اسلامى با رحلت پیامبر(ص) آغاز شد و روز به روز گسترش یافت. در عصر عثمان ارزشهاى اسلامى و معنوى یکى پس از دیگرى جاى خود را به معیارهاى مادّى و جاهلى داد و این روند انحرافى در اواخر عمر معاویه به اوج خود رسید. با حاکمیّت یزیدبن معاویه، مبارزه با مبانى و ارزشهاى اسلامى شکل علنى به خود گرفت. امام حسین(ع) درپاسخ مروان که از آن حضرت براى یزید بیعت مىخواست، فرمود: «انّا للّه و انّا الیه راجعون و على الاسلام السّلام اذ قد بلیت الامّة براعٍ مثل یزید؛() وقتى امت گرفتار شخصى مانند یزید شود، فاتحه اسلام خوانده شده است.»
شهید مطهرى(ره) در این زمینه مىگوید :«فرق است بین خلیفهاى که شخصاً ناصالح است ولى امور را درست مىچرخاند و بین خلیفهاى که وجودش علیه مصالح مسلمانان است. در زمان امام حسین(ع) مشکل عمده این بود که
مدار خلافت اسلامى تبدیل به سلطنت جائرانه، ظالمانه، مترفانه و فاسقانه شده بود و اگر امام حسین(ع) قیام نمىکرد، خطر این بود که بساط اسلام از طرف مردم با انقلاب ممالک فتح شده برچیده شود.»()
از بین رفتن روحیه حقگرایى
سکوت در برابر انحرافات و مفاسد از مهمترین عوامل آسیب زا در پیشرفت معنوى یک جامعه است که روحیه حق گرایى را به طور کلى از بین مىبرد. هنوز نیم قرن از ارتحال پیامبر عظیم الشأن نگذشته بود که حوادث ووقایعى پیش آمد که تصوّر آن هم استخوان سوز است.
ظهور و بروز جریان جعل حدیث، سازمان دهى جریانهاى اعتقادى و انحرافى و احیاى ارزشهاى قومى و قبیلهاى و بسنده کردن به آن چه که از طرف بنى امیّه به اسم اسلام به خورد جامعه داده مىشد، از نمونههاى بارز از بین رفتن روحیه حق گرایى بود.
سکوت در برابر بى عدالتىها و کفر و شرک در حدّى بود که یزید بن معاویه به راحتى توانست افکار کفرآمیز خود را که حاکى از عدم ایمان و باور قلبى حتّى به رسالت حضرت ختمى مرتبت بود، بر زبان جارى سازد. او گستاخانه همه باورها و اعتقادات دینى را به بازى گرفت و کسى هم در برابرش دم بر نمیآورد. امام حسین(ع) در مورد چنین عامل آسیب زا فرمود :«جدّاً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتىها آشکار گردیده و نیکىها و فضیلتها از محیط ما رخت بر بسته است. مردم در زندگى پست و ذلّت بارى به سر مىبرند و صحنه زندگى همچون چراگاهى سنگلاخ و کم علف به جایگاه سخت و دشوارى تبدیل شده است! آیا نمىبینید که دیگر به حق عمل نمىشود و از باطل خوددارى نمىشود؟! در چنین وضعى جا دارد که شخص با ایمان، مشتاق دیدار پروردگار باشد. در این محیط ذلّت بار و آلوده مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز رنج و آزردگى و ملال نمیدانم.»()
ستم پذیرى
تن به ستم دادن آسیب مهمى براى دین دارى مردم است. ستم پذیرى موجب مىشود که جبّاران و ستمگران بر جامعه حاکم شوند، امّا اگر انسانها با عزّت زندگى کنند، قطعاً خط سیر جامعه سر از ستم و بىعدالتى در نمیآورد.
