نور در محاصره ظلمت
(آسیبشناسى جریانهاى معارض با امام امیرالمؤمنین(ع))
غلامرضا گلى زواره
انفکاک ناپذیرى قرآن و عترت
هنگام رحلت رسول اکرم(ص) جامعه نوپاى اسلامى به رشد و شکوفایى فکرى و معنوى لازم نرسیده و ریشههاى چندین صد ساله جاهلیت، از صحنه ذهن و روح مردم به طور کامل جدا نشده بود و بدون تردید اگر امّت مسلمان با این وصف، به حال خود واگذار مىگردید، بار دیگر شعلههاى مخرّب جاهلیت از اعماق وجودشان سر بر مىکشید و هویت جامعه اسلامى را در معرض تهدید قرار مىداد.
در واقع موقع کوچ ابدى آخرین فرستاده الهى، اسلام به سان نهال نوپایى بود که رسول اکرم(ص) مدت بیست و سه سال حراست و حفاظت از آن را عهده دار بود و رنجهاى وافرى را آن حضرت تحمّل نمود تا این موجودیت مقدّس با دشوارىهاى اساسى و گرفتارىهاى نگران کننده مواجه نگردد. با این وصف موازین برهانى و بنیانهاى خردمندانه هیچ گاه نمىپذیرد که آن خاتم پیامبران بعد از سالهاى متمادى مشقّت و اهتمام در پرورش این شکوفه شکوهمند، بى آن که آن را به دست باغبانى شایسته و لایق دیگر بسپارد، آن را به حال خود وانهد و در اندیشه آینده آن نباشد.
به علاوه لازم است پس از آن حضرت حافظى باشد تا شریعت الهى را از گزند اختلاف، تحریف و کذب صیانت کند و ضامن بقاى آن باشد، که کسى جز امام معصوم نمىتواند چنین مسؤولیتى را عهده دار گردد، همان انسان والا و شخصیت کاملى که در اعمال، رفتار، تصمیمگیرىها، معارف و علوم از هرگونه خطا، لغزش و معصیتى مصون است. اوست که باید رموز و ظرایف و دقایق قرآنى را تبیین کند و جزئیات احکام و موازین شرعى را بیان دارد و نگهبان سیره نبوى باشد به طورى که مردم بتوانند به او اعتماد کنند و در صورت اختلاف به وى مراجعه نمایند و از اعماق جان و دل بر حکم و فرمانش گردن نهند. از این روى در روایات مُستند از امامان به عنوان "ترجمان وحى" و "قرآن ناطق" نام برده شده است.
بدیهى است مأخذ اساسى هرگونه حکم و قانون اسلامى آن است و تمامى آبادانىهاى علمى و فکرى و فرهنگى اسلام و مسلمانان بر آیات وحى استوار گردیده است و اعتبار و حیثیت دیگر منابع و مستندات دینى به آن وابسته مىباشد امّا قرآن و محتواى ژرف و بلندش نیاز به تفسیر، توضیح و تبیین دارد و رهروانى که به این مسیر ناآشنا باشند، لازم است توسط امام معصوم هدایت گردند تا به درستى و راستى سرمنزل مقصود را بیابند. به علاوه در وراى الفاظ و معانى ظاهرى قرآن مقاصدى وسیعتر و محتوائى عمیق نهفته است که باید رسول اعظم یا کسانى که از سوى او گمارده شدهاند و با فراسوى این عوالم ظاهرى، ارتباط ملکوتى و معنوى دارند در این وادى نیز رهبر باشند، تا آیات را آن چنان که منظور کلام وحى است تفسیر کنند و گرنه با برداشتهاى متفاوت و احیاناً متعارض از قرآن توسط عدّهاى که صلاحیتهاى لازم را بدست نیاوردهاند آفات زیادى گریبانگیر بوستان جامعه توحیدى خواهد شد و با استمرار مسیرى نادرست و راهى پرآفت، فرقههاى منحرف که چون مرداب هایى از اقیانوس جامعه سربرآوردهاند، در میان مردم، بذر نفاق و گمراهى و ناامیدى مىافشانند، از آن گذشته با وجود آن که قرآن حاوى تمامى معارف است و در جامعیت و گستردگى موضوعات آن هیچ گونه تردیدى وجود ندارد ولى در این کلام استوار الهى معارف و احکام غالباً در قالب کلّیات و مفاهیم عمومى بیان گردیدهاند و روشن گردیدن جزئیات دستورات اسلامى به عهده رسول اکرم(ص) و ائمه هدى(ع) خواهد بود.
