نمونه‏هایى از راه یافتگان به کوى عشق حسین(ع) حجةالاسلام سید جواد حسینى تشیّع مذهب عشق و شیفتگى است و عنصر محبّت در مکتب تشیّع دخالت تام دارد. تاریخ تشیّع نیز با یک سلسله از شیفتگان و شیدایان و جانبازان سر از پا نشناخته توأم است. شیدایان و علاقه‏مندان به پیامبر اکرم(ص) همچون ابوذر غفارى، مقداد، سلمان و عاشقان شیدایان على(ع) همچون رشید هجرى، میثم تمار، مقداد، قنبر، سوده همدانى و سعصعة بن صوحان.(1) اوج این شیدایى که عشق نام مى‏گیرد، در عرصه کربلا به نمایش درآمد، چنان که على(ع) سالها قبل از شهادت آنان در حالى که دو چشم او را اشک پر کرده بود، فرمود: «هذا مناخ رکاب و مصارع عشّاق شهداءٍ لایسبقهم من کان قبلهم و لا یلحقهم من بعدهم؛(2) اینجا محل بارها (و سوار شدن) و جایگاه شهادت عاشقان شهیدند، که کسى آنها را (بر این شهادت عاشقانه) پیشى نگرفته است و بعد از آنها نیز کسى به آنها ملحق نخواهد شد.» به حق شهداى کربلا عاشق حسین(ع) بودند. به همین جهت، نیز به تمام آثار محبّت راه پیدا نمودند. آنها بر اثر عشق حسین(ع) قدرت و شجاعت و توان یافتند تا آنجا که شب عاشورا تا صبح عبادت نمودند و روز عاشورا با تمام خستگى‏ها و گرسنگى‏ها و تشنگى‏ها، مردانه جنگیدند و حماسه جاودانه عاشورا را ورق زدند. شهداى کربلا فداکارى را به اوج رساندند، و در شهادت بر همدیگر سبقت مى‏گرفتند. ایثارشان تا آنجا رسیده بود که وفتى به آب زلال فرات هم دست یافتند، به خاطر عشق حسین و بچه‏هاى او آب ننوشیدند و تشنه جان دادند. عشق شهداى کربلا در اوج الهام بخشى و فیاضیّت بود، چرا که همه آنها بدون استثناء با این که قبلاً شاعر نبودند، رجز خواندند و شعر گفتند. آن هم رجزهاى بى‏سابقه و حماسى و تاریخ ساز. این همان الهام بخشى عشق حسین است. آنچه بیش از همه از آثار عشق در آنها پدیدار گشت، تصفیه گرى، فضلیت سازى و گناه سوزى بود.اینک به نمونه هایى اشاره مى‏شود. 1- حبیب بن مظاهر او از کودکى عاشق حسین(ع) بود به گونه‏اى که او را وقتى که به مکتب مى‏بردند، معلم گفت: بگو «الف» گفت: حسین و... هرچه به او گفت، جواب داد حسین، روزى پیامبر اکرم(ص) از کوچه مى‏گذشت دید کودکان بازى مى‏کنند پیامبر اکرم نزد یکى از آنها نشست و شروع کرد پیشانى او را بوسیدن و با او ملاطفت نمودن، آنگاه او را روى زانوى خود نشاند و مرتب او را مى‏بوسید، پرسیدند علّت چیست که با او این همه مهربانى مى‏کنى؟ فرمود: «انّى رأیت هذا الصّبىّ یوماً یلعب مع الحسین(ع) و رأیته یرفع التّراب من تحت قدمیه، و یمسح به وجهه و عینیه، فانا احبّه لحبّه لولدى الحسین، و لقد اخبرنى جبرئیل انّه یکون من انصاره فى وقعة کربلا؛(3) براستى این کودک را روزى دیدم که با حسین همبازى بود، و دیدم که خاک جاى پاى حسین(ع) را بر مى‏داشت و به صورت و چشمان خود مى‏کشید. پس من او را دوست مى‏دارم چرا که او حسین فرزندم را دوست دارد، و براستى جبرئیل خبر داد که او از یاران (و شهیدان راه) حسین در کربلا خواهد بود. این شخص همان حبیب بود که بعدها نامه نوشت و از حسین(ع) به کوفه دعوت نمود، وقتى که حسین(ع) مسیرش را به کربلا تغییر داد، به حبیب نامه نوشت: «اى حبیب! تو خویشاوندى ما را با رسولخدا(ص) مى‏دانى، و بهتر از دیگران ما را مى‏شناسى، تو مرد آزاده و غیورى هستى، جان خود را از ما دریغ مدار، که رسولخدا(ص) در روز قیامت پاداشت خواهد داد.»