سالار شهیدان مىفرماید :«آن چه جبّاران را بر شما مسلّط نموده است این است که شما از مرگ گریزانید و به این زندگى ننگین ناپایدار دل خوش نمودهاند. مردم ضعیف را تسلیم آنان کردهاید، جمعى برده وار بى اراده و مقهور هستند و گروهى گرسنه و مغلوب و ستمگران به دلخواه در امور مملکت تصرّف مىکنند. شگفتا که سرزمین اسلام قبضه کسانى است که یا خائن و یا ستمکار هستند یا باجگیرند و نابکار و یا بى رحم و بى انصاف.»()
حضرت اباعبداللّه(ع) خطاب به حرّ بن یزید ریاحى فرمود :«این خوارى و ذلّت براى تو بس است که زنده بمانى و مورد ستم و تجاوز قرار بگیرى و نتوانى از حق خود دفاع کنى.»()
استفاده ابزارى از دین
یکى دیگر از آسیبهاى دین از منظر حضرت سیدالشهداء(ع) استفاده ابزارى از دین است. کسانى که براى دست یافتن به مقاصد و منافع خویش به دین پناه مىبرند و آن را ابزارى جهت نیل به مقصود قرار میدهند و اعمال درست و نادرست خود را با رنگ و آب به دین نسبت میدهند، بستر دین را دچار آسیب و آفت مىکنند. سخن فرزدق (شاعر) به سالار شهیدان این حقیقت را تأیید مىکند. وى مىگوید: از کوفه بازگشتم که امام حسین(ع) مرا دید. پرسید: اى ابا فراس از مردم کوفه چه
خبر؟ گفتم: «قلوبهم معک و سیوفهم مع بنى امیّة؛() دلهاى مردم با توست، امّا شمشیرهایشان با بنى امیّه و علیه توست.»
امام حسین(ع) در جواب من فرمود :«آرى! این سخن حقى است که تو از روى صداقت و راستى مىگویى، زیرا مردم بردگان دنیا هستند و دین لقلقه زبان آن هاست! حمایت آنان از دین تا آن جاست که زندگى ایشان همراه با رفاه و آسایش باشد و آن گاه که در بوته امتحان قرار گیرند، دین داران کم هستند.»() در این بیان حضرت ابا عبداللّه(ع) باصراحت، بحث استفاده ابزارى از دین و سپر قرار دادن دین را مطرح نموده و رد کرده است.
جاه طلبى
از منظر امام حسین(ع) جاهطلبى یکى از رذایل اخلاقى است که اگر بذر آن در نهاد انسان جوانه بزند بشر ایمان و اعتقاد حقیقى خود را از دست میدهد. حقیقت این است که اولین جرقههاى زمینه سازى ولایتعهدى و سپس خلافت یزید که اصلىترین محور شرارت آفرین بود از جاهطلبى و دلبستگى به ریاست و مقام آغاز شد.
عمر بن سعد ابى وقاص یکى از اضلاع مثلث شوم حادثه کربلاست که در کنار دو ضلع دیگر (یزید و ابن زیاد) به ایفاى نقش ناپسند خود پرداخت. گرچه او امتیاز خاص رزمى و نظامى نداشت، ولى به جهت برخوردارى از وجهه اجتماعى و مذهبى به عنوان سفیر لشکر در مقابل امام حسین(ع) انتخاب شد. او کسى نبود که حضرت ابا عبداللّه(ع) را نشناسد، بلکه به خوبى آن حضرت را مىشناخت و در مرحله اول هم راضى به قبول این مسؤولیت نبود، امّا آنچه او را بر خلاف خِرَدش به وادى جنگ با امام حسین(ع) کشاند، جاهطلبى و ریاست خواهى بود.
سیدالشهدا(ع) در ملاقاتى که با عمر بن سعد داشت، از او پرسید: آیا قصد کشتن مرا دارى؟
عمر بن سعد در صدد توجیه کار خود برآمد و گفت: اگر از این گروه جدا شوم، مىترسم خانهام را خراب کنند.
امام جواب داد: من براى تو خانه مىسازم! عمر بن سعد بهانه تراشى کرد و گفت: مىترسم املاکم را از من بگیرند! امام فرمود: بهتر از آن را به تو میدهم. عمر سعد ابن بار نیز بهانه دیگرى آورد. امام حسین(ع) در پایان فرمود: مرا مىکشى و گمان مىکنى که عبیداللّه بن زیاد ولایت رى و گرگان را به تو خواهد داد؟ به خدا سوگند! گواراى تو نخواهد بود و این عهدى است که با من بسته شده است و تو هرگز به آرزوى دیرینه خودنخواهى رسید. پس هرکارى مىتوانى انجام بده، زیرا بعد از من روى شادى را در دنیا و آخرت نخواهى دید و مىبینم که سرتو را در کوفه بر سر نى مىگردانند و کودکان آن را هدف قرار داده و به سویش سنگ پرتاب مىکنند.()
دنیا طلبى
دنیاطلبى افراد سبب مىشود که دین حاکمیت حقیقى خود را از دست بدهد و با آسیب روبه رو گردد. وقتى سایه مبارک پیامبر(ص) از سر مسلمانان کنار رفت، ارزشهاى اصیل جامعه اسلامى تغییر کرد و اکثر آنها به فراموشى سپرده شد.