به جهت همین پیوستگى قرآن و عترت است که پیامبر در آخرین روزهاى زندگى دنیوى خطاب به مردم فرمودند: «انّى تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتى اهل بیتى ما ان تمسّکتم بهما لن تضلوا ابداً و انّهما لن یفترقا؛(1) من در میان شما دو امانت گرانبها باقى مىگذارم کتاب خدا(قرآن) و عترت و اهل بیت خودم، تا زمانى که به این دو (امانت نفیس) تمسّک جوئید گمراه نخواهید شد و این دو یادگار من هیچ گاه از هم جدا نمىگردند.»
براى این که چنین امر مهمى محقّق گردد، رسول اکرم(ص) نهایت اهتمام خویش را به کار مىبرد و بارها از این که افراد نالایق پس از آن حضرت، زمام امور را بر دست گیرند با اظهار نگرانى مىفرماید: «انّما اخاف على امّتى الائمّة المضلّین؛(2) بر امّت خویش از فرمانروایان گمراه کننده بیمناکم.» «انّى اخاف علیکم استخفافاً بالدین و...تقدّمون أحدکم و لیس بأفضلکم فى الدین؛(3) بر شما از آن بیم دارم که دین سبک شمرده شود و کسانى را جلو بیاندازید که برترین شما در دین نمىباشند.» آن مصطفاى پیامبران و رحمت جهانیان در حدیثى دیگر با صراحت بیان مىفرمایند: «امّا الّتى أخافها علیه، فغدر قریشٍ به من بعدى؛(4) بیم آن دارم که قریش پس از من با او (على) از در فریب درآیند.»
نبى اکرم(ص) در واپسین لحظات زندگى نیز اطرافیان را مورد خطاب قرار دادند و توصیه نمودند کاغذ و قلمى براى ایشان حاضر کنند و فرمودند بیائید برایتان مکتوبى بنگارم که پس از آن گمراه نگردید. در این حال گروهى که آرزوهاى خویش را در آستانه فنا مشاهده مىکنند به اهانتى شرم آور و تعابیرى تکان دهنده دست مىزنند و با غوغا سالارى فریاد مىزنند کتاب خدا براى ما کافى است.(5) و بدین گونه به فرمایش خاتم پیامبران اعتنایى نکردند و جوامع بشرى را از درک لغت امامت که استمرار دهنده مسیر انبیاء عظام بود، محروم نمودند.
فضیلت در محاق مظلومیّت
امیرمؤمنان(ع) نخستین کسى بود که بعد از خدیجه کبرى(س) به نداى ملکوتى حضرت محمد(ص) لبیک گفت و در همان ساعات اوّل بعثت نبى اکرم(ص) به آن وجود آسمانى ایمان آورد. او نخستین کسى بود که همواره چون سایه همراه رسول خدا(ص) بود و در موقعیتهاى گوناگون مخاطرهانگیز از حضرتش دفاع مىکرد و جلو آزارهاى قریش و مشرکین را مىگرفت و در این راستا از تهدیدها و فتنه انگیزىهاى کفّار و مشرکین هراسى به دل راه نمىداد. در لیلة المبیت به جاى پیامبر خوابید و بدون هیچ گونه هراسى جان خود را در معرض خطر قرار داد تا جان جانان حضرت محمد(ص) از گزند تروریستهاى مشرک مکّه مصون بماند. که قرآن کریم به این فداکارى اشاره مىکند(6) و منابع روایى و تاریخ گزارش چنین ایثارى را نقل نمودهاند.(7)
در تمامى غزوات رسول اکرم(ص)، تنها مرد میدان نبرد و شیر بیشه فداکارى حضرت على(ع) بود که با دلیرى و مهابت ویژهاى، به نبرد با دشمنان اسلام و مسلمین مىپرداخت و لحظهاى پیامبر را تنها نمىگذاشت. از سوى دیگر رسول اعظم(ص) بهترین بانوان جهان یعنى حضرت فاطمه زهرا(س) را به عقد ازدواج فرزند ابوطالب درآورد و چندین مرتبه از وى به عنوان وزیر، جانشین و امام پس از خود سخن گفت که آخرین و مهمترین آنها حماسه فراموش نشدنى غدیر است.(8)