(4) حبیب نامه را دریافت کرد و با 11 نفر از بستگان خویش به سمت کربلا حرکت کرد، با این که پیرمرد شده بود ولى یاد عشق حسین(ع) در او روحیه مى‏دمید و او را سرزنده مى‏کرد. هرچند پیر و خسته و دل ناتوان شدم‏ هرگه که یاد روى تو کردم جوان شدم‏ پیرم که با قد کمان خود را به راهت مى‏کشم‏ تا یک نظر بر من کنى ناز نگاهت مى‏کشم‏ مهمان این دشت بلا بر یاریت آماده‏ام‏ عالم اسیر داغ تو من هم به تو دل داده‏ام‏ با زینب زهرا بگو تا جان به تن دارد حبیب‏ در یارى مولاى خود از خون کفن دارد حبیب‏ هنگامى که حبیب به شهادت رسید شکستگى و حزن در چهره امام حسین(ع) آشکار گشت، و در کنار نعش او این جمله را فرمود: «للّه درّک یا حبیب لقد کنت فاضلاً تختم القرآن فى لیلة واحدةٍ؛(5) خدا خیرت دهید اى حبیب تو شخص فاضل (و با کمال) بودى و در یک شب تمام قرآن را مى‏خواندى.» 2- زهیر عثمانى حسینى مى‏شود زهیر با کاروانى از بستگان خویش در سال 60 هجرى به مکّه مشرف شد، او از طرفداران سرسخت عثمان بود، برگشت او از خانه خدا مصادف شد با حرکت حسین(ع) از مکّه به سوى کوفه، او در مسیر حرکت نمى‏خواست با حسین(ع) روبرو شود، به همین جهت هر جا حسین(ع) منزل کرد، او سعى مى‏کرد دورتر از آن حضرت قرار گیرد، در یکى از منزل‏ها وضعیّت جغرافیایى باعث شد که چادرها در کنار هم قرار گیرند، امام حسین(ع) متوجّه شده بود که مس وجود زهیر قابلیّت تبدیل شدن به طلاى ناب را دارد، فقط نیاز به کیمیاى محبّت حسین(ع) دارد، لذا شخصى را به دنبال او فرستاد، قاصد حسین بعد از سلام گفت: «اى زهیر بن قین ابا عبداللّه الحسین مرا فرستاده که بگویم: نزد او آیى» از شنیدن این خبر بخود لرزید، و لقمه از دستش افتاد، و در دریایى از فکر فرو رفت،«کانّ على رؤسهم الطّیر؛گویا پرنده بر سر او نشسته بود»(6) خدایا از آن چیزى که فرار مى‏کردم گرفتارش شدم، ناگهان صداى همسر او (دیلم دختر عمر) رشته فکر او را گسست و او را به خود آورد، زهیر؟ سبحان اللّه پسر پیغمبر تو را خواسته و تو جواب مثبت نمى‏گوئى؟ چه مى‏شود اگر محضر او بروى و سخنان او را بشنوى؟ سخنان همسرش همچون پتک بر مغز زهیر اثر گذاشت،لذا از جا برخاست و نزد مولاى خود امام حسین(ع) رفت، این که امام چه فرمود و زهیر چه گفت در تاریخ بیان نشده، فقط این مقدار نوشته‏اند که زهیر وقتى از نزد حسین(ع) بیرون آمد چشمانش اشک آلود و 180 درجه عوض شده بود، همان زهیرى که نمى‏خواست امام حسین را ببیند یک باره اعلام کرد همسرم! یاران من، خداحافظ من رفتم کربلا، حتى مهریه همسرش را پرداخت و او را به بستگانش سپرد و خود راهى کربلا شد. آن بانوى مؤمنه، در آخرین لحظات وداع به او گفت: خداوند یار و یاور تو باشد و تو را به خوشبختى برساند، ولى از تو تمنّا دارم که روز قیامت نزد جدّ حسین(ع) مرا (شفاعت کنى) فراموش نکنى. زهیر عثمانى، حسینى شد، آنچنان اکسیر محبّت حسین او را عوض کرد، که به مرحله بسیار بالایى