با رحلت حضرت ختمى مرتبت عوامل بسیارى سبب شد تا بعضى از یاران آن حضرت متفرق شوند و یا نومیدانه به انزوا کشانده شوند، به طورى که جامعه رنگ و بوى ارزشهاى مادى را گرفت و دیگر کمتر نشانى از ایثار و زهد در آن دیده مىشد. جریان طلحه و زبیر در زمان خلافت حضرت على(ع) و نشستن شمارى از فرماندههان و سپاهیان امام حسن مجتبى(ع) همچون اشعث بن قیس و دیگران بر سر سفره رنگین
معاویه، نماد جریان تفوّق روحیه دنیاطلبى بر روحیه دیندارى و نشان از آسیب پذیرى جامعه مسلمین بود. جلوههاى ویژه این فرهنگ مادیّت را مىتوانیم در جریان شکلگیرى حادثه عاشورا ملموستر و عینىتر ببینیم.
و عمق این فاجعه بزرگ را با شفّافیّت هرچه تمامتر احساس نماییم.
دنیاطلبى سبب شده عدّهاى از مسلمانان سرشناس با این که حقانیّت امام حسین(ع) را قبول داشتند و در عین حال توانایى هم داشتند، امّا او را یارى نکردند. یکى از این افراد "عبیداللّه بن حرّ جعفى" بود. وى با این که مىتوانست سالار شهیدان را یارى دهد، چنین کارى نکرد. وقتى امام حسین(ع) به منزلگاه "قصر مقاتل" رسید، خیمهاى دید، سؤال کرد که این خیمه کیست؟ اصحاب گفتند: خیمه عبید اللّه بن حرّ جعفى است امام کسى را فرستاد تا او را به همکارى دعوت کند، اما او جواب منفى داد. پاسخ وى را به محضر امام رسانیدند و آن حضرت خودش نزد او رفت. و پس از سلام فرمود: عبید اللّه تو در عمرت معصیتهاى زیادى کردهاى. آیا میل دارى که با من بیایى و با هم به پیروزى برسیم. عبیداللّه گفت: آقا! من از کوفه بیرون آمدم تا شما را نبینم، چون در غیر این صورت گرفتار مىشدم. من نه مىخواستم به روى شما شمشیر بکشم و نه مىتوانستم با شما موافقت کنم، ولى حالا که شما آمدهاید من اسبى دارم که مرکب عجیبى است و شاید در کوفه بى نظیر باشد. آن را به شما تقدیم مىکنم. شمشیرى هم دارم که ارزش آن هزار دینار است، آن را نیز به حضورتان تقدیم مىنمایم، ولى مرا معذور بدارید. امام فرمود: من با خود تو کار داشتم، با خود تو، حال که نمیآیى، ما را به شمشیر و اسب شما احتیاجى نیست، ولى به تو نصیحتى مىکنم و آن این است: تا مىتوانى خود را به مکان دورى برسان تا صداى استغاثه ما را نشنوى، زیرا به خدا سوگند! اگر فریاد ما به گوش کسى برسد و به یارى ما نشتابد، خداوند او را در آتش جهنم قرار خواهد داد.()
عبیداللّه مىگوید: حضرت ابا عبداللّه(ع) به راه افتاد، من نیز به دنبالش بلند شدم و چون نگریستم دیدم بچههاى کوچک چهار ساله، پنج ساله، شش ساله و هفت ساله هم به دنبال ایشان آمدهاند. دیدم حضرت آرام آرام به هواى آنان راه میرود، یعنى تند نمیرود تا همه بچهها به ایشان برسند. دیدم که وقتى بعضى بچهها زمین مىخورند، حضرت بر مىگشت آنان را بلند مىکرد و بغل مىکرد و بعد خیلى با آرامش حرکت مىکرد.