با این وجود مشاهده مىکنیم در حالى که حضرت على(ع) مشغول تجهیز غسل، کفن و دفن پیامبر اکرم(ص) بود، حقّ مسلّمش را ضایع کردند و کسانى که با روى کار آمدن آن امام مظلوم، موقعیت سیاسى خود را در خطر مىبینند اجازه نمىدهند آن اسوه پرهیزگاران زمام امور جامعه اسلامى را بر دست با کفایت خود بگیرد و به مدت حدود رُبع قرن آن حضرت را خانه نشین مىنمایند. چند ماهى بعد از رحلت رسول خدا(ص) وى را در سوگ همسرش حضرت زهرا(س) مىنشانند و بر حزن و تألّم او مىافزایند بدین گونه اجازه ندادند آن بحر موّاج الهى، حقایق ناب اسلامى را به سوى مردم برساند و چنین قلّه معرفت، بصیرت و تقوا را که سینهاش از دانش، تدبیر و صلابت ایمانى موج مىزد به امور جزیى واداشتند. خود حضرت مىفرمایند: صبر کردم در حالى که به کسى مىماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد و با چشم خویش مىدیدم که میراثم(رهبرى و ولایت) را به غارت مىبرند.(9)
آن خورشید درخشان امامت این مصائب را با کسى در میان نمىنهاد تا اسلام بماند، قرآن حاکم باشد، خداوند از وى راضى باشد و بین صفوف مسلمین تفرقه پدید نیاید و این خاموشى و سکوت در برابر آن همه ستم و حق کشى، مظلومیت حضرت را مضاعف مىنماید. آن امام همام فرمودهاند: از روزى که پیامبر خدا رحلت فرمود تا کنون مدام مظلوم هستم.(10) پیامبر نیز نگرانى خود را از این مظلومیت اعلام مىدارد و از این کینه ورزى نسبت به جانشین راستین خود، مىگرید.(11)
راستى چرا به تأکیدهاى پیامبر اعتنایى ننمودند و این گونه قرآن را از عترت جدا کردند و مردم را از آل محمّد محروم نمودند و چرا نخواستند مسلمانان، قرآن و احکام آن را از اهل خودش فرا گیرند و در دین و سیاست به افرادى روى آوردند که از فضیلتهاى معنوى و شایستگىهاى ذاتى بى بهره بودند و چرا دانشوران به معارف اهل بیت توجهى نکردند و در این زمینه به اغیار اقبال نشان دادند و در حالى که تمسّک به قرآن و عترت جامعه را از هرگونه ضلالتى بیمه مىنمود مىتوان عوامل گوناگونى را براى پدید آمدن چنین ضایعهاى برشمرد:
1- رسوبات فکرى جاهلیت، خرافات، تعصبهاى قومى و قبیلهاى.
2- جاهطلبى خواص و غرض ورزى رشک ورزان.
3- خودمحورى، غرور کاذب و غفلت جوامع اسلامى از حقایق ناب علوى.
4- فاصله گرفتن از فضیلتها و ارزشهاى قرآنى و روایى.
5 - کتمان حقیقت و ترجیح دادن منافع فردى و گروهى بر مصالح عموم مسلمانان.
6- تبلیغات کاذب و موهوم و سوءاستفاده از بیانات پیامبر که در مواضع دیگر و در ارتباط با مسایل دیگر مطرح فرموده بودند.
7- عافیتطلبى و عزلت جویى عدّهاى که مىتوانستند با حضور در صحنههاى سیاسى و اجتماعى، این عرصهها را بر مخالفان و دشمنان تنگ نمایند.
8 - جامعهاى که مىبایست بستر مناسب را براى رهبرى امام على مهیا کند، به جاى پذیرش این حقانیت، فریب اغواگرىها و نیرنگهاى افرادى را خورد که در فضیلت، پارسایى، معرفت و بصیرت با آن امام همام فاصلهاى بسیار زیاد داشتند و متأسفانه مسلمانان تحت تأثیر چنین ابرهاى تیرهاى، زمام رهبرى جامعه را به دست کسانى سپردند که نه کاملتر بودند و نه فاضلتر و در نتیجه کاستىها را بر کاملترینها ترجیح دادند.