از عرفان رسید، تا آنجا که جمله را بزبان جارى کرد که على(ع) بارها مى‏فرمود: «لوکشف الغطاء ما ازددت یقیناً؛ اگر همه پرده‏ها کنار رود(و همه غیب‏ها مشهود شود) بر آگاهى و باور من افزوده نمى‏شود(چرا که همه آنها را پیشاپیش باور داشتم)». جمله بسیار بلندى است خدا یا عشق حسین چه کرده که راه صد ساله را یک شبه طى کرده، و به قلّه عر فان رسیده است، کار به همین جا ختم نمى‏شود، شعله محبّت زهیر لحظه به لحظه شعله ورتر مى‏شد، تا شب عاشورا فرا رسید، حسین(ع) خطبه معروف خویش را ایراد فرمود، آنگاه چراغ را خاموش کرد که هر کس مى‏خواهد برود آزاد است، بعد از روشن شدن چراغ و اظهار وفادارى از سوى عباس و خویشاوندان زهیر عرض کرد: «سوگند به خدا دوست دارم کشته شوم سپس زنده گردم، دوباره کشته شوم تا هزار بار و خدا به وسیله کشته شدن من از کشته شدن تو و جوانانى از خاندانت جلوگیرى نماید.» آرى زهیر تازه لذّت محبّت و عشق حسین(ع) را چشیده، ممکن نیست او را رها کند، لذا تا آخرین لحظه ماند و شجاعانه در روز عاشورا جنگید و مس وجود خویش را با عشق و شهادت در راه حسین به طلاى ناب تبدیل کرد، هنگام شهادت حسین(ع) کنار او آمد و در حق او دعا نمود.(7) 3- حربن یزید ریاحى توبه مى‏کند حر هنگامى که از نزد عبیداللّه بن زیاد خارج شد، این صدا را شنید «ابشر یا حر بخیر؛ بشارت مى‏دهم(و یا بشارت تو را) اى حر به نیکى»(8) وقتى با امام حسین(ع) روبرو شد، حضرت دستور داد او و همراهان او را و حتى به اسب‏هاى آنها آب دهند، و خود نیز به عدّه‏اى از آنها از جمله حر با دست مبارک خویش آب داد، آنگاه نماز جماعت بر پا نمود حُر به حضرت اقتدا کرد، آرام آرام، زمینه نفوذ محبت حسین(ع) در او فراهم گشت، اوّلین گام نفوذ محبت این بود که حر از روى دلسوزى عرض کرد: «اگر بخواهى به راه خویش ادامه دهى و کار را به جنگ بکشانى، کشته مى‏شوى» امام حسین(ع) در جواب او سخنانى فرمود، که محبّت خود را همراه عشق به شهادت در درون او تشدید و تقویت نمود، از جمله فرمود: «آیا مرا از مرگ مى‏ترسانى؟ و آیا اگر مرا بکشید مرگ از شما خواهد گذشت؟(9)...شأن من شأن کسى نیست که از مرگ مى‏ترسد، چه آسان است جان باختن در راه رسیدن به عزّت و زنده نمودن حق، مرگ در راه رسیدن به عزّت جز حیات جاودانى نیست و زندگى ذلّت بار جز مرگى که هرگز حیات و زندگى را در پى ندارد، نیست. آیا مرا از مرگ مى‏ترسانى؟!.. درود باد بر کشته شدن در راه خدا ولى(این را بدانید که هرگز) توانایى نابودى عظمت و عزّت و شرف من را ندارید، پس در این صورت هیچ باکى از مرگ ندارم.»(10) همین سخنان سراپا عشق خدا و عشق به شهادت بود که حُر بن یزید را نیز به سمت و سوى عشق حسین و شهادت کشاند، این محبّت به سرعت به بار نشست، و به خوبى مس وجود حر را به طلاى ناب تبدیل نمود، بعد از هشت روز (دوّم تا دهم محرم) یعنى روز عاشورا آهن رباى محبت حسین حر بن یزید ریاحى یزید را براى ابد حسینى ساخت، لذا رو کرد به غلامش «قرّة بن قیس» که اسبم را آب بده و آماده کن، ولى در همان لحظات نگاهش به سمت خیمگاه محبوبش حسین(ع) بود، و این نگاه معناى داشت و آن این که، اسبم را آب بده، در حالى که محبوبم و معشوقم حسین و فرزندانش تشنه مى‏باشند، پرچم سفیدى دست گرفت، در حالى که بشدت به خود مى‏لرزید، مهاجر بن اوس به او گفت:به خدا قسم در هیچ جنگى تو را چنین ندیده بودم که این گونه برخود بلرزى و اگر به من مى‏گفتند که شجاع‏ترین مرد کوفه کیست؟ تو را معرّفى مى‏کردم، پس این چه ترسى است که در تو مى‏بینم؟ حُر گفت: به خدا سوگند خود را بین بهشت (یارى حسین...) و دورخ(طرفدارى از یزیدو...) مخیر مى‏بینم، و سوگند به خدا که هیچ چیز را بر بهشت (و عشق حسین) برترى نمى‏دهم اگر چه پاره پاره شوم و مرا بسوزانند.»(11) یا للعجب محبّت حسین چه کرده، همین مرد درست هشت روز جلوتر حسین(ع) را از مرگ و شهادت مى‏ترساند، حالا چه شده که این گونه متحوّل شده است؟ راز این تحوّل راهیابى عشق به درون اوست آن گاه اسب خویش را سوار شد و پرچم سفید دست گرفت و با خود زمزمه مى‏کرد: «اللّهم انّى تبت فتب علىّ فقد ارعبت قلوب اولیائک و اولاد بنت نبیّک؛ خدایا من توبه کردم پس تو(نیز) توبه مرا بپذیر، براستى(من اعتراف مى‏کنم که خطا کردم و) من دوستانت را (با مسدود کردن راه و نیروى نظامى) ترساندم و همین طور فرزندان دختر پیغمبرت را» خودش را رساند به محبوبش حسین(ع) و روى پاى آن حضرت افتاد، عرض کرد آمده‏ام توبه کنم آیا توبه من پذیرفته مى‏شود؟ یا حسین حرّ گناهکارمنم‏ کن قبولم که تو را یار منم‏ من که خود بنده تو گردیدم‏ بذر عشق تو به دل پاشیدم‏ زبانحال و قال حُر، حسین(ع) را متوجّه ساخت که محبّت در درون او شعله ور شده و گویا با تمام وجود فریاد مى‏زند: حرّ شرمنده و دلخسته منم‏ آن که ره را به رویت بسته منم‏ یا حسین یار خطا کار تو ام‏ داده دل بر تو گرفتار تو ام‏ در حضورت به امان آمده‏ام‏ از پى دادن جان آمده‏ام‏ حرّم و پیش تو خجلت زده‏ام‏ سوى دریاى کرم آمده‏ام‏ حضرت فرمود: «نعم یتوب اللّه علیک و یغفر لک ما اسمک؛(12) بلى، خداوند توبه تو را مى‏پذیرد وتو را مى‏بخشد، اسمت چیست؟ عرض کرد: من حر بن یزید هستم «انت الحرّ کما سمّتک امّک، أنت الحرّ ان شاء اللّه فى الدّنیا و الآخرة؛(13) تو حرّى و آزاد مردى چنان که مادرت حر نامید، تو در دنیا و آخرت، حرّى انشاء اللّه.» برخى‏ها نوشته‏اند که از همان جا اجازه خواست که به سوى میدان رود و جان خویش را فداى حسین نماید حضرت فرمود: «اِنزل، بیا پائین»(14) ولى اصرار کرد که به میدان رود حضرت فرمود: «فاصنع یرحمک اللّه ما بدالک؛(15) (هرچه مى‏خواهى) انجام بده، خداوند تو را مورد رحمتش قرار دهد در آنچه براى تو ظاهر شده(و تصمیم گرفته‏اى).» آن گاه به سوى میدان حرکت کرد همین حرّى که مى‏لرزید آنچنان شجاعانه و مردانه جنگید بحدّى که چهل نفر از مردان جنگى دشمن را از پا درآورد، و سرانجام خود به شهادت رسید، حضرت در کنار جنازه او فرمود: «بخّ بخٍّ لک یا حرّ انت حرّ کما سمّیت فى الدّنیا و الآخرة؛(16) خوشا بحالت تبریک باد تو را (شهادت) اى حرّ تو آزاد مردى در دنیا و آخرت چنان که حرّ نامیده شدى.» محبّت حسینى آن قدر حرّ را عوض کرد که نه تنها بر روحش که بر بدنش نیز اثر گذاشت، چرا که شاه اسماعیل صفوى قرنها بعد از شهادت حرّ، قبر او را شکافت