در این ماجرا عبیداللّه بن حر جعفى در قیافه حسین بن على(ع) چیزى دیده بود که بعد از این که ختم داستان کربلا را شنید، اختلال روانى پیدا کرد و به نوشته بعضى از تواریخ، خودش را در شطّ کوفه غرق کرد و خود کشى نمود.()
نمونه دیگر دنیازدگى خواصّ عمر بن سعد است وى با سپاهى سازمان یافته از طرف عبیداللّه بن زیاد مأمور سرکوب شورش دیلم شد و سپاه او براى حرکت آماده بود، ولى فرمان مىیابد که به کربلا برود و کار حسین(ع) را یکسره کند و سپس به رى عزیمت نماید.
تردید مانند خوره به جانش میافتد، تصوّر جنگ با حسین بن على(ع) و درک عمق فاجعه او را تکان میدهد و سرانجام به عبیدالله مىگوید: به جنگ حسین(ع) نمیروم. عبیداللّه به وى پاسخ میدهد که حکومت رى ملغى و دست نیافتنى است. او که دنیاى خود را در خطر مىبیند، یک روز مهلت مىخواهد ودر عین حالى که همه مشاورانش او را از این کار نهى مىکنند، سرانجام دین خود را از دست داده و به گمان خود بهشت نقد دنیا را به دست میآورد.
همین عمر در رؤیاى لذّت چند روزه حکومت و ریاست با تمام آگاهى که نسبت به قضایا داشت، اولین تیر را به سوى خیام حسین(ع) پرتاب
مىکند و به سپاهیانش مىگوید :«نزد امیر گواهى دهید که من اولین کسى بودم که به سوى خیمههاى حسین بن على(ع) تیراندازى کردم.»()
بسیارى از رؤسا رشوههاى فراوان گرفتند و براى حضور در میدان جنگ با حسین(ع) سرقیمت چانه میزدند و شعار :«کم تهب؟ چه مبلغى میدهى؟» را سر میدادند.()
به همین دلیل سالار شهیدان در سخنرانى روز عاشورا، وقتى آخرین نصیحت هایش را براى اتمام حجّت به گوش زنگار گرفته آنان مىخواند، روى همین عنصر دنیاطلبى به عنوان یک عامل اصلى آسیبزدا در دین، دست مىگذارد. او این مردم را خوب مىشناخت و عمق نفوذ فرهنگ شجره خبیثه را در جان آنان آزموده بود و بر همین اساس آنان را شیعه آل ابى سفیان خطاب کرده و به خوبى میدانست که رواج این فرهنگ نه تنها دین آنان، بلکه عاطفه، جوانمردى و غیرتشان را بر باد داده است تا جایى که به هیچ قاعده و قانون انسانى ـ اخلاقى پاى بند نیستند.()
همین دنیاپرستان بودند که وقتى او را به شهادت رساندند، براى گرفتن جایزه از ابن زیاد، بر بدنش اسب تاختند و براى ربودن البسه و زیور آلات خاندان نبوّت و غارت اموالشان، به وحشیانهترین صورت روانه خیمهها شدند و پس از غارت آنها را آتش زدند.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. مجمع البحرین، فخرالدین طریحى، ج 4، ص .298
. تاریخ سیاسى اسلام، رسول جعفریان، ج 2، ص .146
. مروج الذّهب و معادن الجوهر، على بن حسین مسعودى، ج 2، ص .36
. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید معتزلى، ج 1، ص .464
. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 192، ص .397
. سخنان حسین بن على از مدینه تا کربلا، محمد صادق نجمى، ص .54
. تمدن اسلام و عرب، گوستاولوبون، ص .790
. مقتل خوارزمى، تحقیق محمد السّماوى، ج 2، ص 8 ـ .7
. موسوعة الکلمات الامام الحسین، ص .361
. مأخذ قبل، ج 1، ص .185
. حماسه حسینى، مرتضى مطهرى، ج 2، ص .58
. سخنان حسین بن على از مدینه تا کربلا، ص .180
. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى ص 272 ـ .271
. لمعات الحسین، محمد حسین حسینى طهرانى، ص .40
. الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج 2، ص .547
. سخنان حسین بن على از مدینه تا کربلا، ص .180
. سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، شیخ عباس قمى، ج 3، ص .673
. تاریخ طبرى، محمد بن جریر طبرى، ج 4، ص .307
. امام حسین(ع) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت، علّامه محمد تقى جعفرى (ره)، ص .201
. مقتل خوارزمى، ج 2، ص .8
. سخنان حسین بن على از مدینه تا کربلا، ص .257
. نگاهى فلسفى به جریان عاشورا، سجّاد چوبینه، ص .43
. همان، ص .43