رشد سرطانى نفاق
سرانجام حضرت على(ع) پس از بیست و پنج سال برکنارى از زعامت امور مسلمین، با اصرار مردم در رأس جامعه اسلامى قرار گرفت و خلافت آن حضرت چهار سال و نه ماه استمرار یافت. مولاى متقیان در ایام کوتاه امّا پربار زمامدارى خویش شیوه رسول اکرم(ص) را به کار بست و غالب تغییراتى که بعد از رحلت رسول خدا(ص) بوجود آمده بود، به حال اوّل برگردانید کارگزاران نالایق را که در مصادر امور بودند، از کار برکنار نمود و چون در صدد بود یک نهضت انقلابى را پدید آورد از این رو گرفتارىهاى بسیارى را به دنبال داشت.(12)
امام در آغازین روزهاى خلافت طى سخنانى که در جمع مردم بیان نمود، چنین فرمود: «و الّذى بعثه بالحقّ لتبلبلنّ بلبلةً، و لتغربلنّ غربلةً و لتساطنّ سوط القدر حتّى یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم، و لیسبقنّ سابقون کانوا قصّروا و لیقصّرنّ سبّاقون کانوا سبقوا؛(13) سوگند به خداوندى که پیامبر را به حق برانگیخت، سخت آزمایش مىشوید. چون دانهاى که در غربال ریزند یا غذایى که در دیگ گذارند، به هم خواهید ریخت. زیر و رو خواهید شد. تا آن که پایین به بالا و بالا به پایین رود. آنان که سابقهاى در اسلام داشتند و تاکنون منزوى بودند، بر سر کار مىآیند و آنها که به ناحق پیشى گرفتند، عقب زده خواهند شد.»
به همین دلى عناصرى که چنین روند شایسته و درستى را برنمىتابیدند در چهرههاى گوناگون، علم مخالفت با حضرت را برافراشتند و آشفتگىهاى خونین و مرارت بارى را به وجود آوردند و نبردهاى سنگینى را به امام تحمیل کردند و براى این که جامعه را با خود همراه سازند ظاهرى موجّه به خود دادند در حالى که باطنى خراب و گمراه کننده داشتند و سرانجام بهمن خطرناک نفاق به سوى اجتماع سرازیر گردید. حال سؤال این است، با وجود آن که روش حضرت على با شیوه پیامبر تفاوتى نداشت چرا پیامبر با آن سرعت پیشروى نمود و دشمن را یکى پس از دیگرى ساقط فرمود ولى وقتى امام اوّل با خصم مواجه مىگردد، برایش مانع تراشى مىکنند و آن پیشروى زمان پیامبر براى حضرت وجود ندارد. در جواب باید گفت پیامبر با کسانى در نبرد بود که کافر و یا مشرک بودند، ابوسفیانى که در مقابل رسول خدا مىایستد فریاد مىزند زنده باد بت هُبَل و طبیعى است که این شعار در برابر توحید و یکتاپرستى و ایمان مسلمانان هیچ جاذبهاى ندارد امّا فرزند همین فرد یعنى معاویه حتى خود را کاسه داغتر از آش معرفى مىنماید و مىگوید از اسلام و قرآن دفاع مىکنم و موقعى که مىخواهد جنگى را بر علیه امیرمؤمنان سامان دهد این آیه را مطرح مىنماید: «و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیّه سلطاناً فلا یسرف فى القتل انّه کان منصوراً؛(14) هر کس به ستم کشته شود به طلب کننده خونش نیرویى دادهایم ولى در انتقام از حدّ نگذرد که او پیروزمند است.» حال چقدر جامعه باید هوشیار و بیدار باشد که از وراى این ظاهرسازى، چهره باطل را شناسایى کند و معاویه را به عنوان دشمن دین و قرآن تشخیص دهد امّا متأسفانه چنین فرهنگى بر جامعه حاکمیت ندارد که نقشه معاویه را نخست بشناسد و سپس آن را خنثى کند. از این روى معاویه که در قتل عثمان دست داشت و یا حداقل تعمداً در دفاع از وى کوتاهى نمود آن روزى که متوجه شد از کشته خلیفه سوم مىتواند بهرهبردارى سیاسى کند قتل عثمان را بهانهاى براى جنگ با حضرت على(ع) قرار داد که حضرت با فراستى ویژه ماجراى پشت پرده را افشا نمود و موقعى که این خلیفه خلافکار اُموى در نامهاى امام را متهم به کشتن عثمان نمود، امیرمؤمنان در