و دستمالى که حسین(ع) بر پیشانى او بسته بود، باز کرد، ناگهان خون تازه از محل زخم کهنه جارى گشت، با هر پارچه و بندى که بستند خون بند نیامد جز همان دستمال یادگار حسین»(17) آرى محبت و عشق حسین آنچنان مس جان و روح او را عوض کرده که تا ابد زنده و تازه خواهد بود، و آن دستمال نیز نشانه رمز محبّت و عشق حسینى است بر پیشانى او، لذا نه شاه اسماعیل که هیچکس نمى‏تواند آن را از حرّ بگیرد. و امام سجّاد(ع) نیز بر پاکیزگى بر اثر توبه و عشق حسینى، صحّه گذاشت آنگاه که کنار جنازه او قرار گرفت و فرمود: «امّا انت فلقد قبل اللّه توبتک و زاد فى سعادتک ببذلک نفسک امام ابن رسول اللّه؛ امّا تو (اى حر) براستى خداوند توبه‏ات را پذیرفت و بر سعادت تو افزود، بخاطر ان که جان خود را در پیشگاه فرزند رسول خدا نثار کردى.»(18) 4- وهب مسیحى و عشق حسین‏ کاروان حسینى وقتى به صحراى ثعلبیّه رسید، ناگهان چشمش به خیمه سیاه و محقرى افتاد، حضرت نزدیک آن رفت، دید پیرزنى به نام قمر و هانیه زن جوان در درون آن زندگى مى‏کنند، حضرت از حال و روزگار آنها پرسید، گفتند ما در مضیقه کم آبى هستیم، حضرت با نیزه خود سنگى را از جا کند، آب خوشگوارى از زیر آن بیرون آمد، پیرزن بسیار شادمان شد و از حضرت تشکر کرد، حضرت هنگام خداحافظى فرمود: «به پسرت وهب بگو به کاروان ما به پیوندد و ما را در راه دفاع از حق و مبارزه با ظلم کمک کند» هنگام برگشت وهب، مادر ماجراى آب و پیغام حضرت را به او رساند. هر سه شیفته آن حضرت شدند و به دنبال کاروان حضرت به راه افتادند، تا به کربلا رسیدند، در حالى که درست 9 روز از عروسى وهب با هانیه گذشته بود بعد از تشرّف به اسلام ایام دهه محرّم را در کنار حسین(ع) و خاندان او به سر بردند. روز عاشورا وهب عاشقانه به میدان تاخت با این که تازه داماد بود عشق به همسر، کمند او نگشت چرا که در درون جان او عشق حسین جا گرفته بود، مردانه و شجاعانه جنگید عدّه‏اى از نامردان را به جهنّم فرستاد. آنچنان که عمر سعد به او گفت: «ما اشدّ صولتک؛ چقدر صولت و رشادت سختى دارى» سرانجام دستان او قطع شد، عمر سعد دستور داد گردن او را زدند، و سر بریده‏اش را به سمت لشکر حسین(ع) انداختند. مادرش سر بریده را در آغوش کشید و گفت: «حمد و سپاس خداوندى را که با شهادت تو روى مرا سفید کرد». و آنگاه سر بریده را به سوى دشمن انداخت.(19) راستى کجا مى‏توان پیدا کرد که تازه داماد مسیحى بر اثر عشق و محبّت حسین(ع) مسلمان شود، و این عشق آن قدر در او ایجاد شجاعت و قدرت نماید که هفتاد ضربه شمشیر و نیزه و تیر را تحمّل کند و دستانش قلم شود، باز هم دلشاد از آن باشد که جان را در راه محبوب خویش داده است، این یعنى همان عشق سازنده و تصفیه گر و انسان ساز و فضیلت زا. این چه دلباخته تشنه لب است‏ عشق و اندیشه از او در عجب است‏ پرورش یافته مهر و وفاست‏ دُر دریاى کمال و ادب است‏ مادر و همسر او همراهش‏ او شجاع و عالى نسب است‏ 5 - غلام شیفته و عاشق حسین، جَون‏ جَون غلام آزاد شده ابوذر بود، اباذر محبت پیامبر و آل را در دل او کاشته بود، لذا آن غلام خاندان رسالت را رها نکرد، سرانجام با کاروان حسینى