مکتوبى خطاب به وى نوشت: این که تو فراوان مسأله عثمان و قاتلان او را طرح مىکنى، آن جا که یارى وى به سودت بود، چنین کردى و در مواقعى که یارى رساندن او به سود خودش بود وى را وانهادى.(15)
در حالى که از مجموعه بیانات حضرت على(ع) در نهج البلاغه برمىآید که آن حضرت اگرچه به روش عثمان انتقاد داشته اما کشته شدن این خلیفه را در مسند خلافت به دست شورشیان با مصالح کلّى اسلامى منطبق نمىدانسته است و قبل از آن که چنین اتفاقى روى دهد، امام نگرانى خود را از این بابت اعلام داشته است، با این وصف نه حضرت على فرمان به قتل عثمان داد و نه رفتار انقلابیون را در این باره تأیید کرد و تمام کوشش حضرت آن بود که بدون خونریزى خواستههاى بر حق مردم برآورده شود.(16)
جلوه دیگرى که معاویه در ظاهرى آراسته و درونى منافقانه از خود بروز داد این است که در جنگ صفّین هنگامى که پیروزى سپاهیان حضرت على(ع) را حتمى و شکست خود را نزدیک دید با مشورت عمروعاص دستور داد قرآنها را بر نیزه کنند، این حرکت چنان زیرکانه صورت گرفت که عدّهاى از قواى امام متقین اعلام کردند ما تا حالا در راه قرآن مىجنگیدیم ولى دیگر نمىتوانیم با قرآن در نبرد باشیم و ادامه جنگ دیگر حرام است و تهدید نمودند دیگر نباید کسى بجنگد و حضرت را تحت فشار قرار دادند تا مالک اشتر هم برگردد.(17)
فتنههاى اُموى
علاوه بر خطر نفاق، عامل دیگرى که فضاى سیاسى و اجماعى عصر حضرت على(ع) را تیره و آشفته نمود، فتنه گرى اُمویان بود، آنان در نیرنگ هایى خطرناک، مردم را در وضع مبهم قرار دادند. اگرچه اجراى چنین نقشههایى توسط معدودى صورت مىگرفت امّا عوارض ناشى از آن فراگیر و فرساینده بود. به همین دلیل امام على بن ابى طالب مىکوشد به جاى روى آوردن به فتوحات مسلمین، به اصلاح جامعه اسلامى بپردازد و امّت مسلمان را از این سلول سرطانى که از درون مشغول تخریب است، برهاند و کسانى چون عمار یاسر و دیگر صحابه، حضرت را در این راه یارى مىکنند.
از اقداماتى که در راستاى دور کردن مردم از اسلام راستین صورت گرفت این بود که معاویه تعصب قومى و ملّیت و گرایشهاى نژادى را که پیامبر اکرم(ص) میرانده بود، از نو زنده نمود و به مردم توصیه نمود تا مىتوانید به فرزندان خود اشعار جاهلى را بیاموزید زیرا مىخواست مسلمانان را به خُلق و خوى جاهلیت بازگرداند. تبعیض در برخورد با مسلمانان به حدى رسید که حتى در انتخاب امام جماعت مساجد هم قومیّت خاصى بر دیگران، بدون شایستگى ذاتى، برترى داشت.
معاویه گروهى از افراد را که صحبت پیامبر را درک کرده و در میان مردم اعتبارى داشتند استخدام کرد، از میان این اشخاص آنانى که اسیر مقام و دنیا و جاهطلبى بودند براى تأمین نظر اُمویان به جعل حدیث پرداختند و بازار حدیث سازى رواج فزایندهاى یافت.
حرکت دیگر، موروثى نمودن خلافت بود، یعنى هر کس خلیفه پس از خویش را بدون در نظر گرفتن صلاحیتها و معیارهایى که اسلام مشخص نموده، تعیین نماید و این توصیه ابوسفیان بود که فرزندش معاویه آن را اجرا کرد زیرا وى در سنین آخر زندگى و در حالى که چشمان خود را از دست داده بود گفت: اى بنى امیه وقتى خلافت به دستتان رسید نگذارید از میان شما خارج شود، باور نکنید که بهشت و جهنمى وجود دارد، با خیال راحت زمامدارى را براى یکدیگر نگه دارید و خلافت را چون میراثى در نظر بگیرید. علاوه بر این، روش خلافت، به شیوههاى مملکتدارى رومیان و ایرانیان نزدیک شد و دیگر آن موازین قرآنى و سنت نبوى در امر خلافت اجرا نمىشد. کار خطرناک دیگر معاویه این بود که عدّهاى از انسانهاى خالص و پرهیزگار را که به خاندان عترت ارادت مىورزیدند مسموم نمود و با این کار حق طلبان و خیرخواهان و افراد نیکو روش را که سدّ راه خود تلقى مىکرد، از بین بُرد. در جاهلیت سرهاى مخالفان را بر نیزه مىکردند که روش مذمومى بود و اسلام آن را منسوخ نمود امّا معاویه و امویان این رسم منفور را دو مرتبه زنده کردند و سر عدّهاى از اصحاب حضرت على از جمله عمروبن حمق خزاعى را به نیزه نمودند. آن کسى که معاویه از همه بیشتر از او هراس داشت حضرت على(ع) بود و چون متوجه شد حضرت به شهادت رسیده است بطور ناگهانى ماجراى انتقام خون عثمان را تعطیل نمود و در این باره سکوت کرد و نیرنگ امویان چنان قوى بود که مردم متوجه نشدند پس این همه خونى که در این مسیر بر زمین ریخته شد و جنگ صفین که بر علیه حضرت على تدارک دیده شد و نیز ماجراى جنگ جمل براى چه بود و کسى هم از معاویه نپرسید حالا که تمام اختیارات بدست توست چرا قاتلان عثمان را مجازات نمىکنى؟!
معاویه احساس نمود حضرت على(ع) دیگر در میان مردم نیست امّا فرهنگ و معارفش و خاطراتش مثل جویبارى در میان امّت اسلامى جریان دارد و مشاهده کرد مردم تازه با کشته شدن حضرت على(ع) مىفهمند چه گوهر ارزشمندى را از دست دادهاند، آن ملعون براى این که یاد حضرت را از دلها محو کند، دستور داد بر بالاى منابر و در مراکز دینى و در هر نماز جمعهاى حضرت على(ع) را سبّ کنند و بر روى منبر پیامبر بر جانشین راستین او دشنام دهند!(18)
رشک ورزى خواص، جهالت عوام
عدّهاى ملاحظه مىنمودند که حضرت على(ع) نزد رسول اکرم(ص) مقام فوق العادهاى دارد و خاتم پیامبران در موقعیتهاى مقتضى بارها شخصیت وى را مورد تکریم و تجلیل قرار داد و او را از سایرین ممتاز نمود، حتى امام را در سنین جوانى بر تمامى اصحاب ترجیح مىداد، خواص با وجود آن که مىدانستند این تأییدها مبناى قرآنى و آسمانى دارد و از کانون وحى سرچشمه مىگیرد و نیز در وجود حضرت على(ع) شایستگىها و لیاقتهاى فراوانى بود، برایشان چنین روندى قابل تحمّل نبود و لذا حتى در زمان حیات رسول خدا(ص) سرو صداى اعتراضآمیز آنان بلند گردید و در این زمینه پیامبر را مورد انتقاد قرار مىدادند. امّا چون موقعیت معنوى، علمى و اجتماعى حضرت على همچنان با حمایت پیامبر اکرم(ص) هر روز که مىگذشت تقویت مىگردید، مخالفان ناگزیر شدند خاموش گردند و منتظر فرصتى بودند تا آتش رشک خود را برافروزند و عقدههاى روانى و حقارتهاى درونى را با ضربه زدن به پیکر خاندان وحى تخلیفه نمایند و به محض آگاهى از رهبرى مولاى پرهیزگاران، حسادتها افزایش و عقدهها گشوده گشت و شورشهاى متعدد داخلى فضاى جهان اسلام را در زمان حضرت على(ع) به شدت آشفته نمود.