عازم کربلا شد، روز عاشورا به حضور امام آمد و اجازه میدان رفتن خواست، حضرت فرمود: «تو بخاطر عافیت همراه ما بودى و اینک آزاد هستى هر جا مى‏خواهى برو» او تا این سخن جدائى از محبوب را شنید، منقلب شده و با چشمى گریان به دست و پاى امام افتاد و مى‏بوسید و مى‏گفت: «من هنگام آسایش کنار سفره شما باشم و هنگام سختى شما را تنها گذارم، بخدا قسم من سه عیب دارم: 1- عرق بدنم بد بو است 2- حسب و نسبم پست 3- و رنگم سیاه است. آیا مى‏خواهى بهشت نروم تا بوى بدنم خوش، و خاندانم بزرگ(و شرافتمند) و رنگم سفید نگردد؟ «لا واللّه لا افارقکم حتّى یختلط هذا الدّم الاسود مع دمائکم» نه به خداوند سوگند از شما جدا نگردم تا خون سیاه من با خون(پاک) شما مخلوط گردد. آرى او بخوبى فهمیده که عشق حسین و شهادت در راه او انسان ساز و سعادت آور است. حضرت به او اجازه داد، او قهرمانانه رجز مى‏خواند و مى‏جنگید تا این که به شهادت رسید، حضرت در لحظه جان باختن بر بالین او آمد، سر او را به دامن گرفت. جَون چشمان خود را باز کرد تا دید محبوبش حسین(ع) است فریاد برآورد، مردم چه کسى مثل من سعادتمند است که حسین در لحظه جان‏دادن در کنارش آمده و سر او را به دامن گرفته مستانه جام عشق را در کنار محبوب خویش سرکشید و آنگاه حسین(ع) در حق او چنین دعا کرد: «اللّهم بیّض وجهه و طیّب ریحه و احشره مع الابرار و عرّف بینه و بین محمّدٍ و آل محمّد؛(20) خدایا چهره‏اش را سفید(نورانى) گردان، و بوى بدنش را خوش کن و او را با نیکان محشور نما، و بین او و آل محمّد(پیوند) و شناخت قرار بده.» آنگه که مى‏گذارم صورت به خاک تیره‏ قبرم شود گلستان گر یار بر من آید 6- عباس بن شبیب شاکرى‏ امام حسین(ع) با پرسشى محبت درونى او را نسبت به خویش نمایان نمود،فرمود: «یا ابا شوذب ما فى نفسک؛ اى پدر شوذب، چه در دل دارى؟ عرض کرد آمده‏ام در راه تو بجنگم، آنگاه نزدیک حسین رفت و عرض کرد: «یا ابا عبداللّه اما واللّه ما اعسى على وجه الارض قریب و لا بعیدٌ اعزّ و لا احبّ الى منک و لو قدرت على ان ارفع عنک الضیّم او القتل بشى‏ءٍ اعزّ علىّ من نفسى و دمى لفعلت؛(21) اى ابا عبداللّه بخدا سوگند بر روى زمین نزدیک و دور (خویشاوند و غیر آن) وجود ندارد که عزیزتر و محبوبتر از شما در نزد من باشد (تو محبوبترین انسان هستى نزد من) و اگر مى‏توانستم بلا و مرگ را با چیزى بهتر از جان و خونم از تو دور مى‏کردم، این کار را انجام مى‏دادم (و اکنون جان را از تو دریغ نمى‏کنم) و سرانجام جان خود را فداى حسین نمود. 7 - حنظلة بن سعد تهامى‏ در مقابل و پیش روى حسین(ع) ایستاده بود با صورت و سینه و گلوى خود از اصابت تیر به امام حسین(ع) جلوگیرى کرد.(22) 8 - سعید بن عبداللّه‏ «تقدّم امام الحسین فاستهدف لهم یزمونه بالنّبل کلّما اخذ الحسین یمیناً و شمالاً قام بین یدیه فمازال یرمى به حتّى سقط الى الارض؛(23) در جلوى روى حضرت قرار گرفت، دشمنان او را هدف تیر قرار دادند، هرگاه حسین(ع) به راست و چپ مى‏رفت او (نیز) سپر بلاى او و همراه او حرکت مى‏نمود، آنقدر تیر به او اصابت کرد که نقش زمین شد.» 9- عمروبن قرظة الانصارى‏ او کسى بود که نیزه‏هاى پرتاب شده به سوى حسین را با دست مى‏گرفت و شمشیرها را با جان مى‏خرید و از هرگونه گزند سوئى که باعث زخمى شدن امام مى‏شد جلوگیرى مى‏کرد (بعد از این همه) از امام خویش سؤال کرد آیا به عهد خود وفا کردم؟ حضرت فرمود: بله، تو در بهشت نیز در پیش روى من خواهى بود.»(24) و همین طور ابوثمامه ساعدى، مسلم بن عوسجه و... در یک کلام کسانى که دور حسین در کربلا جمع شده بودند، آنهایى بودند که از محبّت و عشق حسین سرشار بودند، محبتى که تمام وجود آنها را پاک و پاکیزه نموده بود، و درون آنان را تصفیه کرده بود، این یعنى همان عشق سازنده و فضیلت زا، چنان که خود حضرت فرمود: «انّى لااعلم اصحاباً اوفى ولا خیراً من اصحابى و لااهل بیت ابرّ و لا اوصل من اهل بیتى؛ همانا من یارانى باوفاتر از ایشان نمى‏دانم و بهتر از آنها (سراغ) ندارم، و نه خاندانى نیکوتر و مهربانتر از خاندان خود ندیده‏ام.»(25) پى‏نوشت‏ها: 1. ر.ک: بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، مؤسسة الوفا، ص 121 - 145، سفینة البحار، ج 6، ص 509 - 510 جاذبه و دافعه، مرتضى مطهرى، قم، صدرا، ص 77 - 98. 2. بحارالانوار،ج 41، ص 295، روایت 18. 3. بحارالانوار،ج 44، ص 242، روایت 36. 4. نهج الشهادة، ص 66. 5. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، سازمان تبلیغات اسلامى، ص 446. 6. جمله مذکور مثل معروفى است در عرب که آن را موقعى به کار مى‏برند که فکر و خیال بر شخص مسلّط شود، بگونه‏اى که از شدّت تفکر سر بزیر انداخته و حرکتى از خود نشان ندهد مانند کسى که پرنده بر سرش نشسته مى‏خواهد آن را بگیرد. 7. ر.ک: ترجمه لهوف سید بن طاووس، سید محمد صحفى (چاپ چهاردهم) ص 45 - 46 و موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، همان، ص 446 - 447 و بحارالانوار، ج 45، ص 26 و العوالم، ج 17، ص 269 و ترجمه ارشاد شیخ مفید، ج 3، ص 93 - 95. 8. موسوعة کلمات الامام (همان)، ص 439. 9. علّامه توفیق ابوعلم، کتاب اهل البیت (مصر، مطبعة سعادت)، ص 448، و ر.ک: ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 601. 10. نفس المهموم، ص 116، و لمعات الحسین، سید محمد حسین حسینى تهرانى (انتشارات باقرالعلوم، ص 16 - 17. 11. موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 438. 12 و 13. همان، ص 438 - 439. 14 و 15. همان. 16. همان، ص 440. 17. دست غیب شیرازى، داستانهاى شگفت. 18. مقتل الحسین مقرّم،ص 399،سوگنامه، ص 257. 19. شیخ ذبیح اللّه محلّاتى، ریاحین الشریعه، ج 3، ص 300 - 303 و معالى السبطین، ج 1، ص 286 - 288 و سوگنامه آل محمد(ص)، ص 209 - 213 با تلخیص و تغییر. 20. موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 452 و بحارالانوار، ج 45، ص 22 و العوالم، ج 17، ص 265 و سوگنامه ص 268. 21. مثیر الاحزان، ص 66، موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص 450 - 451 و بحارالانوار، ج 45، ص 28 و انصارالحسین، ص 93، و العیون، ص 136. 22. بحارالانوار، ج 45، ص 23. 23. همان. 24. همان، ص 22. 25. اعیان الشیعه، ج 1، ص 600، تاریخ طبرى، ج 3، ص 315 و موسوعه، ص 395 - 396.