از سوى دیگر لغو امتیازهاى قومى و طبقاتى و عزل افراد نالایق هنگام رهبرى امام على(ع) براى افرادى که به ثروت اندوزى، رفاهطلبى و عافیت جویى روى آورده بودند به هیچ عنوان قابل پذیرش نبود، بسیارى از افراد جامعه و حتى عدّهاى از مهاجرین و انصار شناخت درستى از ویژگىهاى معنوى و پایگاه معرفتى امیرمؤمنان(ع) نداشتند و حتى تصوّر نمىکردند آن امام مظلوم جانشین راستین رسول خداست و از جانب پروردگار براى امامت مردم منصوب گردیده است، کلامش حجت و اطاعتش بر همه لازم مىباشد، در فاصله یک ربع قرن خانه نشینى مولاى متقیان نیز همه چیز به بوته فراموشى سپرده شده بود البته این بدان معنا نیست که جبهه حق وجود نداشت کم نبودند تعداد افرادى که فکر مىکردند امیرالمؤمنین(ع) چهارمین خلیفهاى است که حداکثر از سه خلیفه دیگر کمى عادلتر است. همین جهالت مردم و عدم شناخت درست از موقعیت حضرت على زمینه را براى متشنج نمودن اوضاع توسط قاسطین، مارقین و ناکثین فراهم ساخت.
چنین روند آفت زایى موجب گردید تا افرادى که اهل عبادت و روزه دارى بودند تصمیم بگیرند براى حفظ اسلام کشتن حضرت على(ع) را در ردیف به قتل رسانیدن معاویه و عمروعاص قرار دهند و همین جاهلان متنسّک چنین عمل کردند که دشمنان رودررویى چون فرزند ابوسفیان از کارنامه آنان بهره بردارى خوبى به نفع خود کنند و بدون دردسر به غصب خلافت، انحرافات، سلطه گرى و فتنهانگیزى خویش ادامه دهند.
افراط و تفریط ها
وقتى افرادى از میزان و اعتدال خارج شوند و از مفاهیم عقیدتى، فکرى و کلامى اسلام و حقایق قرآنى برداشتهایى ویژه داشته باشند به انحراف روى مىآورند و از رهبرى و قلّه اسلامى فاصله مىگیرند و رفته رفته چون سیلابهاى بنیان کنى نه تنها براى مزارع و دشتهاى تشنه مُفید نخواهند بود، بلکه بوستانهاى معارف و گلستانهاى ایمان را دچار پژمردگى نموده و باغ مصفا و با طراوت فضیلت را در معرض تخریب قرار مىدهند، به علاوه افراط گرى آنان سنگ بناى تحریف و بدعت و فرقه سازى را بوجود مىآورد و در عصر حضرت على(ع) این روش غلط و آشفته منجر به پیدایش غالیان و خوارج گردید.
امام پرهیزگاران در خصال پسندیده و اوصاف ربّانى یکتا بود. یار محرومان و حامى مظلومان به شمار مىآمد. حاکمى عادل، مجاهدى مؤمن، زاهدى پارسا و عارفى مبارز بود. هیچ عاملى او را از گام نهادن در مسیر حق باز نمىداشت. کلامش شنوندگان را مبهوت مىساخت، تردیدها را زایل مىنمود و نور امید را در قلوب روشن مىکرد.
امّا همین ویژگىهاى بسیار عالى براى افرادى که حقایق عالم را نمىشناختند و ایمان درستى هم نداشتند و در درک معارف ناب عاجز بودند یک نوع شکى را بوجود آورد که محصول پرآفتش غالى گرى بود زیرا گفتند خدا در این مرد حُلول کرده است و بدین ترتیب به سوى یک کجروى خطرناک فرو غلطیدند و سرانجام گفتند(العیاذباللّه) امیرمؤمنان همان خداست؟!
امام استوار و راسخ به نبرد با این خرافه رفت و تا نابودى این مرداب انحراف آرام نگرفت. اولین کسى که دم از این اندیشه باطل زد عبداللّه بن سبا بود که به امام گفت: تو همان خدایى! حضرت وى را امر به توبه کرد و راهش را شیطانى معرفى نمود و دستور داد زندانش نمودند و چون از گناهش اظهار ندامت ننمود، حضرت او را در آتش سوزانید.(19)
پیامبر و ائمه هدى از غُلات اظهار تنفر نموده و آنان را به شدت مذمّت کردهاند. بزرگان شیعه هم این اشخاص منحرف را اهل بدعت دانسته و غُلات را کافر معرفى نمودهاند.
فرقه دومى که چون قارچى سمّى در عصر رهبرى حضرت على(ع) سربرآورد، خوارج بودند. آنان که پس از جنگ صفین و ماجراى حکمیت شکل گرفتند با تمسّک به قرآن و تظاهر به اسلام براى امام اوّل دشوارى هایى را فراهم نمودند و از خود عقاید فاسدى برجاى نهادند. آنان به طرز گمراه کنندهاى کردارهاى خویش را با قرآن توجیه مىکردند و براى روشهاى باطل خود استدلالهاى عقیدتى مىآوردند و قرآن را به نفع مقاصدى که داشتند تأویل مىنمودند.
این منحرفین براى رهبرى جامعه اهمیّت فوق العادهاى قایل نبودند و صرفاً به عنوان نماینده مسلمین به او مىنگریستند که مسؤولیت دینى و سیاسى جامعه را عهده دار بود و اگر پس از انتخاب و اتمام بیعت خلاف افکارش گام بر مىداشت هر لحظهاى قادر بودند عزلش کنند و در صورت سرپیچى با وى جنگیده و در مواقعى که ضرورت ایجاب مىنمود امام را واجب القتل مىدانستند. آنان حضرت على(ع) را تا زمان راضى شدن به حکمیت، خلیفه مسلمین تصوّر مىکردند ولى پس از آن بناى تمرّد نهادند.
تحجّر و خشک اندیشى و تعصب بىجا اساس افکار این فرقه را تشکیل مىداد و کردارهاى وحشیانه آنان از تفکرات باطل و خباثت آلودشان حکایت داشت و سرانجام حضرت على(ع) ناگزیر گردید جنگ با شامیان را وانهد و در نهروان با این قوم جاهل و منحرف بجنگد و غائله آنان را که در راه عقیده خود قساوتها به خرج مىدادند و حامیان حضرت را مىکشتند، بخواباند. ولى پس از چندى یکى از این خوارج آن حضرت را در مسجد کوفه هنگام نماز، به شهادت رسانید.(20)
پىنوشتها: -
1. میرحامد حسین متوفى 1306 ه.ق دانشمند بزرگ شیعه این حدیث را از حدود دویست نفر از علماى اهل تسنّن نقل کرده است که این مجموعه در کتاب ارزشمند عبقات الانوار به قلم وى آمده است.
2. بحارالانوار، ج 21، ص 181.
3. همان، ج 28، ص 32.
4. همان، ج 69، ص 227.
5. الطبقات الکبرى، ابن سعد، ج 2، ص 237.
6. سوره بقره، آیه 207.
7. نک: الفصول المهمه، ابن صباغ مالکى، ص 29؛ امالى، شیخ صدوق، ص 298، احقاق الحق، قاضى نور اللّه شوشترى، ج 3، ص 34 - 26.
8. حدیث غدیر، در زمره احادیث متواتر است یعنى جاى هیچ گونه تردیدى در متن یا سند آن وجود ندارد، نک: الغدیر، علامه امینى، ج 1، ص 214.
9. نهج البلاغه، خطبه سوم.
10. سفینة البحار، محدث قمى، ج 2، ص 108.
11. بحارالانوار، ج 28، ص 76.
12. شیعه در اسلام، علامه سید محمد حسین طباطبایى، ص 15.
13. نهج البلاغه، فرازى از خطبه شانزدهم.
14. سوره اسراء، آیه 33.
15. نهج البلاغه، نامه 37.
16. سیرى در نهج البلاغه، شهید مطهرى، ص 171 - 170.
17. نک: 15 گفتار، شهید مطهرى، ص 132 و 134.
18. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ص 58 و 72 و ج 13، ص 222.
19. وسایل الشیعه، شیخ حرّ عاملى، ج 18، ص 554.
20. نک:مروج الذهب، ج 2، ص 415؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 47، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 281.